گفتگو با دكتر مهدي گلشني - علم زير چتر دين بخش دوم و پایانی - منيره پنج تني

اشاره: بخش نخست اين گفتگو در شماره دوشنبه پيش به چاپ رسيد؛ اينك دنباله سخن و بخش پاياني، به نقل از ماهنامه «اطلاعات حكمت و معرفت».
برخي بر اين نظرند که رفتار اينشتين در مقابل نظريه مکانيکي کوانتوم از نوعي پيشداوري يا برخورد متعصبانه و غيرعلمي ناشي ميشد.
خير، اين چنين نيست؛ زيرا اينشتين استدلال آنها را کافي نميدانست. در چند سال اخير کتابهايي نگاشته شده که اتفاقاً حق را به اينشتين دادهاند و ميگويند که بور وهايزنبرگ و همكاران آنها سخنان اينشتين را خوب نفهميدند يا به خاطر پيروزي گروهشان در مقالاتشان سخناني گفتند که با سخنانشان در جلسات خصوصي کاملاً متفاوت بود. اينشتين تابع استدلال بود و استدلال كپنهاگيان در مورد طرد عليت را كافي نميدانست. ارائه يك نظريه كوانتوم علّي در 1952 توسط بوهم تاييدي بر نظريه اينشتين بود. اينشتين در طي مقالهاي در1935 ادعا كرد كه نظريه كوانتوم ناقص است. پژوهشهاي سي سال اخير در حوزه کوانتوم و به راه افتادن حوزه پررونق اطلاعات كوانتمي وامدار اين مقاله اينشتين است.
براي رسيدن به علمي که فارغ از هرگونه قضاوتها و پيشداوريهاي ديني و غيرديني باشد، آيا نميتوان به گونهاي عمل کرد که دانشمندان فقط نتايج حاصل از آزمايشهايشان را ارائه دهند؟
آنچه گفتيد، مطلوب است؛ اما عملي و امکانپذير نيست؛ زيرا انسان کنجکاو است و دوست دارد که در همه جا متناسب با يافتههايش به نتايج عام برسد. البته وجود اين تعارضات برکتخيز بوده است؛ چون علم از وجود همين تعارضات و تضارب آراست كه ثمربخش ميشود. اگر تضارب آرا نبود، اين اتفاق نميافتاد که بسياري از طرفداران نظريه کوانتوم بعدها نظرشان را به نفع عليت تغيير دهند. اگر نوشتههاي «ديراک» ـ يکي از مهمترين افراد نظريه کوانتوم ـ در دهه 70 را بخوانيد، اين مطلب برايتان جا ميافتد. او با توجه به رونق نظريه استاندارد كوانتوم ميگويد: اگر قرار است به سر جلسه امتحان برويد، همان حرفها را بزنيد؛ اما بعد از آن در اگر در خلوت با خود فکر کنيد، وزن نظر اينشتين را احساس ميکنيد.
طرفداران علّيت چگونه بين اصل عدم قطعيت هايزنبرگ و اصل علّيت آشتي و سازگاري برقرار ميکردند؟
رابطه رياضي عدم قطعيتهايزنبرگ ميگويد: ما نميتوانيم همزمان مکان و سرعت الکترون را با دقت ارزيابي کنيم. اگر مکانش را با دقت ارزيابي کنيم، سرعتش نامعين خواهد بود و برعکس. در حالي که وقتي فيزيک نيوتني را دنبال ميکنيد، در آن آمده که براي يافتن مسير يک ذره، بايد مکان و سرعتش را دقيقاً بدانيد، آن وقت خواهيد توانست بگوييد که در فلان دقيقه در کجا و با چه سرعتي خواهد بود. وقتي طبق رابطه هايزنبرگ شما نميتوانيد مکان و سرعت را همزمان بدهيد، در نتيجه نميتوانيد آينده را با دقت پيشبيني کنيد. البته اين مسأله کاملاً با اين فرق ميکند که اين دو همزمان به طور دقيق وجود ندارند.
در همان دوران بسياري از فيلسوفان و دانشمندان به هايزنبرگ گفتند که شما از يک موضع معرفتشناسانه به يک موضع هستيشناسانه ميجهيد؛ يعني «من نميدانم» با اينکه اساساً «نيست» کاملاً فرق دارد. در دهه 50 نظريه «بوهم» به تمام مسائل مربوط به کوانتوم پاسخ داد. من در سال 1987 از يکي از فيزيکدانان فيلسوف درجه اول جهان پرسيدم: «چرا شما نظريه بوهم را نميپذيريد؟» او پاسخ داد كه: «با سليقهام جور درنميآيد!» همان طور که ميبينيد، او پاسخ فيزيکي به من نداد. دليل اين گونه پذيرشها يا عدم پذيرشها در پيشفرضهاي متافيزيکي است.
در جايي گفته بوديد نظريه مکانيکي کوانتوم مربوط به سطح رويي وقايع است و اين نشان ميدهد که کوانتوم به سطح زيرين پديدهها دست نمييابد. سخن شما اين شبهه را به ذهن من متبادر کرد که: گويي شما از نظريه خداوند رخنهپوش استفاده کردهايد که مدافعان دين در دفاع از آن مطرح ميکنند و شما نيز اين محدوديت فعلي علمي را با نظريه خداوند رخنهپوش توجيه کردهايد!
من رخنهپوشي نکردم، و در ضمن در اين سطوح ما خدا را به ميان نميکشيم. برخي از مسيحيان گفتهاند جايي که عدم تعين در مورد الکترون وجود دارد، خدا دخالت ميكند؛ ولي ما در اين سطوح از خدا سخن نميگوييم، زيرا خداوند گرچه علتالعلل است، ولي امور را از مجراي خاص انجام ميدهد. از طرف ديگر سطح زيرين بسيار در فيزيک متداول است. اگر به سال 1900 بر گرديد، ملاحظه ميکنيد كه حداکثر چيزي که در مورد اتم ميدانستند، هسته اتم و الكترون بود؛ اما بعدها سطح زيريني را کشف كردند که در آن هسته خود از تعدادي پروتون و نوترون ساخته شده است. در شصت سال اخير سطح ديگري را يافتهاند که خود پروتون و نوترون از کوارکها تشکيل شدهاند و جالب اين است که نميتوانند کوارک را به طور مستقيم و تجربي ببينند و بنابراين نظريهاي ساختهاند که: چرا نميشود کوارک را مشاهده کرد؟ پس ما نه با تجربه، بلکه به طور نظري از کوارک سخن ميگوييم، زيرا توان توضيحي زيادي در آن ميبينيم.
به نظر شما آيا ميتوان با علم درباره گزارههاي ديني قضاوت کرد و يا با دين درباره گزارههاي علمي قضاوت کرد و صحت هر يک را با ديگري سنجيد؟
دو نوع گزاره علمي وجود دارد: گاه گزارههاي معمولي هستند که در مورد پديدهاي گزارش ميدهند؛ مثلا اگر شما سيمي را حرارت دهيد، منبسط ميشود. در مورد اين دسته از گزارهها، دين اصلاً وارد نميشود. سطح ديگري از گزارهها داريم که سطح کلان و جمعبندي و نتيجهگيريهاي عام است. در آنجا جهانبيني ديني ميتواند وارد شود و معيار گزينشها قرار گيرد.
