دكتر كريم مجتهدي در گفتگو با جام جم:فلسفه بستر علم و دين است
نويسنده: فاطمه مرادزاده
![]() |
اشاره: «فلسفه چيست؟» اين سوالي است كه بسياري افراد از خود مي پرسند ولي معدودند كساني كه به دنبال پاسخ آن بروند چرا كه معمولاافراد طرح اين سوال را مقدمه اي براي شنيدن سخناني مي دانند كه معنايشان را نمي فهمند. برخي نيز اساسا فلسفه را زائد مي دانند چرا كه معتقدند مسائل بشر از قسم دنيوي است كه «علم تجربي» عهده دار پاسخ بدان است يا از قسم اخروي يا اخلاقي است كه دين بدان ها پاسخ مي دهد. بنابراين به نظر اين عده، فلسفه بنا نيست پاسخگوي هيچ مساله اي باشد. اما واقع امر اين است كه فلسفه عرصه اي است كه در آن، بنيادي ترين و مهم ترين پرسش هاي بشر مطرح مي شود و چه بسا انسان، بدون اين مسائل، نمي تواند زندگي انساني داشته باشد و نمي تواند وارد عرصه هاي ديگر همچون دين و علم بشود. در مصاحبه اي كوتاه با دكتر كريم مجتهدي، استاد فلسفه دانشگاه تهران، به بررسي اين موضوع پرداختيم.
آيا تعارضي بين فلسفه و ساير حوزه هاي فعاليت بشري (دين، علم، هنر، عرفان) وجود دارد؟
بله. تعارضاتي بين فلسفه و علم، فلسفه و دين، فلسفه شرقي و غربي وجود دارد. مثلادرباره تعارض بين دين و فلسفه معمولاوقتي مي گوييم شخصي كار فلسفي مي كند يعني نسبت به دين بي اعتقاد است يا كم اعتقاد است، يعني اين دوتا با هم جواب نمي دهد و اين تعارضي است كه به واقع هرچند كم اما وجود دارد، زيرا آن جوابي كه يك معتقد از دين مي گيرد، نمي تواند از فلسفه بگيرد. آن رضايتي را كه شما از يك قصيده ديني از نوع سنايي به دست مي آوريد، نمي توانيد با يك بحث فلسفي كسب كنيد. و البته اين طبيعي است چرا كه اين دو مقوله الزاما از يك نياز ناشي نمي شوند. دين به شما يك رضايت دروني مي دهد، رضايتي مي دهد كه بدون استدلال قبول كنيد. عشق به خداوند و آن ريسمان محكمي كه مي خواهيد شما را به خداوند متصل كند از طريق دين ممكن و ميسر مي شود و اين كار فلسفه نيست. فلسفه پناه نيست، بلكه مانند پژوهش است و شرايط را آماده مي كند، بستر را فراهم مي كند تا شما دقيق و درست به سمت علم و دين برويد. خودش آن پناه را به شما نمي دهد. شما را با مسائل پيش رويتان آشنا و مواجه مي كند، به شما فرهنگ مي دهد، وسعت ذهن، قدرت ديد و قدرت تفكر مي دهد. فلسفه مسكن نيست. هرچند گاهي جواب هم مي دهد.
وقتي به تاريخ علم رجوع مي كنيد مي بينيد در غرب، فلسفه بستر علم را آماده مي كند. فرانسيس بيكن اگر در انگلستان نباشد، كجاست آن نيوتن؟… كجا هستند آن دانشمندان انگليسي؟... دكارت هم همينطور، بستر مناسبي را براي دانشمندان فرانسه آماده كرد. همه اينها به اين معنا است كه فلسفه بستر مساعدي آماده مي كند تا علوم به جايي برسند. فلسفه به تنهايي به جايي نمي رسد بلكه در مجموعه فرهنگ انساني نقش دارد، در بسترسازي فرهنگي، علمي و عميق كردن اعتقاد ديني نقش دارد.
درمورد تعارض بين فلسفه شرق و غرب چطور، اين تعارض را چطور ارزيابي مي كنيد؟
بين فلسفه غرب و شرق نيز اختلاف هايي وجود دارد، اما اولا: ريشه آنها تقريبا يكي است، ثانيا: يكي بدون ديگري معنا ندارد. امروزه اگر كسي فلسفه غربي را نفهمد نمي تواند فلسفه اسلامي را عميقا درك كند و بالعكس اگر شخصي فلسفه ايراني و اسلامي را دقيق نفهمد نمي تواند مسائل كانت و هگل و... را بفهمد.
