آشنایی با اندیشه های دکتر سید حسین نصر
دکتر سيدحسين نصربه دليل فعاليتهاي همبستگي ساز دانش و معنويت در ارتقاي کيفيت زندگي برنده جايزه حکيمانه بوعلي سينا شد. در جهان آشوب زده امروز، دينداران و به ويژه مسلمانان با دشواريهاي فراوان روبرو هستند. از ميان متفکران و متألهان کشورهاي گوناگون، تنها چندتن توانستند با آرمانها و رسالتهايي جهاني پاسخگوي نيازهاي بزرگ آحاد و اجتماعات انساني باشند.
دکتر سيدحسين نصر انديشمند برجسته و نامدار ايران و اسلام بي گمان يکي از شاخص ترين اين چهرهها محسوب ميشود. او امروز يک صداي بين المللي براي صلح، دينداري و دفاع از حريم سنت و معنويت و حکمت است. استاد دکتر سيدحسين نصر سال 1312 در تهران به دنيا آمد. پدرش، سيد وليالله، همانند پدربزرگش پزشک بود و اهل کاشان. او از جانب مادر نواده شيخ فضلالله نوري است. وي تحصيلات ابتدايي را در مدرسهاي نزديک خانه خود در خيابان جمهوري گذرانيد. در همان کودکي شروع به آموختن زبان فرانسه کرد و علوم اسلامي را نزد پدر خود ميآموخت. سپس به دبيرستان فيروز بهرام جهت ادامه تحصيل رفت. در دوازده سالگي به امريکا فرستاده شد. او در مدرسه شبانه روزي پدي در نيوجرسي ثبت نام کرد. در سال 1950 رتبه ممتاز اول مدرسه خود را به دست آورد. در چهار سال تحصيلات اين مدرسه، نصر زبان انگليسي، علوم، تاريخ امريکا، فرهنگ غربي و تعاليم مسيحي را آموخت. استاد نصر براي ادامه تحصيلات دانشگاهي انستيتوي تکنولوژي ماساچوست را برگزيد.
در همان زمان بورس تحصيلي به او تعلق گرفت و او نخستين دانشجوي ايراني بود که در مقطع ليسانس در آن موسسه به تحصيل پرداخت. او رشته فيزيک را براي ادامه تحصيل برگزيد. نصر در MIT تحت تأثير فيلسوف بزرگ فريتهوف شوان قرار گرفت و بالاخره توانست با کارنامهاي درخشان فارغ التحصيل شود. تحصيلات تکميلي خود را سپس در دانشگاههاروارد آغاز کرد و پس از دريافت کارشناسي ارشد در رشته ژئوفيزيک دو سال بعد در سال 1958 در رشته تاريخ علم با گرايش علوم اسلامي با درجه دکتري فارغ التحصيل شد. استاد دکترنصر بعد از فراغت از تحصيل به ايران آمد و رياست دانشگاه صنعتي شريف را عهده دار شد. او در زمينه عرفان و فلسفه اسلامي درستي چيره دارد و مباحث وي با استاد شهيد مرتضي مطهري و علامه رفيعي قزويني بازتابهاي مثبت و فراواني در محافل ديني و فرهنگي دهه چهل شمسي داشت. دکتر نصر از همکاران اصليهانري کربن در تهيه کتاب(تاريخ فلسفه اسلامي) بوده است و از شاگردان وي ميتوان به دکتر غلامرضا اعواني و ويليام چيتيک اشاره کرد. وي مدتي نزد علامه طباطبايي به تلمذ پرداخت، بسيار تحت تأثير علامه قرار گرفت و کتاب (شيعه در اسلام) آن زنده ياد را به انگليسي بازگرداند.
نصر به دليل عمق مطالعات علم شناسي، فلسفي، اسلامي و دين شناسي تطبيقي، پيوند با جريان فکري (حکمت خالده) و شخصيت برجسته ان فريتهوف شوان، تأليف کتب فراوان درباره اسلام در دنياي کنوني به زبان انگليسي تبديل به جهاني ترين انديشمند مسلمان دنياي معاصر شده است. آثار اين انديشمند به زبانهاي مختلفي از جمله انگليسي، عربي، فرانسه، ترکي، اندونزيايي، مالزيايي، هلندي، ايتاليايي، ژاپني، آلبانيايي، صربي، کراواتي، اردو، بنگالي، پرتغالي و اسپانيايي ترجمه شده است. پس از انقلاب نصر به اتفاق خانواده خود به آمريکا مهاجرت کرد و پس از چندين سال تدريس در دانشگاههاي مختلف در آمريکا، بالاخره پيشنهاد کرسي دائم استادي در دانشگاه جرج واشنگتن به وي داده شد که او هم پذيرفت وتا امروز در همانجاست. فرزندش ولي رضا نصر نيز يکي از شناخته شده ترين صاحب نظران و استادان مسائل خاورميانه و اسلام است و از اعضاي فعال شوراي روابط خارجي آمريکا به شمار ميرود.