بـرخي از طرفداران انديشه جاودان خرد يا سنتگرايي که با دين به سراغ سنجش و قضاوت درباره صحت گزارههاي علمي و در نهايت مردود شمردن گزارههاي علمي ميروند، سر ناسازگاري عجيبي با science و عــلوم تــجربي و جــزئي دارند تا جايي که آن را گمراه کننده براي بشر بر ميشمارند. يکي از آنها در اثرش که در سال 1385 در ايران چاپ شد، به مقايسه آيه 119سوره نساء با مهندسي ژنتيک ميرود و چنين نتيجه ميگيرد که اين شاخه علمي گمراهکننده بشر است و در نتيجهگيري کلياش علم امروزي را در جريان کلي دوري از خدا ارزيابي ميکند. نظر شما نسبت با اين رويارويي علم و دين چيست؟
مطمئناً اين نحوه برخورد بسيار تندروي و نامطلوب است. درباره علم جديد که همراه با لايههاي بسياري از متافيزيک است، در وهله اول بايد تشخيص دهيم که چه بخشي از آن علمي و چه بخشي از آن متافيزيکي است؛ زيرا اين دو بسيار با هم آغشته شدهاند . عدهاي از سنتگرايان در کشور ما بر اين نظرند که روز از نو و روزي از نو؛ يعني بايد کلاً از دين شروع کنيم و هيچ کاري به علم روز نداشته باشيم. من به دلايل متعدد با اين کار مخالفم.
نظر من اين است که ما بايد همان کاري را بکنيم که بزرگان ما با علم يوناني کردند. آنها تمام ابعاد فرهنگ يوناني را دربست نپذيرفتند، بلکه آنها را در جهانبيني خودشان جاي دادند؛ اما سنتگرايان دو گروهاند: گروهي مانند جناب دکتر نصر اصلاً اين گونه سخن نميگويند و گروه دوم که بسيارند ـ و در ايران، مصر و کشورهاي ديگري هم هستند ـ سخنشان اين است که بايد هر چيزي ازعلم روز را با حديث و قرآن تطبيق بدهيم.
من با اين ديدگاه کاملاً مخالفم، و دليلش هم اين است که علم روز بسيار متغير است. از طرف ديگر، اگر علم تحت جهانبيني مادي پيش برود، معلوم نيست كه بر سر بشر چه بيايد. فيزيکدان مشهور درجه اولي مثل «دايسون» كه متدين هم نيست، ميگويد: اميدوارم علم آينده به گونهاي پيش نرود که بخواهد براي اغنيا اسباببازي بسازد! واقعيت قضيه اين است که علم اکنون در دست قدرتمندان است وبا سوءاستفاده ازآن، خرابکاريهاي بسياري پديد ميآيد. جهانبيني ديني ميتواند جلوي اين سوءاستفادهها را بگيرد.
به همين ترتيب اگر علم در دست افراطيان دينمدار نيز باشد، ممكن است فاجعه بيافريند؛ زيرا آنگاه که علم و قدرت در خدمت برداشت افراطي از دين قرار ميگيرد، نه تنها ميتواند به کل جهان آسيبهاي جدي برساند، بلکه با خواستههاي خود دين نيز در تعارض خواهد بود.
شکي نيست و اين هم ميتواند واقع شود. مثال معروفش مارکسيسم است؛ زيرا مارکسيسم نقش دين را بازي ميکرد و حتي در مواردي رسماً جلوي علم را گرفت؛ مثل کاري که استالين با ژنتيک کرد. همچنين تعبير کپنهاگي نظريه کوانتوم تا دهه 60 نميتوانست وارد روسيه شود! مهم اين است که چه دينمداران و چه علمايي که تمايل ديني ندارند، بايد احساس مسئوليت کنند. اين که علم در اختيار قدرتمندان قرار گرفته، تا حد زيادي دليلش اين است که علما به اندازه كافي احساس مسئوليت نکردهاند. من علماي بسياري را ميشناسم که وقتي ديدند علمشان در جهت نابودي بشر است، آن را کنار گذاشتند. چند سال پيش نامهاي به بوش ديدم که عدهاي از برندگان جايزه نوبل سخت او را از به کار بردن وسايل تخريبي برحذر داشته بودند.
اگر يك دين يا انديشه سياسي بخواهد مطلقگرا باشد و جايي براي عقلانيت باز نگذارد، به نتايج مخرب منتهي ميشود. اگر در محيطي عقلانيت کنار گذاشته شده، زور حاکم شود ـ فرقي نميکند که اين سيستم ديني يا غيرديني ـ آن محكوم به زوال خواهد بود. قرآن مرتب به ما تأکيد ميکند که نگوييد اجداد ما چنين و چنان گفتند، بلکه خود تحقيق كنيد. اگر عقل جمعي در کار باشد، همواره خطا کمتر اتفاق ميافتد. بهترين کار، پيروي از اين آيه قرآن است که ميفرمايد: «به آناني بشارت بده که اقوال را ميشنوند و از بهترينشان پيروي ميکنند»؛ بنابراين بايد تابع استدلال باشيم.
در آيات آغازين سوره بقره، مؤمنان با ايمان آوردن به غيب وصف ميشوند که گويي رابطهاي با استدلال ندارد. چگونه ميشود ميان آياتي از اين دست و آياتي که تعقل و سير آفاق و انفس را توصيه ميکنند، هماهنگي يافت؟
در اين آيات نکته بسيار مهمي نهفته است و من از آن دفاع ميکنم. هيچ دليل منطقي نداريم كه بگوييم: عالَم فقط شامل همان چيزيهايي است که ما ميبينيم و لاغير. اتفاقاً اگر علوم جديد نکته مهمي به ما ياد داده باشد، همين است که چيزهايي وجود دارد که ممكن است ما نتوانيم آنها را بشناسيم (براي مدتي موقت يا براي هميشه). الآن در فيزيک ميگويند 20 درصد عالم ماده تاريک است؛ يعني از نوعي است كه من اکنون آن را نميشناسم؛ ولي وجودش را استنتاج ميکنم. با هيچ علمي نميتوان ثابت کرد که همه آنچه در جهان وجود دارد، ميتوان شناخت و به حواس ارجاع داد؛ مثلاً گوش ما حدود مشخصي از فرکانسها را ميشنود و بالاتر يا پايينتر از آنها را درنمييابد، در حالي که برخي از حيوانات فركانسهاي بالاتر يا پايينتر را هم ميشنوند. يعني اين فرکانسها براي شما غيب است و اين که براي شما غيب است، دليل بر نبودنش نيست. البته غيب ميتواند مادي و يا غيرمادي باشد و هيچ وقت علم نميتواند ثابت كند كه غيرمادي وجود ندارد. «يؤمنون بالغيب» به اين معني است.
گاه گفته شود برخي از احساسات را به دليل نداشتن دلايل کافي براي توجيهشان، حمل بر ايمان ميکنيم و وقتي ظاهراً به بنبستي برميخوريم، آن را نقطه آغاز ايمان تعبير ميکنيم. به اين شبهه چگونه بايد پاسخ داد؟ براي اين مدعا نيز ميتوان از نظريه شبهعلم «ذهن دوجايگاهي» بهره جست که جوليان جينز مطرح کرده است.
اينكه ما به دليل نداشتن دلايل كافي براي بعضي احساسات يا به دليل برخورد با بن بستها سراغ ايمان ميرويم، گاهي درست است؛ ولي همواره صحيح نيست. گاهي ما چيزي را به نحو ايماني قبول ميكنيم؛ زيرا آن را در توضيح قضايا بسيار توانمند ميبينيم. اينشتين و پلانك به وجود جهان عيني خارج از ذهن ايمان داشتند و بدون آن، فعاليت علمي را قابل توجيه نميدانستند و البته آن را نه قابل استنتاج از علم ميدانستند و نه شبه علم فرض ميكردند. يكي از دلايل توسل به ايده شبهعلم، فرار از متافيزيك است. هيچ گاه در را نبنديد! علل در آنچه ما ميفهميم، خلاصه نميشود. ميتوان گفت ما فعلاً تا اين حد ميدانيم. نفي بسيار مشکلتر از نميدانم است؛ زيرا در نفي ما ميگوييم که هيچ چيز وجود ندارد، ولي در «نميدانم» اين مستتر است که شايد هم باشد، ولي من نميدانم.
