ريشه هاي تاريخي جهاني سازي
ريشه هاي تاريخي جهاني سازي
نويسنده: دكتر سناء كاظم گاطع
مترجم: كاميار صداقت ثمرحسيني
ريشه هاي تاريخي جهاني سازي همواره از علل نزاع بين پژوهشگران بوده است. برخي از ايشان آنرا چنين وصف نموده اند كه جهاني سازي پديده اي نوين است كه در دهه ي هفتاد ظاهر گرديد و برخي از ايشان آنرا به سده هاي پيشين باز مي گردانند و اساس اين اختلاف در تداخل اصطلاح جهاني سازي با اصطلاح جهاني شدن در برخي از معاني شان مي باشد..
كساني كه به سده هاي پيشين باز مي گردند، بحث از حقيقت اين امر را از رساله هاي رواقيون در آتن در حوالي سده ي سوم پيش از ميلاد مورد بررسي قرار مي دهند. آنها به جهان نگاهي كلي و جامع بدون وجود هر گونه عاملي از عوامل تمييز و تفرقه نمودند. از اينرو دعوت به برپايي مدينه ي جهاني بر پايه ي فلسفه اي مبتني بر يگانگي جهان كردند. كه در آن جنس بشري زندگي نمايد. بشري كه همه از اصلي واحد مي باشند. همچنانكه فلسفه ي روم متاثر از اين مبادي و به طور خاص در انديشه ي قانون طبيعي و مبادي عام عدالت گرديد. چنانكه سيسيرون ( 106 ـ 41 ق. م ) نظريه اي را مبتني بر وجود قانوني واحد ارائه نمود كه بر همه ي انسان ها بدون هيچ گونه استثنايي تسري مي يافت و آن قانون طبيعي بود كه قانون همه ي جهان شمرده مي شد. چنانكه روميان توانستند جهان را مطيع انديشه ي امپراطوري جهاني خود نمايند. [1][1] از اين رو رواقيون و در پي ايشان، روميان در انديشه ي وجود جهاني واحد بودند كه همه ي بشريت را شامل و بر ايشان قانون واحدي ـ قانون طبيعي ـ حاكم گردد.
و فراموش نكنيم كه اديان الهي از نظر تمايل جهاني يا دعوت بدان متفاوت با يكديگر مي باشند. دين يهود برغم آنكه ديني توحيدي است اما در چارچوب يهوديان حصر شده است. كساني كه خود را ملت برگزيده ي پروردگار مي دانند. [1][2] لذا گرايش به جهاني بودن از ديانت يهود منتفي مي گردد اما دو دين مسيحيت و اسلام دعوتي جهاني دارند. مسيحيت مستند به تعاليم حضرت مسيح ( بنا بر آنچه در عهد جديد وارد است، ) مي باشد. و از اين رو به وحدت جهان بر اساس انديشه ي رستگاري فرا مي خواند. انديشه اي كه شامل تمامي جنس بشري مي گردد. [1][3] در همان زمان دين اسلام با دعوت و گرايشي جهاني و مستند به تعاليم قرآن كريم و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله مي باشد. لذا اسلام برنامه اي جهاني و كامل در همه ي شوون زندگي است.
همچنانكه برخي از توافقات و معاهدات، در سده هاي گذشته، به جهت ايجاد نظم در جامعه ي بين المللي و وحدت آن پس از سيطره ي دولت هاي پيروز و جنگ ها و منازعات برقرار گرديد. معاهده ي وستفاليا ( 1648 ) از مهم ترين نمونه هاي اين معاهدات است كه در نتيجه ي جنگ ها و منازعات اروپايي ها و به جهت برپا داشتن نظامي مرتبط بين ملت ها به وجود آمد. سپس پيمان وين در سال ( 1815 ) منعقد گرديد كه به عنوان آغاز نظام بين المللي پيشين شمرده مي شود كه به دست بيسمارك در دهه ي هفتاد سده ي نوزدهم بازسازي گرديد ، و سپس در كنفرانس ورساي ( 1919 ) بار ديگر تجديد بنا شد. و سپس در يالتا به دست متفقين و پس از جنگ جهاني دوم ( 1939 ـ 1945 ) از نو سازماندهي گرديد. [1][4]
جهان در هر دوره اي شاهد تشكيل كنفرانس هايي در راستاي تشكيل نظام بين المللي بود. كه در هر بار سرشتي مختلف از ديگري مي يافت. لذا ساختار بين المللي كه در سده ي نوزدهم و در نتيجه ي كنفرانس وين تاسيس گرديد، ساختاري بين المللي، پادگاني و كولونيايي داشت. اما پيمان صلحي كه در آغاز سده ي بيستم منعقد شد، نظام بين الملل امپرياليستي را ايجاد نمود. و امروزه غرب درصدد تغيير آن به نظام بين المللي جديدي مي باشد كه با عنايت به دلايلي، به نظر مي رسد كه سده ي بيست و يكم سده ي سرمايه داري اقتصادي باشد.[1][5]
كوشش در سرمايه داري كردن جهان، انديشه ي نويني نيست و داراي ريشه ها و ابعاد عميقي در تاريخ مي باشد كه توسط برخي از سردمداران و انديشمندان غربي قالب ريزي شده و به ناچار در هر مرحله ي معين تاريخي در طرحي جديد از انديشه ي پيشين شكل مي گيرد. مانند مرحله اي كه ما درصدد بيان آن هستيم و آن از خلال كوشش در انتشار و تعميم انديشه ي جهاني سازي طرح شده كنوني در صحنه ي جهاني است كه جدلي بزرگ را به وجود آورده است.
جهاني سازي چيزي نيست جز واژه اي نوين براي فرايندي كه از دير باز استمرار داشته و ( اكنون ) به وضوح بسياري در دنيا نمايان شده و آنرا در ابعاد يك دهكده ي كوچك درآورده است. ابعاد دنيا فشرده شده و مرتبط با ماهواره ها و ارتباطات فضايي و كانال هاي بين المللي تلويزيوني شده است.[1][6]
و از آنجا كه جهاني سازي برنامه اي غربي و در پي سيطره بر جهان است از اين رو از سياق استعماري خود جدا نمي شود. لذا سرمايه داري شيوه ي توليد نويني است چنانكه كارل ماركس مي گويد كه انتشار و استقرار سرمايه داري در خلال سه قرن شانزدهم، هفدهم و هجدهم بود . و از اين رو، شيوه ي توليد سرمايه داري اولين شيوه اي است كه شيوه هاي گذشته را از خلال توانايي رقابتش در تمامي عالم خود را تحميل نمود.[1][7]
با تثبيت پايه هاي سرمايه داري به عنوان يك نظام، فلسفه ي ذاتي و منطق مورد استناد فعاليت هايش كه به دنبال رسيدن به بيشترين منفعت است، بر آن حاكم گرديد. لذا به شكلي مستمر در جهت گسترش خود از طريق تراكم سرمايه و ايجاد ابزارهاي كار تلاش مي كند كه در نتيجه توسعه ي بيشتر توليد با كوشش در جهت ايجاد و افزايش قابليت قدرت مقابله ي سريع در برابر نوسانات بازارهاي جهاني را امكان پذير مي سازد.[1][8]
منطق تطور سرمايه داري، مقتضي توسعه ي خود در خارج از مرزها است. چنانكه در فرايند جستجوي مستمري از مرزهاي دولت ملي به آن سوي درياها منتقل گرديد. و اين از طريق يورش استعمار به جهت افزايش مواد اوليه و بازارهاي خارجي بود. امروزه با وجود برپا شدن انقلاب بزرگ تكنولژي كه توسعه ي سرمايه داري بدان درجه رسيده است، مرزهاي دولت از ميان رفته و حاكميت آن محدود گشته است. چيزي كه بر آن نام جهاني شدن العولمة اطلاق مي گردد. كه از ويژگي هاي اساسي اش يكپارچگي جهاني و پذيرش و تبعيت از قوانين مشترك و محدود كننده ي هر نوع از حاكميت است.[1][9] شيوه ي نوين، بيان كننده ي انتقال سرمايه داري امپرياليستي به مرحله ي ترويج توليد و مصرف و يكپارچگي بازارهاي جهاني و توسعه ي مستمر آنها به جهت سرايت بحران ناشي از كثرت توليد و تركيب اقتصادهاي مختلف در قاره هاي جهان مي باشد.[1][10]
قابل توجه است كه جهاني سازي در درون خود، داراي ويژگي هاي پديده ي سرمايه داري است. در جهاني سازي با تعقيب هر يك از اهدافي چون افزايش پيوندهاي متبادل اقتصادي بين دولت ها و افزايش متوسط انتقال سرمايه ها به همراه انتشار اطلاعات و انديشه ها، پديده ي سرمايه داري متبلور مي شود. استمرار اين ويژگي ها در پديده ي جهاني سازي دليلي بر وجود ارتباط ميان جهاني سازي و پديده هاي سرمايه داري پيش از آن است. [1][11]
( روژه گارودي ) اين پديده را چنين تعريف مي نمايد كه آغاز آن به پنج سده پيش باز مي گردد. با « ايجاد شوق و عطش تكنيك به خاطر سيطره بر جهان و بشر ... جهاني سازي پديده اي ناشي از بازار بوده كه منجر به قطب بندي رشد يابنده در ثروت معاملات براي عده ي كمي يا گروه هاي مافيايي و به سختي افتادن عموم مردم گرديده است. » [1][12]
فرايند جهاني سازي به جهت رسيدن به شكل امروزين آن از سه مرحله عبور كرده است:
1. مرحله ي مركانتالي و سرمايه داري تجاري ( 1500 ـ 1800 م )
2. مرحله ي صنعتي شدن ( 1800 ـ 1950 م )
3. مرحله ي سرمايه داري معاصر 1950 تا زمان كنوني.
