فصل دوم سياست ستم ديني پس از سقوط غرناطه و آغاز مقاومت
فصل دوم سياست ستم ديني پس از سقوط غرناطه و آغاز مقاومت
ماده ي هفتم از معاهده ي تسليم بيان مي داشت كه اشخاص اجازه دارند كه بنا بر ميل خود به { سرزمين } مغرب { در شمال آفريقا } بروند. و اين امر در سه سال اول با فراهم آوردن كشتي رايگان { به توسط اسپانيايي ها } و پس از اين مدت به ازاي هر شخص يك « دوبل » ( پول طلاي اسپانياي قديم ) باشد. [1]
فرديناند و ايزابل كوشيدند تا ساكنان عرب را به ترك مملكت غرناطه تحريك نمايند و از اين رو به ارائه ي كمك هايي در انتقال شان مبادرت نمودند. در نتيجه در حدود شصت هزار عرب به همراه امير مخلوع { غرناطه } از راه دريا به شمال آفريقا منتقل شدند. همچنين جمعيت بسياري هم از اهالي غرناطه و مناطق پيراموني آن مهاجرت نمودند. اما برخي از خانواده هاي ثروتمند در غرناطه باقي مانده و برخي از بزرگان شان به جهت رفتار مسالمت جويانه ي خود به سمت هايي در اداره ي حكومت { اسپانيايي } شهر رسيدند. [2] مولف ناشناس كتاب « نبذة العصر » با بيان دانسته هاي خود اطلاعات بسيار مهمي را پيرامون مهاجران اندلسي در دوران بعد از سقوط غرناطه و اماكني كه از آن خارج گرديده و راههايي كه براي رسيدن به مغرب طي كردند، براي ما بازگو مي نمايد. [3]
اين موج بزرگ مهاجرت نشان دهنده ي عدم اعتماد برخي از اعراب غرناطه به ميثاقي بود كه حاكمان نوين در معاهده ي تسليم به آن متعهد شده بودند. با اين همه بسياري از اعراب مسلمان كه گول وعده هاي آنها را خورده و به سياست معتدل نسبي اسپانيايي ها در سال هاي اوليه ي پس از سقوط شهر خوشبين بودند در آن سرزمين باقي ماندند. آنها چند سالي را با خريد املاك مهاجران به مبلغي ناچيز در آرامش و متانت سپري نمودند. [4]
علت آرامش نسبي حاكم بر غرناطه پس از اشغال اسپانيا به كوشش هاي دو تن از مسئولين منصوب از سوي ملكه ايزابل براي اداره ي امور غرناطه باز مي گشت. يكي از اين دو فردي به نام « كنت تنديا » Count de tendilla منسوب به خانواده ي « مندوزا » Mendoza و ديگري اسقف شهر به نام « هرناندو دي تلاورا » Hernando de talavera بود. كنت تنديا حاكم عام شهر بود كه اداره ي شهر به او مربوط مي گرديد. آنها متوجه شرايط حاكم بر مسلمانان در زمان تسليم شهر گرديده و در اين امر هم عقيده بودند كه عقل ايجاب مي كند كه در ابتداي امر بنا بر شروط معاهده ي تسليم رفتار نمايند. لذا در شهر آرامش و امنيت حاكم بود. [5]
اما اين آرامش بيش از هفت سال به طول نينجاميد. پس از آن سياست اسپانيايي ها در برابر اعراب مسلمان مقيم در غرناطه و ديگر مناطق تغيير يافت و شروط صلح يكي پس از ديگري نقض گرديد. فرديناند از وعده هاي خود شانه خالي كرد و درصدد مسيحي كردن رعاياي عرب مسلمان برآمد. امري كه بر خلاف شروط معاهده ي تسليم شهر بود و چنانكه پيش تر بيان نموديم از همه طرف ستم ها را آغاز نمودند كه در ماليات هاي سنگين، منع اذان از بلنداي بناها و اجبار ايشان به خارج شدن از غرناطه و سكني گزيدن در نواحي، روستاها و پيرامون آن آشكار گرديد. [6]
بديهي است كه شاه فرديناند در ابتدا نگران پيامدهاي تعجيل در آشكار نمودن مقاصد واقعي خود در قبال رعاياي جديدش بود. زيرا امنيت هنوز در مناطقي كه اخيرا بر آن چيره شده بود استوار نشده و اهالي غرناطه و نواحي پيرامون آن سلاح را به كناري ننهاده بودند. از اين رو چه بسا تحت فشار قرار دادن ايشان مي توانست منجر به وقوع قيامي بشود. اما سياست اسپانيا دائما نگران اعراب مسلمان مقيم در آن سرزمين ها و افراد موسوم به « مورسكي » ها Los Moriscos ( تصغير كلمه ي Moros به معناي عرب مسلماني كه نصراني شده و در شبه جزيره ي « ايبريا » باقي ماندند،) [7] بود.
ضمن آنكه متوجه اهميت اقتصادي ايشان بود كه از مهم ترين عوامل فعاليت و رفاه در آن سرزمين به شمار مي رفتند. با توجه به برتري چشمگير ايشان در زراعت، صناعت، علوم و فنون و در يك عبارت در زمره ي با ارزش ترين عناصري بودند كه دولت در اختيار داشت. [8]
اما در آن زمان سياست اسپانيا مطيع كليسا بود كه سپاهيان را به گرايش صليبي فرا مي خواند و ميل به پايان بخشيدن به حضور باقي مانده ي اندلسي ها در اسپانيا را دامن مي زد. آنها معتقد بودند كه وجود چنين گروه هاي بزرگ هم عقيده { مخالف كليسا } در منطقه ي غرناطه و ديگر مناطق اسپانيا مانند «والنسيا» Valencia و « سرقسطه » و مناطق « آراگون » و « كاستيا » موجب مشكلات بسياري خواهد گرديد. خاصه اينكه آنها در دوران { حكومت مسلمانان در } مملكت غرناطه روابط محكمي با شهرهاي مغرب در شمال آفريقا داشتند. [9]
كليسا از تعصب « ملكه ايزابل » و پيوند محكم او با اسقف ها و راهبه ها بهره برداري مي نمود تا جايي كه بنا بر تعبير دكتر « محمد عبده حتامله » « او به مانند برگي برنده در دستشان بود كه به اشاره اي از آن استفاده مي نمودند. » [10] اين به خوبي بيانگر نقش فعال برخي از مقامات كليسا است كه برخوردار از حمايت پاپ و مورد اعتماد اميران كاتوليك بوده اند كه در راس ايشان « پدر فرانسيسكو جيمنز دي خيمنث » Francisco Jimenez de Gisneros اسقف شهر « طليطله » و رئيس كليساي اسپانيا قرار داشت.
