فصل پنجم

مقاومت منفي و اصرار بر عقيده و فرهنگ عربي ـ اسلامي

نويسنده: دكتر عبدالواحد ذنون طه

مترجم: كاميار صداقت ثمرحسيني

 

 

به رغم همه ي كوشش ها در جهت سركوب اعراب اسپانيا ، آنها نيروي ادبي و اجتماعي شگفت انگيزي گرديدند كه ميراث معنوي گذشته ي خود را رها نكرده و با نگاهداري نهاني آن ، در برابر دادگاه تفتيش ايستادگي نمودند. هر چند كه در قبال آن، هزينه ي زيادي نيز پرداختند. آنها دائما در وحشت زندگي مي كردند زيرا همواره در موضع شك و ترديد بودند. شب ها درب منازل شان زده مي شد و مردان و زنان به سلول هاي زندان محكمه هاي تحقيق روانه مي شدند و مورد شكنجه قرار مي گرفتند. البته مسولان مشكلي در متهم نمودن زنداني { به مسلمان يا عرب بودن } نداشتند. امور ممنوعي كه ممكن بود اندلسي ها آن را انجام دهند بسيار بود: حمام يا غسل كردن ( كه امري عادي و واجب بر اساس سنت اسلام بود ) ، حنا زدن به دست توسط زنان ، سخن گفتن به زبان عربي ، پوشيدن لباس هاي محلي { عربي / اسلامي } ، گرفتن مراسم ختنه سوران براي پسران خود ، امتناع از خوردن گوشت خوك و شراب، خواندن نماز به سنت اسلام، پوشيدن لباس تمييز در روز جمعه همگي از اموري بودند كه منجر به اثبات ارتداد شخص مي گرديد. در اين صورت شخص مورد ظلم قرار گرفته و مجازات آنها واجب مي گرديد. كه در بسياري از مواقع به صورت سوزاندن علني بود. [108]

به رغم اين اعمال دهشت انگيز، بيشتر اعراب اندلس بدون ترس از شكنجه ي فرا روي شان، در صورت خشم، با جرات و به صورت علني نظراتشان را بيان مي نمودند. اسناد دادگاه هاي تفتيش عقايد بيانگر قضاياي متعددي از اين امر است كه دلالت بر ريشه هاي عميق اعتقادي و كوشش در جهت دفاع از آن و لو آنكه به قيمت زندگي، مي نمايد. استاد « لويس كارديلاك»  Louis Cardillac در رساله ي دانشگاهي خود كه به جهت اخذ دكتراي دولت در فرانسه نگاشته است مجموعه ي زيادي از آن را ـ كه نشاندهنده ي اصرار بر عقيده و اميد به بازگشت به هويت عربي است ـ نقل مي كند. نظير واقعه ي « اندرس لوپز » Andres Lopez كه يكي از اعراب تبعيد شده پس از قيام بشرات بود. در شهر « ياپس » Yapes به دادگاه تفتيش كشانده شد. جرم او عبارت بود از سخن گفتن درباره ي وقايع سرزمينش غرناطه و { خاطرات } سال هايي كه در جريان قيام گذرانده بود. او كلام خود را با بيان آرزويش « در اميد به بازگشت به هويت عربي اش پيش از مرگ » به پايان رسانيد. [109] در مورد ديگري يكي از زنان عرب مادريد به نام اسپانيايي « ايزابل » Izabel نتوانست خود را نگاه دارد و در پاسخ شخصي كه با توهين به عربي بودنش دشنام مي داد گفت « آري من عربم. پدر و مادرم عرب بوده اند. من نيز عرب بوده و عرب خواهم مرد. » [110] و در سال 981 هـ / 1573 م هنگامي كه « لورنزو لوپز » Lornazo Lopez به اتهام عمل به برخي از سنت هاي عربي ـ اسلامي سنگسار مي گرديد. فرياد مي زد: « من حقيقتا عربم! تا اعماق تاروپود وجودم!. » [111]

اين مثال ها و نظاير آن دلالت بقاي اندلسي ها بر مليت و عقايدشان از زمان سقوط غرناطه تا لحظه ي طرد از اسپانيا مي باشد. آنها به صورت پنهاني شعاير ديني شان را انجام مي دادند و تعاليم ديني خود را به زبان كاستيايي و مكتوب به حروف عربي مي نوشتند. چيزي كه به «الخاميادو » Aljamiado يعني غير عربي شناخته مي شد. [112]

و گاه روش احتياط و راز داري يا همان « تقيه » را در سنت هاي ديني خود در پيش مي گرفتند و اين مستند به فتاواي برخي از فقهاء و به جهت استتار از دشمنان و ترس از كشانده شدن شان به محاكم تفتيش بوده است.

