مطالعات غرب/مقالات باشگاه / کانت و فلسفه/ کریم مجتهدی

کانت و فلسفه

کریم مجتهدی            

منبع: باشگاه اندیشه 8/8/85



من دوست دارم که راجع به کانت صحبت شود. درست است که امروزه هیچ کس کانت و یا هگل را قبول ندارد، ولی خود این تحقیق ها و یا محاوره ی با این بزرگان و دقت در زیر و بم فکر آنها، بسیار غنی کننده است. این تحقیقات، نه فقط ما را از لحاظ فلسفی غنی می کند بلکه در تجلیات دیگر فرهنگی ما نیز اثر می گذارد. با صراحت عرض می کنم، مادامی که تفکر  و علم، به معنای اصیل کلمه در ایران رایج نشود، نه علم و نه تفکر، در هیچ نوع فرهنگ و در هیچ نوع تجلیات فرهنگی ای حتی هنر بروز نخواهد کرد. برای رسیدن به این مقصود، فیلسوفان سهم عظیمی در آموزش دارند. برای شخص من فلسفه صرفاً آموزش است. من خودم را فیلسوف نمی دانم بلکه تنها معلم ساده ی فلسفه هستم.

سال گذشته در سالگرد کانت، همایشی راجع به صلح پایدار کانت برگزار شد.

من دراین دو سه سال اخیر متوجه یک تغییر عمده ای در جو فرهنگی خودمان نسبت به 35 سال پیش که تدریس را آغاز کرده بودم، شده ام. امروزه علاقه به فلسفه بیشتر شده است. تعداد جمعیتی که به این محافل فلسفی می آید، کافی نیست ؛ ولی به هر حال دغدغه ی خاطری وجود دارد و این علامت خوبی است که نیاز به تاًمل دارد و سبب امیدواری به خودِ « فکر » می شود.

 فلسفه امید به فکر است. آنگاه که انسان به فکر دل می بندد، انسان فلسفی است و برای اموری که ما نمی توانیم در آنها دخل و تصرف کنیم و  یا آنها را تغییر دهیم دلبستگی به تفکر سبب می شود که بالاخره بتوانیم راهی را برای درک آنها جست و جو کنیم و این به نظر بنده بسیار بسیار خوب است.

دلم نمی خواهد مسائل فلسفی را به مسائل تاریخی برگردانم ؛ ولی همان طور که عرض کردم من معلم فلسفه هستم و برای تفهیم مسائل، یک مرور تاریخی را ضروری می دانم. باید فلسفه را جا انداخت. برای مثال باید به یک نحوی رابطه ی مساًله ی کانت با زندگی امروزی ما را نشان داد و این رابطه را فعلیت بخشید. بنابراین در این راستا نباید به جواب ها بلکه باید به خود مسائل فلسفی پرداخت.

شاید به نحوی بعضی از مسائلی که در این نشست می خواهم طرح کنم، برای ما نیز قابل طرح باشد. برای همین بد نیست که یک مروری بر چنین جریانی که در طول قرن 18 رخ داده است، داشته باشیم.

از مقدمات تاریخی لازم در باب این موضوع، در درجه ی اول مروری بر جریانات قرن 18 است و طرح این مقدمه، به جهت آن چه که در انتهای حوادث آن قرن رخ می دهد، اهمیت فوق العاده ای دارد.

 قرن 18 قرن روشنگری است، قرن فکر است ؛ یعنی افکار در این زمانه، بیدار و جست و جو گر شده اند و به دنبال مطالب جدید هستند. مثل این است که جریانات قدم به قدم و مرحله به مرحله، پیش می روند تا در آخر قرن 18 جریانات بزرگ مؤثر بر سرنوشت بشریت، رخ دهند.