در مکالمه معروف راسل و کاپلستون که قسمتي از بحث بر سر ايمان بود، کاپلستون ميپرسد که: «اگر از دنيا رفتي و خدايي وجود داشت، آن وقت چه؟» راسل پاسخ ميدهد: «ميگويم شواهد من براي اثبات وجودت کافي نبود!» آيا شما برخورد راسل را نوعي ايمان تلقي ميکنيد؟
ميتواند نوعي از ايمان باشد. او به غيرماده ايمان نداشت و تنها براي علم پوزيتيويستي شأن قائل بود؛ ولي در انديشه راسل تجاوز از ادعاهايش ديده ميشود. در زمان جنگ دوم جهاني، قرار شد در آمريکا يك ميزگرد تلويزيوني با حضور برتراند راسل شکل بگيرد. به سراغ «ادلر» فيلسوف مشهور آمريکايي رفتند تا در اين ميزگرد حضور يابد. او گفت تنها به يك شرط حاضراست با راسل گفتگو كند و آن اينكه راسل در مورد چيزي يك موضع قاطع بگيرد. راسل اين موضع را پذيرفت كه: «علم براي زندگي خوب و جامعه خوب كافي است.» درآن ميز گرد، راسل با اين جمله شروع كرد كه: «علم براي زندگي و جامعه خوب است»؛ ولي اين را هم گفت كه: «علم نميتواند در باره خوب يا بد چيزي بگويد. سؤالات ارزشي فقط با احساسات قابل جوابگويي هستند.»
در آن زمان راسل عليه هيتلر موضعگيري كرده بود و كار آلمانها را نادرست قلمداد كرده بود. اينجا بود كه ادلر از راسل پرسيد: «شما با چه معياري درستي قضاوت خود و نادرستي قضاوت هيتلر را سنجيدهايد؟» راسل بايد يا تسليم نسبيتگرايي شود و يا قبول كند كه دانشي جز علم پوزيتيويستي وجود دارد. البته راسل فقط حاضر بود كه به ذهنگرايي خويش اكتفا كند. اين نشان ميدهد که او همواره به ملزومات سخنانش آگاه و يا بدانها متعهد نبود!
عدهاي بر اين باورند که مرحله خلط مباحث علمي و ديني زماني روي ميدهد که ما به چيزي ميرسيم که گويا فعلاً قادر به شناختش نيستيم؛ مثل ماده تاريک،آنگاه از آن يک گزاره ايجابي را نتيجه ميگيريم و ميگوييم: اگر اين را نميتوانيم بشناسيم، پس به آن معني است که خدايي وجود دارد!
خير، ما چنين کاري نميکنيم؛ چون هيچگاه در علم توقفي وجود ندارد. من در اين موضع بر اين نظرم که ما تا زماني که توان بشر ايجاب ميکند، بايد براي شناخت جهان تلاش كند. از قرآن هم ميتوان اين را استنباط كرد. ما نظريه کوانتوم را به عنوان يک نظريه حاکم قبول کردهايم؛ زيرا قادر است بسياري از مسائل را شرح دهد؛ اما نبايد اين امكان بسيار قوي را فراموش كرد كه ممكن است اين نظريه در جايي متوقف شود و نظريه جامعتري وارد شود. الآن ما به خاطر توضيح بعضي امور در كيهانشناسي، ماده تاريك (ناشناخته) را وارد ميكنيم. ممكن است نظريهاي پيدا شود كه نيازمند به ماده تاريك نباشد. ما نبايد هيچوقت تفحص تجربي ـ نظري را متوقف كنيم و به خداي رخنهپوش متوسل شويم.
برخي برآنند که ما وقتي به مرزهاي دانش و مسائل غيرقابل توضيح (ولو به طور موقتي) ميرسيم، ميتوانيم به جاي رفتن به سراغ دين، به سراغ نظامهاي ديگري برويم که در عين حال که نتيجهشان با دين يکي است، ولي نيازي به اثبات ما به ازاي خارجي آن ندارد؛ مثلاً براي ساختن جامعهاي اخلاقمدار به سراغ اخلاق کانتي برويم و اجازه دهيم علم پيشرفت خود را ادامه دهد. آيا ميتوان مسأله را اينگونه ارزيابي کرد؟
اخلاق کانتي به نظر من ناقص است؛ زيرا کانت بر مبنايي به متافيزيکش رسيد که اگر علم آن روز متفاوت بود و در وضعيتي شبيه علم امروز ميبوديم، به آن نتايج نميرسيد. قطعي تلقي كردن مكانيك نيوتني و هندسه اقليدسي، كانت را به آن نتايج رساند و براي توضيح اخلاق از راه ديگري وارد شد، و بين حكمت نظري و حكمت عملي تفكيك اساسي قائل شد. من اين دوگانگي سيستم كانتي را نميپسندم. به علاوه اخلاق كانتي غرب را به جامعه ايدهآل نرسانده و بلكه از آن دور كرده است.
به نظر ميرسد عمل کردن به اخلاق کانتي بسيار دشوارتر از عمل کردن به اخلاقي است که از مجراي اديان ميرسد؛ زيرا در اخلاق کانتي فرد در ازاي پاداش يا براي دوري از مجازات، کار نميکند.
درست است. به علاوه پشتوانه نظري اخلاق ديني محكمتر است. ضمناً وقتي كانت دو جزيره كاملاً مستقل از هم ميسازد (يعني اخلاق و فلسفه نظري)، باعث غيرقابل فهم شدن بسياري از امور ميشود. ما به سيستمي مثل دين نياز داريم که همه چيز را مرتبط با يکديگر وصف کند.
شما امکان تحقق «علم ديني» را به آن معنا که آقاي دکترنصر ميگويد، تا چه اندازه جدي ميدانيد؟
قسمتي از سخنان ايشان تحريف شده است که من با آن کاري ندارم. بنده تعدادي پرسش نوشتم و براي بسياري از بزرگان عالم فرستادم و جناب دکتر نصر هم يکي از آنها بودند. يکي از پرسشها اين بود که: «آيا علم ديني ممکن است يا خير؟» همه آنهايي که به من جواب مثبت دادند، بر اين نظر بودند که وجود علم ديني به متافيزيک قضيه برميگردد. نظر جناب دكتر نصر نيز همين بود. من اين کتاب پرسش و پاسخ را جمعبندي کردم و به انگليسي چاپ کردم.
برخي از مردمشناسان بر آنند که دين کاملاً يک امر فرهنگي است. اگر اين چنين باشد، تکليف «علم ديني» چه ميشود؟
من با اين امر کاملا مخالفم. اخيراً در کنفرانسي در ادينبورگ شرکت داشتم و مقالهاي با عنوان «دين طبيعي» ارائه دادم که بيانگر ديدگاه اسلام بود و به همين دليل مروري بر منابع کردم. بعضي از محققان، نظير اشميت آلماني در كتاب «منشأ و رشد دين» (1971)، نشان دادهاند که اديان توحيدي قديمترين اديان در سراسر دنيا،حتي بعضي از دورافتادهترين نقاط آن بودهاند؛ مناطقي نظير آمريكاي شمالي، آفريقا، چين و استراليا.