از آثار مهم دکتر نصر اينهاست: جوان مسلمان و دنياي متجدد/ معرفت و امر قدسي/ اسلام تنگناهاي انسان متجدد/ تاريخ فلسفه اسلامي(با همکاريهانري کربن)/ سه حکيم مسلمان(ابن سينا، ابن عربي وسهروردي)/ آموزههاي صوفيان از ديروز تا امروز/ قلب اسلام (پس از حادثه 11 سپتامبرنوشته شد)/ کتابشناسي بيروني/ آرمانها و واقعيات اسلامي/ هنر اسلامي و معنويت/ جلال الدين رومي، شاعر و حکيم والامقام ايراني/ مقدمهاي بر اصول جهان شناسي اسلامي/ نياز به علم مقدس/ محمد، مرد خدا/ مکه مکرمه و مدينه منوره/ دين و نظا طبيعت/ هنر مقدس در فرهنگ ايراني/ سنت عقلاني اسلامي در ايران/ معرفت ومعنويت/ معرفت جاودان/ در جستجوي امر قدسي/ نظر متفکران مسلمانان درباره طبيعت/ علم و تمدن در اسلام/ و...
دكتر سيد حسين نصر در مقالة مفصل و پرباري كه به زبان انگليسي در نخستين شماره مجلة «اطلاعات حكمت و معرفت» سال 1384تحت عنوان « عرفان نظريو تصوف علمي و اهميت آنها در دوران کنوني»
(Theoretical Gnosis and doctrinal Sufism and Their Significance Today) نوشت، ضمن يادآوري از بزرگان عرفان و معنويت تشيع، مشخصاً از مقام معنوي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني(ره) ياد كرد و در نگرشي عرفاني ـ اجتماعي، نهضت امام و ورود ايشان به عرصه حكومت و سياست را تحليل كرد كه با استقبال گستردة فرهيختگان مواجه شد. آنچه در پي مي آيد، بخشي مختصر از آن مقالة بلند و به ياد ماندني با ترجمه هنرمندانة آقاي دکتر انشاءالله رحمتي است:
«... با گسترش و رواج تشيع دوازده اماميدر ايران در دوران صفويه، تحولي در فضاي تدريس و تحصيل عرفان ايجاد شد. در دوران اوليه حكومت صفويان، بسياري از طرق تصوف رواج و رونق يافت؛ اما از قرن 17/11 به اين سو، به خصوص در ميان علماي شيعه كه از اين پس به جاي لفظ «تصوف» از لفظ «عرفان» استفاده ميكردند، مخالفتهايي عليه تصوف صورت گرفت. هرچند انواع ديگر آثار صوفيانه و عرفاني در اين دوران از سوي طريقههاي مختلف صوفيه مانند «طريقه ذهبيه» انتشار مييافت و عرفان شيعي نيز در برخي محافل رونق يافته بود، ولي در قياس با دوران قبل، آثار جديد اندكي در اين دوره در موضوع عرفان نظري به منصه ظهور رسيد. تأثير اصليمكتب ابن عربي از طريق آثار ملاصدرا (م1050) نمايان شد. ملاصدرا سختمتأثر ازآراي شيخ اكبر (ابن عربي) بود و در «اسفار» و ديگر آثار خويش به وفور مطالبي را از ابن عربي نقل ميكند؛ ولي به بيان اصطلاحي، مكتب ملاصدرا به نام حكمت شناخته ميشود نه به نام عرفان، گو اينكه ملاصدرا عارف هم بود و كاملاً به تعاليم ابن عربي احاطه داشت؛ ولي ملاصدرا عناصري از تعاليم عرفاني را در «حكمت متعاليه» خويش تلفيق كرد و بر خلاف ابن عربي يا قونوي رسالههاي مستقلي در موضوع عرفان محض تأليف نكرد.
مكتب عرفان نظري در دوران صفويه تداوم يافت، ولي حركت عمده فكري اين دوران متوجه ايجاد مكتب «حكمت متعاليه» بود كه آراي اصلي عرفان مانند نظريه وحدت وجود را در نظام فلسفي خويش تلفيق كرده بود؛ ولي ساختار نظريات اين مكتب، شيوه بيان و نوع استدلال و احتجاج آن، از عرفان متمايز است. به علاوه موضوع حكمت «وجود به شرط لا» است، حال آنكه موضوع عرفان «وجود لا بشرط» است.