آن چه که در پایان این قرن رخ می دهد، انقلاب صنعتی انگلیس و انقلاب سیاسی و اجتماعی فرانسه است که نتیجه ی همین عصر هستند. دقیقاً از لحاظ تاریخی می شود این تغییرات را نشان داد که چگونه مرحله به مرحله و هر بار با یک مورد کوچک که خیلی بی اهمیت جلوه می کند مثل یک کتاب، یک مقاله و یا چاپ یک دایرة المعارف و با وجود گرفتاری هایی که در فرانسه و دیگر کشور ها وجود داشت، انقلابی به این شکل در اواخر قرن 18 به وجود می آید.

اگر در انگلستان این جریان صنعتی و در فرانسه سیاسی _اجتماعی است، در آلمان چگونه است ؟ آیا در تاریخ هست که در آلمان تحولی به لحاظ سیاسی رخ داده باشد ؟ یا حتی انقلاب صنعتی ای رخ داده باشد ؟

قدرت صنعتی آلمانی ها خیلی بطنی رخ داده است. آلمان یکی از فقیرترین کشورهای اروپایی بود و شاید با طرح هایی که از قرن نوزدهم به جا مانده است و آلمان قصد انجام آنها را داشت، قدرت صنعتی آلمان به این آسانی هم تحقق پیدا نمی کرد. من نمی خواهم تاریخ آلمان را در این جا تکرار کنم. در آن زمان آلمان یک کشور اروپایی است که تحت سلطه ی انگلستان و فرانسه است. در ابتدا آلمان در تقسیم بندی های کوچک و تکه تکه بود، ولی این موضوع که چگونه اتم های حکومتی جمع می شوند و به مرور اعتنا پیدا می کنند، مورد بحث ما نیست ؛ ولی آنچه که در این جا درباره آلمان قابل ملاحظه است، جریان "استبداد منور"، در زمان سلطنت فردریک دوم( متوفی به سال 1786 )است. در این استبداد منور فردریک، برای اعتلای کشور آلمان کوششی می شود که در این کوشش چشم منور روشنگران آلمان به انگلستان دوخته شده است.

 فردریک دوم خودش غرب زده است ؛ با انگلستان رابطه دارد و تصور می کند که تنها راه پیشرفت آلمان به کار گیری راهکارهایی است که در انگلستان و فرانسه انجام می گیرد. اصلاحات به سبک فرانسوی و به سبک انگلیسی در استبداد منور، در آلمان قرن 18، کارهای خوبی هم انجام داده است که نباید آن ها را انکار کرد.

اما در اواخر قرن 18 این اصلاحات، با یک عکس العمل بسیار تند، رو به رو می شود. به یک باره برخی از متفکران آلمانی، مثل هگل ـ که کانت جزء آنها نیست ـ  طرح دیگری را در نظر می گیرند و  می گویند که هر قومی به سبک خودش پیشرفت می کند ؛ تقلید کردن از کشورهای دیگر یعنی انحطاط ؛ باید مشکلات هر قومی را از ریشه درست کرد. به دنبال این واکنش، نهضت فرهنگی ای در آلمان رخ می دهد که به آن، نهضت امپریالیسم گفته می شود که البته اصل این نهضت هم آلمانی نیست و ریشه های فرانسوی و انگلیسی دارد. در این نشست در باب این موضوع نیز بحث نمی کنیم.

چرا ادبیات فرانسوی ارزش بیشتری در ذهن آلمانی ها دارد ؟ چرا ادبیات قرون وسطی که ادبیات قوم ژرمن هم هست، باید کنار گذاشته شود ؟ چرا آن ها به جای این که روحاً و عمیقاً به تجدد برسند، باید تظاهر به تجدد کنند؟

تظاهر همیشه منفی است. کسانی که به علم تظاهر می کنند، علم را می کشند و خودشان متوجه نیستند. کسانی که به تفکر تظاهر می کنند، تظاهرشان سبب از بین بردن تفکر واقعی است.

