دکتر مهدی محقق :

در سال‌هاي 30ـ1327 (كه به‌عنوان دانشجو در دانشكدة علوم معقول و منقول ثبت‌نام كرده بودم و در همان وقت در مدرسة عالي سپهسالار ـ كه پس از انقلاب به نام مرحوم شهيد مرتضي مطهري خوانده شد ـ نزد مرحوم سيدمحمد كاظم عصار تهراني به خواندن شرح غررالفرائد، يعني شرح منظومة حكمت حاج‌ملاهادي سبزواري اشتغال داشتم) همواره به سيدي معمم افراشته قد برمي‌خورد كه با دانشجويان و طلاب، هميشه در حال گفت و شنيد و رفت و آمد بود و مي‌گفتند كه او سيد محمد مشكوهًْ بيرجندي است كه در دانشكدة معقول و منقول درس تفسير و در دانشكدة حقوق درس فقه مي‌دهد. از سيماي اين سيد جليل‌القدر محبت و تواضع و كمك به دانشجويان و طلاب آشكار بود. در درس تفسير قرآن او شركت جستم، او تسلط زائدالوصفي بر مباحث قرآن همچون: قراءات هفتگانه و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و شأن نزول آيات با استناد به روايات داشت و مي‌توانست مباحث علمي را با زبــاني ســاده بيان كند. او در شب‌هاي جمعه مجلس روضه‌اي در دو راه امين حضور (واقع در خيابان ري) داشت كه دانشجويان آنجا گرد مي‌آمدند تا در محيط صميمي‌تري با استاد خود روبرو شوند و در پايان مجلس، واعظي به نام ضياءالواعظين بر كرسي وعظ مي‌نشست و با لحني خوش سخنان خود را با اين بيت خاتمه مي‌بخشيد:

آري از قسمت نمي‌بايد گريخت عين‌الطاف است ساقي هرچه ريخت

روش و سلوك مشكوهًْ با دانشجويان چنان محبت‌آميز و صميمانه بود كه همه گمان مي‌كردند در كنار پدر خود هستند و همة مشكلات و مسائل خود را در آن بار عام شب‌هاي جمعه با او در ميان مي‌گذاشتند و او پدروار به حل دشواريها مي‌پرداخت و آنان را به آينده اميدوار مي‌ساخت و من و اقرانم خود را در برابر محبت‌ها و مهرباني‌هاي او مصداق اين بيت مي‌دانستيم:

نميل إلي جوانبه كأنا إذا ملنا نميل إلي أبينا

او در درس تفسير براي اينكه ما از تاريخ قرآن و مسائل مربوط به آن آگاه شديم، ما را به مرحوم علي‌اصغر حكمت (كه در دورة دكتري زبان و ادبيات فارسي درس تاريخ قرآن مي‌داد) معرفي كرد كه در آن كلاس، حكمت، كتاب امثال قرآن خود را به ما مرحمت فرمود و همين كلاس سبب شد كه وقتي ساليان بعد مي‌خواست كتاب تفسير كشف‌الاسرار و عدهًْ الأبرار ابوالفضل رشيدالدين ميبدي را منتشر سازد، امر تصحيح و مقابلة جلد هشتم آن كتاب نفيس را به من سپرد.

رابطة شاگردي و استادي من با مرحوم مشكوه، رابطة دوستي شد؛ چه، آنكه من در سال 1339 رسماً به دانشياري دانشگاه تهران منصوب گشتم و در بسياري از مجالس و محافل علمي توفيق ديدار آن استاد شريف را داشتم. من شاهد و ناظر بودم كه او به چه خون دل و دشواري نسخه‌هاي خطي را جمع مي‌كند و نمي‌گذارد كه دلالان و قاچاقچيان، اين نسخه‌ها را به خارج از كشور ببرند. او مي‌فرمود كه شنيده بود كه بازرگاني در اصفهان، نسخه‌اي نفيس دارد كه دلالي يهودي در روزي معين مي‌خواهد آن را از آن بازرگان بخرد و بيرون بفرستد. مشكوه در شب پيش از آن روز به اصفهان مي‌رود تا آن بازرگان را از فروش آن، منصرف كند. از قضا آن شب بازرگان با منزل نمي‌آيد و مشكوة تمام شب را در كوچه‌اي كه بازرگان در آن ساكن بود، تا صبح قدم مي‌زند مبادا اينكه دلال زودتر برسد و كتاب را از چنگ بازرگان بيرون آورد. مشكوة در عين اينكه عائله‌مند بود و هميشه از دشواري زندگي گله داشت، با سماجت و بخشندگي و بزرگواري همة كتاب‌هاي خطي خود را به رايگان به دانشگاه تهران بخشيد و همين كتاب‌ها هستة‌ اصلي به وجود آمدن كتابخانة مركزي دانشگاه تهران شد. ايرج افشار و علينقي منزوي و محمدتقي دانش پژوه به فهرست‌نگاري اين كتاب‌ها پرداختند كه اين فهرست‌ها بالغ بر چندين جلد مي‌شود و از آن پس فضلا و اهل تحقيق، كتابخانة مركزي دانشگاه را كعبة آمال خود قرار دادند و به تحقيق و تصحيح و نشر آن نسخ پرداختند كه ثواب و اجر همه نصيب روح پرفتوح مشكوة مي‌گردد كه: من سنّ سنّة حسنة فله أجر من عمل بها.

مشكوه در بهار سال 1341 براي نخستين بار به لندن آمد ـ آنگاه كه من در دانشكدة مطالعات شرقي و آفريقايي آن دانشگاه تدريس مي‌كردم، او دچار درد مفاصل شده بود كه براي درمان به آن شهر آمده بود. من به ياري او شتافتم و در بيمارستان، مترجمي‌اش را عهده‌دار شدم و او را به ديدن موزه و كتابخانة بريتانيا و دانشگاه كمبريج بردم تا غربت و تنهايي، او را رنجه ندارد و نيز مجلس سخنراني در دانشگاه لندن برايش ترتيب دادم كه دانشجويان ايراني (كه رياست انجمن آنان را مرحوم دكتر حميد عنايت عهده‌دار بود) مقدم مشكوه را گرامي داشتند. مشكوه سخنراني گرمي براي آنان ايراد كرد و آنان را به برگشتن به وطن و خدمت به زادگاه خود تشويق فرمود. پيش از سخنراني او را به دانشگاه بردم و او را به استادان معرفي كردم. او با پروفسور آندرسن، استاد حقوق اسلامي، گفتگويي دربارة وضع قوانين مدني در كشورهاي آفريقايي داشت كه من واسطة تفهيم و تفهّم ميان آن دو بودم. مشكوة بدون واسطه با دكتر توفيق صانع، استاد ادب عربي معاصر، به زبان عربي به گفت‌وگو پرداخت كه شاعر جوان از تسلط استاد به زبان عربي در شگفت مانده بود. مشكوه بعدها رحل اقامت در لندن افكند و در آنجا ساكن گرديد و در سال‌هايي كه من در كانادا بودم، هنگام عبور از لندن به ديدار او مي‌شتافتم. او هميشه از قدرناشناسي دانشگاه گله‌مند بود كه وقتي بازنشسته مي‌شوند، آنان را بنا به گفته معروف: إذا ما عد من سقط المتاع: همچون كالاي بي‌مصرف به‌شمار مي‌آورند و از تجربيات علمي آنان به سود دانشجويان استفاده نمي‌كنند!