از جهت ديگر برخي ديگر از فقهاء اعراب اندلس را به ضرورت هجرت و ترك اسپانيا الزام مي نمودند. تا ايشان بتوانند سنن ديني خود را بدون ترس و نگراني انجام دهند. [113] اما فقهاي فوق شرايط اندلسي ها و سختي هجرت براي بسياري از ايشان را كه مستلزم پول و تلاش و مشقت بود و خطرات بسياري را براي ايشان به دنبال خود داشت در نظر نگرفته بودند. اين فتاواي تاثير بدي بر سرنوشت كساني داشت كه در اسپانيا باقي مانده بودند و متهم به كفر مي شدند و در جهنمي اقامت مي كردند كه به علت نداشتن توانايي هجرت آنانرا عذاب مي داد. [114] توده هاي باقي مانده ناچار به « تقيه » به عنوان تنها راه نجات روي آوردند. چه آنكه بدون آن قادر به محافظت از زندگي خود در چارچوب جامعه اي كه با آنها دشمن بود نبودند. يكي از اندلسي هايي كه به تونس پناهنده شده بود و نويسنده ي نسخه اي خطي ـ به شماره ي 9653 موجود در كتابخانه ي ملي مادريد ـ است، از تجربه ي زندگي هموطنانش با اسپانيايي ها و رعايت و التزام پنهاني ايشان بر عقايد شان سخن مي راند:

« آنها به خاطر دين،  امت اندلسي را با زندان ها و شكنجه و قتل آزار مي دادند. با اين حال اتباع ما با شدت تمام بر عقيده ي صادق خود باقي ماندند. و اگر چه تظاهر به پيروي از عقيده ي ديگر مي نمودند. اما در قلب خود به چيزي ديگر ايمان داشتند. ... » [115]

 

از اينرو اندلسي ها  پس از گذشت يكصد و بيست و سه سال از سقوط غرناطه، و به رغم محاكم تفتيشي كه « آنها را به خاطر عرب بودن مي سوزاندند. » هيچگاه از اصل و عقيده ي خود جدا نشدند و عمليات تبعيد ايشان از سوي حكومت اسپانيا نشاندهنده ي عدم موفقيت دادگاه هاي تفتيش در نصراني كردن اندلسي ها بوده است. [116] هيچ يك از اعمال غير انساني ، پيگرد و مصادره ي اموال به توسط اين دادگاه ها نتوانست ايشان را از ريشه ي قومي و عقيده و سرزمينشان كه بر عظمت و مجدشان گواهي مي داد جدا نمايد. لذا حكومت اسپانيا از اواخر سده ي شانزدهم ميلادي / دهم هجري درصدد خلاص شدن هميشگي از اندلسي ها از طريق تبعيد و آواره نمودن شان به خارج از كشور برآمد.

 

تصميم نهايي به تبعيد اعراب اندلس به خارج از شبه جزيره ي « ايبريا »

 

حكومت اسپانيا دائما از افزايش نفوذ دولت عثماني در درياي مديترانه نگراني داشت و احتمال حمله ي آنها به سواحل شرقي كشور خود را مي داد. همچنين نگران توجه سلاطين مغرب در تهاجم به سرزمين هايش بود و اندلسي ها را دائما به همكاري با آنها متهم مي نمود. اين مساله به دليلي هميشگي در توجيه فرمان هاي ضد اندلسي ها مبدل شده بود. [117] علاوه بر آنكه عمليات تبعيد داخلي در عصر « فيليپ دوم » مسئله را حل ننمود بلكه موجب گرديد تا مشكل به ديگر اماكن كشور خصوصا كاستيا منتقل شود. در آنجا اقليت عربي به طور پراكنده در اسپانيا حضور يافتند. مثلا در والنسيا حدود يكصد و سي و پنج هزار نفر عرب در سال 1018 هـ / 1609 م زندگي مي نمودند كه تعدادشان در حدود يك سوم اهالي مملكت « والنسيا » بود و اين نسبت به نفع اعراب در حال افزايش بود. چنانكه در حدود سال هاي 961 ـ 1018 هـ / 1553 ـ 1609 م نسبت 70 % به 45% درصد اسپانيايي در برابر اعراب تقليل يافت. اين اعراب جامعه ي بسته اي را به وجود آورده بودند كه به نام « ملت جديد نصاري عرب در مملكت والنسيا » شناخته مي شد و انسجام آنها مورد نگراني اسپانيايي ها بود. [118]