( سمير امين ) با اشاره به امپرياليسم بيان مي كند كه آن تنها دوره ي واحدي نيست بلكه آينده اي دائمي براي سرمايه داري است. كه در هر مرحله اي به شكلي متفاوت ظاهر گرديده. و به توسعه و سيطره در جهت تبعيت ديگر ملت ها توصيف مي شود.[1][13]
« پس سرمايه داري قادر بر سازگاري به همراه ضروريات بحران هاي كنوني مي باشد و آن از خلال ترويج اقتصاد سياسي براي جهاني سازي به صورت هماهنگ با تمايلات سرمايه داري اش است. پس از آنكه مكاتب اقتصادي ( مابعد كينزي ) ناتوان در حل بحران هاي ركود كه در ربع سده موجود گرديدند ... ، جهاني سازي ايفاكننده ي نقشي اساسي از اقدامات سرمايه داري در سازگاري در برخورد با بحران هاي اقتصادي بود. و آن كوششي به منظور تحميل ماليات ها ي بحران بر همه ي جوامع جهان از خلال ترويج شيوه ي توليد جهاني شده بود. » [1][14] زيرا نو شدن و تطور سرمايه داري متكي بر شيوه ي توليد تغييرپذير ويژگي ها و اسلوب هاي آن در طول زمان بوده كه قادر بر بازسازي خود مي باشند. لذا تحول آن شتابزده به سوي تحولي اساسي و ويژه به جهت تاكيد بر جهاني سازي و از آن طريق در اختيار گرفتن جهان به جهت بكارگيري منافع آن در زمان داخل شدن به هزاره ي جديد است. [1][15]
و همواره سرمايه داري در تطور مستمري در راستاي فرايند توليد قرار داشته و ضرورتا هماهنگ با تقاضاهاي هر مرحله از مراحلي كه از آن عبور مي نمايد. و نقشي كه نوسازي در وسايل و اسلوب هاي آنرا اقتضا مي نمايد، مي باشد.
لذا جهاني سازي از جمله نتايج سرمايه داري است كه ( سمير امين ) آنرا چنين تشريح مي نمايد:
« منظومه اي با سرشتي جهاني و از اولين علامت هايي كه تجلي آن به پنج سده ي پيش تر يعني از زمان فتح آمريكا در سده ي شانزدهم باز مي گردد. » [1][16]
فرايند جهاني سازي( براي مدتي ) در نتيجه ي عواملي كند شده و از حركت باز ايستاد كه عبارتند از: دو جنگ جهاني ( اول و دوم ) كه جهان به خود ديد. و برپا شدن انقلاب بلشويكي و متعاقب آن ظهور دولت كمونيستي به مانند ابرقدرتي جهاني، و پايان مرحله ي كولونيايي و كوشش برخي از مستعمرات در نگهداشتن بازارها و منابع طبيعي صنعتي شان و در ادامه جنگ سرد بين دو اردوگاه سرمايه داري و سوسياليستي.[1][17]
لذا مهم ترين ويژگي هاي نظام جهاني پس از جنگ جهاني دوم عبارت بر تمركز بر آنچيزي است كه اكنون جهاني سازي خوانده مي شود كه در پرتو رقابت ميان قدرت هاي بزرگ به ويژه در رقابت بين اتحاد شوروي و ايالات متحده ي آمريكا بر سر تصاحب جهان سوم در اثر جنگ جهاني اول و انقلاب بلشويكي قرار داشت.[1][18] لذا جهان شاهد گشودگي مابين اين دو اردوگاهي بود كه هر يك داراي نظامي مخصوص خود بود. از زاويه اي نظام سرمايه داري در قطب دولت هاي اروپاي غربي و از ديگر سوي، نظام سوسياليستي در قطب دولت هاي اروپاي شرقي قرار داشتند. و دولت هاي جهان سوم در اين سالها به عرصه ي جذب و رقابت بين اين دو اردوگاه مبدل شده بودند. همچنانكه در اين مرحله رقابت تسليحاتي به منظور پيشي گرفتن بر قدرت رقيب ديده مي شود كه منجر به ايجاد برخي از مشكلات و بحران ها ي داخلي در آن كشورها گرديد. اتحاد جماهير شوروي و دولت هاي اروپاي شرقي مواجه با بحران هاي اقتصادي اي گرديدند كه در افزايش ديون خارجي و تنزل معكوس نرخ رشد اقتصادي شان متبلور گرديد تا جايي كه منجر به فروپاشي دروني شان شد. در اين زمان ( گورباچف ) رهبر سابق اتحاد جماهير شوروي ناگزير به اعلام برنامه ي اصلاحاتي خود تحت عنوان ( پروستريكا ) يا بازسازي ساختار جامعه گرديد كه متضمن مجموعه اصلاحاتي از جمله پذيرش اقتصاد آزاد بود كه خود ضربه اي به نظام سوسياليستي بر پايه ي اقتصاد مختلط وارد نمود. و با انجام چنين تحولي بود كه در نهايت بزرگترين قدرت در درون خود، به فروپاشي و پاره پاره شدن جمهوري هايش و سقوط نظام كمونيستي انجاميد كه تنها رقيب سرمايه داري بود. ( پس از آن ) سرمايه داري بر پايه ي نظريه ي ( فوكوياما ) در كتاب خود تحت عنوان ( پايان تاريخ منتشر شده در سال 1993 ) مدعي شد كه « باب تاريخ بسته شده و به پايان خود رسيد» [1][19] او در آن اثر سقوط نظام سوسياليستي را نشان دهنده ي پيروزي سرمايه داري دانسته و بر آن است كه « تطور و پيشرفت در عقايد و موسسات از حركت باز ايستاده است.[1][20] و « تاريخ به پايان خود رسيده و در اين پايان، دموكراسي آزاد در ملت هاي پيشرفته ي صنعتي استوار ايستاده است. » [1][21]
با پايان يافتن جنگ سرد و از ميان برداشتن ديوار برلين در سال 1989، هر امري از نگاه سردمداران غربي به منزله ي پيروزي پاياني براي بلوك غربي بود كه همگان را ملزم به پيروي و تبعيت از پيروز ميدان مي ساخت.[1][22] و اما چگونه اين به منزله ي پيروزي نهايي است و حال آنكه زماني از آن نگذشته، نظريه ي برخورد تمدن ها ظهور مي كند!
پايان تاريخ ويژگي متمايز دوران ما نيست. « پايان تاريخ در واقع به معناي پايان تاريخ انساني و آغاز تاريخ طبيعي خواهد بود. » [1][23] و آنچه كه واقع شده، عبارت از انتقال سرمايه داري از نمونه هاي سرمايه داري ملي و چند مليتي به نمونه هاي سرمايه داري جهاني است. [1][24]پس جهان شاهد مجموعه دگرگوني ها و تحولاتي در خلال سال هاي پاياني دهه ي هشتاد و آغاز دهه ي نود بود كه منجر به اختلال در نظام دو قطبي پيشين گرديد. مهم ترين اين تحولات عبارتند از:
1. فروپاشي بزرگترين قدرت رقيب و تجزيه ي جمهوري هاي آن، و از ميان رفتن ايدئولژي رقيب سرمايه داري ( كمونيستي )
2. شكل گيري بحران دوم خليج فارس 1990 ـ 1991.
3. نمايان شدن و بقاي ايالات متحده ي آمريكا به صورت قدرتي واحد در رهبري جهان پس از نابودي رقيب، علاوه بر آنكه انقلاب صنعتي وارد مرحله ي سوم خود گرديد كه عبارت از انقلاب علم و شناخت و گسترش آن در سراسر جهان است. چنانكه عقل تمامي آنها را در راستاي نظام بين المللي پس از جنگ جهاني دوم نمي داند. و بيان اين امر كه « مبدأ نظام نوين جهاني در سخن ( جورج بوش ) رييس جمهوري آمريكا در خطاب وي به ملت آمريكا ... اعلام تولد نظام نويني در دوران جديد به ماست. » [1][25]
و ( محمد حسنين هيكل ) اشاره دارد كه مقوله ي نظام جهاني جديد و انديشه ي آن امري نوين نبوده و بارها پس از جنگ جهاني اول استعمال شده است. ( وينستون چرچيل ) آنرا به منظور سيطره ي آنگلو ساكسوني بنا بر تحميل اراده ي پيروزمندان جنگ بر ديگر دولت هاي جهان بكار برد. ( روزولت ) نيز آنرا در راستاي زمينه سازي ورود آمريكا به جنگ دوم جهاني استعمال كرد. [1][26]
ضمن آنكه مهم ترين محورهاي نظام جديد فوق عبارت بوده اند از:
1. شفاف شدن پديده ي وابستگي بين المللي ( INTERNATIONAL INTERDEPENDENCE ) يا تقسيم نوين بين المللي نوين .
2. ايجاد مشكلات و قضايايي كه سرشت بين المللي يا جهاني دارند.
3. تغيير و دگرگوني اساسي در مبادي حاكميت ملي كه به سرعت در معناي سنتي آن رخ داد.
4. انفجار انقلاب علمي و تكنولژي علاوه بر انقلاب بزرگي كه در خصوص وسايل ارتباط جمعي و انتقال اطلاعات و سرعت انتشار آن روي داده است. [1][27]
5. وابستگي به بلوك هاي منطقه اي رقيب يكديگر، كه در حالت عدم برخورد با يكديگر، درصدد حاكم كردن وضعيتي در جهان متناسب با منافعشان بوده اند.[1][28]
و همچنانكه در گذشته كوشش ها و تلاش هايي براي يكپارچگي جهان تحت سيطره ي حاكم واحدي همانند چنگيز خان و ناپلئون بناپارت روي داده است. [1][29] بار ديگر اين كوشش ها در دوران كنوني از نو بازسازي مي شوند. جهاني سازي بيان كننده ي اراده ي آمريكا در سيطره ي جهاني و كوشش هاي آن در بازسازي جهان از خلال بهره برداري از شرايطي حاصله از تجزيه ي ( اتحاد جماهيري شوروي ) است. ( نيكسون ) رييس جمهور سابق آمريكا بهترين تعبير را در اينباره دارد.: « براي ما فرصتي تاريخي مهيا شده است تا ساختار جهان را تجديد نماييم. » [1][30] و در ادامه پرسش و پاسخي را مطرح مي سازد: « آيا ايالات متحده ي آمريكا مي تواند نقش رهبري جهان را ايفا نمايد؟ جواب ... در يك كلمه ... بله و جهانيان مي توانند از برنامه ي ما پيروي نمايند. » [1][31] نيكسون نصيحتي براي رهبران آمريكا و آمريكايي ها بيان مي كند و آن اينكه « اگر آمريكا اراده نموده است كه ملتي بزرگ باقي بماند، آنچه امروزه بدان نيازمند است، رسالتي فراتر از صلح است. » [1][32] و آن نيازمند اسلوبي جديد براي حفظ سروي آن بر جهان مي باشد كه صرفا متكي بر نوع خاصي از قدرت نيست. بلكه مشتمل بر تمامي عناصربرجسته ي قدرت است.[1][33] زيرا درخشش قطبيت بر تنها مقياسي نظامي يا اقتصادي نبوده و نيروي نظامي در كنار نقش اقتصاد و تكنولژي عناصر بزرگي براي تعبير از قدرت در سده ي بيست و يكم خواهند بود. [1][34]
همچنين ( برژينسكي ) مشاور امنيت ملي آمريكا در مطالعه ي خويش تحت عنوان ( بازي شطرنج ) در سال 1997 ، به طرح ها و برنامه هاي مخالف با ايالات متحده ي آمريكا اشاره مي نمايد و آن به جهت ايفاي رهبري جهان توسط آمريكا در سده ي بيست و يكم و فرمانروايي آن بر جهان و تعيين جايگاه و نقش ديگران در عرصه ي جهاني است.[1][35]
بنابراين، مي توان نتيجه گرفت كه نظامي نوين با سرشتي جهاني ممكن نيست. زيرا ميزان تحولات و دگرگوني هاي صحنه ي جهاني، صفت نظام و وجود ساختار جهاني منتفي گرديده و از اين رو در آن ثبات جايي نداشته و سرشت بي نظمي در شرايط كنوني حاكم است.[1][36] لذا بحران هاي اقتصاد جهاني از نيمه ي دهه ي نود در جهان شكل گرفتند كه غالبا در نتيجه ي معاملات مالي سرمايه داراني مانند ( جورج سورس ) و ديگران بود. كه منجر به انتقال بحران هاي مالي از كشوري به ديگر كشورها گرديد.
