فصل اول سقوط غرناطه و معاهده ي تسليم
فصل اول سقوط غرناطه و معاهده ي تسليم
مملكت غرناطه در زمره ي آخرين مملكت عربي ـ اسلامي در اندلس محسوب مي گردد كه فروپاشي آن نمايانگر نابودي موجوديت عربي ـ اسلامي در شبه جزيره ي « ايبريا » بود كه در حدود هشت قرن تداوم داشت. پيش از سقوط غرناطه به تدريج ممالك اسپانيايي بر پايگاه هاي مهم عربي آن مناطق مستولي شده بودند. در ابتدا سقوط شهر « طليطه » Toledo واقع شد كه « آلفونسو ششم Alfonso VI » در سال 478 هـ / 1085 م بر آن چيره گشت. سپس « سرقسطه » Zaragoza كه سقوط آن در سال 512 هـ / 1118 م و به توسط « آلفونس اول جنگجو Alfonso I » بود و در ادامه شهرهاي « قرطبه » Cordoba و « اشبيليه » Sevill بودند كه « فرناندو سوم » Fernando III در سال 633 هـ / 1236م و 647 هـ / 1248 م يكي پس از ديگري بر آنها چيره گشت. اين شكست ها سقوط بسياري از شهرها و نواحي ديگري را به همراه خود داشت كه به نسبت شهرهاي ياد شده از اهميت كمتري برخوردار بودند.
پيش از سقوط شهر « غرناطه » Garnata در سال 897 هـ / 1492م بسياري از ساكنان مسلمان عرب به علت تعرض و سيطره ي ممالك اسپانيايي بر شهر هايشان بدان پناه آورده بودند. از اين رو غرناطه به منزله ي تنها اميد ساكناني درآمده بود كه هجرت بدان را به جهت زندگي در سايه ي حكومت عربي ـ اسلامي و عمل به شعاير ديني و به كارگيري آزادانه ي زبان عربي بهتر مي يافتند. اما تهديد اسپانيا چنان گسترش يافت كه شامل اين سرزمين در شبه جزيره ي « ايبريا » نيز گرديد. خصوصا پس از كمك معنوي و مادي بزرگي كه ناشي از اتحاد دو مملكت « كاستيا » Gastil و « آراگون Aragon» پس از ازدواج « شاه فرديناند آراگوني » با « ايزابل Isabella كاستيايي » در سال 847 هـ / 1469 م بود. هر دوي آنها به گسترش سلطه ي سياسي مملكت جديد و متحد خود نظر دوخته بودند و آن با چيره شدن بر اراضي مملكت غرناطه محقق مي گشت. خصوصا شاهزاده ايزابل در اين زمينه بسيار متعصب بود و رؤياي روزي را در سر مي پرورانيد كه اسپانيا يكدست كاتوليك باشد به شكلي كه صدايي غير از آن شنيده نشود. لذا طبيعي بود كه وي و همسرش مصمم به رهايي از آخرين دژهاي عربي { اسلامي } در آن سرزمين ها يعني غرناطه باشند. لذا روح صليبي را به منظور شعله ور ساختن آتش جنگ برافروختند تا اسپانيايي را كه پيش از ايشان با فرمانروايان اسپانيايي در شبه جزيره ي « ايبريا » آغاز شده بود، باز پس گيرند. { و احيا نمايند. } [1]
اسپانيايي ها در ابتدا بر مناطق پيراموني غرناطه سيطره يافته و سپس در جنوب شهر و در مراتع غرناطه با گرد آوردن سپاه به ساخت يك پادگان نظامي به نام شهر « سانتافه » Santa fe [2] يا ( ايمان مقدس ) پرداختند. اولين اقدام آنها از اين پادگان حمله به شهر و تشديد محاصره ي آن بود. كوشش هاي شجاعانه ي ساكنان غرناطه در دفع سپاهيان مهاجم و نجات شهر، به سبب زيادي مهاجمان و كمي مدافعان داخل آن سودي نبخشيد. محاصره ي شهر در حدود هفت ماه به طول انجاميد و تلفات بسياري بر مردان و اسبان ايشان وارد ساخت. ضمن آنكه به دليل قطع اميد از رسيدن كمك از ( سلسله كوههاي يخ ) Sierra Nivada ـ به دليل بارش برف و باران ـ ناچار به قبول مذاكره با دشمن بر سر تسليم شهر به جهت جلوگيري از كشتار ساكنان آن گرديدند. [3]
« ابو عبدالله محمد بن علي » آخرين امير غرناطه نماينده اي به سوي شاه فرديناند به جهت مذاكره بر سر رسيدن به نتيجه ي مطلوبي در « تسليم شهر » ارسال نمود و اين مذاكرات منجر به عقد معاهده اي ميان « امير ابو عبدالله » و دو پادشاه كاستيا و آراگون در 21 محرم 897 هـ / 25 نوامبر 1491 م شد. اين معاهده شامل شروط بسياري مي گشت كه بنا بر برخي منابع عربي [4] شامل شصت و هفت شرط و طبق برخي منابع كاستيايي پنجاه و شش شرط بوده است. [5] دكتر « محمد عبده حتامله » بر اين باور است كه اين تناقض را چنين مي توان جمع نمود كه شروط بعدي مي تواند ضمن معاهده ي سري ديگري حاصل و در اثناء مذاكرات بعدي وارد معاهده شده باشد.[6]
دو امير كاتوليك متعهد به امور بسياري براي ساكنان غرناطه شده بودند. از جمله ي آنها امنيت كامل جان و خانواده و اموال ايشان و باقي ماندن مردم در خانه ها، مراكز تجاري، محلات و زمين هاي شان بود. از ديگر شروط، امكان باقي ماندن افراد بر دين خود و إعمال قوانين متناسب با آن و ادامه ي رويه ي معمول مساجد و اوقاف بود.