گنجينه خطي كه سيدمحمد مشكوة به دانشگاه تقديم كرده بود، براي نيم قرن مواد علمي براي استادان و دانش‌پژوهان گرديد. من خود در نشر كتاب‌هاي بيان‌الحق بضمان الصدق ابوالعباس لوكري و حدوث العالم فريدالدين غيلاني مرهون آن مجموعه هستم و هميشه آن استاد را دعا مي‌كنم كه اين خيركثير را براي دانشگاه تهران ارزاني داشت. رحمه‌الله عليه ثم رحمه‌الله عليه!

مشكوه مورد اعتماد برخي از اهل كسب و تجارت بود. وجوهاتي از طرف آنان به او تقديم مي‌شد كه او آن را صرف كتاب‌هاي علمي و ديني مي‌كرد كه از آن جمله كتاب معتقدالاماميه، منسوب به ابن‌زهرة حلبي، دربارة عقايد كلامي شيعي است كه من آن را در دانشگاه مك‌گيل كانادا در درس انديشه‌هاي كلامي شيعه تدرس مي‌كردم و ترجمة انگليسي آن را به‌عنوان تكليف به يكي از دانشجويان محول ساختم كه اميدوارم باني خيري براي چاپ و نشر آن پيدا شود.

رندان تشنه لب را آبي نمي‌دهد كس

گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت

مشكوة به جهت حسن ظني كه داشت، اجازه‌نامه‌اي جهت نقل حديث و روايت با خط خود به من مرحمت فرمود و من پيش از آن چنين اجازه‌اي را از برخي مشايخ دريافت داشته بودم كه تصوير آن در كتاب دو جلدي محقق‌نامه (انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگي) مشاهده مي‌شود. اين اجازه‌نامه كه در كتابخانه‌ام نصب شده، موجب مي‌شود كه هر روز آن را ببينم و به ياد آن استاد كريم و بزرگوار بيفتم و از خداوند بخواهم كه باران‌هاي رحمت و مغفرت خود را بر روح پرفتوح او فرو ريزاناد و او را در بهشت‌هاي برين خود جاي دهاد. چون برخي از دانشجويان از من خواستند كه از ترجمة فارسي اجازة روايت حديث (كه استاد سيدمحمد مشكوه مرحمت فرموده) آگاه گردند، هر چند خود را مشمول عباراتي كه استاد درباره‌ام فرموده نمي‌دانم، ولي اجابت خواهش دانشجويان را برخود فرض مي‌دانم و به نقل ترجمة آن اجازه‌نامه مبادرت مي‌ورزم كه خداوند مُجيز و مُجاز را مشمول لطف و عنايت خود فرمايد. بمنّه و كرمه.



اجازه‌نامه استاد مشكوه به دكتر محقق

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم.

سپاس خداوندي را كه همة موجودات حديث حكمت او را روايت كرده‌اند و فرمان داده است ما را كه حديث نعمت او را بازگو كنيم. مداد عالمان را بر خون شهيدان برتري داد. او تصريح كرد كه دانا و نادان نزد خردمندان برابر نيستند. گواهي آنان را به توحيدش با گواهي خود و فرشتگانش مقرون داشت و وعده داد آنان را به بلند گرداندن پايه‌هاشان نزد خود، آنجا كه گفت: «بلند مي‌گرداند خدا كساني را كه ايمان آوردند و كساني كه دانش داده شدند، بر پايه‌هاي بلند». و گفت: «همانا از ميان بندگان او دانشمندان هستند كه از خداوند مي‌ترسند».

سپس درود و سلام بر (كسي كه خداوند او را به قاب قوسين يا نزديك‌تر بالا برد) محمد ـ درود خدا بر او و خاندانش باد ـ شريف‌ترين سفيرانش و بازپسين پيمبرانش و بر دختر كرامت‌مند او فاطمة زهرا ـ سلام‌الله عليها ـ بزرگ زنان، و بر پسر عمّ و وصي و جانشين بلافصل او اميرالمؤمنين سيّد اوصيا و پدر امامان بزرگ و نجيب كه پيمبر آنان را همراه با كتاب‌الله تعالي خواند، آنجا كه گفت: «من دو چيز گرانبها را در ميان شما مي‌گذارم: كتاب خدا و عترت خود (خاندانم) كه هر دو از هم جدا نمي‌شوند تا آنگه كه در روز رستاخيز بر كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»

پس از ستايش خدا و درود پيمبر او، پس همانا استاد بزرگ در دانشگاه تهران و نقّاد بصير و محقّق خبير در ميان فاضلان ايران، دكتر مهدي محقّق، جامع فنون علم واصناف كمالات، برندة گوي سبقت در ميدان سعادات است. اما ادبيات كه او بر آن چيرگي تام دارد و اما فلسفه كه او كسي است كه فلسفة شرق را با تسلط بر زبان آنان به غرب انتقال داده و دانة آن را در بوستان‌هاي آنان كاشته است. او همچون آينه‌اي است كه آنچه را كه ناديدني است، براي بيننده آشكار مي‌سازد يا همچون «واو» عطف است كه سابق را بر لاحق عطف مي‌كند و ماية رايق را به حديث سابق ملحق مي‌سازد.

او كه فيضش دائمي باد، سال‌هاي متمادي در درس من حاضر مي‌شد، و من او را داراي ذهني تيز و انديشه‌اي صائب يافتم؛ چرا اين‌گونه نباشد، در حالي كه او روش تحقيق و نام محقّق را از پدر خود محقّق بزرگ، حاج محقّق خراساني، محدّث موثوق و مشهور ـ خدا از او خشنود باد و او را خشنود گرداناد و بهشت را جايگاه او قرار دهاد ـ به ارث برده است.

