....همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد
مِهر خوبان دل و دين از همه بيپروا برد
رُخ شَطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار كه مجنون سرِ خود مجنون گشت
از سَمَك تا به سِماكش كشش ليلَي برد
من به سرچشمۀ خورشيد نه خود بردم راه
ذرّهاي بودم و مِهر تو مرا بالا برد
من خَسي بیسر و پايم كه به سيل افتادم
او كه ميرفت مرا هم به دل دريا برد
جام صَهبا ز كجا بود مگر دست كه بود
كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد
خم ابروي تو بود و كف مينوي تو بود
كه بيك جلوه ز من نام و نشان يكجا برد
خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم
با برافروخته روئي كه قرار از ما برد
همه ياران به سر راه تو بوديم ولي
خم ابروت مرا ديد و ز من يَغما برد
همه دل باخته بوديم و هراسان كه غمت
همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد
+ نوشته شده در ۱۳۸۶/۰۴/۲۵ ساعت توسط وبلاگ تاريخ و تحقيق
|