رويكردهاي نظري در علوم اجتماعي
رويكردهاي نظري در علوم اجتماعي
كاميار صداقت ثمرحسيني
« رويكرد نظري » نشان دهنده ي ديدگاه كلي محقق درباره ي زندگي سياسي جامعه است. در واقع سنت نظري خاصي است كه در چهارچوب آن، دانشمند سياسي به مطالعه پرداخته و بر حوزه هاي پژوهش خود و نيز شيوه هاي تشخيص و بررسي مسايل تاثير مي گذارد.
در جامعه شناسي سياسي غربي، « كاركرد گرايي »، « ساخت گرايي »، « كنش متقابل نمادين »، « ماركسيسم » از جمله اين رويكردها بوده اند. جامعه شناسان سياسي در تحليل پديده هاي مورد نظر داراي « چشم انداز خاصي » هستند. بعنوان مثال « آموزش و پرورش » را به عنوان يك نمونه ي مطالعاتي در نظر آوريم. يك كاركرد گرا مي كوشد تا كاركرد هاي آموزش و پرورش را به جهت بقا ي جامعه نشان دهد. ( آموزش و پرورش چه نقشي در حفظ نظم ايفا مي نمايد. ) اما ماركس گرايان از طريق روش ماترياليسم ديالكتيك در صدد بيان استفاده ي ابزاري طبقه ي حاكمه از آموزش و پرورش ( به جهت حفظ قدرت خويش ) است. اصحاب مكتب « كنش متقابل متمركز » به تحليل رفتارهاي آموزگاران و دانش آموزان با يكديگر پرداخته و « قوم نگاران به بررسي ساختار قواعد نانوشته ي كلاس مي پردازند. ( استفن مور 1381، ص 27 )
شكاف ميان رويكردهاي ساختي و كنشي :
زماني كه بحث از ساخت اجتماعي Social Structure مي شود، اين واقعيت مهم مد نظر قرار مي گيرد كه جوامع متشكل از كنش هاي اتفاقي نمي باشند و داراي خصلت پايدار و سازمان يافته اي هستند.
ساخت جامعه به نظم و ترتيب هاي اساسي يا الگويابي روابط اجتماعي در ميان مردم اطلاق مي شود. از ديد يك ساخت گرا « ساخت اجتماعي » شكل دهنده به كنش ها و واكنش هاي اجتماعي و مولد وضعيت ها و در واقع مي توان زندگي انسان ها را از طريق مطالعه ي ساخت هاي ايشان « پيش بيني » نمود.
مي توان ساخت اجتماعي را به تير آهن هاي يك ساختمان تشبيه كرد اما نبايستي در اين گونه تمثيل ها زياده روي نمود. معمولا بر خلاف طرفداران اصالت تسميه و فردگرايي روشي ـ كه تنها به فرد و ابعاد شخصي او توجه مي نمايند ـ طرفداران واقع گرايي اجتماعي و جمع گرايي روشي تنها به ساخت اجتماعي و ابعاد آن نظر دارند. ( مسعود چلبي : 1375، ص 227 ) و بنابر اين عمل و اختيار و آگاهي انسان را به عنوان « سوژه » نفي مي كنند.
بر خلاف رويكرد « ساخت گرايي » Structuralism در ديدگاه كنش متقابل نمادين Social Interaction اين اصل حاكم است كه « پديده هاي اجتماعي دقيقا مانند اشياء نيستند بلكه وابسته به معاني نماديني هستند كه ما به رفتارهايمان مي دهيم . ما مخلوق جامعه نيستيم بلكه خالق آن هستيم. » ( آنتوني گيدنز : 1374، ص 758 ) ضمن آنكه تاكيد بر فاعليت انسان ها اين ديدگاه را از ساخت گرايي متمايز مي نمايد. همانگونه كه پيشتر بيان داشته ايم مباحث ساخت / كنش به شكلي ديگر در ذيل مباحث جبر و اختيار در علم كلام خود را نمايان ساخته است.