در دوران قاجار تعاليم عرفان نظري به صورت جدياحيا شد و شروح مهمي درباره متون اصلي اين سنت به رشته تحرير درآمد. اين احياي عرفان نظري مقارن با احياي تعاليم مكتب ملاصدرا بود و بسياري از اساتيد اين دوران هم حكيم بودند و هم عارف، و حال آنكه عرفان همچنان تأثيري عميق بر فلسفه داشت. نخستين شخصيت برجسته دوران قاجار در زمينه عرفان كه بايد در اينجا از او ياد كرد، سيد رضي لاريجاني (م1270ق) است كه در حكمت شاگرد ملا علي نوري بود؛ ولي در مورد شجره او در عرفان مطالب چنداني نميدانيم. گفتهاند كه او حالات روحاني رفيعي داشت و معاصرانش او را «صاحب حال، مالك باطن» لقب دادهاند. ميدانيم كه در اصفهان به تدريس فصوص و تمهيدالقواعد اشتغال داشت و او را مرشد طريقت و همچنين استاد عرفان نظري ميدانستهاند.
مهمترين شاگرد سيد رضي، آقا محمد رضا قمشهاي(م 1306ق) است كه بسياري از صاحب نظران ايراني در زمينه عرفان، او را ابنعربي ثاني و برجستهترين شارح متون عرفاني مانند فصوص از زمان قونوي به بعد، ميدانند. آقا محمدرضا در اصفهان تحصيل و بعدها به تهران مهاجرت كرد و شايد از اين پس تهران به مدت چندين دهه مهمترين مركز آموزش عرفان نظري شد. او در تهران شاگردان بسياري هم در حوزه عرفان و هم در حوزه حكمت تربيت كرد. همچنين تعليقهها و شروح مهمي بر آثاري چون تمهيدالقواعد و شرح قيصري بر فصوص و آثار ملاصدرا به رشته تحرير درآورد و رسالههاي مستقلي نيز تأليف كرد.
يكي از شاگردان برجسته آقا محمد رضا، ميرزاهاشم اشكوري رشتي (م 1332ق)، شارح مصباح الانس بود كه سرپرستي حوزه تدريس عرفان را در تهران پس از آقا محمدرضا به عهده گرفت. او نيز استاد حكيمان و عارفان سرشناس قرن گذشته مانند ميرزا مهدي آشتياني (م 1362ق)، ميرزا احمد آشتياني (م1359)، سيدمحمدكاظم عصار (م 1396ق) و محمدعلي شاهآبادي (م1369ق) بود. محمدعلي شاهآبادي شخصيتي مخصوصاً درخور اهميت است، اما نه فقط بهخاطر نوشتههاي خود او در زمينه عرفان كه «رشحاتالبحار» از آن جمله است، بلكه به اين دليل كه او استاد آيتالله خميني(ره) در عرفان نظري است. آيتالله خميني(ره) فصوص را در محضر او بدون حضور هيچ شاگرد ديگري فراگرفت. بسياري از انديشههاي آيتالله خميني در تعليقات، شرح دعاي سحر و مصباح الهدايه الي الخلافه والولايه، بيانگر تفاسير مرحوم شاهآبادي است و او خود براي استاد خود احترام و شأن و منزلت والايي قائل بود.
شهرت و نفوذ سياسي گسترده آيتالله روح الله خميني (ره)، مانع از آن شده است تا بسياري از مردم در جهان غرب و حتي در خود جهان اسلام خارج از ايران، آثار عرفاني وي و حتي جايگاه رفيعش در تاريخ ممتد عرفان نظري را به طور جدي مورد توجه قرار دهند. ترديدي نيست كه او در سنين جواني علاقهمند به عرفان شد و در سالهاي بعد نيز كه به تحصيل علوم نقلي و حتي حكمت اشتغال داشت، عشق و علاقه شديد وي به عرفان همچنان پابرجاي ماند، با آنكه البته او استاد مبرز حكمت متعاليه ملاصدرا هم بود.1 او در آثار خويش ميان عرفان شيعي و عرفان ابن عربي جمع كرده است.
