تاريخچه فرقه مرجئه دكترمحمدجوادمشكور
نخستين ماخذ موجود از فرقه مرجئه نامهاى از حسن بن محمد بن حنفيه است، متن اين نامه با شرحى مفصل در مقاله محققانه ژوزف فان اس ذيل كتاب «الارجاء» آورده شده است.
رساله حسن بن محمد بن حنفيه تحت عنوان: فى الرد على القدريه و كتاب «الارجاء» كهنترين سندى است كه به دست ما رسيده است.
كتاب «فقه الاكبر» را كه منسوب به امام ابو حنيفه است از منابع عقايد اين فرقه به شمار مىآورند.
فضل بن شاذان از علماى قديم شيعه در كتاب «الايضاح فى الرد على سائر الفرق»، اطلاعات گرانبهايى درباره «مرجئه» به دست مىدهد.
درباره اشتقاق واژه «مرجئه» اختلاف استحسن بن محمد بن حنفيه در كتاب «الارجاء» معتقد است كه منشا ارجاء به عصر حضرت موسى(ع) باز مىگردد، آن جا در پاسخ سؤال از نسلهاى گذشته حضرت موسى(ع) به فرعون گفت: «علم آن به نزد خدا در كتاب او كه لوح محفوظ باشد قرار دارد و چيزى از پروردگار من پنهان نيست و او هيچ چيز را فراموش نمىكند.»
در آن كتاب به نقل از قرآن مجيد چنين آمده است:
كان الارجاء على عهد موسى نبى الله اذ قال له فرعون: «... ما بال القرون الاولى»؟ قال: و هو ينزل عليه الوحى حتى قال: «... علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى.» طه/20، 52 - 53.
ابو منصور ماتريدى در كتاب «التوحيد» الارجاء را به معنى تاخير آورده و از قول «حشويه» مىگويد كه: اين گروه از آن جهت «مرجئه» ناميده شدند كه همه كارهاى خوب را ايمان نمىنامند.
بايد دانست كه كلمه ارجاء در لغتبه دو معنى آمده: يكى انجام دادن كارى پس از كار ديگر و معنى دوم آن اميد داشتن به آينده است.
براى تسميه اين فرقه چند وجه ذكر كردهاند: نخست آن كه، اين فرقه نيت و عقيده را اصل شمردند و گفتار و كردار را بىاهميت دانستند.
دوم آن كه - معتقد بودند همانگونه كه عبادت كردن با كفر سودى ندارد، گناه كردن هم چيزى از ايمان نمىكاهد.
سوم آن كه - بعضى از دانشمندان مانند نوبختى «ارجاء» را به معنى اميدوار كردن گرفتهاند، زيرا اين فرقه اهل كباير را با اداى شهادتين از مزيت ايمان نوميد نمىساختند و آنان را كافر نمىشمردند و براى همه اميد آمرزش داشتند. «مرجئه» از مخالفان سرسختخوارج بودند زيرا خوارج مىگفتند: مسلمان با ارتكاب گناه كبيره كافر مىشود. اما «مرجئه» بر خلاف آنان عقيده داشتند كه مسلمانان با ارتكاب كبيره از اسلام خارج نمىشود و همين عقيده باعثشد كه سياستخود را بر سكوت بنا نهند و بگويند: اگر امام يا خليفه مرتكب كبيره شود از ايمان خارج نيست و واجب الاطاعه است و مىتوان در نماز به او اقتدا كرد. طريحى در «مجمع البحرين» مىنويسد كه: «ارجاء» در لغتبه معنى تاخير است چنان كه خداى تعالى فرموده: «و آخرون مرجون لامر الله...» سوره توبه / 107 يعنى تاخير اندازان امر خداوندند.
آنان را «مرجئه» و نسبتبه آن را مرجئى مانند (مرجعى) دانستند.
در لغت آمده كه: رجل مرج يعنى شخص تاخير اندازنده مانند: رجل معط يعنى مرد بخشاينده و نيز آنان را به تخفيف مرجيه نيز گفتهاند. آنان گفتند كه: ايمان قول بلا عمل است زيرا ايشان قول را مقدم مىدانستند و عمل را مؤخر و نيز آنان را از اين جهت «مرجئه» ناميدند براى اين كه حكم اهل گناهان كبيره را تا روز قيامتبه تاخير اندازند.
