پس از شهادت حضرت على(ع) و روى كارآمدن بنى اميه، توده مردم كه معروف به سواد اعظم شدند، در برابر خوارج كه نه امامت‏حضرت على(ع) و نه خلافت معاويه را قبول داشتند و نيز در مقابل شيعيان على(ع) كه معتقد به امامت وى بودند، فرقه جديدى را تشكيل دادند كه «مرجئه‏» خوانده مى‏شوند.

نخستين ماخذ موجود از فرقه مرجئه نامه‏اى از حسن بن محمد بن حنفيه است، متن اين نامه با شرحى مفصل در مقاله محققانه ژوزف فان اس ذيل كتاب «الارجاء» آورده شده است.

رساله حسن بن محمد بن حنفيه تحت عنوان: فى الرد على القدريه و كتاب «الارجاء» كهن‏ترين سندى است كه به دست ما رسيده است.

كتاب «فقه الاكبر» را كه منسوب به امام ابو حنيفه است از منابع عقايد اين فرقه به شمار مى‏آورند.

فضل بن شاذان از علماى قديم شيعه در كتاب «الايضاح فى الرد على سائر الفرق‏»، اطلاعات گرانبهايى درباره «مرجئه‏» به دست مى‏دهد.

درباره اشتقاق واژه «مرجئه‏» اختلاف است‏حسن بن محمد بن حنفيه در كتاب «الارجاء» معتقد است كه منشا ارجاء به عصر حضرت موسى(ع) باز مى‏گردد، آن جا در پاسخ سؤال از نسلهاى گذشته حضرت موسى(ع) به فرعون گفت: «علم آن به نزد خدا در كتاب او كه لوح محفوظ باشد قرار دارد و چيزى از پروردگار من پنهان نيست و او هيچ چيز را فراموش نمى‏كند.»

در آن كتاب به نقل از قرآن مجيد چنين آمده است:

كان الارجاء على عهد موسى نبى الله اذ قال له فرعون: «... ما بال القرون الاولى‏»؟ قال: و هو ينزل عليه الوحى حتى قال: «... علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى.» طه/20، 52 - 53.

ابو منصور ماتريدى در كتاب «التوحيد» الارجاء را به معنى تاخير آورده و از قول «حشويه‏» مى‏گويد كه: اين گروه از آن جهت «مرجئه‏» ناميده شدند كه همه كارهاى خوب را ايمان نمى‏نامند.

بايد دانست كه كلمه ارجاء در لغت‏به دو معنى آمده: يكى انجام دادن كارى پس از كار ديگر و معنى دوم آن اميد داشتن به آينده است.

براى تسميه اين فرقه چند وجه ذكر كرده‏اند: نخست آن كه، اين فرقه نيت و عقيده را اصل شمردند و گفتار و كردار را بى‏اهميت دانستند.

دوم آن كه - معتقد بودند همانگونه كه عبادت كردن با كفر سودى ندارد، گناه كردن هم چيزى از ايمان نمى‏كاهد.

سوم آن كه - بعضى از دانشمندان مانند نوبختى «ارجاء» را به معنى اميدوار كردن گرفته‏اند، زيرا اين فرقه اهل كباير را با اداى شهادتين از مزيت ايمان نوميد نمى‏ساختند و آنان را كافر نمى‏شمردند و براى همه اميد آمرزش داشتند. «مرجئه‏» از مخالفان سرسخت‏خوارج بودند زيرا خوارج مى‏گفتند: مسلمان با ارتكاب گناه كبيره كافر مى‏شود. اما «مرجئه‏» بر خلاف آنان عقيده داشتند كه مسلمانان با ارتكاب كبيره از اسلام خارج نمى‏شود و همين عقيده باعث‏شد كه سياست‏خود را بر سكوت بنا نهند و بگويند: اگر امام يا خليفه مرتكب كبيره شود از ايمان خارج نيست و واجب الاطاعه است و مى‏توان در نماز به او اقتدا كرد. طريحى در «مجمع البحرين‏» مى‏نويسد كه: «ارجاء» در لغت‏به معنى تاخير است چنان كه خداى تعالى فرموده: «و آخرون مرجون لامر الله...» سوره توبه / 107 يعنى تاخير اندازان امر خداوندند.

آنان را «مرجئه‏» و نسبت‏به آن را مرجئى مانند (مرجعى) دانستند.