يكي از اندلسي هايي كه در حدود دوازده سال پيش از تبعيد نهايي اندلسي ها،به مغرب مهاجرت نموده بود متوجه اسباب  اين امر شده است. او در روايت خود اشاره به وضع اعراب در اسپانيا و ازدياد نسبت جمعيتي آنها به سبب عدم مشاركت اعراب در جنگ هاي دولت مي نمايد كه افراد زيادي را از ميان مي برد. ضمن آنكه ايشان از سفرهاي دريايي به جهت جلوگيري از فرار منع شده و در نتيجه به مانند اسپانيايي ها خطرات فراروي دريانوردي متوجه ايشان نمي گشت. نيز ازدواج و زاد و ولد در ميان آنان بسيار بالا بود. در حالي كه بسياري از اسپانيايي ها كشيش و راهب بوده و ازدواج نمي نمودند و در نتيجه فرزندي نداشتند. چنين است كه نسبت اعراب در ايام اخير افزايش يافته و اسپانيايي ها نگران شده و به فكر اخراج عرب از اندلس برآمدند. [119]

در نتيجه ي اين اسباب و ناكامي اسپانيايي ها در جدا سازي اعراب از مليت و عقيده شان و به جهت عوامل سياسي ديگري كه در عصر « فيليپ سوم » ( 1007 ـ 1031 هـ / 1298 ـ 1621 م ) و مطابق با تحولات سياست خارجي و شكست در مقابل هلندي ها و ديگر دولت هاي اروپايي وجود داشت، نياز به اتخاذ تصميمي داخلي كه توجه مردم را از شكست ها دور نمايد، احساس مي گرديد كه با فرماني در جهت آواره ساختن هميشگي اعراب اندلس و خاتمه بخشيدن به هستي اعراب در اندلس امكان پذير مي گشت. [120]  لذا فرمان اخراج اعراب والنسيا در سپتامبر سال 1609م / محرم 1018 هـ صادر گشت و به دنبال آن فرمان هاي ديگري در سال 1019 هـ / 1601 م براي اخراج اعراب « مرسيه » ، « غرناطه » ، « وبيان »، « قرطبه »، « اشبيليه » ، و « آراگون » صادر شد. در سال هاي بعدي تا سال 1023 هـ / 1614م فرمان هاي ديگري در اين باره صادر گرديد. [121]

متون فرمان اخراج با ذكر تلاش هاي اسپانيايي ها و كوشش هاي مستمرشان در پي نصراني كردن اندلسي ها و تضمين دارايي هاي ايشان آغاز مي گشت. همچنين اشاره به خيانت ايشان و ارتباط با عثماني ها و سلاطين مراكش مي نمود كه از اين رو راي شاه بر اخراج همگي ايشان به مغرب قرار گرفته است. آنها بايد در خلال سه روز از صدور اين فرمان با فرزندان خود كوچ نموده و در مكان هايي كه دولت مشخص كرده حضور يابند و از اثاث و كالاهاي خود آنچه را كه قادر به حمل بوده ببرند تا در كشتي هايي كه براي ايشان آماده شده است سوار شوند و اگر پس از سه روز ديده شوند هدف غارت، محاكمه و قتل قرار مي گيرند. نيز كسي كه اموال خود را خاك نمايد و يا چيزي مانند زراعت و درختان خود را بسوزاند، به قتل خواهد رسيد. فرمان تنها بر بقاي 6% از اعراب به جهت بهره گيري از ايشان در شراب گيري، شاليكاري، و آبياري و آموزش ساكنان جديد تاكيد داشت. نيز افراد پر نفوذي را كه با حكومت و كليسا ميانه ي خوبي داشتند مي توانستند انتخاب نمايند و كودكاني كه چهار سال بالاتر نداشته باشند با رضايت پدر و وصي شان مي توانستند بمانند. اما كساني كه بالاي شش سال داشتند در صورتي كه پدرانشان اسپانيايي بودند به همراه مادرانشان باقي مي ماندند اما اگر پدر آنها عرب و مادر اسپانيايي اصيل مي بود، پدر اخراج و پايين شش سال با مادرشان باقي مي ماند. همچنين اندلسي هايي كه با اسپانيايي ها در تعامل بوده و با اعراب اختلاط نمي نمودند، مشروط بر تطهير آنها توسط كشيشان مي توانستند به مدت دو سال در اندلس باقي بمانند. فرمان نسبت به پنهان كردن فراريان و يا حمايت از ايشان اخطار داده و مجازات مخالفين آن شش سال كار اجباري تعيين شده بود. همچنين سربازان را از تعرض به اخراج شدگان در طي راه باز مي داشت و در نهايت بر بازگشت ده نفر از اخراج شدگان در هر بار از سفر به منظور تشريح كيفيت عمليات انتقال به اماكن جديد براي اندلسي ها تصريح مي نمود. [122]