و مي بينيم كه ( فوكوياما ) در جهت اثبات ادعاي خود مبني بر رسيدن به پايان تاريخ ( با پيروزي سرمايه داري و از ميان رفتن نظام كمونيستي ) مواجه با مناقشات ريشه داري شده و اكنون خود در زمره ي افرادي مردد در خصوص صحت اين نظريه ـ به ويژه پس از زبانه كشيدن بحران هاي جهاني اقتصاد ـ مي باشد. چنانكه اخيرا مي گويد: « پديده هايي كه در طي چند ماه گذشته روي داده است، وي را متوجه وجود اشتباهي در زمينه ي پايان تاريخ نموده است. » [1][37] چنانكه برخي پيروزي سرمايه داري را چنين تفسير نموده اند كه آن ابدا نه به معناي پايان تاريخ، كه به معناي پايان طرحي است كه بنام « تجدد » ناميده مي شد. و به طور عملي تحولي تاريخي در ابعاد جهاني به سوي فروپاشي اقتصادي و انحطاط فرهنگي موجود است. [1][38] پس هر گاه برخورد بين دو ايدئولژي در جنگ سرد منتهي به پايان تاريخ مورد ادعاي ( فوكوياما ) شود. پس آنچه تحت عنوان برخورد تمدن هاي هانتينگتون روي مي دهد، چيست؟ برخورد به پايان خود نرسيده و لكن مجراي آن تحت تاثير فروپاشي يكي از ابرقدرت ها و پس از آن برخورد بين شمال و جنوب بجاي شرق و غرب دگرگون شده است. لذا ريشه هاي برخورد از بيخ و بن كنده نشده و آن ريشه ها همچنان ادامه يافته و عرصه هاي وسيعي را دربر مي گيرد.
« پس جهان دو يا سه قرن شاهد مرحله اي تاريخي و متفاوت از پيش از آن بود. كه در طي آن جوامع با تحولاتي در آن همساز شده و دنياي ما با عبور از مرحله ي تحولات ريشه اي در زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي و ژئوپليتيكي، عوامل سنتي توليد ( سرمايه، كار، زمين، منابع ) را به كناري زده و به جاي آن عامل اساسي « شناخت » را قرار داده است. [1][39]
اما ما مي پرسيم كه چه چيزي منجر به سرعت در فراخواني جهاني سازي در زمان حاضر شده است؟
جواب اين پرسش را مي توان از خلال مجموعه تغييراتي كه جهان امروزه شاهد است ( همچنانكه پيش تر بدان اشاره نموديم ) مشخص ساخت. و آن عبارتست از: فروپاشي اتحاد جماهيري شوروي و ظهور ايالات متحده ي آمريكا به عنوان يگانه ابرقدرت جهاني و در همان زمان، كم رنگ شدن نقش آفريني روسيه در قبال چالش هاي منطقه اي و واگذاري ميدان عمل به ايالات متحده ي آمريكا به سبب پرداختن به مشكلات داخلي خويش، و در كنار اين عوامل ظهور انقلاب علمي و تكنولژيكي نيز قرار دارد. لذا جهاني سازي فرايندي مستمر است كه امروزه به شكل انقلاب علمي و تكنولوژيك و سرمايه داري مجسم گرديده و آن سرمايه داري مالي است كه قاره هاي جهان را درنورديده است. اين انقلاب ، انقلاب نويني در جهان نيروي توليد به همراه انقلاب سوم صنعتي مي باشد كه جهاني سازي را از چارچوب اقتصادي و تكنولژيك به حركت در مي آورد. . امري كه به همراه آن تحولي در طرح سرمايه داري از كارخانه ي تك توليدي به سوي كارخانه ي جهاني شده اي بر مبناي جدا سازي فرايند توليد بر اساس تكنيك و جغرافيا است. [1][40]
و به همراه اجراي روزافزون مفاهيم تاچريسم و ريگانيسم در شكل فزاينده اي از خصوصي سازي و كاهش بخش عمومي، شركت هاي چند مليتي به عنوان محركي اساسي ظاهر گرديدند كه با در اختيار گرفتن زمام جهاني سازي، اختاپوس وار، سازمان جهاني را مشتمل بر فروعي در سراسر جهان در دست گرفته اند.
و جاي اين پرسش است كه آيا تك قطبي حاكم بر جهان كه سيطره ي خود را بر همه ي شئون جهان مي گستراند، همچنان باقي خواهد ماند؟در حالي كه تمامي وسايل و ابزاري را كه به شكلي مستمر در جهت حفظ سلطه اش ايجاد مي كند، مورد استفاده قرار مي دهد
تسلط قدرت و اراده ي امريكا بر سرنوشت ملت هاي جهان منجر به اين نتيجه گيري گرديد كه استمرار و برتري جويي آن به گونه اي كه مي تواند همه ي كشورها را در شؤون داخلي و همه ي احوالتشان تابع خود بگرداند. اما نگاهي دقيق تر به موجوديت آمريكا اين نتيجه گيري نادرست را به كناري مي نهد. با اين تاكيد كه در قطب قدرت قرار داشتن، مساله اي متغير و در زمان هاي مختلف در حال دگرگوني است. ... و آنچه كه عقب گرد ايالات متحده ي آمريكا را مسلم مي نمايد، نظام چند قطبي آينده جهان است. زيرا ( نظام ) جهاني كنوني دربردارنده ساختاري دوگانه است. از نظر نظامي تك قطبي است اما از زاويه ي اقتصادي چند قطبي مي باشد. كه در برپايي هر يك از قدرت هاي ژاپن، اروپاي غربي به منزله قدرت هاي بزرگ اقتصادي مجسم مي گردد كه در مقابل آن نيروي نظامي ايالات متحده ي آمريكا تداعي مي شود. در ساختار بين المللي پيشين، اولويت اول قدرت نظامي بود و اكنون اين عامل در برابر عامل اقتصادي به كناري نهاده شده و عامل اقتصادي نيروي اول در جهت سيطره علاوه بر تكنيك و فناوري است.
بدين سان ايالات متحده ي آمريكا در مواجهه ي اقتصادي نويني با اروپا و ژاپن بر سيطره ي خود بر اقتصاد جهاني قرار گرفته است. در زماني كه از جنبه ي سيطره ي سياسي و نظامي آسوده خاطر است.[1][41] اقتصاد آمريكا از اوايل دهه ي نود شاهد مشكلات بسياري بود كه بر اثر ارتباط آن با اقتصاد هاي ديگر دولت ها به وجود آمده بود. و بدون اينكه قادر به تحرك فعالانه اي به جهت اصلاح وضعيت اقتصادي دولت هاي ديگر گردد، متحول شده و از اين رو به طور كلي ناتوان از حمايت اين نظام از نظر اقتصادي است و از اين رو ناتوان از حفظ نقش رهبري مطلق آمريكايي خويش ( بر جهان ) مي باشد.[1][42] علاوه بر آن، ايالات متحده با بدهي هاي بسياري دست به گريبان مي باشد، زيرا ديون آمريكا به بيش از 3 تريليون دلار رسيده و اين كشور ناتوان از برقراري توازن تجاري و كاهش سهم توليد ملي آمريكا است. برخي از اقتصاد دانان پيش بيني مي نمايند كه به زودي ايالات متحده ي آمريكا از نظر اقتصاد در رتبه ي سوم پس از اروپا و ژاپن قرار گرفته و آن دو بر آمريكا برتري ( اقتصادي ) يابند.[1][43]
همچنانكه ايالات متحده ي آمريكا تمام توان اقتصادي و مالي خود را در خدمت مرحله ي انتقالي روسيه به سوي سرمايه داري قرار نداده و بلكه روحيه ي ملي گرايي روسي را از خلال نفوذ پيمان آتلانتيك شمالي به سوي مرزهاي دولت شوروي سابق تحريك مي نمايد. امري كه آغازگر دگرگوني عميقي در روسيه در خصوص سرمايه داري است. پس به نوعي اقتضا به بازگشت به عرصه ي جنگ سرد را مي نمايد. [1][44]
و تاريخ بيان مي كند كه نيروي مسلط نمي تواند رهبري خود بر جهان را به مدت زيادي بدون اتكا و همكاري با ملت هاي ديگر در امور تحت سيطره اش و وقايع جاري نگاه دارد.[1][45] برتري آمريكا به مانند يك قدرت مسلط در بيشتر مناطق جهان پايدار نخواهد ماند. زيرا جهان شاهد رشد نيروهاي رقيب ديگري است نظير بسياري از بازيگران غير دولتي و پشتيبان است كه به پا مي ايستند. امري كه در مسير دگرگوني جهان به سوي جهاني چند قطبي قرار دارد و چنانكه پيشتر اشاره نموديم و پل كندي در كتاب ( فراز و فرود قدرت هاي بزرك ) در سال 1987 بيان مي كند قدرت متناسب يا مطلق ملت ها كه بر شئون جهان حاكم مي باشند، هيچگاه ثابت نبوده و همواره در حال دگرگوني است. و اين امر به دليل تفاوت در نرخ رشد اقتصادي ميان جوامع گوناگون مي باشد. ضمن آنكه ستاره ي اقبال نيروهايي فوق همواره با دوام نخواهد ماندو علت آن به از ميان رفتن منابع قدرت نظير فروپاشي نرخ رشد توليد و ميزان دارا بودن تكنولژي و حجم زرادخانه هاي تسليحاتي باز مي گردد. همچنانكه كندي در كتاب خود بر فرسايش دروني و تدريجي قدرت اقتصاد جهاني ايالات متحده ي آمريكا و در نتيجه عقب گرد توانايي رهبري آن بر جهان تاكيد مي نمايد.[1][46]
جهاني سازي فرايند بزرگ تاريخي است كه داراي شيوه هايي با وجوه مختلفي و با زمينه هاي متعدد و مخاطراتي نا متناهي همراه مي باشد. كه تنها در بازتوليد نظام سيطره ي پيشين خلاصه نمي شود، بلكه به توليد نظام سلطه ي بزرگي در دگرگوني هاي ارزشي در طي سده ي آينده باز مي گردد.[1][47] لذا جهان شاهد سرانجام كار نيست، بلكه شاهد دگرگوني هميشگي در همه ي احتمالات ممكن مي باشد. چنانكه (روجيس دوبري ) بيان مي دارد. يعني دگرگوني جهاني سازي تحولي است كه تركيب سياست و اقتصاد را در سده هاي آينده بازسازي مي كند. لذا برخي از ايشان سال ( 2005 م ) را پايان اين مرحله ي انتقالي به حساب مي آورند. [1][48]، كما اينكه مباحث اساسي جهاني سازي نيازمند بررسي بيشتري درباره ي انديشه ها، طرح ها ، اسلوب ها ، ابزارهايي است كه امروزه و در آينده بر اوضاع دشوار جهان حاكم شده و مي شوند. و در طي ده هاي آتي با ويژگي هاي سرمايه داري و ابزارهاي نا شناخته ي آن متمايز و مشخص خواهد شد. [1][49] در مجله ي آمريكايي ( فارين افرز ) آمده است كه با دخول به هزاره ي جديد رييس جمهور دموكرات جديد ، رهبري جهان را از طريق ايجاد موسسات و سياست هايي براي ياري و تقويت اين فرايند در جهت اعطاي بيشترين آزادي براي ساختار جهاني سازي بر مبناي ابزار بازار و تكنولژي هاي معاصر. در دست مي گيرد. [1][50]
اينچنين جهاني سازي تطور برنامه ريزي شده اي از قديمي ترين دوره هاي تاريخي است، يعني اين فرايند داراي سياقي تاريخي است، اما امروزه با تراكم مبادلات بين كشورها و سرعت انتشار آن ، علاوه بر انتشار انقلاب علمي و تكنولژي و تطور آن. متمايز از گذشته مي شود.[1][51]
و خلاصه آنكه جهاني سازي ، اصطلاحي معاصر است كه در دهه هاي پاياني سده ي بيستم ظاهر شده است و جدا از سياق تاريخي كه در آرمان هاي استعماري غربي متجلي مي گردد.