سپس او ـ‌ خدا مؤيّد و استوارش گرداناد ـ خواهش كرد از من تا اجازه روايت دهم آنچه را كه خود اجازة آن را از اصحاب عظام و علماي اَعلام دريافت داشته‌ام. پس خواهش او را اجابت كردم و آرزوي او را برآوردم و به او اجازه دادم تا روايت كند از سوي من آنچه را كه روايت آن از من درست بوده: از علوم عقليه و نقليه. به‌حق روايت من از مشايخ و اساتيد مشهور خود ـ خشنودي خدا بر همة آنان باد ـ با اسنادهاي مشهور آنان كه در تراجم‌شان و تراجم‌ مشايخ‌شان در كتاب اعيان‌الشيعة و در بحث اجازات در كتاب الذّريعة و غير اين دو مذكور است:از آنان است شيخ المشايخ اجازه در زمان خود شيخ‌محمد جازاري (ساكن بيرجند) در اجازة خود در هشتم شوّال 1348. او داراي تأليفاتي از جمله كتاب كبريت احمر است و از ايشان است شيخ‌آقا بزرگ تهراني صاحب كتاب الذّريعة و جز آن ـ چنان‌كه تصريح كرده است به آن در مقدمة خود بر تفسير تبيان چاپ نجف. و از آنان است افقه فقهاي عصر و اعظم مدرسان حوزه علميه قم و مرجع اعلاي شيعه در عصر خود سيدمحمد حجت كوه‌كمري در اجازة اجتهاديه مطلقة او.

و از ايشان است اعظم محققان فقهي و اصولي در نجف اشرف در زمان خود شيخ‌ ضياءالدين عراقي در اجازة اجتهاديه مطلقة خود. و از آنان است مولاي اعظم و اكرم، مرجع مسلمانان در زمان خود سيدابوالحسن اصفهاني ـ قدس سره ـ در اجازه اجتهاديه مطلقة خود و ديگران.اميد است ازجناب‌عالي او (مهدي محقق) ـ پيوسته به معالي موصوف باد ـ كه مرا از دعاي خود در مواقع اجابت فراموش نكند.نوشت اين را با دست ناتوان خود بندة بي‌توان سيدمحمد مشكوه در هشتم ماه شعبان‌المعظم سنة هشتم از دهه دهم از سدة چهاردهم از هجرت نبويّه كه بر هجرت كنندة آن هزار درود باد (1388 هجري قمري).

از سيدمحمد مشكوه كتب و مقالاتي ارزنده باقي مانده كه از ميان آنها مي‌توانم از كتاب دره‌التاج لغرّة‌الدباج قطب‌الدين شيرازي نام ببرم و چون سازمان تربيتي، علمي و فرهنگي وابسته به سازمان ملل متحد (يونسكو) توصية معرفي و سفارش برگزاري مراسم نكوداشت براي قطب‌الدين شيرازي را در سال جاري 2010 ميلادي به كشورهاي تابعه كرده است و مرحوم مشكوه با نشر دره‌التاج و مقدمة فاضلانة خود بر آن كتاب، هفتاد سال پيش آن حكيم و منجّم و طبيب بزرگ ايراني را به اهل دانش و بينش معرفي كرده بود، مناسب مي‌دانم ترجمة شرح حال قطب‌الدين شيرازي را كه به قلم خود در آغاز شرح كليات قانون ابن‌سينا آورده و من آن را در كتاب مجموعة متون و مقالات در تاريخ پزشكي در اسلام و ايران (در سال 1374) منتشر ساخته بودم، در اينجا بياورم و آن را به مصداق‌الفضل للمتقدم به روح پاك استاد مشكوة تقديم نمايم:



شرح حال قطب‌الدين شيرازي

«من از خانداني بودم كه به صناعت پزشكي مشهور بودند و آنان با دم عيسايي و دست موسايي خود به علاج مردم و اصلاح مزاج آنان مي‌پرداختند. در آغاز جواني، به تحصيل اين فن و فراگيري مجمل و مفصّل آن شايق شدم؛ شب‌بيداري را بر خود واجب و راحتي و خواب را برخود حرام ساختم تا آنكه كتاب‌هاي مختصر در پزشكي را فرا گرفتم و درمان‌هاي متداول را مشاهده كردم و در همة مطالبي كه به پزشكي وابسته است «ممارست» كردم و همة اين كوشش‌ها تحت ارشاد و راهنمايي پدرم، امام همام ضياءالدين مسعودبن مصلح كازروني بودكه در اين فن به اجماع اقران، بقراط زمان و جالينوس اوان خود بود. وقتي من در پزشكي به حدس صائب و نظر ثاقب در درمان بيماران مشهور شدم، پس از وفات پدرم ـ خدايش رحمت كناد ـ در مقام پزشك و چشم‌پزشك، در بيمارستان مظفري شيراز به خدمت پذيرفته شدم؛ در حالي كه بيش از چهارده سال ازعمر من نمي‌گذشت و مدت بيست سال به همان سمت باقي ماندم و براي آنكه به غايت قصوري و درجة عليا در اين فن برسم، به خواندن كتاب كليّات قانون ابن‌سينا نزد عم خود، سلطان حكيمان و پيشواي فاضلان كمال‌الدين ابوالخيرين مصلح كازروني، پرداختم و سپس، آن را نزد شمس‌الدين محمدبن احمد حكيم كيشي و شيخ شرف‌‌الدين زكي بوشكاني كه هر دو مشهور به مهارت در تدريس اين كتاب بودند، ادامه دادم. از آنجا كه اين كتاب از دشوارترين كتاب‌هايي است كه در اين فن نگاشته شده است و مشتمل بر لطايف حكمي و دقايق علمي و نكته‌هاي غريب و اسرار عجيب است، هيچ يك از مدرسان، آن‌گونه كه بايد از عهدة تدريس و تفهيم كتاب برنمي‌آمدند و شرح‌هايي هم كه بر كتاب نوشته شده بودند، وافي و كافي براي رسيدن به مقصود نبودند؛ زيرا شرح امام علامه محمدبن عمر رازي فقط جرح بعض بود، نه شرح كل و كساني هم كه از او پيروي كرده و بر كتاب شرح نوشته بودند، همچون امام قطب‌الدين ابراهيم معرّي و افضل‌الدين محمدبن نامور خونجي و ربيع‌الدين عبدالعزيزين عبدالواحد جيلي و نجم‌الدين ابوبكر بن محمد نخجواني، بر آنچه فخرالدين گفته بود چيزي نيفزوده بودند تا اينكه به جانب شهر دانش و كعبة حكمت و حضرت علّية بهية قدسيه و درگاه سنّية زكية فيلسوف استادي نصيري (خواجه نصيرالدين طوسي) روي آوردم كه برخي از دشواري‌ها را گشود و برخي ديگر، باز برجاي ماند؛ زيرا احاطه به قواعد حكمت در شناخت اين كتاب كافي نيست، بلكه شخص بايد ممارست در قانون علاج در تعديل مزاج داشته باشد.