پس نظر آنها کاملاً در تضاد با اين نظريه است که ابتدا اديان چند خدايي در سراسر جهان وجود داشت و سپس به اديان تک خدايي و توحيدي رسيديم؟
بله، اگر هم کسي با اين مسأله مخالف است، به سراغ مطالعه كتاب اين محقق آلماني و ساير آثاري كه در اين زمينه نوشته شده است، برود و ادله آنها را مستدلاً زير سؤال ببرد.
به همين مناسبت ميپرسم به نظر شما چه رابطهاي ميان طراحي هوشمندانه (intelligent design) با خداوندخالق مد نظر اديان توحيدي وجود دارد؟
بايد توجه کنيم که در اينجا دو نکته با هم خلط شده است: طرفداران intelligent design ميگويند که جهان طراحي دارد، ولي دو نکته باعث شده است که اين افراد لطمه ببينند:
اول اينکه اين افراد در مقابل تئوري «evolution» ايستادهاند و اين تئوري کلاً طراحي جهان را نفي ميکند؛ ولي ضمناً حاكم است واين باعث شده است که طرفداران نظريه طراحي هوشمندانه جهان از رده خارج شوند.
دوم اينکه بعضي از اين افراد ميگويند جهان در شش روز خلق شده است كه براي غالب عالمان فعلي پذيرفتني نيست؛ ولي ما براي اين مسأله دليلي نداريم و از کتابهاي مقدس هم چنين چيزي استنباط نميشود که شش دوره را به شش روز تعبير کنيم. از طرف ديگر بعضي از طرفداران طراحي هوشمندانه جهان برخي از کشفيات علمي را که با نظريه تکامل نميخواند، چنين تعبير کردند که در آنها طراحي هوشمندي وجود دارد و كار اينها به عنوان استفاده از خداي رخنهپوش تلقي شد؛ اما «intelligent design» يا «ID» با تعابير فوق با نظريهاي که براي جهان طراحي هوشمندانه قائل است، خلط شده. آنچه اديان توحيدي ميگويند، اين است که نه بخشي از جهان، بلکه کل جهان داراي طراحي هوشمندانه است. «آنتوني فلو» كه مشهورترين فيلسوف ضد خدا بود، در سال 2004 نظرش را تغيير داد و به طراحي هوشمندانه جهان قائل شد.
برخي ميگويند انديشمنداني که پس از سالها تحقيق و ممارست به يکباره نظرشان را در اعتقادات تغيير ميدهند و ايمان ميآورند، دو گروهاند: دسته نخست کساني که واقعاً به کشفيات، استدلالها و براهين نويني دست يافتهاند که تا پيش از اين آنها را نميشناختند؛ اما گروه دوم کساني هستند که در پايان عمر به دليل نزديک شدن به مرگ، دچار حالات رواني شده و در نتيجه نور ايمان به يکباره در دلشان روشن شده است. شما در اين باره چه نظري داريد؟
من اصلاً نظر دوم را قبول ندارم؛ زيرا من با بسياري از اين افراد درجه اول که در حدود پنجاه سالگي به خدا برگشتهاند، شخصاً صحبت کردهام. آنها ميگويند که کل جهان را نميتوان با فيزيک درک کرد؛ شاديها، خوشيها، ارزشها را نميتوان با فيزيک درک کرد. حتي يكي از آنها (النسانديج كيهانشناس) ميگفت كه حاضر نيست با پوچگرايي و بيهدف تلقي كردن جهان زندگي كند.
باز اين مناقشه پيش ميآيد که ميتوان گفت تمام اينها امور حالات انسانياند.
اصلا دليلي ندارد که بگوييم انساني است؛ چرا ميخواهيم با توهمي فرض كردن دغدغههاي اساسي انسان، صورت مسائل را پاك كنيم؟ چرا براي فرار از ايده خدا، حاضريم به راحتي عظمت جهان را نفي كنيم؟ آيا همه تلاشهاي علمي براي ارضاي حالات نفساني انسانهاست؟
نميتوان گفت که تمام اين مناقشات از نوعي سوءتفاهمات زباني سرچشمه ميگيرد؟
خير. شما داريد به زبان ارزش بيش از حد ميدهيد. اين گونه برخوردها عافيتطلبي است. اگر اين گونه باشد، چرا براي همه چيز در تلاشيم؟ اگر چيزي مثل يك ذرة بنيادي حاصل سوءتفاهمات زباني است، چرا تا بدين پايه براي شناخت و كشف آن هزينه ميشود؟ کاري که ويتگنشتاين کرد، انتخاب آسانترين راه بود.
در جايي گفتهايد: «وقتي صحبت از اسلامي کردن علم ميشود، منظور اين است که از چيزهايي که از خارج از علم به آن افزوده ميشود، غفلت نشود و کليت قضايا در چهارچوب جهانبيني اسلامي ديده شود. اگر پژوهشگر با اين چهارچوب آشنا شد، مهم نيست که فيزيک مطالعه کند يا روانشناسي، او ميتواند بفهمد که چه چيزهايي با اين چهارچوب نميخواند.» و «منظور از علم ديني، قرار دادن قضايا در يک متن متافيزيکي ديني است.» اين جمله آيا اين امر را به ذهن متبادر نميکند که در علم اسلامي بايد فقط آنچه به نفع جهانبيني مورد نظر است، اخذ شود و در مورد مابقي کشفيات علمي، اگر با چهارچوب ديني در تعارض بود، آنها را به کناري بنهيم؟
خير، اصلاً من چنين منظوري نداشتم. من ميگويم اگر قرار باشد کسي در حوزهاي مثل فيزيک يا روانشناسي مطالعه کند و انتخاب کند که نگرش ديني داشته باشد، بايد مطالعهاش با مسلمات متافيزيک ديني بخواند. به مکاتب متعددي که در اسلام وجود دارد (مانند حنفي، شافعي...) بنگريد. آنها در مورد موضوعاتي مثل غايتمداري، وجود خداي يگانه و... اختلاف نظري ندارند. اينها مسلمات جهانبيني اسلامي را تشكيل ميدهند. جهانبيني آن عينکي است که افراد با آن وقايع را ميبينند. ممکن است کسي متوجه نشود که چهارچوبش چيست؛ اما عالم بايد به جهانبيني خودش اشراف داشته باشد. حال عالمي که آگاهانه جهانبيني ديني را انتخاب کرده است، هرگاه به مشکلي با نتايج علمي برخورد، بلافاصله دست از جهانبيني خود برنميدارد، زيرا علم در حال پيشرفت است و نتايج علمي در حالت كلي قطعي نيستند. اما عالم ديني در عين حال بايد بتواند با استدلال افراد را قانع کند؛ زيرا کارعلمي نه بر مبناي زور بلکه بر مبناي استدلال پيش ميرود.
آخرين پرسش اين كه: تا امروز در غرب ميان دانشمندان و فيلسوفان، به طور کلي چه رابطهاي ميان علم و دين برقرار است؟
ما آمار داريم که در سطح جهان، در بسياري از كشورها، اکثريت نسبي دانشمندان به دين اعتقادي ندارند. آنان غالباً منکر خدا هستند و به هيچ ديني اعتقاد ندارند. بقيه دانشمندان بر اين نظرند که دين و علم سازگارند. من خودم با 62 نفر از دانشمندان خداباور جهان مصاحبه کردم ـ 17 نفر مسلمان و 45 نفر مسيحي، از روسيه تا آمريکا ـ اكثريت قريب به اتفاق آنان به هماهنگي ميان علم و دين معتقد بودند و تنها يکي دو نفرشان ميگفتند که اينها دو حوزه مستقلاند
برخي بر اين نظرند که رفتار اينشتين در مقابل نظريه مکانيکي کوانتوم از نوعي پيشداوري يا برخورد متعصبانه و غيرعلمي ناشي ميشد.