اهالي غرناطه به رغم همه ي رنج هايي كه از بدو ورود اسپانيايي ها بر آنها رفته بود تلاش نمودند تا با وضعيت جديد سازگار گردند. نجبا بر زمين هاي وسيعي از اراضي و املاكي كه متعلق به اندلسي ها بود حاكم گرديده و اندلسي ها تابع سروران جديدي شدند. سپس بر ايشان ماليات وضع گرديد و از انجام شعاير ديني خود به صورت علني منع شدند. و كوشش مستمري به جهت قانع نمودن ايشان به دست كشيدن از عقايد ديني شان و قطع پيوندهاي تاريخي و فرهنگي آنها مبذول گرديد. آنها در اين راه از شيوه هاي تهديد و ايذا استفاده نمودند كه اول بار به شكل مزاحمت اسپانيايي ها بر زمين هاي اهالي غرناطه ظاهر شد و در ادامه با فشار بر معيشت زندگي شان و سرانجام منع دين و تاريخ و زبان ايشان دنبال گرديد. [11]
هنگامي كه حكومت متوجه اصرار اندلسي ها به التزام بر { هويت } عربي و اسلامي بودن خود گرديد با توسل به « سياست زور و اجبار » ، به تغيير و تعديل بندهاي معاهده ي تسليم پرداخته و آن را به سود خود تفسير كرد. و بدينسان يكي پس از ديگري شروط مندرج در آن را تحريف نمود تا آنجا كه به تمامي نقض گرديدند. ديگر حرمت اهالي غرناطه از ميان رفته و ايشان در معرض بي احترامي و ذلت قرار گرفتند. اسپانيايي ها به ايشان تعدي نموده و ايشان را بر قبول ديانت خود مجبور ساختند. [12]
شرايط اعراب غرناطه پس از رسيدن كاردينال « خيمنث » رئيس كليساي اسپانيا به آنجا وخيم تر شد. او بنا بر دعوت « شاه فرديناند » در سال 905هـ / 1499م به جهت مسئوليت مستقيم گروه هاي مبلغ ديني كه به دنبال نصراني كردن اهالي شهر بودند، وارد شهر شد وي { در ابتدا } همه ي فقهاي شهر را گرد آورده و ايشان را به پذيرش مسيحيت فراخواند و كوشيد كه با اعطاي هدايا و كمك هاي مادي ايشان را بفريبد. [13]
هنگامي كه مشاهده نمود كه اين روش در قبال اكثر ايشان هيچ سودي نداشت، متوسل به تهديد شد و حتي دستور زنداني كردن يكي از بزرگان فقهاي فوق را داد و به اين دليل كه او حاضر نشد تا با صدور فتوايي اجازه ي خروج از دين و ملت ( عربي بودن ) را به اهالي شهر بدهد. او را شكنجه كرده و براي چند روز گرسنگي داد، و اگر چه پدر « خيمنث » نتوانست فتواي مد نظر خود را از او بگيرد اما توانست از زبان او چيزي را در آورد كه اهالي غرناطه را دعوت به سوي سازگاري با اسپانيايي ها و به نوعي پذيرش ديانت ايشان مي نمود. [14]
اين روش جز در گروه معدودي از اهالي غرناطه سودي نداد. چرا كه آنها بر موضع { ديني } خود استوار بودند. امري كه آتش خشم « خيمنث » را بيشتر و وي را بر مسيحي كردن همه ي آنها پافشارتر نمود. او متوجه اين نكته شده بود كه تا زماني كه ايشان با تاريخ خود در ارتباط باشند نصراني كردن شان محال است. لذا در سال 905 هـ / 1499 م به كارگزاران خود دستور داد كه در ميان اهالي غرناطه گشته و نوشته هاي عربي، و قرآن ها را گرفته و آنها را به ميدان اصلي شهر « باب الرمله » بياورند. ده ها هزار كتاب كه مشتمل بر علوم مختلف، ادبيات و احاديث و ديگر آثار بود در آن مكان گرد آورده و به آتش كشيدند. از اين آثار تنها سيصد جلد كتاب در طب، كيميا، رياضيات و ديگر موضوعاتي كه مورد نياز دانشگاه جديد التاسيسي در شهر قلعه ي « هنارس » Aicala de Hanares [15] بود مستثني شد. اين عمل ظالمانه و غير مسئولانه منجر به نابودي دهها هزار كتاب با ارزش عربي گرديد كه نتيجه ي انديشه ي عربي ـ اسلامي در اندلس بود. برخي از محققان اين كتاب ها را تا هشتاد هزار كتاب خطي عربي شمرده اند. در حالي كه برخي ديگر ـ خصوصا « روبلس » Robles كه كتابي درباره ي زندگي خيمنث نگاشته است ـ آن را تا يك ميليون و پنج هزار جلد كتاب بالغ مي داند. [16]
موضع مورخان در اين زمينه هر چه باشد، شكي نيست كه تعداد آنها بسيار زياد و هدف از اين كار دور نمودن اعراب اندلس از تاريخ و دين خود و جدا ساختن ايشان از هر اشاره اي به زبان عربي و مصادر شريعت اسلامي مانند قرآن كريم، سنت نبوي، و كتاب هاي فرهنگي ديگرشان بوده است. اين اعمال منجر به پيدايش فضايي مشحون از ناراحتي در ميان اهالي غرناطه گرديد. كساني كه در ميان دود برخاسته از سوزاندن اين ذخاير پر ارزش تهديدي نزديك در حوادث بعدي يافتند. چه بسا مراسم ديگري بر پا و در آن به جاي كتاب، اجساد انسان ها سوزانده شود. خصوصا آنكه افرادي كه مبادرت به سوزاندن كتاب ها نمودند از كارگزاران « كاردينال خيمنث » ـ مسئول عام در محاكم تفتيش عقايد اسپانيا ـ بودند.