در حديث آمده است كه: الشيعة سمت العامة، المرجئة، يعنى شيعه، سنيان را مرجئه ناميد، زيرا سنيان گمان كردند كه خداوند نصب امام را به تاخير انداخت تا نصب او پس از پيغمبر(ص) بر اختيار امتباشد.
در حديث ديگر «اشاعره» را مرجى و «قدريه» را معتزلى دانستند.
نخستين كسى كه ويژگيهاى سياسى مرجئه آغازين را بيان كرده استخرلوف فان فلوتن van - vloten است كه اطلاعات خود را بر شعرى از ثابتبن قطنه نهاده است.
ثابت از شعراى «مرجئه» بود و در عصر بنىاميه مىزيست و از ياران يزيد بن مهلب سردار بزرگ اموى به شمار مىرفت.
ثابت در عقايد مرجئه قصيدهاى سرود كه ابو الفرج اصفهانى آن را در كتاب «الاغانى» نقل نموده است و اين ابيات از آن چكامه است:
يا هند فستمعى لى ان سيرتنا
ان نعبد الله لم نشرك به احدا
نرجو الامور اذا كانت مشبهة
و نصدق القول فى من جار او عندا
لا نسفك الدم الا ان يراد بنا
سفك الدماء طريق واحد جددا
من يتق الله فى الدنيا فان له
اجرا التقى اذا وفى الحساب غدا
و ما قضى الله من امر فليس له رد
و ما يقض من شيء يكن رشدا
كل الخوارج مخط فى مقالته
و لو تعبد فيما قال و اجتهدا
اما على و عثمان فانهما
شقا العصا و بعين الله ما شهدا
يجزى على و عثمان بسعيها
و لست ادرى بحق ايه وردا
يعنى: اى هند از من بشنو كه روش ما آن است كه بندگى خداوند را كنيم، خدايى كه يكتا و بىانبازست.
ما كارها را اگر مورد اشتباه باشد به تاخير مىاندازيم و سخن هر كس را كه ستم كند و يا عناد ورزد تصديق مىكنيم.
ما خون كسى را نمىريزيم مگر اين كه بخواهد در طريق پراكنده خود خون ما را بريزد. هر كس در دار دنيا از خدا بترسد برايش اجر و پاداش پرهيزكاران است زمانى كه به حساب هر كس در روز قيامتبرسند.
آنچه را قضاى خداوند باشد انجام خواهد گرفت و هيچ كس نمىتواند آن را بازگرداند.
و هر چه را كه خداوند اراده كند چيزى است كه در آن خير مىباشد.
اما على(ع) و عثمان، شق عصاى مسلمانان كردند و به ديد الهى ننگريستند.
پاداش داده مىشوند على(ع) و عثمان به كوشش خودشان و من براستى نمىدانم كه كدام از آن دو بهترند.
«مرجئه» را اعتقاد بر اين بود كه: سرنوشت آن جهانى مردم را پيشاپيش نمىتوان معين كرد و بايد آن را به حكم خدا واگذاشت.
در مقابل ايشان خوارج مىگفتند: براى مسلمان ايمان قلبى بسنده نيست و مرتكب كبيره جزء مؤمنان به شمار نمىآيد.
«معتزله» و از آن جمله واصل بن عطا بر آن بودند كه مرتكب گناه كبيره نه مؤمن و نه كافر بلكه در ميان كفر و ايمان قرار دارد و اگر طاعت كند مؤمن و اگر كفر ورزد به كفر نزديكتر شود. درباره حكومت امويان «مرجئه» معتقد بودند كه فرمانروايى ايشان به خواستخدا بوده و به همين جهتحكومت آنان مشروع استحتى اگر گناهانى مرتكب شده باشند. فقط بايد با كسانى مبارزه كرد كه بر روى مسلمانان شمشير مىكشند كه در اين عبارت مقصود آنان خوارج است.
يكى دانستن حق و قدرت از طرف مرجئه براى بنىاميه، موجب انتقاد «معتزله» و «قدريه» شد. عبدالملك مروان كوشيد تا با منع گفتگو درباره قدر از انتقاد مردم در مورد حكومتبنى اميه جلوگيرى كند.