براي مثال «شرح دعاي سحر» به سنت عرفان شيعي تعلق دارد و «تعليقات علي شرح فصوص الحكم» و مصباح الانس متعلق به سنت عرفان ابن عربي است؛ البته سنت ابن عربي به همان صورتي كه عارفان شيعه طي قرون گذشته آن را تفسير كرده و آراي بديع بسياري را در مقام فهم اين متون كلاسيك مطرح ساختهاند. كتاب «مصباح الهدايه اليالخلافه و الولايه»، تركيبي از اين دو مكتب عرفان است. ديگر آثار عرفاني آيتالله خميني(ره)مانند چهل حديث، سرّالصلوه، آداب الصلوه و شرح حديث جنود عقل و جهل، آثاري است كه ماهيتي باطني و عرفاني دارد و اين آثار يادآور آثار امثال فيض كاشاني يا قاضي سعيد قمي است و حتي به آثاري قديميتر از آثار فيض كاشاني و قاضي سعيد، يعنيبه آثار كلاسيك تصوف شباهت دارد. و البته نميتوان آنها را كاملاً تحت مقوله عرفان نظري به معنايي كه قبلاً در اين مقاله تعريف كرديم محسوب كرد.در ضمن، آيتالله خميني اشعاري كه داراي ماهيت حكمي و عرفاني نيز هست، سروده است .
براي بسياري از افراد جالب توجه است و حتي ممكن است شگفتآور باشد كه ميبينند آيتالله خميني(ره) كه در اوايل عمرش نه فقط به عرفان نظري بلكه به عرفان عملي كه بر رياضت و عزلت و ترك دنيا تأكيد ميكند، بسيار علاقهمند بود، در اواخر عمرش كاملاً وارد صحنه سياست شده است. كليد اين معما را بيش از هر چيز بايد در همان مراحل سلوك معنوي و سفر آدمي از خلق به سويحق و رجعت وي از حق به سوي خلق كه ملاصدرا در آغاز اسفار اربعه به آن پرداخته است، جستجو كرد. اين اسفار هم شامل مرحله سفر از «خلق» به «حق» است و هم شامل مرحله بازگشت به «خلق» به همراه «حق». ثانياً كليد اين معما را بايد در تفسير آيتالله خميني(ره) از مراحل اين سفر و چگونگي تطبيق آن در مورد خودش و رسالتش در زندگي جستجو كرد. به هر تقدير اگر چه بخش اخير زندگي وي به حسب ظاهر با زندگي آقا محمدرضا بسيار متفاوت است، ولي بخش نخست زندگي وي بسيار شبيه به همان شخصيتي است كه او وي را «استاد الاساتيد» خوانده است. آيتالله خميني نيز همانند آقا محمدرضا ذوق شعري داشت و سخت مستغرق در سنت شعر عارفانه بود.
لازم است در آينده مطالعات دقيقتري درباره رابطه ميان جنبههاي نظري و عملي زندگي آيتالله خميني(ره) در ارتباط با تعاليم عرفان و به طور كلي درباره زندگي چند شخصيت سياسي معروف جهان اسلام در قرن 20/14، مانند حسن البنّا، بنيانگذار جنبش اخوان المسلمين و مولانا مودودي بنيانگذار «جماعت اسلامي» پاكستان، صورت گيرد. حسن البنّاء و مودودي نيز هر دو، در حالي كه اوايل عمر به نحوي از انحا خويش را وقف تصوف كرده بودند، سخت درگير فعاليتهاي سياسي شدند؛ اما در مورد هيچ يك از شخصيتهاي سياسي معروف جهان اسلام در قرن 20/14، پيوندي آن چنان نزديك با تصوف و عرفان به صورتي كه در مورد آيتالله خميني(ره) ديده ميشود، وجود نداشته است. مشاهده شخصيتهايي از اين قبيل، مسائل مهمي را در خصوص فهم رابطه ميان تصوف و عرفان از يك سو و فعاليت سياسي ظاهري از سوي ديگر، مطرح ميكند. اما چنين مسائلي در اينجا موضوع بحث ما نيست. آنچه در اينجا بايد مورد توجه قرار بگيرد، اين است كه آيتالله خميني(ره) صرف نظر از ديدگاهها و فعاليتهاي سياسياش، شخصيتي مهم در تاريخ بلند عرفان نظري در جهان اسلام محسوب ميشود.
سنت عرفان نظري تا به امروز در ايران پابرجاست. پس از نسل شخصيتهايي چون آيتالله خميني و علامه طباطبايي (م 1404ق) كه عارفيبزرگ بود، ولي شرحي بر آثار ابن عربي ننوشت، و همچنين سيد محمد كاظم عصّار كه از اساتيد مهم عرفان به شمار ميآمد، شخصيتهاي برجستهاي چون سيد جلالالدين آشتياني، حسنزاده آملي و جوادي آملي كه هر دو شخصيت اخير هنوز در قم به تدريس اشتغال دارند، در عرصه عرفان ظاهر شدند. شرح آشتياني بر مقدمه قيصريبر فصوص، و همچنين ديگر شروح وي چون شرح بر «تمهيد القواعد و نقدالنصوص»، از مهمترين متون عرفاني دوران معاصر محسوب ميشود. در عين حال شرح حسنزاده آملي بر فصوص با عنوان «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم» و نيز «تحرير تمهيد القواعد» به قلم جوادي آملي، هر دو به خوبي نشان ميدهد كه مكتب عرفان نظري در ايران حياتي پر از نشاط دارد...