نه تنها اعراب غرناطه اي كه شاهد اين ماجرا بودند به اظهار تنفر و نگراني پرداختند كه افرادي از قبيل « كنت تنديا » و « تلاورا » نيز« خيمنث » را از غايت كار بر حذر داشته و معاهده ي تسليم را يادآوري نمودند، ضمن اينكه بيان مي داشتند كه نصراني كردن اجباري افراد منجر به مسيحي شدن حقيقي آنها نخواهد گشت. اما اين نصايح سودي نبخشيد و « سياست زور و اجبار » ادامه يافت. [17]
از جمله چيزهايي كه منجر به تيرگي اوضاع مي گرديد اصرار كارگزاران خيمينث بر انجام اعمال تهديد آميز به منظور تحت فشار قرار دادن اهالي و نصراني كردن اجباري ايشان ـ در شرايطي كه رشوه به جايي نمي رسيد، ـ بود. [18] خصوصا ساكنان قبيله ي « بيازين » بيش از ديگران در معرض فشار اسپانيايي ها قرار گرفتند. افراد خيمنث مسجد آنها را به كليسايي تحت عنوان « سان سالوادور » مبدل ساخته و ايشان را وادار ساختند تا دختران شان را به ازدواج تحميلي با اسپانيايي ها و مردان ايشان را مجبور به همسري با زنان اسپانيايي نمودند. اين امر به جهت ريشه كن كردن هر گونه اميدي به بقاي روح عربي و اسلامي در ميان آنها بود. اين سياست متعصبانه هيچ گونه رحمي نمي شناخت. اعمال فوق كه مورد تاييد دو شاه كاتوليك قرار داشت عاملي اساسي در شعله ورشدن آتش قيام در اين قبيله در سال 905 هـ / 1499 م بود. [19]
قيام قبيله ي بيازين
اين قبيله تابع شهر غرناطه و قبيله ي پر جمعيتي بود. يكي از مورخان اسپانيايي تعداد آنها را در حدود ده هزار خانواده يعني در حدود پنجاه هزار نفر عرب تخمين مي زند. [20] تيرگي روابط ايشان ( با اسپانيايي ها ) در نتيجه ي كوشش هاي مداوم پدر « خيمنث » در اجبار ايشان به شيوه هاي مختلف به اوج خود رسيده و فعاليت هاي كارگزاران « خيمنث » منجر به برافروختن آتش خشم و انقلابي گرديد كه در نهايت پس از وقوع برخورد ميان افراد قبيله و برخي از افراد « خيمنث » سر برآورد. يكي از خادمان خيمنث بنام « سالسيدو » Salcedo به همراه يكي از سربازان در ميدان « باب البنود » Lo Plaza Bibo Bonuts به دختري عرب تعدي نمود. ساكنان بيازين در پاسخ به فريادهاي دختر به شورشي بزرگ دست زدند. خادم فوق متواري گرديده و سرباز فوق به دست يكي از جوانان عرب قبيله كشته شد. [21]
پس از انتشار اخبار اين حادثه بزرگان غرناطه و دانشمندان آنها به بيازين كوچ نموده و مردم را به حمل سلاح و اعلام انقلاب در حمايت از ايشان و مقاومت در قبال اعمال خيمنث تشويق نمودند. راي ايشان بر آن شد كه چهل نفر را از ميان خود به عنوان نماينده ي حكومت عربي مستقل از اسپانيا انتخاب نمايند. سپس برخي به جهت نبرد با خيمنث و كشتن او و يارانش متوجه « قصر حمراء » شده و بقيه ي ايشان در پي تهيه ي سلاح و آماده سازي قبيله به منظور جنگ پرداختند. هنگامي كه خيمنث اخبار قيام و حركت شورشيان به قصر حمراء را شنيد به خانه ي « كنت دو تنديا » پناه برد كه به سبب حسن برخورد خود با اعراب روابط، صميمانه اي با ايشان داشت. [22]
« خيمنث » حاكم غرناطه را قانع نمود كه گروهي از سربازان را به جهت از ميان بردن قيام بيازين و كشتار شورشيان به دنبال شان گسيل دارد. اما اين قوا با توجه به اقدامات پيش بيني شده ي ساكنان قبيله و بستن راه ها ي ورودي قادر به انجام كاري نگرديد. بلكه آنها توانستند قصر حمراء را محاصره كرده و بدان نفوذ نمايند. كنت دي تنديا كوشش كرد تا شورشيان را به آرامش و سكون راضي نمايد. در اين راه پدر « هرناندو دي تالاورا » اسقف غرناطه كه به علت درك شرايط اعراب و كوشش در جهت مسيحي كردن اعراب از طريق اختيار و نه اجبار، مورد احترام آنها بود، او را همراهي مي كرد. [23]
اين دو با شورشيان ملاقات كرده و از ايشان درخواست كردند كه به « بيازين » باز گردند و آنها تضمين مي نمايند كه به جهت اين قيام آزاري متوجه شان نگرديده و توافقات نهايي مورد احترام هر دو طرف باشد، و رفتار سربازان با اعراب به مانند ديگر رعاياي اميران كاتوليك مشروط بر اين كه آنها رعاياي اميران كاتوليك باشند و ماليات هاي شان را بپردازند. احترام آميز باشد. نيز متعهد مي شوند كه به اجبار دست به مسيحي نمودن ايشان نخواهند زد و هر كس كه فرمانبردار است مي تواند رسوم، سنت و زبان خود را نگاه دارد و هر كس كه زير بار فرمانبرداري نرود بايد شهر غرناطه را ترك نمايد. شورشيان ديدگاه ها و خواسته هاي شان را مطرح و تاكيد نمودند كه در صورت عدم بازگرداندن خيمنث به اشبيليه از سوي ملكه تا آخرين نفس به مبارزه ادامه خواهند داد. كنت دي تنديا وعده داد كه خواسته ي ايشان را به اطلاع ملكه رسانيده و به جهت ضمانت براي تعهد خويش همسر و پسرش را به ايشان سپرد و آنجا را به قصد ديدار با ملكه ايزابل در اشبيليه ترك نمود. امور تا حدي تا مشخص شدن نتايج مذاكرات آرام گرفت. [24]