در لغت آمده كه: رجل مرج يعنى شخص تاخير اندازنده مانند: رجل معط يعنى مرد بخشاينده و نيز آنان را به تخفيف مرجيه نيز گفته‏اند. آنان گفتند كه: ايمان قول بلا عمل است زيرا ايشان قول را مقدم مى‏دانستند و عمل را مؤخر و نيز آنان را از اين جهت «مرجئه‏» ناميدند براى اين كه حكم اهل گناهان كبيره را تا روز قيامت‏به تاخير اندازند.

در حديث آمده است كه: الشيعة سمت العامة، المرجئة، يعنى شيعه، سنيان را مرجئه ناميد، زيرا سنيان گمان كردند كه خداوند نصب امام را به تاخير انداخت تا نصب او پس از پيغمبر(ص) بر اختيار امت‏باشد.

در حديث ديگر «اشاعره‏» را مرجى و «قدريه‏» را معتزلى دانستند.

نخستين كسى كه ويژگيهاى سياسى مرجئه آغازين را بيان كرده است‏خرلوف فان فلوتن van - vloten است كه اطلاعات خود را بر شعرى از ثابت‏بن قطنه نهاده است.

ثابت از شعراى «مرجئه‏» بود و در عصر بنى‏اميه مى‏زيست و از ياران يزيد بن مهلب سردار بزرگ اموى به شمار مى‏رفت.

ثابت در عقايد مرجئه قصيده‏اى سرود كه ابو الفرج اصفهانى آن را در كتاب «الاغانى‏» نقل نموده است و اين ابيات از آن چكامه است:

يا هند فستمعى لى ان سيرتنا

ان نعبد الله لم نشرك به احدا

نرجو الامور اذا كانت مشبهة

و نصدق القول فى من جار او عندا

لا نسفك الدم الا ان يراد بنا

سفك الدماء طريق واحد جددا

من يتق الله فى الدنيا فان له

اجرا التقى اذا وفى الحساب غدا

و ما قضى الله من امر فليس له رد

و ما يقض من شي‏ء يكن رشدا

كل الخوارج مخط فى مقالته

و لو تعبد فيما قال و اجتهدا

اما على و عثمان فانهما

شقا العصا و بعين الله ما شهدا

يجزى على و عثمان بسعيها

و لست ادرى بحق ايه وردا

يعنى: اى هند از من بشنو كه روش ما آن است كه بندگى خداوند را كنيم، خدايى كه يكتا و بى‏انبازست.

ما كارها را اگر مورد اشتباه باشد به تاخير مى‏اندازيم و سخن هر كس را كه ستم كند و يا عناد ورزد تصديق مى‏كنيم.

ما خون كسى را نمى‏ريزيم مگر اين كه بخواهد در طريق پراكنده خود خون ما را بريزد. هر كس در دار دنيا از خدا بترسد برايش اجر و پاداش پرهيزكاران است زمانى كه به حساب هر كس در روز قيامت‏برسند.

آنچه را قضاى خداوند باشد انجام خواهد گرفت و هيچ كس نمى‏تواند آن را بازگرداند.

و هر چه را كه خداوند اراده كند چيزى است كه در آن خير مى‏باشد.

اما على(ع) و عثمان، شق عصاى مسلمانان كردند و به ديد الهى ننگريستند.

پاداش داده مى‏شوند على(ع) و عثمان به كوشش خودشان و من براستى نمى‏دانم كه كدام از آن دو بهترند.

«مرجئه‏» را اعتقاد بر اين بود كه: سرنوشت آن جهانى مردم را پيشاپيش نمى‏توان معين كرد و بايد آن را به حكم خدا واگذاشت.

در مقابل ايشان خوارج مى‏گفتند: براى مسلمان ايمان قلبى بسنده نيست و مرتكب كبيره جزء مؤمنان به شمار نمى‏آيد.

«معتزله‏» و از آن جمله واصل بن عطا بر آن بودند كه مرتكب گناه كبيره نه مؤمن و نه كافر بلكه در ميان كفر و ايمان قرار دارد و اگر طاعت كند مؤمن و اگر كفر ورزد به كفر نزديكتر شود. درباره حكومت امويان «مرجئه‏» معتقد بودند كه فرمانروايى ايشان به خواست‏خدا بوده و به همين جهت‏حكومت آنان مشروع است‏حتى اگر گناهانى مرتكب شده باشند. فقط بايد با كسانى مبارزه كرد كه بر روى مسلمانان شمشير مى‏كشند كه در اين عبارت مقصود آنان خوارج است.