اين دو فلسفه بر هم منطبق نيستند تعارضي در اين بين هست، اما يكديگر را ياري مي كنند. وجود اين تعارض ها و دانستن آنها سازنده است و ما را غني مي كند.
مي توانيد به يكي از اين تعارضات در حوزه فلسفه شرق و فلسفه جديد غرب اشاره بفرماييد؟
بله حتما. فلسفه هاي ايراني ـ اسلامي گاهي بيش از فلسفه هاي جديد غرب متكي به كلام هستند.
فلسفه هاي غربي در عصر جديد ديگر متكي به كلام نيستند. خود بنياد ند.
«فكر مي كنم» دكارت، شروع فلسفه اي است كه مبتني بر تفكر انساني است يعني عصر جديد.
فلسفه پناه نيست، بلكه شرايط را آماده مي كند تا شما دقيق و درست به سمت علم و دين برويد . خودش آن پناه را به شما نمي دهد، شما را با مسائل پيش رويتان آشنا مي كند، به شما فرهنگ مي دهد، وسعت ذهن، قدرت ديد و قدرت تفكر مي دهد
البته فلسفه شرقي با فلسفه قديم غرب تقريبا هم ريشه اند، آن چيزي كه اينجا مطرح هست علوم جديد است. فلسفه هاي جديد غرب همراه علوم جديد غرب هستند. در فلسفه هاي ايراني ـ اسلامي ما، اين جايگاه علوم جديد وجود ندارد و فلسفه مستقل و متكي به كلام و الهيات است. اما فلسفه جديد غربي متكي به الهيات نيست و اگر هم دكارت متكي به الهيات است به خاطر اين است كه از الهيات و از يقين ديني براي پيشبرد علم استفاده كند. اين اختلافات وجود دارد و تحليل آنها نيز سازنده است.
با اين حساب شايد بتوان گفت فلسفه شرقي به نوعي تفكر محض است و داراي جنبه كاركردي نيست آيا با اين نظر موافق هستيد؟البته خيلي ها اينگونه فكر مي كنند و عقيده دارند علمي كه به عمل منجر نشود فايده اي هم ندارد. من هم اين را تاييد مي كنم اما مي گويم عملي كه متكي به علم نباشد چطور؟ فايده دارد؟ به نظر من چنين عملي فاجعه مي آفريند. ايرادي ندارد اگر براي خودمان عقيده و نظري داشته باشيم كه زمينه عمل و اجرايي شدن آن فراهم نشود، اما اگر ملاك و ميزان را تنها عمل قرار دهيم چه بسا آن عمل بر يك نظر صحيح مبتني نباشد و تنها يك عمل صرف باشد بدون هيچ پايه فكري، در اين صورت اگر احمق و جاهل باشيم و ندانيم چي به چيست، چه خواهد شد؟ به عواقبش انديشيديد؟ مي دانيد يك عمل نادرست چه پيامدهاي فاجعه آميزي در پي خواهد داشت؟
بنابراين مي بينيد كه آن علم و نظر و تفكر زيربنايي كه در يك نگاه ساده انديشانه بي فايده به نظر مي آيد چقدر مي تواند مهم و حياتي باشد و بايد باشد كه من بتوانم عملم را با آن بسنجم. الان در ايران هر جا كه مي روي مي گويند فايده اين گفته ها و تفكرات فلسفي چيست؟ اصلافايده فلسفه چيست؟ فلسفه فكر و بحث و نظر و انديشه است و اينها به تنهايي چه فايده اي دارد؟ اين گروه فكر مي كنند تنها علوم رفتاري و كاربردي مفيد و به دردبخور هستند اما نمي دانند كه زيربناي تمام آن علوم نيز همين تفكرات محض پايه اي است. يك عمل نسنجيده و نفهميده و عملي كه متكي به يك نظر دقيق، بحث شده، حلاجي شده و تحليل شده نباشد براحتي به بيراهه و كژراهه خواهد رفت.
روزنامه جام جم، شماره 2876 به تاريخ 31/3/89، صفحه 11 (انديشه)