[1][1] محمد حسن الابياري، مصدر سبق ذكره، ص 25 . ينظر كذلك: د. محمد سعيد مجذوب، الحريات العامة و حقوق الانسان، جروس برس، لبنان، 1986، ص 22 ـ 23.
[1][2] نديم عيسي خلف، الاصولية اليهودية في الكيان الاسرائيلي، اطروحة دكتوراه ( غير منشورة ) ، مقدمة الي كلية العلوم السياسية، جامعة بغداد، 1995، ص 61.
[1][3] محمد حسن الابياري، مصدر سبق ذكره، ص 27.
[1][4] سيار الجميل، العولمة الجديدة و المجال الحيوي في الشرق الاوسط ... مفاهيم عصر قادم، مركز الدراسات الاستراتيجية و البحوث و التوثيق، بيروت، 1997، ص 149.
[1][5] ينظر: المصدر السابق، ص 85 و كذلك ص 152.
[1][6] الفريد فرج، العولمة في مرآة الثقافة العربية، الاهرام، 15 / 10 / 1998، نقلا عن: احمد مصطفي عمر، أعلام العولمة و تاثيره في المستهلك، المستقبل العربي، ع 256، حزيران، 2000، ص 72.
[1][7] اسماعيل صبري عبدالله، مصدر سبق ذكره، ص 46 ـ 47.
[1][8] د. محبوب الله، العولمة ... بعض الملاحظات الانتقادية، الندوة الفكرة السياسية الدولية ـ من اجل عالم عادل و تقدم دائم ... ، بيت الحكمة، بغداد، 5 ـ 7 / اذار / 2000، ص 198.
[1][9] عبدالاله بلقزيز، العولمة و الهوية الثقافية: عولمة الثقافية ام ثقافة العولمة، ندوة العرب و العولمة، مصدر سبق ذكره، ص 317.
[1][10] مجموعة باحثين، التبعية في عالم متغير، جدل سلسلة كتب متخصصة في العلوم الاجتماعية، مؤسسة عيبال للدراسات و النشر، ، قبرص، 1992، ص 8.
[1][11] د. سمير امين. مناخ العصر ـ رؤية نقدية، مؤسسة الانتشار العربي، سينا للنشر، بيروت، 1999، ص 11.
[1][12] روجية غارودي، مصدر سبق ذكره، ص 17.
[1][13] Prof. Dr Ljubisa Mttrovic, Globalization and the new world order, review of international Affairs, No- 1082 – 83, July – Aucust, 1999. P. 3.
[1][14] د. عبد علي عبد الكاظم المعموري، العولمة: محاولة الرأسمالية للتكيف مع ازمتها، مجلة دراسات اقتصادية، بيت الحكمة، س 2، ع 1، 2000، ص 19.
[1][15] المصدر السابق، ص 20 ـ 21.
[1][16] Prof, Dr. Ljubisa Mttrovic, OP,cit, P. 3.
[1][17] Dr. Girish Mishra, op, cit, P. 43
[1][18] Magnus persson, Great Britin, the U.S and security of the Middle East, Land University Press, sweden. 1998. P. 70.
[1][19] فرانسيس فوكوياما، نهاية التاريخ و الرجل الأخير، ترجمة و تعليق. د. حسين الشيخ ، دارالعلوم العربية، بيروت، 1993، ص 19.
[1][20] المصدر السابق، ص 16.
[1][21] المصدر السابق، ص 84.
[1][22] Kimon Valaskakis, Globalization as theatre, UNESCO, international social science journal, U.S.A, Black well publishers, No- 160, June, 1999, P. 154.
[1][23] عبدالوهاب الميسري، موسوعة اليهود و اليهودية و الصهيونية، مصدر سبق ذكره، ص 32.
[1][24] برهان غليون، الوطن العربي امام تحديات القرن الحادي و العشرين: تحديات كبيرة و همم صغيرة، المستقبل العربي، ع 232، حزيران، 1998، ص 10.
[1][25] عبدالوهاب الميسري، النظام العالمي الجديد ـ رؤية معرفية جديدة ، قضايا دولية، ع 255، 17 ك 2 ، 1415 ـ 21 نوفمبر، 1994، ص 56.
[1][26] د. اسامة عبدالرحمن، تنمية التخلف و ادارة التنمية في الوطن العربي و النظام العالمي الجديد، سلسلة ثقافية قومية ( 34 9 ، مركز دراسات الوحدة العربية، بيروت، حزيران، 1997، ص 127.
[1][27] د. عبدالباري ابراهيم الدرة، مصدر سبق ذكره، ص 5 ـ 6.
[1][28] عبدالوهاب الميسري، النظام العالمي الجديد، مصدر سبق ذكره، ص 27.
[1][29] للمزيد ينظر:
Dr. Girish Mishra, op, cit, P. 42
[1][30] ريتشارد نيكسون، الفرضة السانحة، التحديات التي تواجه امريكا في عالم ليس به الا قوة عظمي واحدة، ترجمة ـ احمد صدقي مراد، دارالهلال، 1992، ص 22.
[1][31] المصدر السابق، ص 203.
[1][32] ريتشارد نيكسون، ماوراء السلام. ترجمة مالك عباس، الاهلية للنشر و التوزيع، عمان، 1995، ص 19.
[1][33] المصدر السابق، ص 33.
[1][34] د. سعد حقي توفيق، النظام الدولي الجديد، الاهلية للنشر و التوزيع، لبنان، 1999، ص 64.
[1][35] نقلا عن:
Prof, Dr. Ljubisa Mttrovic, OP,cit, P. 3.
[1][36] مجموعة باحثين، العولمة و التحولات المجتمعية في الوطن العربي، مصدر سبق ذكره، ص 32.
[1][37] نقلا عن: ابراهيم دبدوب و آخرون، ندوة الازمات الاقتصادية الراهنة في العالم ، منشورات مؤسسة عبدالحميد شومان، عمان ـ المملكة الاردنية الهاشمية، ايلول، 1998، ص 20.
[1][38] هانس بيتر مارتين ـ هارولد شومان، فخ العولمة ، مصدر سبق ذكره، ص 69.
[1][39] ابراهيم دبدوب، مصدر سبق ذكره، ص 16.
[1][40] هشام البعاج، مصدر سبق ذكره، ص 42.
[1][41] د. شفيق المصري، النظام العالمي الجديد ـ ملامح و مخاطر، تقديم ـ محمد المجذوب، دارالعلمللملايين، بيروت، تشرين الاول، 1992، ص 44.
[1][42] المصدر السابق، ص 153.
[1][43] عبدالوهاب الميسري، النظام العالمي الجديد، مصدر سبق ذكره، ص 26.
[1][44] ابراهيم دبدوب، مصدر سبق ذكره، ص 21.
[1][45] W. Bowman Cutter: loan spero and Laura tyson, Op, cit, p. 98.
[1][46] Paul Kennedy, the rise and fall of the Great powers – economic change and military conflict from 1500 to 2000, Random House, New york , 1987, P. 540.
[1][47] د. عبدالواحد العفوري، العولمة و الجات: التحديات و الفرص، مكتبة مدبولي، القاهرة، 2000، ص 13.
[1][48] عبدالاله بلقزيز، مصدر سبق ذكره، ص 10.
[1][49] هانس بيتر مارتين ـ هارولد شومان، مصدر سبق ذكره، ص 255.
[1][50] W. Bowman Cutter, OP, cit, P. 98.
[1][51] برهان الغليون، العرب و تحديات العولمة الثقافية: مقدمات في عصر التشريد الروحي، نقلا عن: نايف علي عبيد، العولمة و العرب، المستقبل العربي، ع 221، تموز، 1997، ص 29.