اما در كاركردگرايي Functionalism توجه كمتري به فاعليت Agency مبذول مي گردد. چرا كه بر « پايه ي اين انديشه مي باشد كه رويدادهاي اجتماعي را مي توان به بهترين وجه بر حسب كاركردهايي كه انجام مي دهند ـ يعني كمكي كه به دوام و بقاي جامعه مي كنند ـ تبيين كرد. » ( همان منبع، ص 800 ) براي درك اين موضوع مي توان به مثال « رابرت مرتن » R . K. Morton اشاره نمود. او با تحليل رقص باران سرخ پوستان هوپي Hopi در نيو مكزيكو تفسيري كاركرد گرايانه از آن ارائه داد. « هوپي » ها اعتقاد دارند كه آن رقص باران مي آورد ولي ما ( نگاه جامعه شناس غربي ) مي دانيم كه اينطور نيست. بنابراين به دنبال تفسيرهاي ديگري مي رويم تا چرايي عمل آنها را شرح دهيم . ما كاركرد « رقص باران » را « پايدار كردن همبستگي اجتماعي » تفسير مي كنيم. اما اين تفسير بر اين فرض استوار است كه هوپي ها از آنچه مي كنند غافلند. ( كريستوفر پيرسون : 1380، ص 160 ) اين كه رقص باران همبستگي اجتماعي را تقويت مي كند احتمالا نمي تواند مبنايي براي تفسير كنش هاي هوپي ها باشد مگر آنكه حداقل برخي از آن ها اين حس و تفسير را داشته باشند. ( همان منبع، همانجا )
كاركرد گرايي از جمله قديمي ترين رويكردهاي تحليل مسايل سياسي بوده است. و در جامعه شناسي جديد ريشه هاي آن را به آثار دوركهايم باز مي گردانند كه جامعه را با ارگانيسم زنده مانند بدن انسان مقايسه مي نمود. هر نهاد اجتماعي همانند اندام آدمي داراي نيازهايي است و در صورت عدم برآورده شدن آنها نظم و حيات اجتماعي مختل گرديده و به مخاطره مي افتد. رويكرد كاركردگرايي معمولا با روش هاي اثباتي همراه بوده است.
بنابراين همواره شاهد شكاف ميان رويكردهاي ساختي و كنشي بوده ايم . اهميت ساخت گرايي در اين است كه اساسا توجه خود را بر ويژگي هاي فرهنگي فعاليت اجتماعي معطوف كرده است و از سوي ديگر ديدگاه كنش متقابل نمادين با تاكيد بر عناصر فعال و خلاق رفتار انساني، بر زمينه هاي رو در روي زندگي اجتماعي متمركز مي باشد. ( آنتوني گيدنز : 1374، صص 755 ـ 756 ) در بيش از سه دهه ي اخير يكي از مباحث مهم نظريه پردازان علوم سياسي و اجتماعي چگونگي ايجاد نوعي همكاري ميان اين رويكردها بوده است كه در نتيجه به ايجاد رويكردهاي تركيبي انجاميده است. نمونه اي از آن در رويكرد ساختمندي Structuration از آنتوني گيدنز مشهود است. پيش از اين دوران و تحت تاثير دوگانه گرايي دكارتي رويكردهاي كنش و ساخت اغلب به موازات يكديگر پيشرفت نموده بي آنكه كنش به جد در رويكرد ساخت و يا بالعكس ساخت در رويكرد كنش گرايي مطرح گردد. اما با از ميان رفتن اعتبار دو گانه گرايي دكارتي ـ كه يكي از اين دوگانگي ها ساخت / كنش بود ـ برخي از پژوهشگران به وجود رابطه ي « همزيگري » Symbiotic Relationship بين كنش و ساخت اذعان نموده اند به عنوان مثال « زتومكا » بيان مي كند كه « نوعي ديالكتيك بين كنش ها و ساخت ها وجود دارد. ساخت هايي كه در آن ها كنش ها جزئا از طريق ساخت هاي قبلي تعيين مي شوند و ساخت هاي بعدي كه توسط كنش هاي مؤخر توليد مي شوند. » ( مسعود چلبي : 1375، ص 255 )