سپس براي هدف خود، به خراسان و از آنجا به عراق عجم و عراق عرب و سپس به بلاد روم مسافرت كردم و با حكيمان اين شهرها و پزشكان اين بلاد بحث‌ها و گفتگوها دربارة دشواري‌هاي كتاب داشتم و آنچه را آنان مي‌دانستند فراگرفتم؛ هرچند كه در بلاد روم نادانسته‌هاي كتاب بيش از دانسته‌ها بود. ناچار دست كمك به سلطان مصر، ملك منصور قلاون دراز كردم و در سال 681، نامه‌اي به او نوشتم كه در اين باره مرا مدد رساند. در نتيجه، به سه شرح كامل از كليات قانون دست يافتم كه نخستين، از فيلسوف محقّق علاءالدين ابوالحسن علي‌بن ابي‌الحزم قرشي معروف به ابن‌نفيس و دومين، از طبيب كامل يعقوب بن‌اسحاق سامري متطبب و سومين، از طبيب حاذق ابوالفرج يعقوب بن‌اسحاق متطبب مسيحي معروف به ابن قف بود و نيز، به كتاب‌هايي ديگر مربوط به قانون برخوردم از جمله: «پاسخ‌هاي سامري به ايرادهاي طبيب فاضل نجم‌الدين ابن‌المفتاح بر برخي از مواضع كتاب» و نيز، «تنقيح القانون» هبه‌الله ابن جميع يهودي معري كه رد بر شيخ است و برخي از «حواشي عراقيه» كه امين‌الدوله ابن تلميذ بر حواشي كتاب قانون نوشته است و نيز، كتاب امام عبداللطيف بن يوسف بغدادي كه گفتار ابن جميع را در «تنقيح القانون» رد كرده است.

هنگامي كه اين شروح را بررسي و مطالعه كردم، حل بقيه كتاب بر من آسان شد، چنان كه موضع اشكال و محل قيل و قال باقي نماند و اطمينان يافتم كه منابعي را كه من گرد آورده‌ام، نزد كسي ديگر در عالم يافت نمي‌شود؛ لذا تصميم گرفتم كه شرحي بر كتاب بنويسم كه دشواري‌هاي كتاب را حل كند و نقاب از چهره معاني آن بگشايد و اعتراضات شارحان را پاسخ گويد و در اين شرح، لفظ متن را با شرح خود ممزوج ساختم تا آنكه اصل كتاب از زوايد و اضافات ممتاز باشد و گذشته از خلاصه شروحي كه ياد شد، از اختيارات حاوي رازي كه ابن‌تلميذ گردآورده است و بستان‌الاطباء ابن‌مطران و فصول طبيه كه از مجلس شيخ استفاده شده است و ثمارالمسائل الطبيه ابوالفرج عبدالله بن طيب و اجوبه‌المسائل كه ابن بطلان در دعوه‌الاطباء آورده است و همچنين، از قراضه طبيعيات و نوادرالمسائل و كتب جالينوس در تشريح و شرح ابن‌ابي صادق نيشابوري بر منافع الاعضاء جالينوس و خلق‌الانسان ابوسهل مسيحي استفاده كردم و اين كتاب را «نزهه‌الحكماء و روضه‌الاطباء» ناميدم كه موسوم به «التحفه‌السعديه» است تا با اين اسم، تيمن و با اين رسم تفال جسته باشم».

«انجمن آثار و مفاخر فرهنگي» بسيار مفتخر است كه مجلس بزرگداشت براي مشكوه‌كالمصباح كه همچون چراغ فروزاني كتابخانه مركزي دانشگاه تهران را براي نيم قرن روشن و تابان نگاه داشت، برگزار مي‌كند و شاگردان و خويشان و دوستان او را فرا مي‌خواند كه به ذكر محامد و مناقب او بپردازند و از او به بزرگي و نام نيك ياد كنند و ايثار و بخشندگي و سماحت او را براي نسل جوان بازگو نمايند كه «چنين كنند بزرگان چون كرد بايد كار». لمثل هذا فليعمل العاملون.



استاد ما، سيد محمد مشكوه

سيد حسن امين

هنگامي كه اول بار، در 1345 به تحصيل علم حقوق روي آوردم، زنده‌ياد استاد سيد محمد مشكوه در دانشكده حقوق دانشگاه تهران يكي از استادان معمم ما بود. او متن شرايع محقق حلي و شرح لمعه شهيد ثاني را در ترم‌هاي اول دانشكده به دانشجويان حقوق قضايي درس مي‌داد. ما در دانشكده حقوق، چهار استاد مجتهد داشتيم كه عبارت بودند از:

1. سيد محمد مشكوه كه فقه (نكاح و طلاق/ حقوق خانواده) درس مي‌داد.

2. آقامحمد سنگلجي (1276ـ1359) كه فقه (معاملات) درس مي‌داد.

3. آقاميرزا محمود شهابي كه اصول فقه و قواعد فقه درس مي‌داد.

4. دكتر سيدحسن امامي حقوق مدني درس مي‌داد.

هر كدام از اين استادان، شاخصيتي داشتند. بزرگترين شاخصيت مرحوم استاد مشكوه، نسخه‌شناسي و عشق او به كتاب‌هاي خطي بود. ايشان البته تاليفات، تصنيفات و تصحيحات فراوان هم داشت. در فلسفه و كلام و تاريخ هم صاحب‌نظر بود. شعر هم مي‌گفت. در طول عمر، در حركت‌هاي اجتماعي هم به قلم و قدم گام‌هايي برداشته بود. اما مهمترين خدمت او گردآوري و معرفي نسخه‌هاي خطي بود كه سرانجام آن كتاب‌هاي خطي گران قيمت را سخاوتمندانه و عاشقانه به دانشگاه تهران بخشيد و با اين كار، موجبات تاسيس كتابخانه مركزي دانشگاه تهران را فراهم كرد. ايشان اهداي كتاب‌ها را به دانشگاه به اين شرط، مشروط كردند كه دانشگاه، گنجينه‌اي مستقل براي حفظ نسخ خطي فراهم كند و آنها را براي استفاده اهل علم، به طور درستي در آن مركز نگهداري نمايد.