{ همچنين مقرر گرديد كه } اسپانيايي ها به مناطق عربي داخل نشده، كسي را مورد غضب قرار نداده و سرپرست مسلمانان را از ميان خود مسلمانان انتخاب نمايند. { از ديگر شروط معاهده } آزادي همه ي اسيران غرناطه اي بود و اينكه هر كس كه مايل به عزيمت به مغرب باشد بدون هيچ مانعي با فراهم شدن كشتي هاي مورد نيازش { به وسيله ي اسپانيايي ها } بتواند به مكان مورد نظرش برود.
نيز هيچ كس به گناه ديگري مواخذه نگردد و اسپانيايي هاي مسلمان شده به اجبار به دين پيشين خود بازگردانده نشوند و مجازاتي براي كساني كه در جنگ سربازان را به قتل رسانيده اند اعمال نگشته و اهالي شهر مكلف به پذيرايي از سربازهاي دولت نباشند، بر ماليات ايشان افزوده نگشته و مجبور به علامت گذاري بر لباس به جهت تميزشان نشوند. علاوه بر آن اسپانيايي ها وارد مساجد شهر نشده و از اذان و نماز و روزه و ديگر امور ديني ممانعت ننمايند و هر كس اين معاهده را نقض يا سبك بشمارد مجازات گردد و اينكه همه ي اين شروط مورد موافقت و به امضاي « رهبر روم » يعني پاپ برسد. [7]
شروط بيان شده فشرده اي از آن چيزي است كه « المقري » در كتاب « نفح الطيب » و نويسنده ي { ناشناس } كتاب « نبذة العصر في اخبار بني نصر » آورده اند. خواننده مي تواند به جهت اطلاع از آن به خلاصه ي مفيدي كه استاد « محمد عبدالله عنان » از اين سند ارائه نموده است مراجعه كرده[8] و يا اينكه به متن كامل آن كه دكتر « محمد عبده حتامله » بيان داشته است، رجوع كند. [9] تمامي بندهاي اين معاهده بيانگر اين مساله است كه اعراب مسلمان با شمول همه ي افراد از كوچك و بزرگ در تنظيم امور زندگي جديدشان درصدد پيشگيري از انجام دستكاري و يا تغيير وعده هاي مندرج در معاهده بوده اند.