مرحله ی اول واکنش در برابر این تظاهر و تقلید، اعتراض از ناحیه ی شعرا است که شاید احساس می کنند که هم روح قومی و هم زبان مادری را در اختیار دارند و به واسطه ی  تاثیر شعرشان و یا با استدلال های نوع فرانسوی و... که امکان تاثیر گذاری دارند، قادرند در مردم نفوذ عمیقی کنند. مبارزه با تظاهر، شعاری است که شعرا در این برهه، در آلمان می دهند. همان طور که در دوره ی استبداد منور نیز چنین بوده است.

 در این جریان خود روشنگری و پادشاهان حاکم بر روشنگری و همین طور علوم حاکم بر روشنگری  حضور دارند و فرقی در این میان بین آنها نیست.

هم گام با این جریان، روشنگری در کشورهای دیگر نیز مانند روسیه آغاز می شود و آن اصلاحات و حوادثی که بعدها در روسیه اتفاق می افتد، همین جریان روشنگری است. روسیه هم می خواهد همان کاری را بکند که آلمانی ها کردند.( در حاشیه ی بحث اضافه می کنم که در این قسمت تاریخ روسیه، یک بخش کوچکی هم به ایران اختصاص داده شده است و آن زمانی است که شاهزاده ی کبیر ایران برای جلوگیری از تهاجم دشمن، از روسیه کمک می خواهد.)

 شاید مهم ترین کتابی که با شرایط بحث ما بیشتر مناسبت دارد و من می توانم در این جا از آن نام ببرم کتابی است که "نامه های فلسفی" یا" نامه های انگلیسی" نام دارد و ابتدای این کتاب 742 صفحه ای به انگلیسی چاپ شده است. این کتاب در فرانسه هم موجود بود ؛ اما این کتاب یک اعلامیه ی تجدد است  و فرانسوی ها، از آنجا که در فرانسه رژیم جمهوری در مقابل رژیم سلطنتی قرار داشت، از این کتاب می ترسیدند.

این تحولات نوعی تجدد است و با اصول تجدد پیدا شده است که در درجه ی اول باید در آن به نیوتن اشاره کرد. تحول برای نیوتن و در علوم نیوتونِ انگلیسی است. کتاب "فلسفه های انگلیسی" هم برای نیوتن است.

 بعد از نیوتن باید به جان لاک توجه کرد. من نمی گویم علم، فلسفه و... نمی تواند نیوتنی نباشند، اما درباره ی روانشناسی می گویم که روان شناسی، جان لاکی است.

 کانت در آلمان به این دو نفر نظر دارد. کانت از سالم ترین و عمیق ترین منورالفکران آلمانی است.

 آنهایی که در بعضی بحث های من شرکت کرده اند، از صحبت های بنده این طور استنباط  کرده اند که اگر این تحولات نیوتنی است پس با کانت چه کار داریم ؟ باید در پاسخ گفت که این تحولات نیوتنی هست، ولی تعارضات بیان شده توسط کانت و دیگران، تعارضات فیزیک نیوتن است ؛ این در حالی است که فیزیک نیوتن هم انگلیسی است. نیوتن بن بست هایی در دل فیزیکش دارد و کانت این ها را می داند. اینشتین نیز در 15 سالگی کانت را خواند و تمام این تعارضات را نشان داد.

 من می خواهم در این جا کمی در مورد نیوتن صحبت کنم. برخی دقیقاً نشان می دهند که نیوتن بعضی از نظریه های خودش را از روی ارغنون جدید فرانسیس بیکن برداشته است. به طور مثال به صراحت جاذبه ی نیوتن در این کتاب آمده است. هر چند فرمول های ریاضی در آن کتاب وجود ندارد، ولی این موضوع مطرح شده و شناخته شده هم است.