خير، اين چنين نيست؛ زيرا اينشتين استدلال آنها را کافي نميدانست. در چند سال اخير کتابهايي نگاشته شده که اتفاقاً حق را به اينشتين دادهاند و ميگويند که بور وهايزنبرگ و همكاران آنها سخنان اينشتين را خوب نفهميدند يا به خاطر پيروزي گروهشان در مقالاتشان سخناني گفتند که با سخنانشان در جلسات خصوصي کاملاً متفاوت بود. اينشتين تابع استدلال بود و استدلال كپنهاگيان در مورد طرد عليت را كافي نميدانست. ارائه يك نظريه كوانتوم علّي در 1952 توسط بوهم تاييدي بر نظريه اينشتين بود. اينشتين در طي مقالهاي در1935 ادعا كرد كه نظريه كوانتوم ناقص است. پژوهشهاي سي سال اخير در حوزه کوانتوم و به راه افتادن حوزه پررونق اطلاعات كوانتمي وامدار اين مقاله اينشتين است.
براي رسيدن به علمي که فارغ از هرگونه قضاوتها و پيشداوريهاي ديني و غيرديني باشد، آيا نميتوان به گونهاي عمل کرد که دانشمندان فقط نتايج حاصل از آزمايشهايشان را ارائه دهند؟
آنچه گفتيد، مطلوب است؛ اما عملي و امکانپذير نيست؛ زيرا انسان کنجکاو است و دوست دارد که در همه جا متناسب با يافتههايش به نتايج عام برسد. البته وجود اين تعارضات برکتخيز بوده است؛ چون علم از وجود همين تعارضات و تضارب آراست كه ثمربخش ميشود. اگر تضارب آرا نبود، اين اتفاق نميافتاد که بسياري از طرفداران نظريه کوانتوم بعدها نظرشان را به نفع عليت تغيير دهند. اگر نوشتههاي «ديراک» ـ يکي از مهمترين افراد نظريه کوانتوم ـ در دهه 70 را بخوانيد، اين مطلب برايتان جا ميافتد. او با توجه به رونق نظريه استاندارد كوانتوم ميگويد: اگر قرار است به سر جلسه امتحان برويد، همان حرفها را بزنيد؛ اما بعد از آن در اگر در خلوت با خود فکر کنيد، وزن نظر اينشتين را احساس ميکنيد.
طرفداران علّيت چگونه بين اصل عدم قطعيت هايزنبرگ و اصل علّيت آشتي و سازگاري برقرار ميکردند؟
رابطه رياضي عدم قطعيتهايزنبرگ ميگويد: ما نميتوانيم همزمان مکان و سرعت الکترون را با دقت ارزيابي کنيم. اگر مکانش را با دقت ارزيابي کنيم، سرعتش نامعين خواهد بود و برعکس. در حالي که وقتي فيزيک نيوتني را دنبال ميکنيد، در آن آمده که براي يافتن مسير يک ذره، بايد مکان و سرعتش را دقيقاً بدانيد، آن وقت خواهيد توانست بگوييد که در فلان دقيقه در کجا و با چه سرعتي خواهد بود. وقتي طبق رابطه هايزنبرگ شما نميتوانيد مکان و سرعت را همزمان بدهيد، در نتيجه نميتوانيد آينده را با دقت پيشبيني کنيد. البته اين مسأله کاملاً با اين فرق ميکند که اين دو همزمان به طور دقيق وجود ندارند.
در همان دوران بسياري از فيلسوفان و دانشمندان به هايزنبرگ گفتند که شما از يک موضع معرفتشناسانه به يک موضع هستيشناسانه ميجهيد؛ يعني «من نميدانم» با اينکه اساساً «نيست» کاملاً فرق دارد. در دهه 50 نظريه «بوهم» به تمام مسائل مربوط به کوانتوم پاسخ داد. من در سال 1987 از يکي از فيزيکدانان فيلسوف درجه اول جهان پرسيدم: «چرا شما نظريه بوهم را نميپذيريد؟» او پاسخ داد كه: «با سليقهام جور درنميآيد!» همان طور که ميبينيد، او پاسخ فيزيکي به من نداد. دليل اين گونه پذيرشها يا عدم پذيرشها در پيشفرضهاي متافيزيکي است.
در جايي گفته بوديد نظريه مکانيکي کوانتوم مربوط به سطح رويي وقايع است و اين نشان ميدهد که کوانتوم به سطح زيرين پديدهها دست نمييابد. سخن شما اين شبهه را به ذهن من متبادر کرد که: گويي شما از نظريه خداوند رخنهپوش استفاده کردهايد که مدافعان دين در دفاع از آن مطرح ميکنند و شما نيز اين محدوديت فعلي علمي را با نظريه خداوند رخنهپوش توجيه کردهايد!
من رخنهپوشي نکردم، و در ضمن در اين سطوح ما خدا را به ميان نميکشيم. برخي از مسيحيان گفتهاند جايي که عدم تعين در مورد الکترون وجود دارد، خدا دخالت ميكند؛ ولي ما در اين سطوح از خدا سخن نميگوييم، زيرا خداوند گرچه علتالعلل است، ولي امور را از مجراي خاص انجام ميدهد. از طرف ديگر سطح زيرين بسيار در فيزيک متداول است. اگر به سال 1900 بر گرديد، ملاحظه ميکنيد كه حداکثر چيزي که در مورد اتم ميدانستند، هسته اتم و الكترون بود؛ اما بعدها سطح زيريني را کشف كردند که در آن هسته خود از تعدادي پروتون و نوترون ساخته شده است. در شصت سال اخير سطح ديگري را يافتهاند که خود پروتون و نوترون از کوارکها تشکيل شدهاند و جالب اين است که نميتوانند کوارک را به طور مستقيم و تجربي ببينند و بنابراين نظريهاي ساختهاند که: چرا نميشود کوارک را مشاهده کرد؟ پس ما نه با تجربه، بلکه به طور نظري از کوارک سخن ميگوييم، زيرا توان توضيحي زيادي در آن ميبينيم.
به نظر شما آيا ميتوان با علم درباره گزارههاي ديني قضاوت کرد و يا با دين درباره گزارههاي علمي قضاوت کرد و صحت هر يک را با ديگري سنجيد؟
دو نوع گزاره علمي وجود دارد: گاه گزارههاي معمولي هستند که در مورد پديدهاي گزارش ميدهند؛ مثلا اگر شما سيمي را حرارت دهيد، منبسط ميشود. در مورد اين دسته از گزارهها، دين اصلاً وارد نميشود. سطح ديگري از گزارهها داريم که سطح کلان و جمعبندي و نتيجهگيريهاي عام است. در آنجا جهانبيني ديني ميتواند وارد شود و معيار گزينشها قرار گيرد.