ريشه هاي تاريخي جهاني سازي
نويسنده: دكتر سناء كاظم گاطع
مترجم: كاميار صداقت ثمرحسيني
ريشه هاي تاريخي جهاني سازي همواره از علل نزاع بين پژوهشگران بوده است. برخي از ايشان آنرا چنين وصف نموده اند كه جهاني سازي پديده اي نوين است كه در دهه ي هفتاد ظاهر گرديد و برخي از ايشان آنرا به سده هاي پيشين باز مي گردانند و اساس اين اختلاف در تداخل اصطلاح جهاني سازي با اصطلاح جهاني شدن در برخي از معاني شان مي باشد..
كساني كه به سده هاي پيشين باز مي گردند، بحث از حقيقت اين امر را از رساله هاي رواقيون در آتن در حوالي سده ي سوم پيش از ميلاد مورد بررسي قرار مي دهند. آنها به جهان نگاهي كلي و جامع بدون وجود هر گونه عاملي از عوامل تمييز و تفرقه نمودند. از اينرو دعوت به برپايي مدينه ي جهاني بر پايه ي فلسفه اي مبتني بر يگانگي جهان كردند. كه در آن جنس بشري زندگي نمايد. بشري كه همه از اصلي واحد مي باشند. همچنانكه فلسفه ي روم متاثر از اين مبادي و به طور خاص در انديشه ي قانون طبيعي و مبادي عام عدالت گرديد. چنانكه سيسيرون ( 106 ـ 41 ق. م ) نظريه اي را مبتني بر وجود قانوني واحد ارائه نمود كه بر همه ي انسان ها بدون هيچ گونه استثنايي تسري مي يافت و آن قانون طبيعي بود كه قانون همه ي جهان شمرده مي شد. چنانكه روميان توانستند جهان را مطيع انديشه ي امپراطوري جهاني خود نمايند. [1][1] از اين رو رواقيون و در پي ايشان، روميان در انديشه ي وجود جهاني واحد بودند كه همه ي بشريت را شامل و بر ايشان قانون واحدي ـ قانون طبيعي ـ حاكم گردد.
و فراموش نكنيم كه اديان الهي از نظر تمايل جهاني يا دعوت بدان متفاوت با يكديگر مي باشند. دين يهود برغم آنكه ديني توحيدي است اما در چارچوب يهوديان حصر شده است. كساني كه خود را ملت برگزيده ي پروردگار مي دانند. [1][2] لذا گرايش به جهاني بودن از ديانت يهود منتفي مي گردد اما دو دين مسيحيت و اسلام دعوتي جهاني دارند. مسيحيت مستند به تعاليم حضرت مسيح ( بنا بر آنچه در عهد جديد وارد است، ) مي باشد. و از اين رو به وحدت جهان بر اساس انديشه ي رستگاري فرا مي خواند. انديشه اي كه شامل تمامي جنس بشري مي گردد. [1][3] در همان زمان دين اسلام با دعوت و گرايشي جهاني و مستند به تعاليم قرآن كريم و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله مي باشد. لذا اسلام برنامه اي جهاني و كامل در همه ي شوون زندگي است.
همچنانكه برخي از توافقات و معاهدات، در سده هاي گذشته، به جهت ايجاد نظم در جامعه ي بين المللي و وحدت آن پس از سيطره ي دولت هاي پيروز و جنگ ها و منازعات برقرار گرديد. معاهده ي وستفاليا ( 1648 ) از مهم ترين نمونه هاي اين معاهدات است كه در نتيجه ي جنگ ها و منازعات اروپايي ها و به جهت برپا داشتن نظامي مرتبط بين ملت ها به وجود آمد. سپس پيمان وين در سال ( 1815 ) منعقد گرديد كه به عنوان آغاز نظام بين المللي پيشين شمرده مي شود كه به دست بيسمارك در دهه ي هفتاد سده ي نوزدهم بازسازي گرديد ، و سپس در كنفرانس ورساي ( 1919 ) بار ديگر تجديد بنا شد. و سپس در يالتا به دست متفقين و پس از جنگ جهاني دوم ( 1939 ـ 1945 ) از نو سازماندهي گرديد. [1][4]
جهان در هر دوره اي شاهد تشكيل كنفرانس هايي در راستاي تشكيل نظام بين المللي بود. كه در هر بار سرشتي مختلف از ديگري مي يافت. لذا ساختار بين المللي كه در سده ي نوزدهم و در نتيجه ي كنفرانس وين تاسيس گرديد، ساختاري بين المللي، پادگاني و كولونيايي داشت. اما پيمان صلحي كه در آغاز سده ي بيستم منعقد شد، نظام بين الملل امپرياليستي را ايجاد نمود. و امروزه غرب درصدد تغيير آن به نظام بين المللي جديدي مي باشد كه با عنايت به دلايلي، به نظر مي رسد كه سده ي بيست و يكم سده ي سرمايه داري اقتصادي باشد.[1][5]
كوشش در سرمايه داري كردن جهان، انديشه ي نويني نيست و داراي ريشه ها و ابعاد عميقي در تاريخ مي باشد كه توسط برخي از سردمداران و انديشمندان غربي قالب ريزي شده و به ناچار در هر مرحله ي معين تاريخي در طرحي جديد از انديشه ي پيشين شكل مي گيرد. مانند مرحله اي كه ما درصدد بيان آن هستيم و آن از خلال كوشش در انتشار و تعميم انديشه ي جهاني سازي طرح شده كنوني در صحنه ي جهاني است كه جدلي بزرگ را به وجود آورده است.
جهاني سازي چيزي نيست جز واژه اي نوين براي فرايندي كه از دير باز استمرار داشته و ( اكنون ) به وضوح بسياري در دنيا نمايان شده و آنرا در ابعاد يك دهكده ي كوچك درآورده است. ابعاد دنيا فشرده شده و مرتبط با ماهواره ها و ارتباطات فضايي و كانال هاي بين المللي تلويزيوني شده است.[1][6]
و از آنجا كه جهاني سازي برنامه اي غربي و در پي سيطره بر جهان است از اين رو از سياق استعماري خود جدا نمي شود. لذا سرمايه داري شيوه ي توليد نويني است چنانكه كارل ماركس مي گويد كه انتشار و استقرار سرمايه داري در خلال سه قرن شانزدهم، هفدهم و هجدهم بود . و از اين رو، شيوه ي توليد سرمايه داري اولين شيوه اي است كه شيوه هاي گذشته را از خلال توانايي رقابتش در تمامي عالم خود را تحميل نمود.[1][7]
با تثبيت پايه هاي سرمايه داري به عنوان يك نظام، فلسفه ي ذاتي و منطق مورد استناد فعاليت هايش كه به دنبال رسيدن به بيشترين منفعت است، بر آن حاكم گرديد. لذا به شكلي مستمر در جهت گسترش خود از طريق تراكم سرمايه و ايجاد ابزارهاي كار تلاش مي كند كه در نتيجه توسعه ي بيشتر توليد با كوشش در جهت ايجاد و افزايش قابليت قدرت مقابله ي سريع در برابر نوسانات بازارهاي جهاني را امكان پذير مي سازد.[1][8]
منطق تطور سرمايه داري، مقتضي توسعه ي خود در خارج از مرزها است. چنانكه در فرايند جستجوي مستمري از مرزهاي دولت ملي به آن سوي درياها منتقل گرديد. و اين از طريق يورش استعمار به جهت افزايش مواد اوليه و بازارهاي خارجي بود. امروزه با وجود برپا شدن انقلاب بزرگ تكنولژي كه توسعه ي سرمايه داري بدان درجه رسيده است، مرزهاي دولت از ميان رفته و حاكميت آن محدود گشته است. چيزي كه بر آن نام جهاني شدن العولمة اطلاق مي گردد. كه از ويژگي هاي اساسي اش يكپارچگي جهاني و پذيرش و تبعيت از قوانين مشترك و محدود كننده ي هر نوع از حاكميت است.[1][9] شيوه ي نوين، بيان كننده ي انتقال سرمايه داري امپرياليستي به مرحله ي ترويج توليد و مصرف و يكپارچگي بازارهاي جهاني و توسعه ي مستمر آنها به جهت سرايت بحران ناشي از كثرت توليد و تركيب اقتصادهاي مختلف در قاره هاي جهان مي باشد.[1][10]
قابل توجه است كه جهاني سازي در درون خود، داراي ويژگي هاي پديده ي سرمايه داري است. در جهاني سازي با تعقيب هر يك از اهدافي چون افزايش پيوندهاي متبادل اقتصادي بين دولت ها و افزايش متوسط انتقال سرمايه ها به همراه انتشار اطلاعات و انديشه ها، پديده ي سرمايه داري متبلور مي شود. استمرار اين ويژگي ها در پديده ي جهاني سازي دليلي بر وجود ارتباط ميان جهاني سازي و پديده هاي سرمايه داري پيش از آن است. [1][11]
( روژه گارودي ) اين پديده را چنين تعريف مي نمايد كه آغاز آن به پنج سده پيش باز مي گردد. با « ايجاد شوق و عطش تكنيك به خاطر سيطره بر جهان و بشر ... جهاني سازي پديده اي ناشي از بازار بوده كه منجر به قطب بندي رشد يابنده در ثروت معاملات براي عده ي كمي يا گروه هاي مافيايي و به سختي افتادن عموم مردم گرديده است. » [1][12]
فرايند جهاني سازي به جهت رسيدن به شكل امروزين آن از سه مرحله عبور كرده است:
1. مرحله ي مركانتالي و سرمايه داري تجاري ( 1500 ـ 1800 م )
2. مرحله ي صنعتي شدن ( 1800 ـ 1950 م )
3. مرحله ي سرمايه داري معاصر 1950 تا زمان كنوني.