 آن چه که در این جا می خواهیم صحبت کنیم نه در باب نیوتن است و نه در باب کانت و... ؛ بلکه می خواهیم ببینیم که این جنجالی که در آخر قرن 18، اتفاق افتاد و شعراء در مجالس عرفانی بر علیه آرسنون و روشنگری سطحی و استبداد منور فردریک دوم صحبت می کردند و عده ای هم طرفدار آن بودند، بر سر چیست ؟

 من بیشتر نظر شما را به سال های 1785-1786 جلب می کنم که در آن دوره آن مقاله ی معروف "روشنگری چیست؟" کانت که درسال 1784 نوشته بود، منتشر شده است. اتفاقی که در این برهه رخ می دهد، شهرت کانت است. " فلسفه ی نقادی محض "او در سال 81 چاپ شد.  " تمهیدات " در سه سال بعد ـ سال 83 ـ چاپ گردید و آن مقاله ی فوق العاده ی "مبانی اساس اخلاق " نیز در سال 84-85 چاپ شد. از این روی در این سال ها، کانت  دیگر فردی شناخته شده است.

مقاله ی معروف روشنگری کانت، در یکی از معتبرترین و دولتی ترین روزنامه ها چاپ می شود. خود روزنامه مدافع روشنگری است. مدافع سیاست استبدادی است.

 ولی موضوع دیگری که در مورد تاریخ فلسفه در این دوره مد نظر است، آنست که بعد از حدود صد سال فراموشی، فلسفه ی اسپینوزا دوباره متولد شد.

اسپینوزا در دوره ی حیاتش فقط توانست یک کتاب چاپ کند و کتاب های اصلی او بعد از وفاتش چاپ شدند. ولی در آلمان این دوره [ دوره ی کانت ]، فلسفه ی اسپینوزا دوباره چاپ شد. در بازگشت به فلسفه ی اسپینوزا، کار به جایی رسید که گفته شد حتی کانت از اسپینوزا به طور پنهانی استفاده کرده است  که البته این شایعه و تهمت است.

 اسپینوزا به دو چیز معتقد است، منتهی و صفت شناسی ؛ یعنی فکر و انتزاع. آنچه که قابل شناخت نیست، از آن ناشناختی و از طریق حس به ذهن امتداد می یابد و از طریق مقولات ذهنی می توان از آن آگاه شد. یعنی یک الگوی اسپینوزایی به صورت نقاب دار در فلسفه ی کانت مطرح است. اما خود کانت در برابر این ادعا، از خود دفاع می کند. البته به تجربه ی خودم و کتاب هایی که خوانده ام، کانت در آن فصل آخر، نقادی اسپینوزا را آورده است.

کانت گفته است که اسپینوزا تصور می کند که با روشی ریاضی می شود به تمام مسائل دست یافت ؛ در حالی که  این مطلب جزمی است و یک چنین چیزی نمی شود. ریاضیات و هندسه، در جهان محسوس کاربرد دارند و در نتیجه این نظام ( روشنگری نیوتنی ) در واقع اسپینوزایی است.

 فلاسفه نیز به اسپینوزا متوسل می شوند.  همه ی کسانی که در این نظام ( روشنگری نیوتنی ) شریک هستند، تقریباً بدون استثنا، همه شان از اسپینوزا تقلید کرده اند ؛ با این تفاوت که هر کس به قرائت خودش اسپینوزا را به کار برده است. این ها هم با اساس فلسفه ی اسپینوزا مخالفند. نام این جریان را که در کتاب های تاریخ و کتاب های تاریخ فلسفه و در ادبیات زبان آلمانی ( در دستور و کلمات ) می آید، « نزاع بر سر وحدت وجود » از نوع اسپینوزایی گذاشته اند.

 این نزاع به چه منظوری در این جا در گرفت و اصلاً چه اهمیتی  دارد ؟ اهمیت در این جاست که جریان روشنفکری در آلمان به یک بن بست و پایان می رسد. عده ای به دفاع از روشنگری در حال رجوع به اسپینوزا هستند، چرا که شاید فلسفه ی اسپینوزا عقلی مسلک ترین فلسفه ی جهان باشد و این اصالت عقل می تواند از منورالفکری، علوم جدید و... دفاع کند.