اما بسياري از شورشيان و خصوصا چهل نفر فوق، كه به نتايج كار نا مطمئن بودند، به جهت { ترس از } تنبيه و مؤاخذه پيرامون خون مقتول آغاز ماجرا به سوي مناطق بشرات در جنوب غرناطه متواري شدند. گمان ايشان به جا بود چرا كه نه « ملكه ايزابل » و نه شوهرش هيچكدام به ديدگاه « كنت دو تنديا » توجه نكرده و پيشنهاد وي مبني بر راه هاي مسالمت جويانه ي به سبب پايان ستم ديني بر اهل غرناطه و رعايت انصاف و ايجاد آرامش در ميان ايشان را ناديده گرفته و پدر « خيمنث » را كه بر موضع خود سخت پافشاري مي نمود فرا خواندند. او اشاره نمود كه ملكه با داشتن عنوان كاتوليك نمي تواند داراي رعايايي با ديني غير از آن باشد و اعراب تا زماني كه به دين مسيحي در نيامده باشند نبايد در غرناطه و كاستيا و ديگر اماكن اسپانيا زندگي نمايند و نرمش حكومت پس از قيام ساكنان غرناطه نتيجه اي جز وقوع قيام هاي ديگري در ساير مناطق كشور نخواهد داشت. [25]
از اين رو « ملكه ايزابل » و شوهرش « فرديناند » تصميم به اجبار در نصراني كردن همه ي اندلسي هاي عرب و يا در صورت عدم پذيرش ايشان كوچاندن آنها به شمال آفريقا گرفتند. ضمن آنكه به موجب فرماني اعراب ساكن در خارج از حدود مملكت شان از ورود به آن منع گرديدند تا از اين طريق روحيه ي معنوي شان از ميان برود. [26] ديگر براي اندلسي ها چاره اي جز جستجوي مكاني براي زندگي در مناطق كوهستاني جنوبي باقي نماند. كساني كه فرمان نصراني شدن را قبول نكردند غرناطه را ترك كرده و در كوه ها با ايجاد پايگاه هاي مهمي ، مبادرت به انجام حملاتي به منظور مقابله با اقدامات ظالمانه ي اسپانيايي ها در قبال اعراب مسلمانان نمودند. اما بقيه ي ساكنان غرناطه به ناچار و از خوف شيوه هاي تنبيهي به كار گرفته شده در مورد افرادي كه پايبند به دين و عربيت خود بودند، به فرمان فوق تن در دادند.
اجبار اهالي غرناطه به مسيحي شدن بهانه اي بود براي بر پا داشتن شعبه اي از ديوان مجمع قاضيان ايمان كاتوليكي يا آنچه كه محاكم تحقيق يا تفتيش عقايد La Inquisicion ناميده مي شود كه در سال 905 هـ / 1499 م محقق گرديد. اين محاكم به انجام كار و تحقيق درباره ي افرادي كه در درستي انتخاب دين جديد شك نموده بودند مي پرداخت و آن شعبه اي از ديوان يا دادگاه تحقيق در قرطبه بود و تا سال 933 هـ / 1526 م كه دادگاه مستقلي در غرناطه ايجاد شد، در آنجا ادامه يافت.
انديشه ي اجراي اين دادگاه ها به سده ي سيزدهم ميلادي باز مي گردد كه به جهت پذيرش نيازهاي كليساي كاتوليك در حمايت از خود در برابر ديگر ادياني بود كه در بسياري از كشورهاي اروپايي حضور داشتند.
اين دادگاه ها وارد اسپانيا و خصوصا شهرهاي آراگون، كاستيا، كاتالونيا Catalonia و والنسيا، اشبيليه و برخي ديگر از شهرها شده بود. وظيفه ي آن تعقيب بقاياي عرب، محاكمه، شكنجه، و اجبار آنها به اعتراف كردن به باقي ماندن بر دين اسلام، يا حفظ زبان عربي و صحبت و كتابت به آن بود. اساسي ترين شيوه هاي شكنجه در قرون وسطي در اين دادگاه ها به كار گرفته مي شد و فاقد مرزي مشخص براي شدت شكنجه و درد هاي آن بود و تا آنجا ادامه مي يافت كه از متهم اعتراف گرفته شود. آنگاه به استناد به بيان « كفر صريح » اش حكم سوزاندن وي، يا زندان ابد و مصادره ي اموال و يا اعمال شاقه در كشتي ها و احكام خودكامه ي ديگر صادر مي گرديد. [27]
اين دادگاه ها ابزاري در دست رجال متعصب كليسا به منظور رسيدن به هدف خود يعني نابودي بقاياي امت عربي در شبه جزيره ي « ايبريا » بودند. آنها وظيفه ي دوگانه ي سياسي و ديني را بر عهده داشتند. وبه نام دين درصدد محقق ساختن نيات سياسي اسپانياي آن روزگار و پس از تسليم اعراب اندلس به دنبال پايان حيات زبان و ويژگي هاي اجتماعي ايشان از طريق سركوب و شكنجه و سوزاندن بودند.
قيام بشرات و امتداد آن در مناطق جنوبي اسپانيا
منطقه ي « بشرات » Alpujarras در ارتفاع بالايي در ميان كوه هاي يخ يا سيرا نوادا Sierra nivada و درياي مديترانه قرار گرفته و طول آن در حدود نوزده مايل است و شامل روستاهاي زيادي است كه اعراب در آن زندگي مي نمودند اين مناطق به دليل ناهمواري و صعب الوصول بودن، پناهگاه فراريان اندلسي يي بود كه نصراني شدن را رد كرده و درصدد مقاومت با حكومت اسپانيايي برآمده بودند. ساكنان اين مناطق با كمك تازه واردين به آماده سازي دفاعي روستاها و شهرهاي خود و جمع آوري پول و سلاح به جهت يورش همه جانبه به مناطق اسپانيايي و قطع راه هاي ارتباطي آنها مبادرت نمودند و شهر « گونجار » را كه مكاني تسخير ناپذير در دامنه ي كوه يخ Sierra nivada بود، به عنوان مركز خود قرار دادند.