اخراج اعراب « والنسيا » پيش از اعراب ديگر مناطق انجام شد. زيرا آنها به سبب زيادي افراد و توزيع ايشان در تمامي مناطق كوهستاني و امكان ارتباط با برادران شان در مغرب خطرناك ترين گروه به شمار مي رفتند. اما در بقيه ي مناطق به شيوه ي يكساني اجرا گرديد و اندلسي ها در طي سال هاي بعدي تا سال 1023 هـ / 1614م از اسپانيا اخراج گرديدند. تا آنكه آخرين مجموعه از ايشان از بندر « مالقه » به سمت بندر مارسي در فرانسه حركت نمود. [123]

عمليات اخراج در همه جا با خشونت و وحشي گري همراه بود. و در حدود شش سال كشتي هاي مهاجران در رفت و آمد بوده و اندلسي ها در رنج بسيار به سر مي بردند. آنها از بندرهاي متعددي در آفريقا و فرانسه و غيره مي گذشتند. اعراب آراگون در مسير خود به فرانسه سختي هاي بسياري را متحمل شده و بسياري از آنها در نتيجه ي گرماي زياد تابستان از دنيا رفتند. داستان كوچاندن آنها از آن داستان هايي است كه مملو از بي رحمي، طمع، سبكسري و وحشيگري است. دشمني ها با ديگر اخراج شده ها كمتر از ايشان نبود. داستان اخراج دسته جمعي ايشان به عنوان يكي از داستان هاي دردآور تاريخي است كه يافتن نظيري براي آن در قرون وسطي بسيار دشوار است. آن زشت ترين و وحشيانه ترين اعمال در تاريخ بشري بوده است. [124]

اكثر اخراج شدگاني كه توانستند زنده به شمال آفريقا برسند ساكن فاس، رباط، تطوان، سلا، وهران، تونس، تلمسان و الجزاير شدند. برخي از ايشان نيز از طريق شهرهاي ايطاليا و يا فرانسه وارد مصر و شام و قسطنطنيه شدند. [125] در اينجا درباره ي تعداد جمع كل اخراج شدگان در ميان مورخين اختلاف نظر وجود دارد. يكي از اهالي اندلس تعداد كساني را كه كمي قبل از تبعيد اسپانيا را به قصد تونس ترك كردند، در حدود ششصد هزار عرب مي داند. [126] « لين پال » به رقمي نزديك به اين اشاره نموده و تعداد اخراج شدگان در سال 1019 هـ / 1610 م را در حدود نيم مليون نفر برآورد مي كند. اما مجموع اعرابي كه از سقوط غرناطه تا دهه ي اول قرن هفدهم ميلادي اخراج شده اند به حدود سه ميليون نفر عرب بالغ مي شود. [127]

برخي از اخراج شدگان و خصوصا كساني كه قادر به زندگي در مكان هاي جديد نبودند، توانستند { مخفيانه } به اسپانيا باز گردند. در مورد آنها اقدامات بي رحمانه اي اجرا گرديد. آنها به اسارت گرفته شدند تا مردان به عنوان برده به خدمت در كشتي هاي شاهي و زنان به كار در خانه هاي اسپانيايي فرستاده شوند. كودكان پايين تر از هفت سال ايشان نيز به مقامات كليسا سپرده شد تا به شكلي اساسي مطابق با دين مسيحي تربيت گردند. [128]

علي رغم همه ي اين فرمان ها به سختي مي توان گفت كه اسپانيا قادر به محو آثار و تمدن اعراب پس از هشت سده شكوفايي آن شده باشد. در يك نگاه وسيع در تكوين اسپانيايي امروزه و خصوصا در جنوب آن بسياري از ظواهر و آداب در واقع به اصل خود يعني ميراث تمدن شكوفاي اعراب باز مي گردد.

اسپانيايي ها كه در اوج شادماني از اخراج اندلسي ها بودند متوجه ظلمي كه به سرزمينشان مي كنند نبودند. اين اخراج اثري چشمگير در اقتصاد سياست و دين در اسپانيا داشت. با رفتن اندلسي ها شكافي بزرگ در زندگي اقتصادي آنها ايجاد شد. زيرا آنها از ساكنان پردرآمد و بسيار فعال بودند كه در خزينه ي دولت نقش چشمگيري ايفا مي نمودند. با رفتن ايشان بسياري از حرفه ها كنار گذاشته شد و حاصلخيزي از زمين ها رفته و نظام آبياري متوقف شد و سواحل اسپانيايي مورد حمله قرار گرفت زيرا كه بسياري از اخراج شدگان به منظور گرفتن انتقام به مجاهدان در دريا مبدل شدند. [129] لذا اين كوشش ها شكل جديدي از مقاومت عربي ـ اسلامي بود كه اين آزادگان حتي پس از اخراج و اجبار به ترك وطن شان ـ  بهشت گم شده ـ آن را رها ننمودند.