شرح حال

سيد محمد مشكوه كه در بعضي منابع قديم از او با عنوان «مشكوه الشريعه بيرجندي» هم تعبير شده است، در 27 شوال 1319ق برابر 1279 ش متولد شد. زادگاه او بيرجند (حاكم‌نشين قائنات) بود كه از ديرباز از مراكز شيعيان اسماعيلي بوده و از قرن هشتم هجري به بعد «كرسي ايالت قهستان» و از قرن دهم به بعد «حاكم نشين قائنات» شده بود.

مرحوم مشكوه تحصيلات و دروس طلبگي‌اش يعني مقدمات صرف و نحو و معاني و بيان را در همان شهر زادگاه خود در مدرسه معصوميه گذراند. مهمترين استاد او مرحوم آيت‌الله شيخ محمدباقر گازاري (بعدها آيتي) بيرجندي (1276 ـ 1352) مولف كبريت‌الاحمر و ده‌ها كتاب ديگر، از شاگردان ميرزاي بزرگ شيرازي و حاج ميرزاحسين نوري و حاج ميرزا حبيب رشتي بود. اين مرحوم شيخ محمدباقر بيرجندي كه از مشايخ اجازه مرحوم آيت‌الله سيد شهاب‌الدين مرعشي هم بود،‌به استاد مشكوه هم در جواني‌اش اجازه حديث داده بود. استاد ديگر او مرحوم حاج شيخ‌هادي (بعدها‌هادوي) بيرجندي (1277ـ1366ق) بود كه آخوند خراساني در صدر مشروطيت او را جزء پنج نفر از مجتهدين طراز اول مطابق اصل دوم متمم قانون اساسي به مجلس معرفي كرد. همين شيخ‌هادي بيرجندي است كه ايرج ميرزا در زمان اقامت در بيرجند در حق او گفته است:

شكر خدا را كه بخت،‌هادي‌ام آمد

هادي درگـاه، شيـخ ‌هـادي‌ام آمد

درك لقايش غنيمتي است كه بر چنگ

از سـفر اين خجـسته وادي‌ام آمد

مرحوم مشكوه پس از تكميل تحصيلات خود در بيرجند، به حوزه علميه مشهد رفت و مدتي نزد مرحوم اديب نيشابوري و آقازاده خراساني درس خواند. مشكوه در زماني كه امين‌الشريعه و آقازاده خراساني در مقام آشتي دادن بين كلنل محمدتقي پسيان و دولت مركزي (قوام‌السلطنه) كه دستور دستگيري كلنل را به شوكه‌الملك علم داده بود، به بيرجند رفتند، در بيرجند بود. عاقبت پس از كودتاي سوم اسفند 1299 به تهران آمد. چندي نيز به بين‌النهرين رفت و دوباره به تهران آمد و وارد مدرسة سپهسالار جديد (شهيد مطهري كنوني) شد. در 1311 به دعوت وزارت معارف وقت، مدرس آن مدرسة معتبر معروف شد و تا زمان تاسيس رسمي دانشكدة معقول و منقول، همزمان با مرحوم جلال همايي به تدريس شرح منظومة حكمت حاج ملاهادي سبزواري،‌شرح اشارات و تنبيهات ابن‌سينا، و بخش الهيات شفاي ابن‌سينا در آن مدرسه مشغول بود. پس از تعطيل مدرسه معقول و منقول، همزمان با مرحوم جلال همايي عضو هيات علمي دانشكده حقوق و علوم سياسي و اقتصادي دانشگاه تهران شد و به تدريس فقه و اصول پرداخت و سرانجام، همگام و همزمان با هم رتبه‌هاي خود امثال مرحوم سيد محمد كاظم عصار، بديع‌الزمان فروزانفر، ميرزامحمود شهابي خراساني، جلال همايي، آقامحمد سنگلجي و ديگران به استادي دانشگاه رسيد. او در دانشكده الهيات به تدريس معقول و در دانشكده حقوق به تدريس فقه اسلامي پرداخت. در دانشكده حقوق، تقريراتي در حقوق خانواده و بيع از وي به چاپ رسيده است كه جنبه درسي داشت. مشكوه، همز‌مان با تدريس در دانشگاه تهران در مدرسه عالي سپهسالار نيز به تدريس فلسفه اشتغال داشت. بسياري از استادان بنام، نزد او تحصيل كرده‌اند كه شايد بقيه‌الماضين ايشان استاد دكتر مهدي محقق باشد كه اجازه روايتي هم از آن مرحوم دارد.

در سال تحصيلي 1313 ـ 1314، براساس نظامنامة جديد وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه، تدريس در دانشكده‌هاي دانشگاه تهران، موقوف و مشروط به ارائة مدرك دكتري يا تصديق اجتهاد شد. عده‌اي از استادان كه شأن ايشان اجل از اين معاني بود، رساله‌ها و پايان‌نامه‌هايي نوشتند كه تصديق معادل دكتري به ايشان داده شد. استاد مشكوة هم از جهت اداري آن مدارك را اخذ كرد. ايشان به علاوه، در سال‌هاي آخر سلطنت رضا شاه كه به دليل قانون متحدالشكل شدن البسه، پوشيدن لباس روحانيت مستلزم اجازة اجتهاد يا اجازة حديث بود، چندين تصديق اجتهاد از آيت‌الله سيدابوالحسن اصفهاني و آيت‌الله ضياءالدين عراقي و آيت‌الله سيد محمد حجت‌كوه‌كمره‌اي و اجازة حديثي از مرحوم علامه حاج شيخ آقا بزرگ تهراني اخذ كرد. النهايه، مرحومان آقا محمد سنگلجي و آقاميرزا محمود شهابي كه خودشان با نظم طلبگيِ كامل‌تري به اخذ تصديق اجتهاد نايل شده بودند، چون مرحوم مشكوة نزد آن مراجع در نجف و قم تحصيل نكرده بود، در آن مدارك تشكيك مي‌كردند و به همين دليل، در سالنامة دانشگاه تهران كه شرح حال اين هر سه نفر نوشته شده است، در بخشي كه مربوط به استاد مشكوه است،‌نوشته بود كه ايشان «در سال‌هاي اخير» به اخذ تصديق اجتهاد موفق شده است و حال آنكه آن تصديق‌هاي اجتهاد، آن مرحوم را «مجتهد مطلق» مي‌شناخت نه متجزي.