در اين ميان، آنتوني گيدنز با استفاده از آخرين ديدگاه هاي ويتكنشتاين Witgenstein درصدد حل معضل دوگانگي فرد و جامعه ( يا كنش گر و نظام اجتماعي ) است. ( حسينعلي نوذري : 1379، ص 684 ـ مقاله « داميانتي كوپتا » ) « دوركهايم » اشاره مي نمود كه جوامعي كه ما عضو آن مي باشيم نوعي محدوديت اجتماعي بر « كنش » هاي ما اعمال مي كنند اما اين به معناي جبري بودن اعمال مان نمي باشد. ( آنتوني گيدنز : 1374، ص 759 )
از ديدگاه گيدنز جوامع تنها تا آنجا كه افراد فعاليت ها را در زمينه هاي مختلف اجتماعي تكرار مي كنند داراي الگوهاي مشخص سازمان هستند . به عبارت ديگر « ما در جريان فعاليت هاي هر روزه ي خود، ساخت اجتماعي را فعالانه مي سازيم و بازسازي مي كنيم . » ( همان منبع، ص 786 ) براي مثال اين واقعيت كه من از نظام پولي استفاده مي كنم تا حدي و در عين حال به گونه اي ضروري به ادامه ي وجود آن نظام كمك مي نمايم. اگر همه يا حتي اكثريت مردم زماني تصميم بگيرند كه از استفاده از پول خوداري كنند، نظام پولي از ميان خواهد رفت. ( همان منبع، ص 759 )
اين مسئله را مي توان با مثالي ديگر بيان نمود. كساني كه از والدين ايراني متولد مي شوند ( پدر ايراني ) از نظر ساخت سياسي حاكم بر كشور ( با معرف هاي قانون اساسي و ديگر قوانين جاري معتبر در كشور ) ايراني محسوب مي شوند و اين هويت جامعه اي بر همه ي هويت هاي محلي و قومي رجحان و برتري دارد. اما تا زماني اين ساخت در ميان يك اقليت قومي به حيات خود ادامه مي دهد كه در كنش هاي ايشان بازتوليد گردد.
« گيدنز » در نوشتار « قواعد جديد در روش شناسي » مي نويسد :« حيطه ي كارگزار انساني مرزبندي شده است. انسان ها جامعه را مي سازند . اما به عنوان « كنش گران » واقع در تاريخ عمل مي كنند و شرايطي كه بر آن ها احاطه دارد گزينش خود آنها نيست. » ( لوئيس كوزرـ برنارد روزنبرگ : 1378، ص 248 )
و در جاي ديگر مي نويسد :« محيط هاي اجتماعي كه ما در آنها زندگي مي كنيم تنها شامل مجموعه هاي اتفاقي رويدادها يا كنش ها نيستند. نظم هاي اساسي يا الگوبندي هايي در چگونگي رفتار مردم در روابطي كه با يكديگر برقرار مي كنند، وجود دارند. مفهوم ساخت اجتماعي به اين نظم ها اشاره مي كند . تا حدي مفيد است كه ويژگي هاي ساختي جوامع را همانند اسكلت يك ساختمان تصور كنيم. يك ساختمان داراي ديوار، كف و سقف است كه بر روي هم « ريخت » يا شكل خاصي به آن مي دهند اما اين استعاره اگر خيلي دقيق به كار برده شود مي تواند كاملا گمراه كننده باشد. ساخت هاي اجتماعي از كنش ها و روابط انساني تشكيل شده اند : آنچه به آنها الگوبندي شان را مي دهد تكرار آن ها در دوره هاي زماني و فواصل مكاني است. بدين سان مفاهيم بازتوليد اجتماعي و ساخت اجتماعي در تحليل جامعه شناسي رابطه ي بسيار نزديك با يكديگر دارند. ما بايد جوامع انساني را مانند ساختمان هايي تصور كنيم كه در هر لحظه با همان آجرهايي كه از آن ساخته شده اند از نو ساخته مي شوند. كنش هاي همه ي ما از ويژگي هاي ساختي جوامعي كه در آن پرورش يافته ايم و زندگي مي كنيم تاثير مي پذيرند . در عين حال ما آن ويژگي هاي ساختي را در كنش هايمان دوباره مي آفرينيم ( وتا حدي نيز تغيير مي دهيم )( آنتوني گيدنز : 1374، صص 21 ـ 22 )
ساخت اجتماعي را در عين حال به دو شيوه مي بايد ادراك نمود :
الف ـ ساخت مقدم بر افراد : به عنوان مثال ساخت هاي فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران مقدم بر نسل پس از انقلاب است. و شرايط كنش هاي ايشان را معين مي نمايد. اما اين همه ي مفهوم ساخت نيست.