هنگامي كه اخبار اين قيام به گوش فرمانرواي اسپانيا رسيد، ملكه ايزابل نيرويي به رهبري « كنت دو تنديا » و « گان سالو دو كردوبا » Gonsalvo de Cordoba» به جهت خاتمه دادن به قيام ـ پيش از وخيم شدن اوضاع ـ روانه نمود. اين حمله متوجه شهر گونجار بود. برخي از افراد او در خندق هايي كه اهالي شهر كنده سپس با ني و گياه پوشانده بودند سقوط نمودند. اما « گان سالو دو كردوبا » رهبر حمله با بهره گيري از توان سازماندهي در صفوف سربازان خود، شهر را محاصره و پس از رسيدن نيروهاي كمكي آن را مجبور به تسليم نمود. آنها داخل شهر شدند و همه ي زنان و كودكان و سالخوردگان شهر را از دم تيغ گذراندند. اگر چه مردانشان پيش از حمله ي فوق در كوه ها گرد هم آمده بودند. اسپانيايي ها به اين كار بسنده ننمودند بلكه خانه ها را بر سر ساكنان آن خراب نموده و همه ي آنها را سوزاندند. [28]
فرمانده ي نظامي با ورود به ديگر مناطق قيام آنچه را كه در شهر گونجار انجام داده بود تكرار نمود اما به جهت ناهمواري منطقه و ترس دائم از كمين هايي كه پيشرفت كارشان را در نهايت سختي قرار داده بود، قادر به پيروزي روشني نبودند. لذا از شاه فرديناند تقاضاي كمك نمودند. فرديناند خود با ارتشي بزرگ در سال 906 هـ / فوريه ي 1500 م و به همراه گروهي از افسران و سواران و بزرگان و اسپانيايي ها به آنجا آمد. اين حمله از مناطق انقلابي آغاز گرديد و شامل شهرهاي « اندرش » Andarax « لانخرون » Lanjaron لوشار Luchar « موندونگار » Monoejar « بليف » Belefiyuc و غيره مي گرديد. شورشيان متوجه شدند كه با توجه به نيروي قدرتمند فوق و به كار گيري شيوه هاي خشن و تنبيه ساكنان بي دفاع قادر به استمرار مقاومت نمي باشند. لذا صلح با شاه فرديناند را پذيرفته و پس از گفتگوهاي فراوان موافقت كردند كه در مقابل توقف كشتار، پنجاه هزار « دوكات » Docados ( كه سكه ي طلاي اسپانياي قديم بود و در دوره هاي زماني مختلف ارزش آن تغيير مي نمود ) پرداخته و سلاح و تداركات دفاعي خود را تسليم نمايند. در مقابل پادشاه وعده ي رعايت برخي از شرايط معاهده ي تسليم غرناطه را داد. [29]
عمليات فرونشاندن قيام بشرات در حدود يك سال به طول انجاميد و در اين مدت « شاه فرديناند » به منظور اشراف بر اوامر خود درباره ي نصراني كردن اندلسي ها و جمع آوري سلاح هاي ايشان در غرناطه ماند. اهالي شهر از كشتار وحشيانه اي كه در جريان سركوب قيام اهالي غرناطه روي داده بود به وحشت افتاده بودند و خود را عاجز از ايستادگي در مقابل فعاليت هاي رعب انگيز حكومت ديدند. اما اين اعمال اعراب ديگر مناطق را به وحشت نينداخت بلكه ايشان را به برداشتن سلاح و مقاومت ترغيب نمود. آنها يقين داشتند كه آنچه بر سر اهالي بشرات و غرناطه رفت بزودي بر سر آنها خواهد آمد و ايستادگي در برابر دشمن را تنها راه ممكن در دفاع از مليت، دين و موجوديت خود يافتند. از اين رو قيام ها و جنبش هاي مقاومت متعددي در مناطق وسيعي در جنوب اسپانيا مانند « سيرا دي فلابرس » Sierra de los filabers در ايالت « مريه » و « ديار آش » Guadix و بسطه Baza و منطقه ي كوهستاني مشرف بر شهر « رنده » يعني « سيرا دي رنده » Sierra de Ronda و نيز سلسله كوههاي ممتد از « رنده » تا « جبل طارق » Gibraltar و معروف به كوه هاي قرمز Sierra Vemeja شكل گرفت.
قيام در منطقه ي كوهستاني اخير شديد بود و دست كمي از قيام بشرات نداشت. شاه فرديناند دستور سركوب آن را به « آلفونسو دي اگيولار » Alonso de Aguilar داده و پسرش « دون پدرو دي كردبا » Don pedro de Cordoba را با وي همراه نمود. « دي اگيولار » از سوي اعراب منطقه تحقير گرديد و در برابر گسترش قيام كاري از پيش نبرد. او در كمين محكمي كه جنگجويان عرب در سال 907 هـ / مارس 1501 م آماده نموده بودند، افتاده و در حين عبور از يكي از راه هاي صعب العبور كوهستاني با پرتاب سنگ هاي بزرگي به همراه جمع زيادي از نيروهايش كشته شد. [30]
هنگامي كه اين اخبار نگران كننده به گوش شاه فرديناند رسيد، او خود در آوريل همان سال با رهبري ارتشي بزرگ به منطقه آمد و متوجه شهر « رنده » شده و آنجا را مركز رهبري عمليات نظامي و اجراي حملات متعددي را بر عليه قيام كنندگان نمود.
نبرد سختي بين او و شورشيان اندلسي در گرفت. شورشيان كه خود را زير فشار شديد يافتند ناچار به عقب نشيني و رفتن به مناطق مرتفع كوهستاني گرديند. فرديناند سياست محاصره ي ايشان به جهت اجبار به تسليم را در پيش گرفت و همزمان از آن جهت كه مي دانست كه به دلايلي مانند: كمينگاه هاي منطقه و ناممكن بودن استقرار { دائمي } تعداد كافي سربازان ـ به جهت تضمين عدم وقوع قيامي ديگر ـ قادر به كسب پيروزي قطعي بر آنها نيست به مذاكراه با ايشان پرداخت.