يكى دانستن حق و قدرت از طرف مرجئه براى بنى‏اميه، موجب انتقاد «معتزله‏» و «قدريه‏» شد. عبدالملك مروان كوشيد تا با منع گفتگو درباره قدر از انتقاد مردم در مورد حكومت‏بنى اميه جلوگيرى كند.

حجاج بن يوسف حاكم عراق از مجامع «مرجئه‏» پشتيبانى مى‏كرد و به سعيد بن جبير كوفى سردار سياه پوست‏خود كه مرجى بود مقامى حساس واگذار كرد اما رفتار حجاج با ددمنشى كه داشت مرجئه را ناراضى ساخت. موضوعى كه بيش از همه مرجئه را برانگيخت اين بود كه حجاج مردم را به دشنام دادن حضرت على(ع) در همه جا امر مى‏كرد و آن را شرط وفادارى به امويان مى‏دانست.

از اين جهت علماى «مرجئه‏» متفق الراى شدند كه به بى‏دينى و رفض اشخاص را، بدعت‏به شمار آورند.

در جنگ دير الجماجم (82 هجرى) كه حجاج عليه ابن اشعث كرد، مرجئه در صف ابن اشعث مبارزه مى‏كردند.

هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز خليفه شد «مرجئه‏» به تقويت دستگاه خود پرداختند.

عمر بن عبدالعزيز سب و دشنام على(ع) را در ملاء عام پايان بخشيد و قريه فدك را به اولاد فاطمه بازگردانيد.

مقدسى، در «احسن التقاسيم‏» مى‏نويسد: مردم دماوند «مرجى‏» بودند و روستاهاى ايشان را بى‏مسجد ديده و گويد: از مسلمانى به توحيد بسنده نموده جز زكات هيچ عمل ظاهرى انجام نمى‏دهند.

بغدادى سه گروه از «مرجئه‏» را بر شمرده مى‏گويد: دسته‏اى از ايشان مانند غيلان و ابى‏شمر و محمد بن شبيب بر كيش قدريان معتزلى رفته و قايل به قدر و ارجاء و تاخير در ايمان شدند.

گروه دوم - بر كيش جهم بن صفوان رفته و قايل به جبر و ارجاء در ايمان بودند.

گروه سوم - از جبر و قدر بيرون رفتند.

هدف نخستين مرجئه بويژه آنان كه در كوفه و بصره پراكنده گشتند آن بود كه جامعه مسلمانان را با مخالفت و يا محكوم ساختن هر يك از خلفاى راشدين كه از سوى شيعه و خارجيان و نيز هواخواهان تندروى عثمان عنوان مى‏شد، يكپارچه سازند.

يكى از شاعران شيعه در نكوهش مرجئه گفته است:

اذا المرجى سرك ان تراه

يموت بدائه من قبل موته

فجدد عنده ذكرى على(ع)

و صل على النبى(ص) و اهل بيته

يعنى هرگاه مى‏خواهى شادمان شوى از اين كه يك مرجى بدرد خود پيش از مرگ بميرد، ذكر نام على(ع) را در پيش او تجديد كن و به پيغمبر و اهل بيت او درود فرست. بعضى از غلاة شيعه مانند مغيرة بن سعيد به نقل از سعيد بن جبير از پيغمبر(ص) روايت كردند كه فرمود: «المرجئه يهود هذه الامة‏» يعنى مرجئه يهوديان اين امتند.

فرقه‏هاى مرجئه از اين قرارند:

يونسيه پيروان يونس نميرى

عبيديه پيروان عبيد مكتب

غسانيه پيروان غسان كوفى.

بوثوبانيه پيروان ابوثوبان كوفى

تومنيه پيروان ابو معاذ تومنى

صالحيه پيروان صالح بن عمرو صالحى.

عقيده «مرجئه‏» درباره امام يعنى جانشين رسول(ص) خدا، اين بود كه پس از انتخاب امام به «اجماع‏» بايد هر چه او گويد اطاعت كرد و فرمان او را واجب شمرد.

«مرجئه‏» عصمت امام را از خطا لازم نمى‏دانستند و پيدايش اين فكر بر اثر تسلط بنى اميه بود چون آن حكومت‏به صورت ظاهر نظم و امنيت را در بلاد اسلامى برقرار كرده بود و سواد اعظم مردم كه بيشتر آنان طبقات پيشه‏ور و زارع و اهل شهرها را تشكيل مى‏دادند و هرج و مرج و جنگ را موجب اتلاف نفوس و ضرر و زيان اموال خود مى‏دانستند از اين جهت نظم و امنيت از هر وقت‏بيشتر مطلوب ايشان بود و اين عقيده كاملا به نفع معاويه و اعقاب او تمام شد.