( سمير امين ) با اشاره به امپرياليسم بيان مي كند كه آن تنها دوره ي واحدي نيست بلكه آينده اي دائمي براي سرمايه داري است. كه در هر مرحله اي به شكلي متفاوت ظاهر گرديده. و به توسعه و سيطره در جهت تبعيت ديگر ملت ها توصيف مي شود.[1][13]
« پس سرمايه داري قادر بر سازگاري به همراه ضروريات بحران هاي كنوني مي باشد و آن از خلال ترويج اقتصاد سياسي براي جهاني سازي به صورت هماهنگ با تمايلات سرمايه داري اش است. پس از آنكه مكاتب اقتصادي ( مابعد كينزي ) ناتوان در حل بحران هاي ركود كه در ربع سده موجود گرديدند ... ، جهاني سازي ايفاكننده ي نقشي اساسي از اقدامات سرمايه داري در سازگاري در برخورد با بحران هاي اقتصادي بود. و آن كوششي به منظور تحميل ماليات ها ي بحران بر همه ي جوامع جهان از خلال ترويج شيوه ي توليد جهاني شده بود. » [1][14] زيرا نو شدن و تطور سرمايه داري متكي بر شيوه ي توليد تغييرپذير ويژگي ها و اسلوب هاي آن در طول زمان بوده كه قادر بر بازسازي خود مي باشند. لذا تحول آن شتابزده به سوي تحولي اساسي و ويژه به جهت تاكيد بر جهاني سازي و از آن طريق در اختيار گرفتن جهان به جهت بكارگيري منافع آن در زمان داخل شدن به هزاره ي جديد است. [1][15]
و همواره سرمايه داري در تطور مستمري در راستاي فرايند توليد قرار داشته و ضرورتا هماهنگ با تقاضاهاي هر مرحله از مراحلي كه از آن عبور مي نمايد. و نقشي كه نوسازي در وسايل و اسلوب هاي آنرا اقتضا مي نمايد، مي باشد.
لذا جهاني سازي از جمله نتايج سرمايه داري است كه ( سمير امين ) آنرا چنين تشريح مي نمايد:
« منظومه اي با سرشتي جهاني و از اولين علامت هايي كه تجلي آن به پنج سده ي پيش تر يعني از زمان فتح آمريكا در سده ي شانزدهم باز مي گردد. » [1][16]
فرايند جهاني سازي( براي مدتي ) در نتيجه ي عواملي كند شده و از حركت باز ايستاد كه عبارتند از: دو جنگ جهاني ( اول و دوم ) كه جهان به خود ديد. و برپا شدن انقلاب بلشويكي و متعاقب آن ظهور دولت كمونيستي به مانند ابرقدرتي جهاني، و پايان مرحله ي كولونيايي و كوشش برخي از مستعمرات در نگهداشتن بازارها و منابع طبيعي صنعتي شان و در ادامه جنگ سرد بين دو اردوگاه سرمايه داري و سوسياليستي.[1][17]
لذا مهم ترين ويژگي هاي نظام جهاني پس از جنگ جهاني دوم عبارت بر تمركز بر آنچيزي است كه اكنون جهاني سازي خوانده مي شود كه در پرتو رقابت ميان قدرت هاي بزرگ به ويژه در رقابت بين اتحاد شوروي و ايالات متحده ي آمريكا بر سر تصاحب جهان سوم در اثر جنگ جهاني اول و انقلاب بلشويكي قرار داشت.[1][18] لذا جهان شاهد گشودگي مابين اين دو اردوگاهي بود كه هر يك داراي نظامي مخصوص خود بود. از زاويه اي نظام سرمايه داري در قطب دولت هاي اروپاي غربي و از ديگر سوي، نظام سوسياليستي در قطب دولت هاي اروپاي شرقي قرار داشتند. و دولت هاي جهان سوم در اين سالها به عرصه ي جذب و رقابت بين اين دو اردوگاه مبدل شده بودند. همچنانكه در اين مرحله رقابت تسليحاتي به منظور پيشي گرفتن بر قدرت رقيب ديده مي شود كه منجر به ايجاد برخي از مشكلات و بحران ها ي داخلي در آن كشورها گرديد. اتحاد جماهير شوروي و دولت هاي اروپاي شرقي مواجه با بحران هاي اقتصادي اي گرديدند كه در افزايش ديون خارجي و تنزل معكوس نرخ رشد اقتصادي شان متبلور گرديد تا جايي كه منجر به فروپاشي دروني شان شد. در اين زمان ( گورباچف ) رهبر سابق اتحاد جماهير شوروي ناگزير به اعلام برنامه ي اصلاحاتي خود تحت عنوان ( پروستريكا ) يا بازسازي ساختار جامعه گرديد كه متضمن مجموعه اصلاحاتي از جمله پذيرش اقتصاد آزاد بود كه خود ضربه اي به نظام سوسياليستي بر پايه ي اقتصاد مختلط وارد نمود. و با انجام چنين تحولي بود كه در نهايت بزرگترين قدرت در درون خود، به فروپاشي و پاره پاره شدن جمهوري هايش و سقوط نظام كمونيستي انجاميد كه تنها رقيب سرمايه داري بود. ( پس از آن ) سرمايه داري بر پايه ي نظريه ي ( فوكوياما ) در كتاب خود تحت عنوان ( پايان تاريخ منتشر شده در سال 1993 ) مدعي شد كه « باب تاريخ بسته شده و به پايان خود رسيد» [1][19] او در آن اثر سقوط نظام سوسياليستي را نشان دهنده ي پيروزي سرمايه داري دانسته و بر آن است كه « تطور و پيشرفت در عقايد و موسسات از حركت باز ايستاده است.[1][20] و « تاريخ به پايان خود رسيده و در اين پايان، دموكراسي آزاد در ملت هاي پيشرفته ي صنعتي استوار ايستاده است. » [1][21]
با پايان يافتن جنگ سرد و از ميان برداشتن ديوار برلين در سال 1989، هر امري از نگاه سردمداران غربي به منزله ي پيروزي پاياني براي بلوك غربي بود كه همگان را ملزم به پيروي و تبعيت از پيروز ميدان مي ساخت.[1][22] و اما چگونه اين به منزله ي پيروزي نهايي است و حال آنكه زماني از آن نگذشته، نظريه ي برخورد تمدن ها ظهور مي كند!
پايان تاريخ ويژگي متمايز دوران ما نيست. « پايان تاريخ در واقع به معناي پايان تاريخ انساني و آغاز تاريخ طبيعي خواهد بود. » [1][23] و آنچه كه واقع شده، عبارت از انتقال سرمايه داري از نمونه هاي سرمايه داري ملي و چند مليتي به نمونه هاي سرمايه داري جهاني است. [1][24]پس جهان شاهد مجموعه دگرگوني ها و تحولاتي در خلال سال هاي پاياني دهه ي هشتاد و آغاز دهه ي نود بود كه منجر به اختلال در نظام دو قطبي پيشين گرديد. مهم ترين اين تحولات عبارتند از:
1. فروپاشي بزرگترين قدرت رقيب و تجزيه ي جمهوري هاي آن، و از ميان رفتن ايدئولژي رقيب سرمايه داري ( كمونيستي )
2. شكل گيري بحران دوم خليج فارس 1990 ـ 1991.
3. نمايان شدن و بقاي ايالات متحده ي آمريكا به صورت قدرتي واحد در رهبري جهان پس از نابودي رقيب، علاوه بر آنكه انقلاب صنعتي وارد مرحله ي سوم خود گرديد كه عبارت از انقلاب علم و شناخت و گسترش آن در سراسر جهان است. چنانكه عقل تمامي آنها را در راستاي نظام بين المللي پس از جنگ جهاني دوم نمي داند. و بيان اين امر كه « مبدأ نظام نوين جهاني در سخن ( جورج بوش ) رييس جمهوري آمريكا در خطاب وي به ملت آمريكا ... اعلام تولد نظام نويني در دوران جديد به ماست. » [1][25]
و ( محمد حسنين هيكل ) اشاره دارد كه مقوله ي نظام جهاني جديد و انديشه ي آن امري نوين نبوده و بارها پس از جنگ جهاني اول استعمال شده است. ( وينستون چرچيل ) آنرا به منظور سيطره ي آنگلو ساكسوني بنا بر تحميل اراده ي پيروزمندان جنگ بر ديگر دولت هاي جهان بكار برد. ( روزولت ) نيز آنرا در راستاي زمينه سازي ورود آمريكا به جنگ دوم جهاني استعمال كرد. [1][26]
ضمن آنكه مهم ترين محورهاي نظام جديد فوق عبارت بوده اند از:
1. شفاف شدن پديده ي وابستگي بين المللي ( INTERNATIONAL INTERDEPENDENCE ) يا تقسيم نوين بين المللي نوين .
2. ايجاد مشكلات و قضايايي كه سرشت بين المللي يا جهاني دارند.
3. تغيير و دگرگوني اساسي در مبادي حاكميت ملي كه به سرعت در معناي سنتي آن رخ داد.
4. انفجار انقلاب علمي و تكنولژي علاوه بر انقلاب بزرگي كه در خصوص وسايل ارتباط جمعي و انتقال اطلاعات و سرعت انتشار آن روي داده است. [1][27]
5. وابستگي به بلوك هاي منطقه اي رقيب يكديگر، كه در حالت عدم برخورد با يكديگر، درصدد حاكم كردن وضعيتي در جهان متناسب با منافعشان بوده اند.[1][28]
و همچنانكه در گذشته كوشش ها و تلاش هايي براي يكپارچگي جهان تحت سيطره ي حاكم واحدي همانند چنگيز خان و ناپلئون بناپارت روي داده است. [1][29] بار ديگر اين كوشش ها در دوران كنوني از نو بازسازي مي شوند. جهاني سازي بيان كننده ي اراده ي آمريكا در سيطره ي جهاني و كوشش هاي آن در بازسازي جهان از خلال بهره برداري از شرايطي حاصله از تجزيه ي ( اتحاد جماهيري شوروي ) است. ( نيكسون ) رييس جمهور سابق آمريكا بهترين تعبير را در اينباره دارد.: « براي ما فرصتي تاريخي مهيا شده است تا ساختار جهان را تجديد نماييم. » [1][30] و در ادامه پرسش و پاسخي را مطرح مي سازد: « آيا ايالات متحده ي آمريكا مي تواند نقش رهبري جهان را ايفا نمايد؟ جواب ... در يك كلمه ... بله و جهانيان مي توانند از برنامه ي ما پيروي نمايند. » [1][31] نيكسون نصيحتي براي رهبران آمريكا و آمريكايي ها بيان مي كند و آن اينكه « اگر آمريكا اراده نموده است كه ملتي بزرگ باقي بماند، آنچه امروزه بدان نيازمند است، رسالتي فراتر از صلح است. » [1][32] و آن نيازمند اسلوبي جديد براي حفظ سروي آن بر جهان مي باشد كه صرفا متكي بر نوع خاصي از قدرت نيست. بلكه مشتمل بر تمامي عناصربرجسته ي قدرت است.[1][33] زيرا درخشش قطبيت بر تنها مقياسي نظامي يا اقتصادي نبوده و نيروي نظامي در كنار نقش اقتصاد و تكنولژي عناصر بزرگي براي تعبير از قدرت در سده ي بيست و يكم خواهند بود. [1][34]
همچنين ( برژينسكي ) مشاور امنيت ملي آمريكا در مطالعه ي خويش تحت عنوان ( بازي شطرنج ) در سال 1997 ، به طرح ها و برنامه هاي مخالف با ايالات متحده ي آمريكا اشاره مي نمايد و آن به جهت ايفاي رهبري جهان توسط آمريكا در سده ي بيست و يكم و فرمانروايي آن بر جهان و تعيين جايگاه و نقش ديگران در عرصه ي جهاني است.[1][35]
بنابراين، مي توان نتيجه گرفت كه نظامي نوين با سرشتي جهاني ممكن نيست. زيرا ميزان تحولات و دگرگوني هاي صحنه ي جهاني، صفت نظام و وجود ساختار جهاني منتفي گرديده و از اين رو در آن ثبات جايي نداشته و سرشت بي نظمي در شرايط كنوني حاكم است.[1][36] لذا بحران هاي اقتصاد جهاني از نيمه ي دهه ي نود در جهان شكل گرفتند كه غالبا در نتيجه ي معاملات مالي سرمايه داراني مانند ( جورج سورس ) و ديگران بود. كه منجر به انتقال بحران هاي مالي از كشوري به ديگر كشورها گرديد.