ب ـ ساخت به عنوان بازتوليد كنش هاي اجتماعي: به عنوان مثال، ساخت فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران تا زماني به حيات خود ادامه مي دهد كه به صورت عيني در كنش هاي نسل هاي پس از انقلاب متبلور گردد.
ساخت اگر در كنش هاي اجتماعي « بازتوليد » نشود و به عينيت در نيايد عملا در جامعه حضور نخواهد داشت و از ميان خواهد رفت. در اينجا نظام هاي اجتماعي در بهترين شكل به عنوان جرياناتي متضمن « كاربست هاي اجتماعي تكرار شونده » تحليل مي شوند. در اينجا شباهت زيادي ميان برداشت گيدنز و « ويتكنشتاين » از قاعده مشهود است. هر دو بر ماهيت تكرار شونده ي زندگي اجتماعي تاكيد دارند. ( حسينعلي نوذري : 1379، ص 685 ) بحث گيدنز مجموعه اي از مفاهيم مفيد بنياديني است كه به ساخت و تركيب زندگي اجتماعي نظر دارد. او درصدد تفكر مجدد درباره ي مفهوم ساخت است و مي خواهد از شيوه ي آنگلوساكسوني كه در آن ساخت به عنوان يك نوع شكل پيش داده و معلوم و به نوعي شكلي مرئي تلقي مي گردد، فاصله گيرد. نيز مي خواهد تا « فاعليت » را بيشتر به مثابه جريان كنش هاي مردم ببيند. ( كريستوفر پيرسون : 1380، ص 133 ) او بر خلاف ساخت گرايان، جامعه را شبيه زبان نمي داند اما از زبان شناسي استفاده مي كند تا اين انديشه را بپروراند كه « جامعه » مي تواند به مثابه تركيبي از اعمال مكرري فهميده شود كه نهادها را شكل مي دهند. ( همان منبع، ص 135 ) او با اشاره به كيفيت رجعي زبان اشاره نموده و مي گويد :« ... زبان ساخت دارد، زبان شكل دارد اما مرئي و مشخص نيست . فقط تا وقتي كه واقعا قسمتي از آنچه را شكل مي دهد كه مردم در زندگي روزانه با استفاده از آن انجام مي دهند « وجود » دارد. اين است كه من از كيفيت رجعي زبان صحبت مي كنم ... شما نمي توانيد بدون واكنش بسيار قوي ديگران عليه كوچكترين قواعد زبان انگليسي موضع بگيريد اما در عين حال زبان در همه جا نيست يا مي توان گفت كه فقط در فاصله ي لحظات نوشتن يا صحبت كردن وجود دارد. بيشتر اين ها به طور كلي در مورد زندگي اجتماعي نيز صادق است . يعني اينكه جامعه تنها شكل دارد و آن شكل تا جايي بر مردم تاثير دارد كه ساخت در آنچه مردم انجام مي دهند، توليد و باز توليد مي شود . براي من مساله فاعليت و ساخت از كوچكترين مساله و نگاهي كه فرد دارد تا نظام هاي جهاني قابل كاربست است. » ( همان منبع همان جا )،
اگر بخواهيم بر اساس اين رويكرد نظري فروپاشي رژيم پهلوي را مورد تحليل قرار دهيم بزرگترين مشكل فراروي رژيم پهلوي را در « عدم بازتوليد ساخت سياسي قانوني اين رژيم » مي يابيم. به عبارت ديگر هويت سياسي ـ اجتماعي اين رژيم در كنش هاي سياسي ـ اجتماعي مردم متبلور نمي گرديد. براستي نظام پهلوي در سال 1357 تنها در كتابچه قانون خود و نه در جامعه زندگي مي نمود. قوانين رسمي تا در كنش هاي اجتماعي بازتوليد نشوند حيات اجتماعي نخواهند يافت. اما اينكه چرا كنش هاي اجتماعي زماني به بازتوليد يك ساخت سياسي انجاميده و زماني ديگر از آن دور مي شوند ؟ خود موضوعي اساسي است كه شايد نظريه ي « گروه مرجع » Reference Group Theory بتواند قسمتي از آن را تبيين نمايد.