حجاج بن يوسف حاكم عراق از مجامع «مرجئه» پشتيبانى مىكرد و به سعيد بن جبير كوفى سردار سياه پوستخود كه مرجى بود مقامى حساس واگذار كرد اما رفتار حجاج با ددمنشى كه داشت مرجئه را ناراضى ساخت. موضوعى كه بيش از همه مرجئه را برانگيخت اين بود كه حجاج مردم را به دشنام دادن حضرت على(ع) در همه جا امر مىكرد و آن را شرط وفادارى به امويان مىدانست.
از اين جهت علماى «مرجئه» متفق الراى شدند كه به بىدينى و رفض اشخاص را، بدعتبه شمار آورند.
در جنگ دير الجماجم (82 هجرى) كه حجاج عليه ابن اشعث كرد، مرجئه در صف ابن اشعث مبارزه مىكردند.
هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز خليفه شد «مرجئه» به تقويت دستگاه خود پرداختند.
عمر بن عبدالعزيز سب و دشنام على(ع) را در ملاء عام پايان بخشيد و قريه فدك را به اولاد فاطمه بازگردانيد.
مقدسى، در «احسن التقاسيم» مىنويسد: مردم دماوند «مرجى» بودند و روستاهاى ايشان را بىمسجد ديده و گويد: از مسلمانى به توحيد بسنده نموده جز زكات هيچ عمل ظاهرى انجام نمىدهند.
بغدادى سه گروه از «مرجئه» را بر شمرده مىگويد: دستهاى از ايشان مانند غيلان و ابىشمر و محمد بن شبيب بر كيش قدريان معتزلى رفته و قايل به قدر و ارجاء و تاخير در ايمان شدند.
گروه دوم - بر كيش جهم بن صفوان رفته و قايل به جبر و ارجاء در ايمان بودند.
گروه سوم - از جبر و قدر بيرون رفتند.
هدف نخستين مرجئه بويژه آنان كه در كوفه و بصره پراكنده گشتند آن بود كه جامعه مسلمانان را با مخالفت و يا محكوم ساختن هر يك از خلفاى راشدين كه از سوى شيعه و خارجيان و نيز هواخواهان تندروى عثمان عنوان مىشد، يكپارچه سازند.
يكى از شاعران شيعه در نكوهش مرجئه گفته است:
اذا المرجى سرك ان تراه
يموت بدائه من قبل موته
فجدد عنده ذكرى على(ع)
و صل على النبى(ص) و اهل بيته
يعنى هرگاه مىخواهى شادمان شوى از اين كه يك مرجى بدرد خود پيش از مرگ بميرد، ذكر نام على(ع) را در پيش او تجديد كن و به پيغمبر و اهل بيت او درود فرست. بعضى از غلاة شيعه مانند مغيرة بن سعيد به نقل از سعيد بن جبير از پيغمبر(ص) روايت كردند كه فرمود: «المرجئه يهود هذه الامة» يعنى مرجئه يهوديان اين امتند.
فرقههاى مرجئه از اين قرارند:
يونسيه پيروان يونس نميرى
عبيديه پيروان عبيد مكتب
غسانيه پيروان غسان كوفى.
بوثوبانيه پيروان ابوثوبان كوفى
تومنيه پيروان ابو معاذ تومنى
صالحيه پيروان صالح بن عمرو صالحى.
عقيده «مرجئه» درباره امام يعنى جانشين رسول(ص) خدا، اين بود كه پس از انتخاب امام به «اجماع» بايد هر چه او گويد اطاعت كرد و فرمان او را واجب شمرد.
«مرجئه» عصمت امام را از خطا لازم نمىدانستند و پيدايش اين فكر بر اثر تسلط بنى اميه بود چون آن حكومتبه صورت ظاهر نظم و امنيت را در بلاد اسلامى برقرار كرده بود و سواد اعظم مردم كه بيشتر آنان طبقات پيشهور و زارع و اهل شهرها را تشكيل مىدادند و هرج و مرج و جنگ را موجب اتلاف نفوس و ضرر و زيان اموال خود مىدانستند از اين جهت نظم و امنيت از هر وقتبيشتر مطلوب ايشان بود و اين عقيده كاملا به نفع معاويه و اعقاب او تمام شد.