 در فلسفه ی اسپینوزا نوعی بی دینی پنهانی است.  بنابراین گاهی اسپینوزا و گاهی کانت را نفرین می کنند. در این برهه افرادی که اسپینوزا را منفی می دانند، نشان می دهند که در فلسفه ی معقولی، به لحاظ عقلانی ( عقلانی به معنای نیوتنی ) در مورد مسائل مابعدالطبیعی نمی شود تدبیر کرد ؛ برای مثال نمی توان مطمئن بود که فلسفه ی معقولی درباره ی موضوع وهابیت بتواند یک حکم قطعی صادر کند و حتی  می شود این ناتوانی را ثابت کرد. پس در فلسفه ی اسپینوزایی اگر ظاهراً صحبت از خدا هم باشد، ما نمی توانیم بر اساس آن به خدا اعتقاد پیدا کنیم و من حق را به کانت می دهم ؛ ولی آنها علناً از کانت سوء استفاده و به نفع خودشان استفاده کردند و دولت وقت هم از ایشان حمایت کرد.  

در سال 1786، دقیقاً در بهبوهه ی همان سال، مقالات یکی پس دیگری نوشته می شود و در  جامعه ی آلمان آن روز، مسائل سیاسی خاص و مهمی مطرح است. در این زمان ولیعهد جدیدی که منورالفکر نیست و نمی خواهد هم که منورالفکر باشد، بلکه برعکس تلاش می کند تا ژرمنی را رواج دهد، روی کار می آید ؛ یعنی این برخورد و روند فکری، دارد در میان چنین درگیری همه گیر و در فضای کلامی _ فلسفی کل جامعه ی آلمان آن روز، خود را منعکس می کند. درست لحظه ای است که در تاریخ آلمان فصل عمده ای در حال ورق خوردن است ؛  لحظه ای که یک حکومت به پایان می رسد و یک دولت دیگر روی کار می آید. چنین اتفاق کری ای، در این جا، در وهله ی اول، بسیار بسیار عجیب به نظر می آید و کسانی که کانت شناس باشند این مطلب را درک می کنند.

 کانت تا مدت ها سکوت می کند. سکوت او به حدی است که حتی مدیر روزنامه دلگیر می شود و به او در نامه هایش توضیح می دهد که عده ای در حال سوءاستفاده از تو هستند و دیگر زمان آن که تو نظرت را بیان کنی  فرا رسیده است. کانت با همان موضعگیری همیشگی پاسخ می دهد که هر قدر به این ها بیشتر اهمیت بدهید، سبب  می شود که کار را به جایی برسانند که این تهمتی که علم دار این جریان است، به همه، حتی به شهدا نیز برسد.

 بالاخره در ماه اکتبر سال 1786کانت مقاله ی بسیار با اهمیتی می نویسد. شاید این مقاله به اندازه ی کل فلسفه ی کانت اهمیت داشته باشد. ( کانت در این جا جزء کانت شناسانی است که آثار مردمی، کانت یا فیلسوف الزاماً قلمداد کرده اند.؟) به نظر کانت _ این را چند بار گفته است _ درست است که فیلسوف به ناچار تنها می ماند و از جامعه دور می افتد، ولی در عین حال به عمد نباید خودش را دور نگه دارد.

من شما را به این مطلب توجه می دهم که در تاریخ فلسفه نیز  دیده می شود که هیچ کس سقراط و افلاطون را نمی خواست. این ها همیشه مهمان ناخوانده بودند. هیچ کس سراغ سقراط نمی رفت. سقراط است که به آتن  می رود و چنین می گوید که به کجا می روی و....

در واقع کانت هم، کمی جدی تر، بیان می کند که فیلسوفان به عمد خود را از جامعه دور نگاه ندارند. این مقاله یکی از آثار مردمی کانت محسوب  می شود. او در این مقاله نوشته است که بخوان، هر قدر که می توانی بخوان. این مقاله نیز در روزنامه و در آن بهبوهه خوانده شد.