كاميار صداقت ثمرحسيني
« رويكرد نظري » نشان دهنده ي ديدگاه كلي محقق درباره ي زندگي سياسي جامعه است. در واقع سنت نظري خاصي است كه در چهارچوب آن، دانشمند سياسي به مطالعه پرداخته و بر حوزه هاي پژوهش خود و نيز شيوه هاي تشخيص و بررسي مسايل تاثير مي گذارد.
در جامعه شناسي سياسي غربي، « كاركرد گرايي »، « ساخت گرايي »، « كنش متقابل نمادين »، « ماركسيسم » از جمله اين رويكردها بوده اند. جامعه شناسان سياسي در تحليل پديده هاي مورد نظر داراي « چشم انداز خاصي » هستند. بعنوان مثال « آموزش و پرورش » را به عنوان يك نمونه ي مطالعاتي در نظر آوريم. يك كاركرد گرا مي كوشد تا كاركرد هاي آموزش و پرورش را به جهت بقا ي جامعه نشان دهد. ( آموزش و پرورش چه نقشي در حفظ نظم ايفا مي نمايد. ) اما ماركس گرايان از طريق روش ماترياليسم ديالكتيك در صدد بيان استفاده ي ابزاري طبقه ي حاكمه از آموزش و پرورش ( به جهت حفظ قدرت خويش ) است. اصحاب مكتب « كنش متقابل متمركز » به تحليل رفتارهاي آموزگاران و دانش آموزان با يكديگر پرداخته و « قوم نگاران به بررسي ساختار قواعد نانوشته ي كلاس مي پردازند. ( استفن مور 1381، ص 27 )
شكاف ميان رويكردهاي ساختي و كنشي :
زماني كه بحث از ساخت اجتماعي Social Structure مي شود، اين واقعيت مهم مد نظر قرار مي گيرد كه جوامع متشكل از كنش هاي اتفاقي نمي باشند و داراي خصلت پايدار و سازمان يافته اي هستند.
ساخت جامعه به نظم و ترتيب هاي اساسي يا الگويابي روابط اجتماعي در ميان مردم اطلاق مي شود. از ديد يك ساخت گرا « ساخت اجتماعي » شكل دهنده به كنش ها و واكنش هاي اجتماعي و مولد وضعيت ها و در واقع مي توان زندگي انسان ها را از طريق مطالعه ي ساخت هاي ايشان « پيش بيني » نمود.
مي توان ساخت اجتماعي را به تير آهن هاي يك ساختمان تشبيه كرد اما نبايستي در اين گونه تمثيل ها زياده روي نمود. معمولا بر خلاف طرفداران اصالت تسميه و فردگرايي روشي ـ كه تنها به فرد و ابعاد شخصي او توجه مي نمايند ـ طرفداران واقع گرايي اجتماعي و جمع گرايي روشي تنها به ساخت اجتماعي و ابعاد آن نظر دارند. ( مسعود چلبي : 1375، ص 227 ) و بنابر اين عمل و اختيار و آگاهي انسان را به عنوان « سوژه » نفي مي كنند.
بر خلاف رويكرد « ساخت گرايي » Structuralism در ديدگاه كنش متقابل نمادين Social Interaction اين اصل حاكم است كه « پديده هاي اجتماعي دقيقا مانند اشياء نيستند بلكه وابسته به معاني نماديني هستند كه ما به رفتارهايمان مي دهيم . ما مخلوق جامعه نيستيم بلكه خالق آن هستيم. » ( آنتوني گيدنز : 1374، ص 758 ) ضمن آنكه تاكيد بر فاعليت انسان ها اين ديدگاه را از ساخت گرايي متمايز مي نمايد. همانگونه كه پيشتر بيان داشته ايم مباحث ساخت / كنش به شكلي ديگر در ذيل مباحث جبر و اختيار در علم كلام خود را نمايان ساخته است.