«مرجئه‏» وسيله تقويت دستگاه بنى اميه شدند و تا اين خاندان روى كار بودند آن فرقه نيز اعتبارى داشت ولى همين كه بساط دولت اموى برچيده شد «مرجئه‏» هم از اهميت و اعتبار افتادند.

بعضى از فرق اسلام عقيده ارجاء را پذيرفتند و از اين جهت‏به قول شهرستانى «مرجئه‏» به چهار صنف تقسيم مى‏شوند: مرجئه خوارج - مرجئه قدريه - مرجئه جبريه - مرجئه خالص.

نخستين كسى كه اهل سنت را مرجئه ناميد به روايت ابن ابى‏العوام، نافع بن ازرق خارجى بود.

مقريزى مرجئه را غلاة فى اثبات الوعد و الرجاء و نفى الوحيد مى‏خواند.

شهرستانى آنان را «وعديه‏» خوانده است.

برخى از علماى اسلام ابو حنيفه را نيز مرجى دانستند و گفتند كه: او در نامه‏اى كه به يكى از پيروان خود نوشته از «مرجئه‏» دفاع مى‏كند.

گسترش افكار «مرجئه‏» در خراسان با پيشروى و رواج مذهب ابو حنيفه در آن سامان توام بوده است.

در كتاب «فضائل بلخ‏» از نقش ابو حنيفه در امر «ارجاء» سخن رفته است و در آن جا آمده است كه: بعضى از مشايخ و علماى كوفه، بلخ را مرجى آباد مى‏گفتند و در اين كتاب چنين آمده است: «به سبب آن كه ابو حنيفه را مرجى مى‏گفتند و همه اهل بلخ پيرو مذهب او بودند، اهل خراسان چون به سوى عراق هجرت كردندى به خدمت‏برخى علماى ديگر رفتندى مگر علماى بلخ كه هميشه ايشان به حضرت ابو حنيفه تحصيل كردندى‏».

ابو مطيع بلخى (در گذشته در 183 ه.) مؤلف كتاب «فقه الابسط‏» كه متضمن جوابى از ابو حنيفه است‏به تبعيت از «مرجئه‏» گويد كه: جديد الاسلام اگر قرآن نداند باز مؤمن است.

ابو مطيع، كتاب «العالم و المتعلم‏» را كه احكام ارجائى ابو مقاتل سمرقندى است و شخص اخير آن را به ابوحنيفه نسبت داده است گردآورده است، اين دو اثر يعنى «فقه الابسط‏» و «العالم و المتعلم‏» اساس كلام «مرجئه‏» را تشكيل مى‏دهد.

امير اسماعيل سامانى از علماى حنفى حمايت مى‏كرد و به آنان مناصبى مى‏داد.

امير اسماعيل (279 - 295) دانشمندان سمرقند و بخارا و ديگر شهرهاى ماوراء النهر را فراخواند و از آنان خواست كه مذهب سنت و جماعت را بيان كنند، آنان حكيم سمرقندى را بر آن داشتند تا شرحى بر آن مذهب بنويسد.

كتاب او كه بر اساس فقه ابوحنيفه نوشته شده بود معروف به «السواد الاعظم‏» شد و مورد تاييد علما قرار گرفت.

در اين كتاب از معتقدات «مرجئه‏» ياد شده است، كه مؤمنان را به اطاعت از سلطان، حتى سلطان ظالم، سفارش مى‏كنند و اين اطاعت را مايه وحدت جامعه اسلامى مى‏دانند.

الانتصار، ابن خياط، ص 74.

تاريخ طبرى، ج 14، ص 539.

الفصول المختارة، ج 1، ص 510.

مقالات الاسلاميين، ص 127 - 197.

التنبيه و الرد، ص 47، 139.

الحور العين، ص 150، 153، 203.

الفرق بين الفرق، ص 121، 123.

المقالات و الفرق، ص 131 - 132.

فرق الشيعه نوبختى، ص 6.

احسن التقاسيم، ص 37، 39، 398.

ملل و نحل شهرستانى.

العقيدة و الشريعة، ص 183.

مقاله مرجئه در كتاب توس رضا زاده لنگرودى، دفتر اول، ص 135، 159.