شاه براي همه ي شورشيان وعده ي امان و حق انتخاب ميان نصراني شدن و يا ترك بلاد را داده و نيز مقرر شد تا راه انتقال كساني را كه مايل به مهاجرت هستند پس از اخذ مبلغي هموار نمايد. لذا با توافقنامه اي آتش قيام خاموش شد و پس از حدود دو سال نبرد كه به طرفين خسارات و تلفات بسياري وارد نمود، فعاليت هاي نظامي كنار گذاشته شد و مواد توافق اجرا گرديد. تنها برخي از اعرابي كه از نصراني شدن سر باز زدند، به شمال آفريقا نقل مكان كردند. زيرا اكثر افرادي باقي مانده قادر به پرداخت هزينه ي سفر نبوده و از اين رو به ناچار به غسل تعميد و نصراني شدن تن در دادند. [31]
مايه ي تاسف است كه در مصادر اوليه ي عربي اطلاعات كافي درباره ي اين قيام ها بيان نشده است. به استثنا ي برخي اشارات ناچيز در كتاب « نفح الطيب » و كتاب « نبذة العصر » كه مولف ناشناس كتاب اخير به قيام برخي از اندلسي ها كه نصراني شدن را رد كرده و به دفاع از خود پرداختند اشاره مي نمايد:
« ايشان مانند اهالي « قري» ، « نجر» ، « بشره» ، « اندراش» ، « بليق »، بودند. پادشاه روم ( كاتوليك ) بر عليه ايشان سپاه گرد آورد و آنها را در محاصره ي كامل قرار داد. تا آنكه پس از جنگي سخت بر ايشان دست يافت. مردان شان را كشته و زنان و كودكان و اموال شان را به تصرف درآوردند، ايشان را نصراني و برده ي خود ساختند.... »
او با اشاره به قيام اندلسي ها در كوههاي « سيرا دي رنده » و « كوههاي سرخ » مي نويسد:
« ... مگر مردمي از مناطق غربي اندلس كه از نصراني شدن امتناع نموده و محل اقامت خود را به قصد سكونت در مناطق كوهستاني مرتفع صعب العبور ترك گفتند. آنها با خانواده و اموال خود در آنجا گرد هم آمده و به تدارك وسايل دفاعي از خود پرداختند. شاه روم سپاه خود را بر عليه ايشان گرد آورده و در انديشه ي دست يافتن بر ايشان و تكرار اعمال وارده بر ديگر شورشيان شد. آنگاه كه نزديك ايشان رسيد و درصدد كشتارشان برآمد. خداوند سعي او را ناكام ساخت و او را ناچار به عقب نشيني نمود و پس از بيست و سه جنگ كه در آن شمار زيادي از مردان و سواران و سربازان او كشته شدند مشاهده نمود كه قادر بر سيطره بر ايشان نخواهد بود پس ايشان را فرا خواند به اينكه به آنها امان داده و اجازه ترك آنجا به سوي غرب را با حفظ ايمان خود بدهد. آنها به او پاسخ مثبت دادند. او به ايشان اجازه ي خارج كردن چيزي جز لباس هاي شان را نداد و اجازه داد تا ايشان طبق شرط به غرب باز گردند. ... » [32]
اما « المقري » به امتناع برخي از اندلسي ها از نصراني شدن و گوشه گيري برخي از مردم در روستاهاي بلفيق، اندش و غيره اشاره دارد:
« دشمن سپاه خود را گردآورد تا ايشان را ريشه كن كرده و تا آخرين شان كشته و برده كند جز آنچه در كوه « بلنقه » { Villa Launga واقع در سلسله كوه هاي « رنده » } اما خداوند تعالي ايشان را در مصاف با دشمن ياري كرد و بسياري از دشمنان و منجمله رئيس قرطبه كشته شدند. آنها با گرفتن امان با خانواده هاي خود با حداقل اموال شان و بدون آذوقه به « فاس » رفتند. ... » [33]
و در قصيده اي كه اعراب اندلس به جهت ياري خواستن به سلطان عثماني بايزيد دوم ( 866 ـ 918 هـ / 1481 ـ 1512 م ) فرستادند و المقري آن را در كتاب خود به نام « ازهار الرياض في اخبار عياض » آورده [34] برخي از احوالات اندلسي ها و كيفيت برخورد اسپانيايي ها در قبال قيام هاي شان و آنچه در شهرها و روستاهاي تحت سيطره ي خود انجام دادند بر ما معلوم مي گردد. شاعر اندلسي در آن به شرح نابودي و خرابي و ويراني شهر هاي « وحرا »، « بلفيق » ، « بشره »، « ضيافه »، « اندرش » به دست نيروهاي اسپانيايي مي پردازد:
« بپرس از اهالي وحرا كه چگونه در ذلت و خواري اسير و كشته شدند.
بپرس از واقعه ي بليق كه چگونه ايشان پس از آنكه از پا افتادند با شمشيرها پاره پاره شدند.
و اهالي منياق با شمشير پاره پاره گشته چيزي كه بر سر اهالي بشره نيز آمد
اهالي اندرش در آتش مي سوزند و همگي در مسجدشان همانند تكه چوب زغالي درآمده اند. »[35]
اما تفاصيل اين قيام ها در منابع « كاستيايي » آمده است و اعتماد ما بر آنها مبتني بر چيزي است كه برخي از نويسندگان راوي نقل نموده اند و قابل توجه است كه منابع فوق از زاويه ي نگاه حكومت كاستيا به وقايع پرداخته اند. يك نويسنده ي منصف خارجي به بيان تفصيلي از شيوه هاي وحشت آفريني به سبب فروكش كردن اين قيام ها پرداخته است. به عنوان مثال: « كنت ليرين » Count de lerin با باروت مسجدي را كه مملو از زنان و كودكان بود منفجر نمود. كاستيايي ها در برخورد با اعراب اندلسي از شعور ديني خود خارج شده و عرب را تنها برده و بنده ي خود مي خواستند. از اين رو به جهت بردگي كامل ايشان را در معرض انهدام قرار دادند و همه ي آن مناطق را محكوم به نابودي نمودند. [36]
نتايج قيام بشرات و قيام بيازين
حكومت اسپانيا متحمل ضربه ي سختي از وقايع بيازين و بشرات علاوه بر هزاران نفر تلفات انساني و ويراني شهرها و اموال و املاك مردمان، به ناچار تعداد بسياري سوار و پياده نظام ـ بالغ بر شصت هزار مرد جنگي ـ را استخدام نمود كه همگي به عمليات سركوب آن قيام ها اشتغال داشتند و در اين راه از حدود هزار عراده توپ استفاده نمودند. اما از نظر هزينه هاي مادي، بالغ بر هشتاد مليون « مرافدي » Maravedis شد و اين علاوه بر مبالغ هنگفت ديگري معادل همين مبلغ بود كه از خزانه خرج گرديد. [37]
از اين رو حكومت فوق و در راس آن « شاه فرديناند » و « ملكه ايزابل » درصدد جلوگيري از تكرار اين قيام ها برآمده و تنها راه ممكن را در از ميان رفتن { حل شدن } ملت اندلس در جامعه ي اسپانيا يافتند. امري كه از طريق اجبار بر نصراني كردن يا طرد نهايي شان از كشور دنبال نمودند. همچنانكه بيان نموديم آنها عمليات نصراني كردن را از همان ابتدا از سال 905 هـ / 1499م آغاز نمودند و بر اثر شدت آن قيام بيازين و بشرات در سال 907 هـ / 1501 م روي داد. پس از آن ملكه ايزابل فرماني را در سال 908 هـ / 12 فوريه ي 1502 م صادر كرد كه در آن بر ضرورت گرايش همه ي اندلسي ها به دين مسيح يا مهاجرت از اسپانيا تاكيد شده بود. [38]
اين انتخاب براي اعراب مقيم « كاستيا » و « ليون » سخت بود. آنها اعرابي بودند كه پس از افول نفوذ عربي ـ اسلامي در آن مناطق باقي مانده بودند. فرمان « ايزابل » سه ماه را به جهت اجراي آن مشخص كرده بود و به موجب آن همه ي پسران و مردان بالاي چهارده سال و دختران و زنان بالاي دوازده سال ـ كه غسل تعميد داده نشده اند ـ يا بايد از بلاد شان كوچ نموده و يا نصراني گردند.