اما در كاركردگرايي Functionalism توجه كمتري به فاعليت Agency مبذول مي گردد. چرا كه بر « پايه ي اين انديشه مي باشد كه رويدادهاي اجتماعي را مي توان به بهترين وجه بر حسب كاركردهايي كه انجام مي دهند ـ يعني كمكي كه به دوام و بقاي جامعه مي كنند ـ تبيين كرد. » ( همان منبع، ص 800 ) براي درك اين موضوع مي توان به مثال « رابرت مرتن » R . K. Morton اشاره نمود. او با تحليل رقص باران سرخ پوستان هوپي Hopi در نيو مكزيكو تفسيري كاركرد گرايانه از آن ارائه داد. « هوپي » ها اعتقاد دارند كه آن رقص باران مي آورد ولي ما ( نگاه جامعه شناس غربي ) مي دانيم كه اينطور نيست. بنابراين به دنبال تفسيرهاي ديگري مي رويم تا چرايي عمل آنها را شرح دهيم . ما كاركرد « رقص باران » را « پايدار كردن همبستگي اجتماعي » تفسير مي كنيم. اما اين تفسير بر اين فرض استوار است كه هوپي ها از آنچه مي كنند غافلند. ( كريستوفر پيرسون : 1380، ص 160 ) اين كه رقص باران همبستگي اجتماعي را تقويت مي كند احتمالا نمي تواند مبنايي براي تفسير كنش هاي هوپي ها باشد مگر آنكه حداقل برخي از آن ها اين حس و تفسير را داشته باشند. ( همان منبع، همانجا )
كاركرد گرايي از جمله قديمي ترين رويكردهاي تحليل مسايل سياسي بوده است. و در جامعه شناسي جديد ريشه هاي آن را به آثار دوركهايم باز مي گردانند كه جامعه را با ارگانيسم زنده مانند بدن انسان مقايسه مي نمود. هر نهاد اجتماعي همانند اندام آدمي داراي نيازهايي است و در صورت عدم برآورده شدن آنها نظم و حيات اجتماعي مختل گرديده و به مخاطره مي افتد. رويكرد كاركردگرايي معمولا با روش هاي اثباتي همراه بوده است.
بنابراين همواره شاهد شكاف ميان رويكردهاي ساختي و كنشي بوده ايم . اهميت ساخت گرايي در اين است كه اساسا توجه خود را بر ويژگي هاي فرهنگي فعاليت اجتماعي معطوف كرده است و از سوي ديگر ديدگاه كنش متقابل نمادين با تاكيد بر عناصر فعال و خلاق رفتار انساني، بر زمينه هاي رو در روي زندگي اجتماعي متمركز مي باشد. ( آنتوني گيدنز : 1374، صص 755 ـ 756 ) در بيش از سه دهه ي اخير يكي از مباحث مهم نظريه پردازان علوم سياسي و اجتماعي چگونگي ايجاد نوعي همكاري ميان اين رويكردها بوده است كه در نتيجه به ايجاد رويكردهاي تركيبي انجاميده است. نمونه اي از آن در رويكرد ساختمندي Structuration از آنتوني گيدنز مشهود است. پيش از اين دوران و تحت تاثير دوگانه گرايي دكارتي رويكردهاي كنش و ساخت اغلب به موازات يكديگر پيشرفت نموده بي آنكه كنش به جد در رويكرد ساخت و يا بالعكس ساخت در رويكرد كنش گرايي مطرح گردد. اما با از ميان رفتن اعتبار دو گانه گرايي دكارتي ـ كه يكي از اين دوگانگي ها ساخت / كنش بود ـ برخي از پژوهشگران به وجود رابطه ي « همزيگري » Symbiotic Relationship بين كنش و ساخت اذعان نموده اند به عنوان مثال « زتومكا » بيان مي كند كه « نوعي ديالكتيك بين كنش ها و ساخت ها وجود دارد. ساخت هايي كه در آن ها كنش ها جزئا از طريق ساخت هاي قبلي تعيين مي شوند و ساخت هاي بعدي كه توسط كنش هاي مؤخر توليد مي شوند. » ( مسعود چلبي : 1375، ص 255 )