و مي بينيم كه ( فوكوياما ) در جهت اثبات ادعاي خود مبني بر رسيدن به پايان تاريخ ( با پيروزي سرمايه داري و از ميان رفتن نظام كمونيستي ) مواجه با مناقشات ريشه داري شده و اكنون خود در زمره ي افرادي مردد در خصوص صحت اين نظريه ـ به ويژه پس از زبانه كشيدن بحران هاي جهاني اقتصاد ـ مي باشد. چنانكه اخيرا مي گويد: « پديده هايي كه در طي چند ماه گذشته روي داده است، وي را متوجه وجود اشتباهي در زمينه ي پايان تاريخ نموده است. » [1][37] چنانكه برخي پيروزي سرمايه داري را چنين تفسير نموده اند كه آن ابدا نه به معناي پايان تاريخ، كه به معناي پايان طرحي است كه بنام « تجدد » ناميده مي شد. و به طور عملي تحولي تاريخي در ابعاد جهاني به سوي فروپاشي اقتصادي و انحطاط فرهنگي موجود است. [1][38] پس هر گاه برخورد بين دو ايدئولژي در جنگ سرد منتهي به پايان تاريخ مورد ادعاي ( فوكوياما ) شود. پس آنچه تحت عنوان برخورد تمدن هاي هانتينگتون روي مي دهد، چيست؟ برخورد به پايان خود نرسيده و لكن مجراي آن تحت تاثير فروپاشي يكي از ابرقدرت ها و پس از آن برخورد بين شمال و جنوب بجاي شرق و غرب دگرگون شده است. لذا ريشه هاي برخورد از بيخ و بن كنده نشده و آن ريشه ها همچنان ادامه يافته و عرصه هاي وسيعي را دربر مي گيرد.
« پس جهان دو يا سه قرن شاهد مرحله اي تاريخي و متفاوت از پيش از آن بود. كه در طي آن جوامع با تحولاتي در آن همساز شده و دنياي ما با عبور از مرحله ي تحولات ريشه اي در زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي و ژئوپليتيكي، عوامل سنتي توليد ( سرمايه، كار، زمين، منابع ) را به كناري زده و به جاي آن عامل اساسي « شناخت » را قرار داده است. [1][39]
اما ما مي پرسيم كه چه چيزي منجر به سرعت در فراخواني جهاني سازي در زمان حاضر شده است؟
جواب اين پرسش را مي توان از خلال مجموعه تغييراتي كه جهان امروزه شاهد است ( همچنانكه پيش تر بدان اشاره نموديم ) مشخص ساخت. و آن عبارتست از: فروپاشي اتحاد جماهيري شوروي و ظهور ايالات متحده ي آمريكا به عنوان يگانه ابرقدرت جهاني و در همان زمان، كم رنگ شدن نقش آفريني روسيه در قبال چالش هاي منطقه اي و واگذاري ميدان عمل به ايالات متحده ي آمريكا به سبب پرداختن به مشكلات داخلي خويش، و در كنار اين عوامل ظهور انقلاب علمي و تكنولژيكي نيز قرار دارد. لذا جهاني سازي فرايندي مستمر است كه امروزه به شكل انقلاب علمي و تكنولوژيك و سرمايه داري مجسم گرديده و آن سرمايه داري مالي است كه قاره هاي جهان را درنورديده است. اين انقلاب ، انقلاب نويني در جهان نيروي توليد به همراه انقلاب سوم صنعتي مي باشد كه جهاني سازي را از چارچوب اقتصادي و تكنولژيك به حركت در مي آورد. . امري كه به همراه آن تحولي در طرح سرمايه داري از كارخانه ي تك توليدي به سوي كارخانه ي جهاني شده اي بر مبناي جدا سازي فرايند توليد بر اساس تكنيك و جغرافيا است. [1][40]
و به همراه اجراي روزافزون مفاهيم تاچريسم و ريگانيسم در شكل فزاينده اي از خصوصي سازي و كاهش بخش عمومي، شركت هاي چند مليتي به عنوان محركي اساسي ظاهر گرديدند كه با در اختيار گرفتن زمام جهاني سازي، اختاپوس وار، سازمان جهاني را مشتمل بر فروعي در سراسر جهان در دست گرفته اند.
و جاي اين پرسش است كه آيا تك قطبي حاكم بر جهان كه سيطره ي خود را بر همه ي شئون جهان مي گستراند، همچنان باقي خواهد ماند؟در حالي كه تمامي وسايل و ابزاري را كه به شكلي مستمر در جهت حفظ سلطه اش ايجاد مي كند، مورد استفاده قرار مي دهد
تسلط قدرت و اراده ي امريكا بر سرنوشت ملت هاي جهان منجر به اين نتيجه گيري گرديد كه استمرار و برتري جويي آن به گونه اي كه مي تواند همه ي كشورها را در شؤون داخلي و همه ي احوالتشان تابع خود بگرداند. اما نگاهي دقيق تر به موجوديت آمريكا اين نتيجه گيري نادرست را به كناري مي نهد. با اين تاكيد كه در قطب قدرت قرار داشتن، مساله اي متغير و در زمان هاي مختلف در حال دگرگوني است. ... و آنچه كه عقب گرد ايالات متحده ي آمريكا را مسلم مي نمايد، نظام چند قطبي آينده جهان است. زيرا ( نظام ) جهاني كنوني دربردارنده ساختاري دوگانه است. از نظر نظامي تك قطبي است اما از زاويه ي اقتصادي چند قطبي مي باشد. كه در برپايي هر يك از قدرت هاي ژاپن، اروپاي غربي به منزله قدرت هاي بزرگ اقتصادي مجسم مي گردد كه در مقابل آن نيروي نظامي ايالات متحده ي آمريكا تداعي مي شود. در ساختار بين المللي پيشين، اولويت اول قدرت نظامي بود و اكنون اين عامل در برابر عامل اقتصادي به كناري نهاده شده و عامل اقتصادي نيروي اول در جهت سيطره علاوه بر تكنيك و فناوري است.
بدين سان ايالات متحده ي آمريكا در مواجهه ي اقتصادي نويني با اروپا و ژاپن بر سيطره ي خود بر اقتصاد جهاني قرار گرفته است. در زماني كه از جنبه ي سيطره ي سياسي و نظامي آسوده خاطر است.[1][41] اقتصاد آمريكا از اوايل دهه ي نود شاهد مشكلات بسياري بود كه بر اثر ارتباط آن با اقتصاد هاي ديگر دولت ها به وجود آمده بود. و بدون اينكه قادر به تحرك فعالانه اي به جهت اصلاح وضعيت اقتصادي دولت هاي ديگر گردد، متحول شده و از اين رو به طور كلي ناتوان از حمايت اين نظام از نظر اقتصادي است و از اين رو ناتوان از حفظ نقش رهبري مطلق آمريكايي خويش ( بر جهان ) مي باشد.[1][42] علاوه بر آن، ايالات متحده با بدهي هاي بسياري دست به گريبان مي باشد، زيرا ديون آمريكا به بيش از 3 تريليون دلار رسيده و اين كشور ناتوان از برقراري توازن تجاري و كاهش سهم توليد ملي آمريكا است. برخي از اقتصاد دانان پيش بيني مي نمايند كه به زودي ايالات متحده ي آمريكا از نظر اقتصاد در رتبه ي سوم پس از اروپا و ژاپن قرار گرفته و آن دو بر آمريكا برتري ( اقتصادي ) يابند.[1][43]
همچنانكه ايالات متحده ي آمريكا تمام توان اقتصادي و مالي خود را در خدمت مرحله ي انتقالي روسيه به سوي سرمايه داري قرار نداده و بلكه روحيه ي ملي گرايي روسي را از خلال نفوذ پيمان آتلانتيك شمالي به سوي مرزهاي دولت شوروي سابق تحريك مي نمايد. امري كه آغازگر دگرگوني عميقي در روسيه در خصوص سرمايه داري است. پس به نوعي اقتضا به بازگشت به عرصه ي جنگ سرد را مي نمايد. [1][44]
و تاريخ بيان مي كند كه نيروي مسلط نمي تواند رهبري خود بر جهان را به مدت زيادي بدون اتكا و همكاري با ملت هاي ديگر در امور تحت سيطره اش و وقايع جاري نگاه دارد.[1][45] برتري آمريكا به مانند يك قدرت مسلط در بيشتر مناطق جهان پايدار نخواهد ماند. زيرا جهان شاهد رشد نيروهاي رقيب ديگري است نظير بسياري از بازيگران غير دولتي و پشتيبان است كه به پا مي ايستند. امري كه در مسير دگرگوني جهان به سوي جهاني چند قطبي قرار دارد و چنانكه پيشتر اشاره نموديم و پل كندي در كتاب ( فراز و فرود قدرت هاي بزرك ) در سال 1987 بيان مي كند قدرت متناسب يا مطلق ملت ها كه بر شئون جهان حاكم مي باشند، هيچگاه ثابت نبوده و همواره در حال دگرگوني است. و اين امر به دليل تفاوت در نرخ رشد اقتصادي ميان جوامع گوناگون مي باشد. ضمن آنكه ستاره ي اقبال نيروهايي فوق همواره با دوام نخواهد ماندو علت آن به از ميان رفتن منابع قدرت نظير فروپاشي نرخ رشد توليد و ميزان دارا بودن تكنولژي و حجم زرادخانه هاي تسليحاتي باز مي گردد. همچنانكه كندي در كتاب خود بر فرسايش دروني و تدريجي قدرت اقتصاد جهاني ايالات متحده ي آمريكا و در نتيجه عقب گرد توانايي رهبري آن بر جهان تاكيد مي نمايد.[1][46]
جهاني سازي فرايند بزرگ تاريخي است كه داراي شيوه هايي با وجوه مختلفي و با زمينه هاي متعدد و مخاطراتي نا متناهي همراه مي باشد. كه تنها در بازتوليد نظام سيطره ي پيشين خلاصه نمي شود، بلكه به توليد نظام سلطه ي بزرگي در دگرگوني هاي ارزشي در طي سده ي آينده باز مي گردد.[1][47] لذا جهان شاهد سرانجام كار نيست، بلكه شاهد دگرگوني هميشگي در همه ي احتمالات ممكن مي باشد. چنانكه (روجيس دوبري ) بيان مي دارد. يعني دگرگوني جهاني سازي تحولي است كه تركيب سياست و اقتصاد را در سده هاي آينده بازسازي مي كند. لذا برخي از ايشان سال ( 2005 م ) را پايان اين مرحله ي انتقالي به حساب مي آورند. [1][48]، كما اينكه مباحث اساسي جهاني سازي نيازمند بررسي بيشتري درباره ي انديشه ها، طرح ها ، اسلوب ها ، ابزارهايي است كه امروزه و در آينده بر اوضاع دشوار جهان حاكم شده و مي شوند. و در طي ده هاي آتي با ويژگي هاي سرمايه داري و ابزارهاي نا شناخته ي آن متمايز و مشخص خواهد شد. [1][49] در مجله ي آمريكايي ( فارين افرز ) آمده است كه با دخول به هزاره ي جديد رييس جمهور دموكرات جديد ، رهبري جهان را از طريق ايجاد موسسات و سياست هايي براي ياري و تقويت اين فرايند در جهت اعطاي بيشترين آزادي براي ساختار جهاني سازي بر مبناي ابزار بازار و تكنولژي هاي معاصر. در دست مي گيرد. [1][50]
اينچنين جهاني سازي تطور برنامه ريزي شده اي از قديمي ترين دوره هاي تاريخي است، يعني اين فرايند داراي سياقي تاريخي است، اما امروزه با تراكم مبادلات بين كشورها و سرعت انتشار آن ، علاوه بر انتشار انقلاب علمي و تكنولژي و تطور آن. متمايز از گذشته مي شود.[1][51]
و خلاصه آنكه جهاني سازي ، اصطلاحي معاصر است كه در دهه هاي پاياني سده ي بيستم ظاهر شده است و جدا از سياق تاريخي كه در آرمان هاي استعماري غربي متجلي مي گردد.