بـرخي از طرفداران انديشه جاودان خرد يا سنتگرايي که با دين به سراغ سنجش و قضاوت درباره صحت گزارههاي علمي و در نهايت مردود شمردن گزارههاي علمي ميروند، سر ناسازگاري عجيبي با science و عــلوم تــجربي و جــزئي دارند تا جايي که آن را گمراه کننده براي بشر بر ميشمارند. يکي از آنها در اثرش که در سال 1385 در ايران چاپ شد، به مقايسه آيه 119سوره نساء با مهندسي ژنتيک ميرود و چنين نتيجه ميگيرد که اين شاخه علمي گمراهکننده بشر است و در نتيجهگيري کلياش علم امروزي را در جريان کلي دوري از خدا ارزيابي ميکند. نظر شما نسبت با اين رويارويي علم و دين چيست؟
مطمئناً اين نحوه برخورد بسيار تندروي و نامطلوب است. درباره علم جديد که همراه با لايههاي بسياري از متافيزيک است، در وهله اول بايد تشخيص دهيم که چه بخشي از آن علمي و چه بخشي از آن متافيزيکي است؛ زيرا اين دو بسيار با هم آغشته شدهاند . عدهاي از سنتگرايان در کشور ما بر اين نظرند که روز از نو و روزي از نو؛ يعني بايد کلاً از دين شروع کنيم و هيچ کاري به علم روز نداشته باشيم. من به دلايل متعدد با اين کار مخالفم.
نظر من اين است که ما بايد همان کاري را بکنيم که بزرگان ما با علم يوناني کردند. آنها تمام ابعاد فرهنگ يوناني را دربست نپذيرفتند، بلکه آنها را در جهانبيني خودشان جاي دادند؛ اما سنتگرايان دو گروهاند: گروهي مانند جناب دکتر نصر اصلاً اين گونه سخن نميگويند و گروه دوم که بسيارند ـ و در ايران، مصر و کشورهاي ديگري هم هستند ـ سخنشان اين است که بايد هر چيزي ازعلم روز را با حديث و قرآن تطبيق بدهيم.
من با اين ديدگاه کاملاً مخالفم، و دليلش هم اين است که علم روز بسيار متغير است. از طرف ديگر، اگر علم تحت جهانبيني مادي پيش برود، معلوم نيست كه بر سر بشر چه بيايد. فيزيکدان مشهور درجه اولي مثل «دايسون» كه متدين هم نيست، ميگويد: اميدوارم علم آينده به گونهاي پيش نرود که بخواهد براي اغنيا اسباببازي بسازد! واقعيت قضيه اين است که علم اکنون در دست قدرتمندان است وبا سوءاستفاده ازآن، خرابکاريهاي بسياري پديد ميآيد. جهانبيني ديني ميتواند جلوي اين سوءاستفادهها را بگيرد.
به همين ترتيب اگر علم در دست افراطيان دينمدار نيز باشد، ممكن است فاجعه بيافريند؛ زيرا آنگاه که علم و قدرت در خدمت برداشت افراطي از دين قرار ميگيرد، نه تنها ميتواند به کل جهان آسيبهاي جدي برساند، بلکه با خواستههاي خود دين نيز در تعارض خواهد بود.
شکي نيست و اين هم ميتواند واقع شود. مثال معروفش مارکسيسم است؛ زيرا مارکسيسم نقش دين را بازي ميکرد و حتي در مواردي رسماً جلوي علم را گرفت؛ مثل کاري که استالين با ژنتيک کرد. همچنين تعبير کپنهاگي نظريه کوانتوم تا دهه 60 نميتوانست وارد روسيه شود! مهم اين است که چه دينمداران و چه علمايي که تمايل ديني ندارند، بايد احساس مسئوليت کنند. اين که علم در اختيار قدرتمندان قرار گرفته، تا حد زيادي دليلش اين است که علما به اندازه كافي احساس مسئوليت نکردهاند. من علماي بسياري را ميشناسم که وقتي ديدند علمشان در جهت نابودي بشر است، آن را کنار گذاشتند. چند سال پيش نامهاي به بوش ديدم که عدهاي از برندگان جايزه نوبل سخت او را از به کار بردن وسايل تخريبي برحذر داشته بودند.
اگر يك دين يا انديشه سياسي بخواهد مطلقگرا باشد و جايي براي عقلانيت باز نگذارد، به نتايج مخرب منتهي ميشود. اگر در محيطي عقلانيت کنار گذاشته شده، زور حاکم شود ـ فرقي نميکند که اين سيستم ديني يا غيرديني ـ آن محكوم به زوال خواهد بود. قرآن مرتب به ما تأکيد ميکند که نگوييد اجداد ما چنين و چنان گفتند، بلکه خود تحقيق كنيد. اگر عقل جمعي در کار باشد، همواره خطا کمتر اتفاق ميافتد. بهترين کار، پيروي از اين آيه قرآن است که ميفرمايد: «به آناني بشارت بده که اقوال را ميشنوند و از بهترينشان پيروي ميکنند»؛ بنابراين بايد تابع استدلال باشيم.
در آيات آغازين سوره بقره، مؤمنان با ايمان آوردن به غيب وصف ميشوند که گويي رابطهاي با استدلال ندارد. چگونه ميشود ميان آياتي از اين دست و آياتي که تعقل و سير آفاق و انفس را توصيه ميکنند، هماهنگي يافت؟
در اين آيات نکته بسيار مهمي نهفته است و من از آن دفاع ميکنم. هيچ دليل منطقي نداريم كه بگوييم: عالَم فقط شامل همان چيزيهايي است که ما ميبينيم و لاغير. اتفاقاً اگر علوم جديد نکته مهمي به ما ياد داده باشد، همين است که چيزهايي وجود دارد که ممكن است ما نتوانيم آنها را بشناسيم (براي مدتي موقت يا براي هميشه). الآن در فيزيک ميگويند 20 درصد عالم ماده تاريک است؛ يعني از نوعي است كه من اکنون آن را نميشناسم؛ ولي وجودش را استنتاج ميکنم. با هيچ علمي نميتوان ثابت کرد که همه آنچه در جهان وجود دارد، ميتوان شناخت و به حواس ارجاع داد؛ مثلاً گوش ما حدود مشخصي از فرکانسها را ميشنود و بالاتر يا پايينتر از آنها را درنمييابد، در حالي که برخي از حيوانات فركانسهاي بالاتر يا پايينتر را هم ميشنوند. يعني اين فرکانسها براي شما غيب است و اين که براي شما غيب است، دليل بر نبودنش نيست. البته غيب ميتواند مادي و يا غيرمادي باشد و هيچ وقت علم نميتواند ثابت كند كه غيرمادي وجود ندارد. «يؤمنون بالغيب» به اين معني است.
گاه گفته شود برخي از احساسات را به دليل نداشتن دلايل کافي براي توجيهشان، حمل بر ايمان ميکنيم و وقتي ظاهراً به بنبستي برميخوريم، آن را نقطه آغاز ايمان تعبير ميکنيم. به اين شبهه چگونه بايد پاسخ داد؟ براي اين مدعا نيز ميتوان از نظريه شبهعلم «ذهن دوجايگاهي» بهره جست که جوليان جينز مطرح کرده است.