اگر چه فرمان مذكور اجازه ي فروش املاك و دارايي هاي ايشان را مي داد اما خروج طلا و نقره به خارج از كشور را ممنوع نموده و نيز اجازه ي مسافرت به مناطق تحت سيطره ي عثماني و مناطقي در شمال آفريقا را كه با اسپانيا در حالت جنگ قرار داشتند، نمي داد. اطاعت از اين « فرمان قاطع » با مجازات مرگ و دستگيري مخالفان تضمين شده بود. از آمار دقيقي از كساني كه در نتيجه ي اين فرمان ها مهاجرت نموده اند اطلاعي در دست نيست اما برخي از مورخان آمار آنها را تا حدود سيصد هزار اندلسي تخمين زده اند. [39]
از جهت ديگر تعداد بسيار زيادي از اندلسي ها قادر به خروج از بلادشان نبودند و اين امر ناشي از عوامل مختلفي مي گرديد. يكي از آنها عدم تمكن مالي ايشان در پرداخت مبالغي بود كه پادشاه فرديناند به جهت انتقال ايشان به شمال آفريقا وضع كرده بود. به گونه اي كه كشتي هاي او انحصار انتقال اندلسي ها را به دست گرفته و براي بسياري چاره اي جز ماندن باقي نمانده بود.
علاوه بر آن مهلت داده شده در فرمان به جهت اعلام عمومي محتواي آن در همه ي مناطقي كه اعراب سكونت داشتند، كافي نبود. خصوصا اينكه بسياري از اعراب در مناطقي دور دست زندگي مي كردند كه امكان وصول فرمان به آنجا به راحتي ميسر نبود. مانند « آراگون » جايي كه ساكنان عرب آن در واقعه ي قيام دخالت نكرده بودند و فرمان فوق به آنجا نرفت. از اين رو از طريق فرمان ايزابل همه ي ايشان به صورت خودكار « نصراني » شدند. [40] كما اينكه با صدور فرمان نصراني شدن اعراب شهر « والنسيا » در سال 929 هـ / 1521 م ، آنها نيز به اين جمع افزوده شدند.
اين چنين نصراني كردن حدود پانصد هزار اندلسي پايان گرفت و مساجد ايشان يا به كليسا مبدل شد و يا از صفحه ي وجود محو گرديد. ايشان مجبور به سكونت در مكان هايي خاص گرديدند در ادامه حكومت اسپانيا عرصه را بر آنها تنگ تر نمود. شاه فرديناند در سال 914 هـ / 1508 م فرماني را صادر نمود كه به موجب آن اندلسي ها از استعمال زبان عربي، پوشيدن لباس هاي سنتي و عمل به هر گونه آداب يا سنن عربي و يا اسلامي منع مي گرديدند. [41] به جهت اطمينان از عدم گردهم آمدن اعراب و اجتماع آنها در منطقه ي غرناطه فرمان ديگري در سال 921 هـ / فوريه ي 1515 م صادر گرديد كه به موجب آن ورود به سرزمين هاي مملكت غرناطه از سوي همه ي اندلسي هاي تازه نصراني شده و مقيم عرب در هر نقطه اي از مملكت كاستيا ممنوع اعلام شد. مجازات مخالفان اين دستور مرگ و زندان تعيين گرديد. ضمن آنكه اين فرمان فروش بدون مجوز املاك توسط اهالي غرناطه و يا هر نقطه اي از مملكت را ممنوع كرده و مجازات عدم رعايت آن، مرگ و زندان تعيين شده بود. زيرا برخي از اهالي اندلس كه به اجبار مسيحي شده بودند، به جهت بازگشت به اسلام، با فروش املاك خود، مخفيانه راهي مغرب مي شدند.[42]
در نتيجه ي ظلم مستمري كه حتي پس از اعلان گرويدن { اجباري } اعراب اندلس به مسيحيت، بر ايشان مي گذشت، آنها متوجه ياري خواستن از برادران شان در ديگر سرزمين هاي عربي و اسلامي مانند مغرب، مصر، و بايزيد دوم سلطان عثماني شدند. اما همه ي اين حكومت ها درگير مشكلات داخلي خود بوده و قادر به انجام كاري براي اعراب اندلس نبودند. تنها كار آنها ارسال نامه هايي به دو پادشاه كاتوليك بود كه خواستار اصلاح رفتارشان در قبال اندلسي ها مي شدند. اما اسپانيايي ها تعهدي به اين نامه ها نداشتند و بلكه با اين نامه ها بر آزار رعاياي عرب خود مي افزودند چرا كه اين نامه ها را دليلي بر وجود ارتباط ميان ايشان با ياران شان در خارج از اسپانيا و نشانه ي خيانت و استعداد اقدام بر عليه دولت { اسپانيا } قلمداد مي نمودند.
[1] نگاه كنيد به: حتاملة، التنصير القسري لمسلمي الاندلس في عهد الملكين، ص 23.
[2] H. Elliot, Imperial Spain 1469 – 1716. Edward Amoid { publishers } L. T. D, London 1967, p. 39.