دو امير كاتوليك متعهد به اجراي همه ي شروط معاهده بدون هيچ گونه تغيير و كم و كاستي ـ به هر دليل ـ و اينكه { شروط معاهده } تا ابد بدون تغيير حرف يا جايگزين كردن حروف باقي بماند، ـ گرديدند و نيز فرزندان يا جانشينان آنها حق نقض هيچ يك از بندهاي اين معاهده را نخواهند داشت. معاهده بر همه ي شاهزادگان و وزراء و فرماندهان سپاه و كشيش ها و مردم اعلام عمومي گرديد و فرماني صادر شد كه به موجب آن افراد ناقض معاهده را تهديد مي نمود. همچنانكه شاه فرديناند و ملكه ايزابل و ديگر امضا كنندگان آن با سوگند به دين و شرافت خود به حفظ هميشگي معاهده متعهد گرديدند. به شكلي كه معاهده با آن پايان يافته و نوشته شده است. [10]
اگر اسپانيايي ها معاهده را رعايت كرده و شروطي را كه با سوگند دو شاه { كاتوليك } مبني بر اجرا و احترام به آن متعهد شده بودند، نقض نمي كردند، بندهاي مفصل معاهده تضمين مي داد كه مسلمانان عرب باقي مانده در اندلس برخوردار از آزادي زبان، شعائر ديني، تشكيلات قانوني و رسوم اجتماعي خود باشند. اما تعصب كور اجازه ي اجراي مفاد معاهده اي را كه در پشت پرده ي آن چيزي جز خيانت و پيمان شكني نبود، نمي داد. [11] اسپانيايي ها پس از سيطره بر غرناطه معاهده را رعايت ننموده و بر سر پيماني كه بدان سوگند خورده بودند باقي نماندند. آنها به اعمال غير انساني بسياري در قبال بقاياي اعراب و مسلمانان اندلس مبادرت نمودند كه به عكس العمل تندي { از جانب اندلسي ها } انجاميد كه در جنبش مقاومت به رهبري افراد نادم از اشتباه خود ـ كه اميدهاي خود را در امكان زندگي در وضعيت جديد بر باد رفته مي ديدند ـ متبلور گرديد و اين پس از زماني بود كه مشاهده كردند كه معاهده ناديده گرفته شده و به حريم آن تجاوز مي شود و ما در بحث بعدي به مهم ترين اقدامات و ظلم هايي كه بر ساكنان غرناطه و ديگر شهرها و نواحي اندلس در نتيجه ي پايان نفوذ سياسي عرب انجام گرفت و استيلاي اسپانيايي ها بر اداره ي امور اشاره خواهيم نمود. شكي نيست كه اشاره به آن سياست سركوب گرانه كه متوجه ستم به اعراب و تهديد و اجبار ايشان به خروج از دين خود و محو شدن در جامعه ي جديد بود ضروري است. چرا كه زمينه را به جهت بيان اسباب و عوامل مقاومت عربي ـ اسلامي يي كه پس از سقوط غرناطه شكل گرفت فراهم مي سازد.
[1] A. Mackey, Spain in the Middle Ages, London, 1997. P. 205.
[2]مجهول المولف، نبذة العصر في اخبار بني نصر، نشر: الفريد البستاني، المغرب، 1930، ص 37
[3] همان منبع، ص 39 ـ 41، احمد بن محمد المقري، نفخ الطيب من غصن الاندلس الرطيب، تحقيق: احسان عباس، دار صادر، بيروت، 1968، 4 / 524 ـ 525.
[4] همان منبع : 4 / 525 ـ 526 . نگاه كنيد به : احمد بن خالد الناصري السلاوي، كتاب الاستقصا لاخبار المغرب الاقصي، تحقيق و تعليق: جعفر الناصري، و محمد الناصري، الدار البيضاء، 1955: 4 / 104 .
[5] نگاه كنيد به : محمد عبدالله عنان، نهاية الاندلس و تاريخ العرب المتنصرين، القاهرة، 1966، ص 230 ـ 236 او در باب معاهده ي تسليم بر دو سند كاستيايي يكي محفوظ در مركز اسناد عمومي در Simancas به شماره ي : 207 ـ 11 R.R و ديگري سند فرناندو دي تافرا مورد اعتماد دو شاه كاتوليك موجود در مجموعه ي دي تافرا در شهر غرناطه بوده كه در ضمن مجموعه اسناد غرناطه با مشخصات زير منتشر شده است: Las Capitulation Para la Entrega de Granda, por Miguel Garrido Atienza, Granada 1910. PP. 269 _ 295 و مقايسه شود با : محمد عبده حتاملة، التنصير القسري لمسلمي الاندلس في عهد الملكين الكاثوليكيين، شركة المطابع النموذجية، عمان، 1980، ص 11 .
[6] محنة مسلمي الاندلس عشية سقوط غرناطة و بعدها، مطابع دار الشعب، عمان، 1977، ص 55، هامش ( 3 )
[7] نبذة العصر، ص 41 ـ 45 نفخ الطيب: 4 / 525 ـ 526.
[8] نهاية الاندلس، ص 230 ـ 236.
[9] التنصير القسري لمسلمي الاندلس في عهد الملكين الكاثوليكيين، ص 19 ـ 54.
[10] همان منبع، ص 54. مقايسه شود با: W. H. Prescott, History of the Reign of Ferdinand and Isabella. Abridged and edited by: C. Harvery Gardiner, London 1962, p. 147.
[11] نبذة العصر، ص 43 و نگاه كنيد به : عبدالكريم التواني، ماساة انهيار الوجود العربي بالاندلس، الدار البيضاء، 1967، ص 467 ـ 472، عبدالواحد ذنون، تحالف الممالك الاسبانية و اثره علي السقوط غرناطة، مجلة البحث العلمي، يصدرها المعهد الجامعي للبحث العلمي، العدد 34، الرباط، 1984، ص 77.