در اين ميان، آنتوني گيدنز با استفاده از آخرين ديدگاه هاي ويتكنشتاين Witgenstein درصدد حل معضل دوگانگي فرد و جامعه ( يا كنش گر و نظام اجتماعي ) است. ( حسينعلي نوذري : 1379، ص 684 ـ مقاله « داميانتي كوپتا » ) « دوركهايم » اشاره مي نمود كه جوامعي كه ما عضو آن مي باشيم نوعي محدوديت اجتماعي بر « كنش » هاي ما اعمال مي كنند اما اين به معناي جبري بودن اعمال مان نمي باشد. ( آنتوني گيدنز : 1374، ص 759 )
از ديدگاه گيدنز جوامع تنها تا آنجا كه افراد فعاليت ها را در زمينه هاي مختلف اجتماعي تكرار مي كنند داراي الگوهاي مشخص سازمان هستند . به عبارت ديگر « ما در جريان فعاليت هاي هر روزه ي خود، ساخت اجتماعي را فعالانه مي سازيم و بازسازي مي كنيم . » ( همان منبع، ص 786 ) براي مثال اين واقعيت كه من از نظام پولي استفاده مي كنم تا حدي و در عين حال به گونه اي ضروري به ادامه ي وجود آن نظام كمك مي نمايم. اگر همه يا حتي اكثريت مردم زماني تصميم بگيرند كه از استفاده از پول خوداري كنند، نظام پولي از ميان خواهد رفت. ( همان منبع، ص 759 )
اين مسئله را مي توان با مثالي ديگر بيان نمود. كساني كه از والدين ايراني متولد مي شوند ( پدر ايراني ) از نظر ساخت سياسي حاكم بر كشور ( با معرف هاي قانون اساسي و ديگر قوانين جاري معتبر در كشور ) ايراني محسوب مي شوند و اين هويت جامعه اي بر همه ي هويت هاي محلي و قومي رجحان و برتري دارد. اما تا زماني اين ساخت در ميان يك اقليت قومي به حيات خود ادامه مي دهد كه در كنش هاي ايشان بازتوليد گردد.
« گيدنز » در نوشتار « قواعد جديد در روش شناسي » مي نويسد :« حيطه ي كارگزار انساني مرزبندي شده است. انسان ها جامعه را مي سازند . اما به عنوان « كنش گران » واقع در تاريخ عمل مي كنند و شرايطي كه بر آن ها احاطه دارد گزينش خود آنها نيست. » ( لوئيس كوزرـ برنارد روزنبرگ : 1378، ص 248 )
و در جاي ديگر مي نويسد :« محيط هاي اجتماعي كه ما در آنها زندگي مي كنيم تنها شامل مجموعه هاي اتفاقي رويدادها يا كنش ها نيستند. نظم هاي اساسي يا الگوبندي هايي در چگونگي رفتار مردم در روابطي كه با يكديگر برقرار مي كنند، وجود دارند. مفهوم ساخت اجتماعي به اين نظم ها اشاره مي كند . تا حدي مفيد است كه ويژگي هاي ساختي جوامع را همانند اسكلت يك ساختمان تصور كنيم. يك ساختمان داراي ديوار، كف و سقف است كه بر روي هم « ريخت » يا شكل خاصي به آن مي دهند اما اين استعاره اگر خيلي دقيق به كار برده شود مي تواند كاملا گمراه كننده باشد. ساخت هاي اجتماعي از كنش ها و روابط انساني تشكيل شده اند : آنچه به آنها الگوبندي شان را مي دهد تكرار آن ها در دوره هاي زماني و فواصل مكاني است. بدين سان مفاهيم بازتوليد اجتماعي و ساخت اجتماعي در تحليل جامعه شناسي رابطه ي بسيار نزديك با يكديگر دارند. ما بايد جوامع انساني را مانند ساختمان هايي تصور كنيم كه در هر لحظه با همان آجرهايي كه از آن ساخته شده اند از نو ساخته مي شوند. كنش هاي همه ي ما از ويژگي هاي ساختي جوامعي كه در آن پرورش يافته ايم و زندگي مي كنيم تاثير مي پذيرند . در عين حال ما آن ويژگي هاي ساختي را در كنش هايمان دوباره مي آفرينيم ( وتا حدي نيز تغيير مي دهيم )( آنتوني گيدنز : 1374، صص 21 ـ 22 )
ساخت اجتماعي را در عين حال به دو شيوه مي بايد ادراك نمود :
الف ـ ساخت مقدم بر افراد : به عنوان مثال ساخت هاي فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران مقدم بر نسل پس از انقلاب است. و شرايط كنش هاي ايشان را معين مي نمايد. اما اين همه ي مفهوم ساخت نيست.