[1][1] محمد حسن الابياري، مصدر سبق ذكره، ص 25 . ينظر كذلك: د. محمد سعيد مجذوب، الحريات العامة و حقوق الانسان، جروس برس، لبنان، 1986، ص 22 ـ 23.
[1][2] نديم عيسي خلف، الاصولية اليهودية في الكيان الاسرائيلي، اطروحة دكتوراه ( غير منشورة ) ، مقدمة الي كلية العلوم السياسية، جامعة بغداد، 1995، ص 61.
[1][3] محمد حسن الابياري، مصدر سبق ذكره، ص 27.
[1][4] سيار الجميل، العولمة الجديدة و المجال الحيوي في الشرق الاوسط ... مفاهيم عصر قادم، مركز الدراسات الاستراتيجية و البحوث و التوثيق، بيروت، 1997، ص 149.
[1][5] ينظر: المصدر السابق، ص 85 و كذلك ص 152.
[1][6] الفريد فرج، العولمة في مرآة الثقافة العربية، الاهرام، 15 / 10 / 1998، نقلا عن: احمد مصطفي عمر، أعلام العولمة و تاثيره في المستهلك، المستقبل العربي، ع 256، حزيران، 2000، ص 72.
[1][7] اسماعيل صبري عبدالله، مصدر سبق ذكره، ص 46 ـ 47.
[1][8] د. محبوب الله، العولمة ... بعض الملاحظات الانتقادية، الندوة الفكرة السياسية الدولية ـ من اجل عالم عادل و تقدم دائم ... ، بيت الحكمة، بغداد، 5 ـ 7 / اذار / 2000، ص 198.
[1][9] عبدالاله بلقزيز، العولمة و الهوية الثقافية: عولمة الثقافية ام ثقافة العولمة، ندوة العرب و العولمة، مصدر سبق ذكره، ص 317.
[1][10] مجموعة باحثين، التبعية في عالم متغير، جدل سلسلة كتب متخصصة في العلوم الاجتماعية، مؤسسة عيبال للدراسات و النشر، ، قبرص، 1992، ص 8.
[1][11] د. سمير امين. مناخ العصر ـ رؤية نقدية، مؤسسة الانتشار العربي، سينا للنشر، بيروت، 1999، ص 11.
[1][12] روجية غارودي، مصدر سبق ذكره، ص 17.
[1][13] Prof. Dr Ljubisa Mttrovic, Globalization and the new world order, review of international Affairs, No- 1082 – 83, July – Aucust, 1999. P. 3.
[1][14] د. عبد علي عبد الكاظم المعموري، العولمة: محاولة الرأسمالية للتكيف مع ازمتها، مجلة دراسات اقتصادية، بيت الحكمة، س 2، ع 1، 2000، ص 19.
[1][15] المصدر السابق، ص 20 ـ 21.
[1][16] Prof, Dr. Ljubisa Mttrovic, OP,cit, P. 3.
[1][17] Dr. Girish Mishra, op, cit, P. 43
[1][18] Magnus persson, Great Britin, the U.S and security of the Middle East, Land University Press, sweden. 1998. P. 70.
[1][19] فرانسيس فوكوياما، نهاية التاريخ و الرجل الأخير، ترجمة و تعليق. د. حسين الشيخ ، دارالعلوم العربية، بيروت، 1993، ص 19.
[1][20] المصدر السابق، ص 16.
[1][21] المصدر السابق، ص 84.
[1][22] Kimon Valaskakis, Globalization as theatre, UNESCO, international social science journal, U.S.A, Black well publishers, No- 160, June, 1999, P. 154.
[1][23] عبدالوهاب الميسري، موسوعة اليهود و اليهودية و الصهيونية، مصدر سبق ذكره، ص 32.
[1][24] برهان غليون، الوطن العربي امام تحديات القرن الحادي و العشرين: تحديات كبيرة و همم صغيرة، المستقبل العربي، ع 232، حزيران، 1998، ص 10.
[1][25] عبدالوهاب الميسري، النظام العالمي الجديد ـ رؤية معرفية جديدة ، قضايا دولية، ع 255، 17 ك 2 ، 1415 ـ 21 نوفمبر، 1994، ص 56.
[1][26] د. اسامة عبدالرحمن، تنمية التخلف و ادارة التنمية في الوطن العربي و النظام العالمي الجديد، سلسلة ثقافية قومية ( 34 9 ، مركز دراسات الوحدة العربية، بيروت، حزيران، 1997، ص 127.
[1][27] د. عبدالباري ابراهيم الدرة، مصدر سبق ذكره، ص 5 ـ 6.
[1][28] عبدالوهاب الميسري، النظام العالمي الجديد، مصدر سبق ذكره، ص 27.
[1][29] للمزيد ينظر:
Dr. Girish Mishra, op, cit, P. 42
[1][30] ريتشارد نيكسون، الفرضة السانحة، التحديات التي تواجه امريكا في عالم ليس به الا قوة عظمي واحدة، ترجمة ـ احمد صدقي مراد، دارالهلال، 1992، ص 22.
[1][31] المصدر السابق، ص 203.
[1][32] ريتشارد نيكسون، ماوراء السلام. ترجمة مالك عباس، الاهلية للنشر و التوزيع، عمان، 1995، ص 19.
[1][33] المصدر السابق، ص 33.
[1][34] د. سعد حقي توفيق، النظام الدولي الجديد، الاهلية للنشر و التوزيع، لبنان، 1999، ص 64.
[1][35] نقلا عن:
Prof, Dr. Ljubisa Mttrovic, OP,cit, P. 3.
[1][36] مجموعة باحثين، العولمة و التحولات المجتمعية في الوطن العربي، مصدر سبق ذكره، ص 32.
[1][37] نقلا عن: ابراهيم دبدوب و آخرون، ندوة الازمات الاقتصادية الراهنة في العالم ، منشورات مؤسسة عبدالحميد شومان، عمان ـ المملكة الاردنية الهاشمية، ايلول، 1998، ص 20.
[1][38] هانس بيتر مارتين ـ هارولد شومان، فخ العولمة ، مصدر سبق ذكره، ص 69.
[1][39] ابراهيم دبدوب، مصدر سبق ذكره، ص 16.
[1][40] هشام البعاج، مصدر سبق ذكره، ص 42.
[1][41] د. شفيق المصري، النظام العالمي الجديد ـ ملامح و مخاطر، تقديم ـ محمد المجذوب، دارالعلمللملايين، بيروت، تشرين الاول، 1992، ص 44.
[1][42] المصدر السابق، ص 153.
[1][43] عبدالوهاب الميسري، النظام العالمي الجديد، مصدر سبق ذكره، ص 26.
[1][44] ابراهيم دبدوب، مصدر سبق ذكره، ص 21.
[1][45] W. Bowman Cutter: loan spero and Laura tyson, Op, cit, p. 98.
[1][46] Paul Kennedy, the rise and fall of the Great powers – economic change and military conflict from 1500 to 2000, Random House, New york , 1987, P. 540.
[1][47] د. عبدالواحد العفوري، العولمة و الجات: التحديات و الفرص، مكتبة مدبولي، القاهرة، 2000، ص 13.
[1][48] عبدالاله بلقزيز، مصدر سبق ذكره، ص 10.
[1][49] هانس بيتر مارتين ـ هارولد شومان، مصدر سبق ذكره، ص 255.
[1][50] W. Bowman Cutter, OP, cit, P. 98.
[1][51] برهان الغليون، العرب و تحديات العولمة الثقافية: مقدمات في عصر التشريد الروحي، نقلا عن: نايف علي عبيد، العولمة و العرب، المستقبل العربي، ع 221، تموز، 1997، ص 29.
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××