خاطرة ديگري كه از استاد مشكوة دارم، اين است كه مي‌فرمود من پسرم را هم مثل خودم «سيد محمد مشكوة» ناميدم، چون در ولايت ما از قديم رسم بود كه اگر بچه‌اي قبل از اينكه متولد شود، پدرش مي‌مُرد، اگر پسر بود، به نام پدرش مي‌ناميدند. من پسرم را به نام خودم ناميدم كه مرا مرده فرض كند و روي پاي خودش بايستد! پسر مرحوم استاد مشكوه، بعدها در رشتة اقتصاد از فرانسه دكتري گرفت و رئيس دانشكدة اقتصاد دانشگاه تهران شد و بعد از انقلاب، مدتي استاد دانشگاه امام صادق(ع) بود و بالاخره دو سه سال پيش در تهران فوت كرد.

سيدمحمد مشكوه، اهل فعاليت سياسي هم بود. از آن جمله، در زمان نخست‌وزيري مرحوم دكتر مصدق، نامزد وزارت فرهنگ بود و چون مرحوم حاج سيدابوالفضل توليت ( متولي موروثي آستانة‌ حضرت معصومه در قم) از سمت خود در زمان مرحوم دكتر محمود شروين عزل شد، مرحوم مشكوه مدت كوتاهي به مقام توليت حضرت معصومه رسيد. استاد در 1350 از دانشگاه تهران بازنشسته شد و مدتي به تدريس در دانشكدة حقوق دانشگاه ملي (شهيد بهشتي كنوني) پرداخت كه رياست آن بر عهدة مرحوم دكتر سيد حسن امامي (پس از بازنشستگي از دانشگاه تهران) قرار داشت؛ اما به دليل نياز به مراقبت‌هاي پزشكي از 1351 به بعد مقيم لندن شده بود و گاهي يكي دوبار در طول سال، به تهران باز مي‌گشت. مرحوم مشكوة در لندن شب‌هاي مواليد و وفيات معصومان شيعه را در منزل به برگزاري مجالس مذهبي اختصاص مي‌داد و من هم در آن مجالس شركت مي‌كردم و خدمت ايشان مي‌رسيدم.



عشق به كتاب

مرحوم استاد مشكوه از جملة شيفتگان جدي كتاب و به اصطلاح «كتاب باز» بود. براي نمونه، به طوري كه خود من مكرر شنيده‌ام مرحوم مشكوه وقتي براي خريد كتاب خطي كه وصف آن را شنيده بود، رنج سفر را از تهران به اصفهان به جان خريده بود و شب ديرهنگام به محل رسيده بود و شب را پشت در خانة دارندة آن نسخة خطي بيتوته كرده بود كه مبادا فرصت از كف او بيرون رود و ديگري زودتر از او آن كتاب را بيابد و بخرد. او هر چه داشت، صرف خريد كتاب‌هاي خطي مي‌كرد و در اين راه سر از پا نمي‌شناخت. در عين حال، مكرر در سر كلاس‌ درس هنگامي كه به تعريف حقوقي و تجزيه و تحليل «سفه» مي‌رسيد، مي‌گفت: «سفيه كسي است كه صرفه و غبطة مالي خودش را نداند و خلاصه قدر پول را نشناسد. با اين حساب، من سفيه هستم كه قدر پول را نمي‌دانم و كتابي خطي را كه منافع شخصي در آن ندارم، مي‌خرم! پس من سفيه‌ام كه اتوبوس‌نشين‌ام، ولي بابت كتاب بي‌دغدغه پول مي‌دهم!»

مهمترين خدمت مرحوم استاد مشكوه، نقش او در حفظ و احياي كتاب‌هاي خطي و در نهايت اهداي آنها به كتابخانة مركزي دانشگاه تهران بود. ايشان ابتدا از 1299 تا 1328 با همتي بلند و گذشتي كم مانند و از سر صدق و نيت پاك، مجموعه هزار و صد جلد كتاب خطي را طيّ زماني نزديك به بيست سال، خريده بود. در آن وقت‌ها، به طوري كه دكتر احمد مهدوي دامغاني هم طي مقاله‌اي چندين سال پيش تحت عنوان «يادي از گذشته‌ها» در مجلة كلك، نوشته بود و بعد هم آن را در كتاب حاصل اوقات چاپ كرد، چند گروه از ايرانيان، به جمع‌آوري نسخه‌هاي خطي همت گماشته بودند:

1. جمعي از اهل ثروت و مكنت امثال جمال اخوي، دكتر اصغر مهدوي، سلطانعلي سلطاني شيخ‌الاسلامي، فخرالدين نصيري اميني، حسين كي‌استوان، ‌عبدالحسين بيات و دسته‌اي از استادان دانشگاه، اين دسته «خريداراني بودند كه گرچه از لحاظ ثروت، همتراز دستة قبل نبودند، ولي از فرط علاقه‌مندي به علم و ادب، عمدة درآمدشان را صرف خريد مخطوطات نفيس مي‌كردند، مثل مرحوم استاد سيدمحمد مشكوه و بعضي از هم‌رتبه‌هاي ايشان مثل مرحوم استاد سيدمحمدباقر عربشاهي سبزواري». (حاصل اوقات، احمد مهدوي دامغاني، ص 795).

دستة سوم كه در عين اينكه اهل علم و فضل و تقوا بودند، دستشان از مال دنيا خالي بود و در رأس اينان مرحوم سيد جلال‌الدين محدث ارموي بود.

عده‌اي كه بيشتر عشق و همّشان تهية كتب چاپي خوب بود و به علت قلّت بضاعت مادي در فكر خريد مخطوطات نبودند مگر آنكه به اصطلاح موقعيت مناسب (اوكازيون) پيش آيد امثال عبدالحميد بديع‌الزماني، محمدرضا هشترودي، محمد نجمي زنجاني، جواد تارا، مرتضي مدرسي چهاردهي، اكبر دانا سرشت، دكتر سيد حسن سادات ناصري و... (همان‌جا،‌ ص796).