اينكه ما به دليل نداشتن دلايل كافي براي بعضي احساسات يا به دليل برخورد با بن بستها سراغ ايمان ميرويم، گاهي درست است؛ ولي همواره صحيح نيست. گاهي ما چيزي را به نحو ايماني قبول ميكنيم؛ زيرا آن را در توضيح قضايا بسيار توانمند ميبينيم. اينشتين و پلانك به وجود جهان عيني خارج از ذهن ايمان داشتند و بدون آن، فعاليت علمي را قابل توجيه نميدانستند و البته آن را نه قابل استنتاج از علم ميدانستند و نه شبه علم فرض ميكردند. يكي از دلايل توسل به ايده شبهعلم، فرار از متافيزيك است. هيچ گاه در را نبنديد! علل در آنچه ما ميفهميم، خلاصه نميشود. ميتوان گفت ما فعلاً تا اين حد ميدانيم. نفي بسيار مشکلتر از نميدانم است؛ زيرا در نفي ما ميگوييم که هيچ چيز وجود ندارد، ولي در «نميدانم» اين مستتر است که شايد هم باشد، ولي من نميدانم.در مکالمه معروف راسل و کاپلستون که قسمتي از بحث بر سر ايمان بود، کاپلستون ميپرسد که: «اگر از دنيا رفتي و خدايي وجود داشت، آن وقت چه؟» راسل پاسخ ميدهد: «ميگويم شواهد من براي اثبات وجودت کافي نبود!» آيا شما برخورد راسل را نوعي ايمان تلقي ميکنيد؟
ميتواند نوعي از ايمان باشد. او به غيرماده ايمان نداشت و تنها براي علم پوزيتيويستي شأن قائل بود؛ ولي در انديشه راسل تجاوز از ادعاهايش ديده ميشود. در زمان جنگ دوم جهاني، قرار شد در آمريکا يك ميزگرد تلويزيوني با حضور برتراند راسل شکل بگيرد. به سراغ «ادلر» فيلسوف مشهور آمريکايي رفتند تا در اين ميزگرد حضور يابد. او گفت تنها به يك شرط حاضراست با راسل گفتگو كند و آن اينكه راسل در مورد چيزي يك موضع قاطع بگيرد. راسل اين موضع را پذيرفت كه: «علم براي زندگي خوب و جامعه خوب كافي است.» درآن ميز گرد، راسل با اين جمله شروع كرد كه: «علم براي زندگي و جامعه خوب است»؛ ولي اين را هم گفت كه: «علم نميتواند در باره خوب يا بد چيزي بگويد. سؤالات ارزشي فقط با احساسات قابل جوابگويي هستند.»
در آن زمان راسل عليه هيتلر موضعگيري كرده بود و كار آلمانها را نادرست قلمداد كرده بود. اينجا بود كه ادلر از راسل پرسيد: «شما با چه معياري درستي قضاوت خود و نادرستي قضاوت هيتلر را سنجيدهايد؟» راسل بايد يا تسليم نسبيتگرايي شود و يا قبول كند كه دانشي جز علم پوزيتيويستي وجود دارد. البته راسل فقط حاضر بود كه به ذهنگرايي خويش اكتفا كند. اين نشان ميدهد که او همواره به ملزومات سخنانش آگاه و يا بدانها متعهد نبود!
عدهاي بر اين باورند که مرحله خلط مباحث علمي و ديني زماني روي ميدهد که ما به چيزي ميرسيم که گويا فعلاً قادر به شناختش نيستيم؛ مثل ماده تاريک،آنگاه از آن يک گزاره ايجابي را نتيجه ميگيريم و ميگوييم: اگر اين را نميتوانيم بشناسيم، پس به آن معني است که خدايي وجود دارد!
خير، ما چنين کاري نميکنيم؛ چون هيچگاه در علم توقفي وجود ندارد. من در اين موضع بر اين نظرم که ما تا زماني که توان بشر ايجاب ميکند، بايد براي شناخت جهان تلاش كند. از قرآن هم ميتوان اين را استنباط كرد. ما نظريه کوانتوم را به عنوان يک نظريه حاکم قبول کردهايم؛ زيرا قادر است بسياري از مسائل را شرح دهد؛ اما نبايد اين امكان بسيار قوي را فراموش كرد كه ممكن است اين نظريه در جايي متوقف شود و نظريه جامعتري وارد شود. الآن ما به خاطر توضيح بعضي امور در كيهانشناسي، ماده تاريك (ناشناخته) را وارد ميكنيم. ممكن است نظريهاي پيدا شود كه نيازمند به ماده تاريك نباشد. ما نبايد هيچوقت تفحص تجربي ـ نظري را متوقف كنيم و به خداي رخنهپوش متوسل شويم.
برخي برآنند که ما وقتي به مرزهاي دانش و مسائل غيرقابل توضيح (ولو به طور موقتي) ميرسيم، ميتوانيم به جاي رفتن به سراغ دين، به سراغ نظامهاي ديگري برويم که در عين حال که نتيجهشان با دين يکي است، ولي نيازي به اثبات ما به ازاي خارجي آن ندارد؛ مثلاً براي ساختن جامعهاي اخلاقمدار به سراغ اخلاق کانتي برويم و اجازه دهيم علم پيشرفت خود را ادامه دهد. آيا ميتوان مسأله را اينگونه ارزيابي کرد؟
اخلاق کانتي به نظر من ناقص است؛ زيرا کانت بر مبنايي به متافيزيکش رسيد که اگر علم آن روز متفاوت بود و در وضعيتي شبيه علم امروز ميبوديم، به آن نتايج نميرسيد. قطعي تلقي كردن مكانيك نيوتني و هندسه اقليدسي، كانت را به آن نتايج رساند و براي توضيح اخلاق از راه ديگري وارد شد، و بين حكمت نظري و حكمت عملي تفكيك اساسي قائل شد. من اين دوگانگي سيستم كانتي را نميپسندم. به علاوه اخلاق كانتي غرب را به جامعه ايدهآل نرسانده و بلكه از آن دور كرده است.
به نظر ميرسد عمل کردن به اخلاق کانتي بسيار دشوارتر از عمل کردن به اخلاقي است که از مجراي اديان ميرسد؛ زيرا در اخلاق کانتي فرد در ازاي پاداش يا براي دوري از مجازات، کار نميکند.
درست است. به علاوه پشتوانه نظري اخلاق ديني محكمتر است. ضمناً وقتي كانت دو جزيره كاملاً مستقل از هم ميسازد (يعني اخلاق و فلسفه نظري)، باعث غيرقابل فهم شدن بسياري از امور ميشود. ما به سيستمي مثل دين نياز داريم که همه چيز را مرتبط با يکديگر وصف کند.
شما امکان تحقق «علم ديني» را به آن معنا که آقاي دکترنصر ميگويد، تا چه اندازه جدي ميدانيد؟
قسمتي از سخنان ايشان تحريف شده است که من با آن کاري ندارم. بنده تعدادي پرسش نوشتم و براي بسياري از بزرگان عالم فرستادم و جناب دکتر نصر هم يکي از آنها بودند. يکي از پرسشها اين بود که: «آيا علم ديني ممکن است يا خير؟» همه آنهايي که به من جواب مثبت دادند، بر اين نظر بودند که وجود علم ديني به متافيزيک قضيه برميگردد. نظر جناب دكتر نصر نيز همين بود. من اين کتاب پرسش و پاسخ را جمعبندي کردم و به انگليسي چاپ کردم.
برخي از مردمشناسان بر آنند که دين کاملاً يک امر فرهنگي است. اگر اين چنين باشد، تکليف «علم ديني» چه ميشود؟
من با اين امر کاملا مخالفم. اخيراً در کنفرانسي در ادينبورگ شرکت داشتم و مقالهاي با عنوان «دين طبيعي» ارائه دادم که بيانگر ديدگاه اسلام بود و به همين دليل مروري بر منابع کردم. بعضي از محققان، نظير اشميت آلماني در كتاب «منشأ و رشد دين» (1971)، نشان دادهاند که اديان توحيدي قديمترين اديان در سراسر دنيا،حتي بعضي از دورافتادهترين نقاط آن بودهاند؛ مناطقي نظير آمريكاي شمالي، آفريقا، چين و استراليا.
پس نظر آنها کاملاً در تضاد با اين نظريه است که ابتدا اديان چند خدايي در سراسر جهان وجود داشت و سپس به اديان تک خدايي و توحيدي رسيديم؟
بله، اگر هم کسي با اين مسأله مخالف است، به سراغ مطالعه كتاب اين محقق آلماني و ساير آثاري كه در اين زمينه نوشته شده است، برود و ادله آنها را مستدلاً زير سؤال ببرد.