«مرجئه» وسيله تقويت دستگاه بنى اميه شدند و تا اين خاندان روى كار بودند آن فرقه نيز اعتبارى داشت ولى همين كه بساط دولت اموى برچيده شد «مرجئه» هم از اهميت و اعتبار افتادند.
بعضى از فرق اسلام عقيده ارجاء را پذيرفتند و از اين جهتبه قول شهرستانى «مرجئه» به چهار صنف تقسيم مىشوند: مرجئه خوارج - مرجئه قدريه - مرجئه جبريه - مرجئه خالص.
نخستين كسى كه اهل سنت را مرجئه ناميد به روايت ابن ابىالعوام، نافع بن ازرق خارجى بود.
مقريزى مرجئه را غلاة فى اثبات الوعد و الرجاء و نفى الوحيد مىخواند.
شهرستانى آنان را «وعديه» خوانده است.
برخى از علماى اسلام ابو حنيفه را نيز مرجى دانستند و گفتند كه: او در نامهاى كه به يكى از پيروان خود نوشته از «مرجئه» دفاع مىكند.
گسترش افكار «مرجئه» در خراسان با پيشروى و رواج مذهب ابو حنيفه در آن سامان توام بوده است.
در كتاب «فضائل بلخ» از نقش ابو حنيفه در امر «ارجاء» سخن رفته است و در آن جا آمده است كه: بعضى از مشايخ و علماى كوفه، بلخ را مرجى آباد مىگفتند و در اين كتاب چنين آمده است: «به سبب آن كه ابو حنيفه را مرجى مىگفتند و همه اهل بلخ پيرو مذهب او بودند، اهل خراسان چون به سوى عراق هجرت كردندى به خدمتبرخى علماى ديگر رفتندى مگر علماى بلخ كه هميشه ايشان به حضرت ابو حنيفه تحصيل كردندى».
ابو مطيع بلخى (در گذشته در 183 ه.) مؤلف كتاب «فقه الابسط» كه متضمن جوابى از ابو حنيفه استبه تبعيت از «مرجئه» گويد كه: جديد الاسلام اگر قرآن نداند باز مؤمن است.
ابو مطيع، كتاب «العالم و المتعلم» را كه احكام ارجائى ابو مقاتل سمرقندى است و شخص اخير آن را به ابوحنيفه نسبت داده است گردآورده است، اين دو اثر يعنى «فقه الابسط» و «العالم و المتعلم» اساس كلام «مرجئه» را تشكيل مىدهد.
امير اسماعيل سامانى از علماى حنفى حمايت مىكرد و به آنان مناصبى مىداد.
امير اسماعيل (279 - 295) دانشمندان سمرقند و بخارا و ديگر شهرهاى ماوراء النهر را فراخواند و از آنان خواست كه مذهب سنت و جماعت را بيان كنند، آنان حكيم سمرقندى را بر آن داشتند تا شرحى بر آن مذهب بنويسد.
كتاب او كه بر اساس فقه ابوحنيفه نوشته شده بود معروف به «السواد الاعظم» شد و مورد تاييد علما قرار گرفت.
در اين كتاب از معتقدات «مرجئه» ياد شده است، كه مؤمنان را به اطاعت از سلطان، حتى سلطان ظالم، سفارش مىكنند و اين اطاعت را مايه وحدت جامعه اسلامى مىدانند.
الانتصار، ابن خياط، ص 74.
تاريخ طبرى، ج 14، ص 539.
الفصول المختارة، ج 1، ص 510.
مقالات الاسلاميين، ص 127 - 197.
التنبيه و الرد، ص 47، 139.
الحور العين، ص 150، 153، 203.
الفرق بين الفرق، ص 121، 123.
المقالات و الفرق، ص 131 - 132.
فرق الشيعه نوبختى، ص 6.
احسن التقاسيم، ص 37، 39، 398.
ملل و نحل شهرستانى.
العقيدة و الشريعة، ص 183.
مقاله مرجئه در كتاب توس رضا زاده لنگرودى، دفتر اول، ص 135، 159.
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××