 در حقیقت این ها منتظر بودند که چگونه از یک نفر و از فکر او سوء استفاده کنند. عنوان اصلی این مقاله  "جهت یابی کردن در تفکر چه نامیده می شود؟" یا "جهت یابی درتفکر چیست ؟" است. به نظر من که یک دانشجوی پیر شده ی فلسفه هستم، خود این عنوان، بسیار جالب است و خیلی از چیزهایی که در ابتدا به نحو دیگری به آنها اشاره کرده ام را به ما می آموزد.

چرا این مقاله ی کانت مهم است ؟ برای این که به ما خاطر نشان می کند که در تفکر جهت یابی لازم است. کارهایی که انجام می دهم و  سخنانی که بر زبان می آورم، تفکر به حساب می آیند و هر کدام یک اراده و یک جهت می خواهد. به نوعی تفکر، برنامه ریزی می شود. زمانی که من دارم در ذهن خودم یک چیزی را تحلیل می کنم، اگر این جهت یابی نباشد شاید اصلا تفکر نکنم. این ها صور ذهنی ای است که از ذهن ما می گذرد و اگر جهت نداشته باشند مانند گفته های آن بیماری می شود که هر آن چه به ذهنش می رسد را می گوید. بنابراین تفکر جهت می خواهد.

 چرا کانت این همه حوصله و صبر، به مانند ایوب، داشته است ؟ چون با او دشمنی فکری داشته اند. کتاب "ساحات صبحگاهی" تحلیل هایی از کانت است و انتقادهای خیلی شدیدی هم نسبت به او دارد. با این حال کانت از نظام و از دشمن خودش علنی پرسشی نمی کند تا دشممنش به او نگاه کند و یا مجبور شود به نفع او صحبت کند. کانت گذشته از رابطه ی دوستانه ای که بین این دو بوده است، در صحبت هایش بسیار رعایت انصاف را می کند ؛ اما با این حال با اسپینوزا موافق نیست. کانت نمی خواهد که جذب اسپینوزا شود. او می خواهد که همان فلسفه ی خودش را داشته باشد. کانت در عین حال که منورالفکر است و مناسب با اصول منورالفکری نیز می اندیشد، با این حال در آن مقالاتش که بر علیه ژان کویی نوشته است، به نوعی مصادره به مطلوب می کند. این در حالی است که کانت قصد ندارد در چنین مسائلی مصادره به مطلوب بکند. به نظر می آید ژان کویی با توهمات سر و کار دارد و فردی سیاسی است.

اگر کسانی علوم جدید را فهمیدند و قبول کردند و به این ترتیب از خواب جهل بیدار شدند، دیگر نخواهند خواست که به گذشته بازگردند ؛ بنابراین راه دیگری برای جهت یابی تفکر به وجود می آید.

کانت  نهایتاً، خودش، در یک مقاله بسیار زیبا، نیازمندی عقل را بیان می کند. توجه کنیم که نباید این نیاز عقل را کوچک شمرد. هگل نیز از نیاز عقل به عنوان پیروزی عقل یاد می کند. او می گوید :" عقل ما انسان ها نیازمند است و این، خود، یک پیروزی است . "

 بیان نیازمندی عقل، در نظر کانت، مصادره به مطلوب به شمار نمی آید ؛ چرا که من به عنوان یک انسان، به اخلاق نیاز دارم و اخلاق نیز از درون من می جوشد. زمانی که این نیاز مندی عقل به میان می آید،  موضوع عقل عملی مطرح می شود ؛ عقلی که مبتنی بر رفتار اخلاقی است. بنابراین مسائل ما بعد الطبیعه، عقلی هستند، اما به سبک عقل عملی.

 بنابراین ارزش ها از درون ما بر می خیزد و این ارزش ها، در نظر کانت، اصول اخلاقی نیستند ؛ بلکه در محدوده ی شأن انسان و احترامی که ما به خودمان می گذاریم، این اصل و موضوع اخلاقی ضرورت پیدا می کند.

 

سخنرانی کریم مجتهدی