به همين مناسبت ميپرسم به نظر شما چه رابطهاي ميان طراحي هوشمندانه (intelligent design) با خداوندخالق مد نظر اديان توحيدي وجود دارد؟
بايد توجه کنيم که در اينجا دو نکته با هم خلط شده است: طرفداران intelligent design ميگويند که جهان طراحي دارد، ولي دو نکته باعث شده است که اين افراد لطمه ببينند:
اول اينکه اين افراد در مقابل تئوري «evolution» ايستادهاند و اين تئوري کلاً طراحي جهان را نفي ميکند؛ ولي ضمناً حاكم است واين باعث شده است که طرفداران نظريه طراحي هوشمندانه جهان از رده خارج شوند.
دوم اينکه بعضي از اين افراد ميگويند جهان در شش روز خلق شده است كه براي غالب عالمان فعلي پذيرفتني نيست؛ ولي ما براي اين مسأله دليلي نداريم و از کتابهاي مقدس هم چنين چيزي استنباط نميشود که شش دوره را به شش روز تعبير کنيم. از طرف ديگر بعضي از طرفداران طراحي هوشمندانه جهان برخي از کشفيات علمي را که با نظريه تکامل نميخواند، چنين تعبير کردند که در آنها طراحي هوشمندي وجود دارد و كار اينها به عنوان استفاده از خداي رخنهپوش تلقي شد؛ اما «intelligent design» يا «ID» با تعابير فوق با نظريهاي که براي جهان طراحي هوشمندانه قائل است، خلط شده. آنچه اديان توحيدي ميگويند، اين است که نه بخشي از جهان، بلکه کل جهان داراي طراحي هوشمندانه است. «آنتوني فلو» كه مشهورترين فيلسوف ضد خدا بود، در سال 2004 نظرش را تغيير داد و به طراحي هوشمندانه جهان قائل شد.
برخي ميگويند انديشمنداني که پس از سالها تحقيق و ممارست به يکباره نظرشان را در اعتقادات تغيير ميدهند و ايمان ميآورند، دو گروهاند: دسته نخست کساني که واقعاً به کشفيات، استدلالها و براهين نويني دست يافتهاند که تا پيش از اين آنها را نميشناختند؛ اما گروه دوم کساني هستند که در پايان عمر به دليل نزديک شدن به مرگ، دچار حالات رواني شده و در نتيجه نور ايمان به يکباره در دلشان روشن شده است. شما در اين باره چه نظري داريد؟
من اصلاً نظر دوم را قبول ندارم؛ زيرا من با بسياري از اين افراد درجه اول که در حدود پنجاه سالگي به خدا برگشتهاند، شخصاً صحبت کردهام. آنها ميگويند که کل جهان را نميتوان با فيزيک درک کرد؛ شاديها، خوشيها، ارزشها را نميتوان با فيزيک درک کرد. حتي يكي از آنها (النسانديج كيهانشناس) ميگفت كه حاضر نيست با پوچگرايي و بيهدف تلقي كردن جهان زندگي كند.
باز اين مناقشه پيش ميآيد که ميتوان گفت تمام اينها امور حالات انسانياند.
اصلا دليلي ندارد که بگوييم انساني است؛ چرا ميخواهيم با توهمي فرض كردن دغدغههاي اساسي انسان، صورت مسائل را پاك كنيم؟ چرا براي فرار از ايده خدا، حاضريم به راحتي عظمت جهان را نفي كنيم؟ آيا همه تلاشهاي علمي براي ارضاي حالات نفساني انسانهاست؟
نميتوان گفت که تمام اين مناقشات از نوعي سوءتفاهمات زباني سرچشمه ميگيرد؟
خير. شما داريد به زبان ارزش بيش از حد ميدهيد. اين گونه برخوردها عافيتطلبي است. اگر اين گونه باشد، چرا براي همه چيز در تلاشيم؟ اگر چيزي مثل يك ذرة بنيادي حاصل سوءتفاهمات زباني است، چرا تا بدين پايه براي شناخت و كشف آن هزينه ميشود؟ کاري که ويتگنشتاين کرد، انتخاب آسانترين راه بود.
در جايي گفتهايد: «وقتي صحبت از اسلامي کردن علم ميشود، منظور اين است که از چيزهايي که از خارج از علم به آن افزوده ميشود، غفلت نشود و کليت قضايا در چهارچوب جهانبيني اسلامي ديده شود. اگر پژوهشگر با اين چهارچوب آشنا شد، مهم نيست که فيزيک مطالعه کند يا روانشناسي، او ميتواند بفهمد که چه چيزهايي با اين چهارچوب نميخواند.» و «منظور از علم ديني، قرار دادن قضايا در يک متن متافيزيکي ديني است.» اين جمله آيا اين امر را به ذهن متبادر نميکند که در علم اسلامي بايد فقط آنچه به نفع جهانبيني مورد نظر است، اخذ شود و در مورد مابقي کشفيات علمي، اگر با چهارچوب ديني در تعارض بود، آنها را به کناري بنهيم؟
خير، اصلاً من چنين منظوري نداشتم. من ميگويم اگر قرار باشد کسي در حوزهاي مثل فيزيک يا روانشناسي مطالعه کند و انتخاب کند که نگرش ديني داشته باشد، بايد مطالعهاش با مسلمات متافيزيک ديني بخواند. به مکاتب متعددي که در اسلام وجود دارد (مانند حنفي، شافعي...) بنگريد. آنها در مورد موضوعاتي مثل غايتمداري، وجود خداي يگانه و... اختلاف نظري ندارند. اينها مسلمات جهانبيني اسلامي را تشكيل ميدهند. جهانبيني آن عينکي است که افراد با آن وقايع را ميبينند. ممکن است کسي متوجه نشود که چهارچوبش چيست؛ اما عالم بايد به جهانبيني خودش اشراف داشته باشد. حال عالمي که آگاهانه جهانبيني ديني را انتخاب کرده است، هرگاه به مشکلي با نتايج علمي برخورد، بلافاصله دست از جهانبيني خود برنميدارد، زيرا علم در حال پيشرفت است و نتايج علمي در حالت كلي قطعي نيستند. اما عالم ديني در عين حال بايد بتواند با استدلال افراد را قانع کند؛ زيرا کارعلمي نه بر مبناي زور بلکه بر مبناي استدلال پيش ميرود.
آخرين پرسش اين كه: تا امروز در غرب ميان دانشمندان و فيلسوفان، به طور کلي چه رابطهاي ميان علم و دين برقرار است؟
ما آمار داريم که در سطح جهان، در بسياري از كشورها، اکثريت نسبي دانشمندان به دين اعتقادي ندارند. آنان غالباً منکر خدا هستند و به هيچ ديني اعتقاد ندارند. بقيه دانشمندان بر اين نظرند که دين و علم سازگارند. من خودم با 62 نفر از دانشمندان خداباور جهان مصاحبه کردم ـ 17 نفر مسلمان و 45 نفر مسيحي، از روسيه تا آمريکا ـ اكثريت قريب به اتفاق آنان به هماهنگي ميان علم و دين معتقد بودند و تنها يکي دو نفرشان ميگفتند که اينها دو حوزه مستقلاند
منبع روزنامه اطلاعات - یکشنبه 30آبان 1389 -14ذی الحجه 1431 -21نوامبر 2010 - شماره 24902
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۹/۰۲ ساعت توسط وبلاگ تاريخ و تحقيق
|
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××