ب ـ ساخت به عنوان بازتوليد كنش هاي اجتماعي: به عنوان مثال، ساخت فرهنگي نظام جمهوري اسلامي ايران تا زماني به حيات خود ادامه مي دهد كه به صورت عيني در كنش هاي نسل هاي پس از انقلاب متبلور گردد.
ساخت اگر در كنش هاي اجتماعي « بازتوليد » نشود و به عينيت در نيايد عملا در جامعه حضور نخواهد داشت و از ميان خواهد رفت. در اينجا نظام هاي اجتماعي در بهترين شكل به عنوان جرياناتي متضمن « كاربست هاي اجتماعي تكرار شونده » تحليل مي شوند. در اينجا شباهت زيادي ميان برداشت گيدنز و « ويتكنشتاين » از قاعده مشهود است. هر دو بر ماهيت تكرار شونده ي زندگي اجتماعي تاكيد دارند. ( حسينعلي نوذري : 1379، ص 685 ) بحث گيدنز مجموعه اي از مفاهيم مفيد بنياديني است كه به ساخت و تركيب زندگي اجتماعي نظر دارد. او درصدد تفكر مجدد درباره ي مفهوم ساخت است و مي خواهد از شيوه ي آنگلوساكسوني كه در آن ساخت به عنوان يك نوع شكل پيش داده و معلوم و به نوعي شكلي مرئي تلقي مي گردد، فاصله گيرد. نيز مي خواهد تا « فاعليت » را بيشتر به مثابه جريان كنش هاي مردم ببيند. ( كريستوفر پيرسون : 1380، ص 133 ) او بر خلاف ساخت گرايان، جامعه را شبيه زبان نمي داند اما از زبان شناسي استفاده مي كند تا اين انديشه را بپروراند كه « جامعه » مي تواند به مثابه تركيبي از اعمال مكرري فهميده شود كه نهادها را شكل مي دهند. ( همان منبع، ص 135 ) او با اشاره به كيفيت رجعي زبان اشاره نموده و مي گويد :« ... زبان ساخت دارد، زبان شكل دارد اما مرئي و مشخص نيست . فقط تا وقتي كه واقعا قسمتي از آنچه را شكل مي دهد كه مردم در زندگي روزانه با استفاده از آن انجام مي دهند « وجود » دارد. اين است كه من از كيفيت رجعي زبان صحبت مي كنم ... شما نمي توانيد بدون واكنش بسيار قوي ديگران عليه كوچكترين قواعد زبان انگليسي موضع بگيريد اما در عين حال زبان در همه جا نيست يا مي توان گفت كه فقط در فاصله ي لحظات نوشتن يا صحبت كردن وجود دارد. بيشتر اين ها به طور كلي در مورد زندگي اجتماعي نيز صادق است . يعني اينكه جامعه تنها شكل دارد و آن شكل تا جايي بر مردم تاثير دارد كه ساخت در آنچه مردم انجام مي دهند، توليد و باز توليد مي شود . براي من مساله فاعليت و ساخت از كوچكترين مساله و نگاهي كه فرد دارد تا نظام هاي جهاني قابل كاربست است. » ( همان منبع همان جا )،
اگر بخواهيم بر اساس اين رويكرد نظري فروپاشي رژيم پهلوي را مورد تحليل قرار دهيم بزرگترين مشكل فراروي رژيم پهلوي را در « عدم بازتوليد ساخت سياسي قانوني اين رژيم » مي يابيم. به عبارت ديگر هويت سياسي ـ اجتماعي اين رژيم در كنش هاي سياسي ـ اجتماعي مردم متبلور نمي گرديد. براستي نظام پهلوي در سال 1357 تنها در كتابچه قانون خود و نه در جامعه زندگي مي نمود. قوانين رسمي تا در كنش هاي اجتماعي بازتوليد نشوند حيات اجتماعي نخواهند يافت. اما اينكه چرا كنش هاي اجتماعي زماني به بازتوليد يك ساخت سياسي انجاميده و زماني ديگر از آن دور مي شوند ؟ خود موضوعي اساسي است كه شايد نظريه ي « گروه مرجع » Reference Group Theory بتواند قسمتي از آن را تبيين نمايد.
+ نوشته شده در ۱۳۸۵/۰۲/۲۷ ساعت توسط وبلاگ تاريخ و تحقيق
|
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××