شوق مرحوم استاد مشكوه و سعة صدر او از همة اين گروه‌ها در تهية نسخه‌هاي خطي بيشتر بود و چون قصد او از اين كار بزرگ، نفع شخصي نبود، قسمت عمدة كتاب‌هاي خطي خود را به دانشگاه تهران بخشيد و نيّت خير او مورد قبول و تقدير شايستة دانشگاه تهران واقع شد. دكتر علي‌اكبر سياسي، در مقام رياست دانشگاه تهران، هدية پر ارزش مشكوة را پذيرفت و فوراً دستور داد تا ادارة انتشارات و روابط دانشگاه آن كتب را در محل خاصي به عنوان مركز كتب خطي (در ساختمان قديم دانشكدة ادبيات) نگاهباني كند و فهرستي مبسوط براي اين مجموعه فراهم آورد. به علت آنكه هر يك از دانشكده‌هاي دانشگاه كتابخانه‌اي مستقل داشت، قرار كلي بر آن شده بود كه كتاب‌هاي خطي و آثار مربوط به ايران به شكل مركزي فراتر از كتابخانه‌هاي دانشكده‌ها، در محل ثابتي جمع‌آوري شود و از نظر مديريت، جزيي از «ادارة انتشارات و روابط دانشگاهي» باشد كه رئيس آن در آن زمان دكتر پرويز ناتل خانلري بود. سرانجام، زير نظر هيأت رئيسة دانشگاه تهران مقدمات فهرست‌نويسي كتب خطي اهدايي مرحوم مشكوة فراهم شد و آقايان محمدتقي دانش پژوه و علينقي منزوي از نسخه‌شناسان دانشمند با صرف مدت دو سال وقت، سه جلد (دو جلد توسط منزوي و يك جلد توسط دانش‌پژوه) از مجلدات فهرست را به چاپ رسانيدند. اين فهرست‌ها بعدها به هفت جلد رسيد و در اين اواخر محمد شيرواني هم فهرست آن مجلدات هفت‌گانه را در يك مجلد استخراج و چاپ كرد.



شعر مشكوه و شركت او در انجمن‌هاي ادبي

نكتة مهم ديگري كه دربارة استاد مشكوة بايد گفت، اين است كه وي طبع شعر داشت و بسياري از اشعارش چاپ شده است، هرچند وي هيچ‌گاه به شاعري شهرت نيافت. نمونة آثار شعري مرحوم مشكوة اين غزل است كه با توجه به اصطلاحات حكمت مشاء و حكمت اشراق دربارة سير نفس گفته است:

به گوش هوش شنيدم به روزگار جواني

ز هاتفي كه همي گفت: دع سراب‌الاماني

مبند دل به جهان و به مال و جاه و مقامش

كه پايدار نماند چنان كه ديده و داني

سروش غيبي‌ام آخر كشيد تا ملكوتي

كه نيست دام هيولا و تنگناي زماني

چو مستفاد شدم، آشنا شدم به دياري

كه عشق توست در آنجا نشانة همگاني

ز هرچه جز تو گذشتم، ولي ز خويش نرستم

مگر مرا تو از اين قيد خويشتن برهاني

به گفت‌وگوي تو باشم به جست‌وجوي تو خيزم

به هر نفس كه بر آرم، به هر زمان و مكاني

به ديده آنچه بديدم، به گوش هرچه شنيدم

گواه بد كه تو را نيست كفو و ثالث و ثاني

به روي ليلي و شيرين، به عشق خسرو و مجنون

به سوي روي تو در جنبش‌اند عالي و داني

چراغ علم چو روشن شد از فروغ جمالت

نماند در دل «مشكوه» شك و ريب و گماني

مشكوه كه در سال 1300 به تهران آمد، عضو انجمن ادبي ايران شد. اين انجمن، در آغاز يعني در 1298 در تالار دارالفنون به رياست حسين سميعي اديب‌السلطنه با حضور جمعي از مشاهير و معاريف شعر و ادب آن روزگار تشكيل مي‌شد و بعدها در منزل محمدهاشم ميرزا افسر (شاعر و نمايندة مجلس از سبزوار) تشكيل مي‌شد. پس از درگذشت افسر، اين انجمن به منزل مرحوم استاد محمدعلي ناصح انتقال يافت و تا آخر عمر ناصح ـ حدود بيست سال ـ ‌همچنان به رياست او داير بود.

از حدود 1298ش، انجمن ادبي ايران به همت رجال شعر و ادب، بدون وقفه و تعطيل، با حضور فضلا، ادبا و شعرا تشكيل مي‌شد و گروهي از نخبة شاعران و سخنوران بنام معاصر در آن شركت مي‌جستند. مرحوم مشكوه هم به آن انجمن راه يافت. بعدها مرحوم ناصح به منظور پيشرفت كارهاي علمي و بالا بردن سطح معلوم اعضاي انجمن، به تأسيس كلاس‌هاي درس در آن انجمن همت گماشت و از استاداني نظير سيدمحمد مشكوه و حبيب‌الله مظفري و علي‌اصغر سروش براي تدريس و تفسير قرآن و زبان فرانسه دعوت كرد و خود نيز تدريس فن ترجمه از عربي به فارسي را به عهده گرفت و بعد تدريس متون ادبي فارسي را در كلاس‌هاي ضميمة انجمن آغاز كرد. او با مهارت و دقت خاص خود، چندين اثر معتبر فارسي نظير تاريخ بيهقي و كليات سعدي و ديوان حافظ را كلمه به كلمه، با بياني رسا به شاگردان آموخت؛ همچنين سال‌ها ديوان ناصر خسرو را تدريس كرد.



نكته‌هاي ديگر

اكنون چند نكتة پراكنده ديگر را دربارة استاد مرحوم‌مان نقل مي‌كنم.

1. مرحوم مشكوه به مرحوم علامه محمد قزويني علاقة وافر داشت و به همين دليل هنگامي كه مرحوم دكتر قاسم غني به وزارت فرهنگ منصوب شده بود، نامه‌اي در تجليل مقام علمي مرحوم قزويني به او نوشته بود تا وزارت فرهنگ، مستمري قابلي براي وي برقرار كند كه نگراني‌هاي مالي او و خانواده‌اش برطرف شود. (يادداشت‌هاي دكتر قاسم غني، ج 6).

2. مرحوم مشكوه مكرر مي‌فرمود كه من به مديران كشور توصيه مي‌كنم كه: آقا شما كار فلاني را به خاطر سفارش‌ فلان وزير و توصية فلان وكيل و امير درست مي‌كنيد، كار اين بندة خدايي را هم كه من مي‌شناسم و مستحق است براي خدا درست كنيد.

3. مرحوم مشكوه چندين نسخة خطي پارسي و عربي را احياء و براي اول بار چاپ كرد. از آن جمله، كتاب فارسي ارزشمندي را در اعتقادات اسلامي براساس مذهب شيعه كه عنوان اصلي آن معلوم نبود، به تناسب موضوع «معتقدالاماميه» نام نهاد و آن را به هزينة مرحوم علاء چاپ كرد و به رايگان براي علماي مختلف فرستاد.

