كاميار صداقت ثمرحسيني
 

محققان اسلامي بحث شرافت علم را از بحث « وثاقت دلالت » آن تمييز مي دادند. از لحاظ شرافت علم ، تاكيد بر علوم الهي بود.[1] زيرا بر خلاف علوم دنيايي بر امري مقطعي دلالت نمي كند. چنانكه حضرت امام صادق عليه اسلام مي فرمايد:

« چون خدا خير بنده اي را بخواهد او را در دين دانشمند گرداند. »[2]

 و يا حضرت امام محمد باقر عليه السلام مي فرمايند:

« كمال انسان و نهايت كمالش دانشمند شدن در دين و صبر در بلا و اقتصاد در زندگي است. » [3]

شرافت علم متوجه مساله ي ابدي بودن حيات انسان است واز اين رو « آن كه خود را ابدي شناخت، فكر ابد مي كند. » [4] آنها متوجه اين مسأله شده بودند كه حيات انسان ابدي است و اين مسأله خود را در علومي چون طب و يا هندسه، نشان داد. چنانكه در بحث « ادب طبيب » مي خوانيم كه : پزشك در كارش بايد داراي نيتي خالص براي خداوند باشد تا حرفه اش از بزرگترين عبادات و در راستاي امتثال سنت مطهره در كاهش دردهاي مسلمانان و كمك به ايشان در آيد.[5]

و يا مؤيد الدين العرضي ( 664 هـ / 939 م ) در « كتاب الهيئة » در بحث موضوع علم فلك و براهين آن مي نويسد:

« شرف هر علم يا به شرف موضوع آن و يا وثاقت براهينش و يا به هر دوي آنهاست. موضوع علم فلك درباره ي شگفت انگيزترين صنع الهي و بزرگترين آفريده ي او و حكيمانه ترين افعال است وبراهين اين علم، هندسي و حساب به تمامي است. انديشه در آن مجالي بسيار وسيع و دليلي قاطع بر وجود صانع ـ سبحانه و تعالي ـ دارد. » [6]

اما مساله ي « وثاقت دلالت » در كنار ارتباط تنگاتنگ خود با شرافت علم، متوجه مسايل روشي است. به تعبير راغب اصفهاني استحكام علوم ديني بر پايه ي وحي است. در حالي كه در علم طب بر پايه ي « تجارب » مي باشد.[7] اگر خوب توجه نماييم در مي يابيم كه مفهوم بحث شرافت علم در سنت هاي فكري جهان اسلام نه تنها به معناي طرد بحث وثاقت علم در سنت هاي فكري جهان اسلام نيست كه بدون توجه به وثاقت نمي توان به چنان شرافت بزرگي نايل آمد.

 



[1]  به عنوان مثال مرحوم آقا ميرزا احمد آشتياني علوم را بر دو قسم مي دانست. قسم اول شامل علوم مربوط به عالم جسماني ( عالم ظاهر و محسوس ) مي باشد. كه به دانش هاي مربوط به صنايع و حرفه ها، عمران و سياست، علوم پزشكي و رياضيات و علوم تعليمي است. قسم دوم به ماوراء الطبيعه و عالم برتر از حس باز مي گردد. در ادامه وي اين بحث را مطرح نموده است كه سنخ اول متعلق به دنياي فاني و سنخ دوم به حيات ابدي انسان مربوط مي شود كه نمي توان آن را ناديده گرفت. ( احمد آشتياني: 1374 ق. نامه رهبران ـ آموزش كتاب تكوين. تهران ( چاپ سوم ) دارالكتب اسلاميه، ص 2 الي 4. ) در اينجا بحث آن مرحوم از جنبه ي شرافت علم و نه روش شناسي است.

[2] ابي جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي ( گردآورنده ): اصول كافي. ( ترجمه و شرح ) سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام، ج 1 ، ص 39.  متن روايت چنين است: اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين.

[3]  همان منبع ، همان جا. متن روايت چنين است: الكمال كلّ الكمال التفقّه في الدين و الصبر علي النائبة و التقدير المعيشة »

[4]  حسن حسن زاده آملي: 1382. صد كلمه در معرفت نفس. قم ( چاپ اول ) الف. ميم. لام. ص 23 ( كلمه ي سي و نه)

[5]  محمد العربي الخطابي: 1998، موسوعة التراث الفكري العربي الاسلامي ، ج 1، ص 463. ( او به نقل از: ابو عبد الله العبدري از كتاب « المدخل » 4 / صص 141 ـ 142 )

[6] همان منبع، ج 2 ، صص 716 ـ 717. او به نقل از مؤيد الدين العرضي در « كتاب الهيئة » ص 27 ـ 31.

[7] همان منبع ، ج 2 ، ص 560. او به نقل از راغب اصفهاني از كتاب « الذريعة إلي مكارم الشريعة، ص 142 ـ 143.

منــــــبع