[3] نبذة العصر، ص 48.
[4] احمد بن محمد المقري، ازهار الرياض في اخبار عياض، تحقيق: مصطفي السقا و رفاقه، القاهرة 1939، اين كتاب در سال 1978 در مغرب تجديد چاپ شده است : 1 / 67 و نگاه كنيد به : عنان، نهاية الاندلس، ص 294.
[5] Jean Plaidy. The Spanish Imquisition , { Book Club Associates } . London 1978. p. 223.
[6] نبذه العصر، ص 44، و مقايسه شود با : نفح الطيب: 4 / 527، ازهار الرياض: 1/ 68 ـ 69.
[7] يكي از نويسندگان معاصر عنوان « المواركة » را در جهت ترجمه ي اين واژه انتخاب نموده است. نگاه كنيد به: عادل سعيد بشتاوي، الاندلسيون المواركة دار اسامة للنشر و التوزيع، ط 2، دمشق، 1985، ص 7 . ما در اين كتاب نام حقيقي ايشان را كه اندلسي ها يا اعراب مسلمان است را ترجيح داده ايم.
[8] CH. Lea, History of the Moriscos of Spain, their conversion and expulsion, London. 1901. p. 7 به نقل از : عنان، نهاية الاندلس، ص 296
[9] . نگاه كنيد به : عنان، منبع پيشين، ص 296
[10] التنصير القسري لمسلمي الاندلس، ص 60.
[11] مقايسه شود با: بشتاوي، الاندلسيون المواركة، ص 90.
[12] نبذة العصر، ص 44، ازهار الرياض: 1 / 68.
[13] W. Montgomery watt , Ahistory of Islamic Spain, Islamic surveys 4, Edinburgh. 1967, p 152
[14] نگاه كنيد به: بشتاوي، منبع پيشين، ص 92 ـ 93 و مقايسه شود با :
Plaidy, Op. cit.pp. 224 _ 226.
[15] Prescott, Op. Cit. p. 204.
[16] Pascual de Gayangos, the History of the muhammedan Dynasties in Spain. New York. 1964. reprint of London edition 1840 _ 43. vol.i.pp.vlll - lx,p.vlll, not2. cit. Rebilion de los moriscos, p.104.
[17] Plaidy, op. cit. p228.
[18] S.M. Imamuddin, Moriscos. Islamic Culture, Vol, 33, 1959. p.88.
و نگاه كنيد به: ترجمه ي عربي مقاله ي « المريسكيون » : عبدالواحد ذنون طه، دراسات اندلسية، الموصل، 1986، ص 251 – 266.
[19] نگاه كنيد به : حتاملة، التنصير القسري لمسلمي الاندلس، ص 73 – 74.
[20] Luis del Marmal Carvajal, Historia de lo rebellion y castigo de los morsicos del Reino de Garnada, Madrid, 1797, Libro. Lv capt. Xxx, p.226.
به نقل از حتاملة، التنصير القسري، ص 121
[21] نگاه كنيد به: حتاملة، التنصير القسري، ص 75 – 76 و مقايسه شود با : اسعد حومد، محنة العرب في الاندلس، المؤسسة العربية للدراسات و النشر، بيروت، 1980، ص 193،
Stanley Lanepoole, theMoors in Spain. 7th edition, London, 1888, p,275.
[22] Plaidy, Op, cit, pp. 205 – 206, Plaidy, Op. cit, p. 229.
[23] Prescott, Op, cit, pp. 205- 206, Plaidy, Op. cit, p. 229.
[24] حتاملة، التنصير القسري، ص 77، Plaidy, op. cit p. 230
[25] بشتاوي، الاندلسيون المواركة، ص 96 Prescott, Op, cit. p. 206
[26] حتاملة، التنصير القسري، ص 78.
[27] به جهت مطالعه ي بيشتر درباره ي دادگاه هاي تفتيش عقايد اسپانيا و روش هاي شكنجه در آن ر.ك:
Plaidy, the Spanish inquisition, p 138 tt Gabriel Jackson, the Making of Medieval Spain, { Thames and Hubson }, London, 1972, P. 190 ff. عنان، نهاية الاندلس، ص 311 به بعد.
[28] حتاملة، التنصير القسري، ص 81، بشتاوي، الاندلسيون المواركة، ص 97، حومد، محنة العرب في الاندلس، ص 196.
idy, Op. cit. p208 plaidy, op. cit. p 232- 233.
[29] حتاملة، التنصير القسري، ص 82، بشتاوي، الاندلسيون المواركة، ص 98
Prescott, op. cit, pp. 208 plaidy, Op. cit p. 233.
[30] نگاه كنيد به: حومد، محنة العرب في الاندلس، ص 201 ـ 202 .
Prescott Op. cit, pp. 208 – 209.
[31] Prescott, History of the Reign of Ferdinand and Isablla the Catholic, p. 210. Plaidy, the Spanish Inquisition, pp. 223 – 234
[32] نبذة العصر في اخبار ملوك بني نصر، ص 45.
[33] نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب: 1 / 527.
[34] ازهار الرياض : 1/ 109 ـ 115.
[35] همان منبع: 1 / 114
[36] prescott, Op. cit, pp. 207 – 208.
مقايسه شود با : حتاملة، التنصير القسري، ص 81 ـ 82، بشتاوي، الاندلسيون المواركة ص 99.
[37] نگاه كنيد به: حتاملة، منبع پيشين.، ص 101. نام فوق كه واحد پول اسپانياي قديم بود، برگرفته از دينار طلاي مرابطي است كه در دوران حكومت « مرابطي ها » ضرب گرديده و به جهت درستي وزن و عيار نمونه ي مرجعي در مغرب و اندلس به شمار مي رفت. اما ارزش آن بنا بر دوران ها و دولت هاي مختلف متفاوت بوده است.
[38] Mackay, Spain in the Middle Age, p. 205, Plaidy, Op. p. 234.
[39] بشتاوي، همان منبع، ص 100، و مقايسه شود با:
Prescott, Op. cit, pp. 210 - 211
[40] بشتاوي، همان منبع، ص 103.
[41] همان منبع، ص 113.
[42] Archivo General de Simancas, p. R Legajo8, Fol, 120,
به نقل از : عنان، نهاية الاندلس، ص 310.