4. مرحوم مشكوه با توجه به تدريس فقه در زمينة حقوق خانواده، نسبت به حقوق زنان و تجدد زوجات، نظريه‌هاي خاص داشت و ضمن تشريح احكام شرع در باب‌الطلاق بيد من اخذالسابق يا در باب مثني و ثلاث و رباع، مي‌فرمود كه نيازي به گذراندن قانون در اصلاح اين احكام نيست، بلكه بايد با يك بخشنامه به دفاتر ازدواج و طلاق، گفت كه تعدّد زوجات به حكم «و ان خفتم ان لاتعدلوا فواحده» قابل ثبت نيستند و به حكم «فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها»، ثبت سند طلاق، مستلزم رأي داور است و خلاصه، جلوي ارادة شوهر به دادن طلاق يا گرفتن همسر دوم را مي‌توان با ابلاغ يك بخشنامة اداري به دفاتر ازدواج و طلاق و... گرفت.

5. مرحوم مشكوه در چند سال پاياني عمر كه زندگي خود را به لندن منتقل كرده بود، در محلة كينزينگتون خانه‌اي آبرومند خريده بود و ميان ايرانيان ساكن در لندن اعم از مجاور و زائر شيخوخيتي و محوريتي داشت. خودش به اندازة كافي زبان انگليسي مي‌دانست كه با اشخاص صحبت عادي مي‌كرد. شب‌هاي محرم و احيا در منزلش مجالس روضه‌خواني برقرار مي‌كرد. فهرست كتاب‌هاي دانشگاه‌ها را تدوين مي‌كرد و سرانجام پس از يك بيماري طولاني در همان كشور جان به جان آفرين تسليم كرد.



بهرة سخن

مرحوم استاد سيدمحمد مشكوه بيرجندي از استادان دانشمند و خدمتگزار دانشگاه تهران بود كه در معقول و منقول هر دو دست داشت و به جامعة ايراني چه از طريق تدريس در دانشگاه و تربيت دانشجويان در رشته‌هاي حقوق، ادبيات و فلسفه، و چه از طريق احيا و تصحيح كتب فلسفي، كلامي و ادبي، و چه از رهگذر فعاليت‌هاي اجتماعي خدمات فراوان كرد. اما مهمترين خدمت مرحوم استاد مشكوه،‌ اهداي كتاب‌هاي ارزشمند مخطوط خودش، مهمترين سرماية مادي و معنوي زندگاني‌اش به دانشگاه تهران بود. در پي اهداي اين كتاب‌هاي خطي نفيس، دانشگاه تهران موفق شد اين كتاب‌ها را در محل مخصوصي به نام كتابخانة مركزي دانشگاه ضبط و نگهداري كند و بدين‌گونه نهال كتابخانة مركزي دانشگاه تهران نشانده شد. روح همة اين استادان شاد باد كه به قول شاعر: نظير خويش بنگذاشتند و بگذشتند.

الف) تأليفات:

1305: كلمه‌التوحيد لرفع الترديد، 79+11 ص.

1305: مشكوه‌الاسرار في حل عقدالاسفار.

1315: روان‌شناسي (ترجمة رسالة عشق ابن‌سينا)، ترجمة ضياءالدين دُرّي، تصحيح محمود شهابي، به اهتمام محمد مشكوة، 34+46 ص.

1315: كليد بهشت، تأليف محمدبن محمد مفيد قمي معروف به قاضي سعيد، 91 ص.

1316: الوجيزه (در دراية)، از شيخ بهايي.

1317: رگ‌شناسي يا رساله در نبض، 29+26ص.

1318: فوائدالدرية (شامل چند رساله از ابن‌سينا)، 73+20+32ص.

ـ درةالاخبار و لمعةالانوار (ترجمة تتمة صوان الحكمة)، ضميمة مجلة مهر، سال پنجم، تهران، 118 ص.

1320: درةالتاج لعزةالدباج، تأليف قطب‌الدين شيرازي، جلد اول، قريب 700 ص.

1330: رگ‌شناسي يا رسالة نبض از ابن‌سينا، تهران، انجمن آثار ملي، 54 ص.

دانشنامه (قسمت طبيعيات) از ابن سينا، تهران، انجمن آثار ملي، 168 ص.

1331: دانشنامه (قسمت منطق) از ابن‌سينا، با همكاري محمد معين، تهران، انجمن آثار ملي، 219ص.

1332: بيع (از كتاب شرايع)، 104 ص.

1336: نمونة مختصري از غزل و مثنوي و رباعي، سيدمحمد مشكوه، گردآورنده اكرم مهين.

1346: ارسطا طاليس حكيم، نخستين مقالة مابعدالطبيعه موسوم به مقالة الالف الصغري،‌ ترجمة اسحاق بن حنين با تفسير يحيي‌بن عدي و تفسير ابن رشد، با تفسير و تحقيق و مقدمه و ترجمة سيدمحمد مشكوة.

1356: فعليت و امكان در عقد وضع و آراء فارابي و ابن‌سينا، تهران، كتابخانه مركزي، 45 ص.

ب) كتبي كه به سرپرستي و همت او از محل وجوه بانيان خير نشر شده است:

1324: النكت الاعتقادية، از شيخ مفيد به ترجمة محمدتقي دانش‌پژوه، (متن و ترجمه).

1325: مصادقةالاخوان از ابن بابويه، به ترجمه محمدتقي دانش‌پژوه، (متن و ترجمه).

1330: تلخيص البيان في مجازات القرآن، از سيدرضي، چاپ عكسي از روي نسخة خطي.

1337: ايضاح‌المقاصد من حكمة عين القواعد يا شرح حكمةالعين متين، از دبيران كاتبي قزويني ـ شرح از علامة حلي ـ با پيشگفتار و تصحيح علينقي منزوي، تهران، 36+424 ص.

1340: معتقدالاماميه، به كوشش محمدتقي دانش‌پژوه، 34+538 ص.

1344: شرح كتاب الناسخ و المنسوخ، متن از شهاب‌الدين احمدبن متوج بحراني با شرح سيدعبدالجليل الحسيني القاري، به كوشش دكتر محمدجعفر اسلامي.

1349: كتاب الايقاظ من الهجعه بالبرهان علي الرجعه، از شيخ حر عاملي، به كوشش سيدهاشم رسولي محلاتي.

1356: غايه‌الوصول في مدح‌الرسول (قصيده)، به خط ابراهيم بودري، چاپ به صورت لوحه به كوشش ايرج افشار.

زير چاپ: نزهه‌الكرام و بستان‌العوام كه فاضل محترم آقاي محمد شيرواني تصحيح كرده است. كتاب تأليفِ مؤلفِ تبصره‌العوام است.


روزنامه اطلاعات دوشنبه 22شهریور 1389 ـ 4شوال1431 ـ 13سپتامبر 2010 ـ شماره 24846