 

[108] Plaidy, the Spanish Inquisition, pp. 279 _ 280

[109] كاردياك، الموريسكيون الاندلسيون و المسيحيون، ص 23.

[110] همان منبع، ص 23.

[111] همان منبع، ص 30.

[112] نگاه كنيد به: عنان، نهاية الاندلس، ص 363، نيز نگاه كنيد به : محمد نجيب بن جميع، اللغات الموريسكية و الخيمة المحاكاة، بحث منشور ضمن اعمال المائدة المستديرة العالمية الاولي للجنة العالمية الاولي للدراسات الموريسكية الاندلسية حول الادب الاخميادوـ الموريسكي، منشورات مركز البحوث في علوم المكتبات و المعلومات، باشراف: د. عبدالجليل التميمي، تونس، 1986 ص 18.

[113] احمد بن يحيي الونشريسي، المعيار المعرب و الجامع المغرب عن الفتاوي علماء افريقية و الاندلس و المغرب، اشراف د. محمد حجي، دارالغرب الاسلامي، بيروت، 1981: 2 / 119 ـ 140. نيز نگاه كنيد به: متن فتواي مربوط به اين موضوع از الونشريسي به تحقيق دكتر حسين مونس تحت عنوان: « اسني المتاجر في بيان احكام من غلب علي وطنه النصاري و لم يهاجر» صحيفة معهد الدراسات الاسلامية، م 5، مدريد، 1957، ص 129 ـ 191.

[114] مقايسه نماييد با منبع پيشين، مقدمه ي دكتر حسين مونس، ص 133 ـ 134، 144 ـ 145، 146 .

[115] نگاه كنيد به كاردياك، منبع پيشين، ص 93 ـ 94.

[116] همان منبع، ص 100 ـ 101

[117] cf. plaidy, the Spanis Inquisition, p. 413.

[118] Elliot, Imperrial Spain. P . 300.

[119] احمد بن قاسم الحجري الاندلسي « افوقاي »، ناصر الدين علي القوم الكافرين، تحقيق، محمد رزوق، منشورات كلية الآداب و العلوم الانسانية بالدار البيضاء، 1987، ص 109

[120] Elliot, k op, cit, p.300.

[121] محمد عبده حتاملة، التهجير القسري للموريسكيين خارج شبه جزيرة ايبيريا في عهد الملك فيليب الثالث، مجلة دراسات، م 10، العدد1، الجامعة الاردنية، عمان، 1983، ص 113.

[122] الحجري، ناصرالدين علي القوم الكافرين، ص 111 ـ 113، نيز نگاه كنيد به: عنان، نهاية الاندلس، ص 379 ـ 380، حومد، محنة العرب في الاندلس، ص 269 ـ 270.

[123] حتاملة، منبع پيشين، ص 114، 121 

Plaidy, op, cit, pp, 413 - 415

[124] Imamudin, moriscos, pp.93

ترجمه ي عربي آن: طه، دراسات اندلسية، ص 262 ـ 263

[125] نگاه كنيد به: المقري، نفح الطيب، 41 / 528، محمد بن ابي القاسم الرعيني القيرواني، المعروف بابن ابي دينار، المؤنس في اخبار افريقية و تونس، تحقيق: محمد شمام، المكتبة العتيقة، تونس، 1967، ص 204، عنان، نهاية الاندلس، ص 384، 390.

[126] نگاه كنيد به: عنان، منبع پيشين، ص 385 ـ 389، او از نسخه ي خطي عربي از محمد عبد الرفيع اندلسي درگذشته به سال 1052 هـ / 1652 م نقل نموده است.

[127] The MOORS IN Spanin, p. 279.

و مقايسه كنيد با: حتاملة، منبع پيشين، ص 121 ـ 122، بشتاوي، اندلسيون المواركة، ص 171. Elliot, Op, pp.301 - 302

[128] حتاملة، منبع پيشين، ص 120 ـ 121.

[129] همان منبع، ص 122 ـ 123 و درباره ي پيامدهاي اخراج فوق نگاه كنيد به:

. Elliot, Op. cit, pp.302- 303 / Plaidy, Op, cit, p. 415 

بشتاوي، منبع پيشين، ص 175 ـ 180