معرفت به «حقيقت برين» يا «جوهر برين» خود برترين نوع معرفت است و اصل و اساس معرفت اصيل نيز همين است. همان طور كه فريتهوف شووان گفته است: «گوهر شناخت همان شناخت گوهر برين است.» اين شناخت در كنه قلب (يا عقل شهودي) آدمي موجود است و تحصيل آن بيشتر به صورت «بازيافتن» است تا «يافتن»... تحصيل اين شناحت هميشه نيازمند شهود عقلي است كه در نهايت موهبتي الهي و در واقع قوه چشيدن حقيقت است. در سنت اسلامي اين شناخت برتر يا عرفان با صفات ذوق، حدس، اشراق و حضور همراه است. كساني كه توانايي فهم عرفان را دارند، بايد از موهبتهاي خاص شهود عقلي برخوردار باشند (در ضمن اين شهود عقلي را نبايد با استدلال و احتجاج عقلي خلط كرد). به علاوه، در اسلام عرفان هميشه با معناي باطني وحي مرتبط بوده است و تحصيل عرفان منوط به نيروي سلوكي و باطني ولايت است كه از منبع نبوت سرچشمه ميگيرد و بسياري از عارفان بزرگ مسلمان از ابن عربي گرفته تا سيد حيدر آملي، و از آقا محمد رضا قمشهاي گرفته تا محمد علي شاهآبادي تا آيتالله خميني(ره) همه با تفسير و تعبيرهاي مختلف درباره همين ولايت سخن گفتهاند...
ميتوان گفت موضوع برتر عرفان همان مبدأ اعلي يا حق است كه مطلق و نامتناهي است و حتي به شرط اطلاق و عدم تناهي هم محدود نيست و عرفا اغلب گفتهاند كه حق وجود مطلق است و حتي به قيد مطلق بودن هم مقيد نيست؛ بنابراين موضوع عرفان همان حق است كه هم وراي وجود است و هم وجود مطلق. عارفان متأخر اين موضوع برتر عرفان را «وجود لا بشرط مقسمي»، يعني وجود كاملاً غير مقيد و غير مشروطي كه مقسم براي همه اقسام و انواع وجود است، دانستهاند، بنابراين عرفان فقط به وجودشناسي نميپردازد، بلكه درباره مابعدالطبيعهاي بحث ميكند كه موضوع آن مرتبه مافوق وجود در حق اعلي است (وجود به معناي متعارف كلمه، نخستين تعين آن است). شروع بحث عرفان با ذات الهي است كه فوق هر حد و قيدي است، و از اين ذات گاهي بهحق تعبير شده است. به علاوه عرفان درباره تكثر نسبي در مرتبه الوهيت، يعني مرتبه اسما و صفات حق، كه در حقيقت تعينات ذاتيو جلوههاي متعدد ذات اعلاي حقاند، بحث ميكند.
اين علم اعلي يعني عرفان، تجليات مبدا هستي، همراه با همه مراتب كلي وجود از مرتبه ملائكه مقرب تا مرتبه عالم مادي را نيز مورد بحث قرار ميدهد، ولي همه آنچه در مرتبه عالم موجود است، در پرتو مبدا هستي مينگرد. عرفان از مرتبه مبدا هستي نزول كرده، به تجليات آن نيز ميپردازد و در نتيجه جهانشناسي را به عنوان نوعي شناخت جهان در ارتباط با مبدا هستي يا به عنوان نوعي شناخت با هدف فراهم ساختن نقشهاي براي هدايت و جهتيابي انسانهايي كه در بند عالم مادياند و ميخواهند به سوي حقائق وراي عالم سير كنند، مورد بحث قرار ميدهد. اين علم اعلي همچنين به ضرورت درباره اوضاع و احوال بشر با همه گستردگي، ژرفا و رفعت آن بحث ميكند و اين علم، حاوي ژرفترين نوع دانش درباره انسان است كه اگر اصطلاح «انسانشناسي» را به معناي سنتي و نه به معناي جديد آن در نظر بگيريم، ميتوان از آن به انسانشناسي تعبير كرد، همچنين ميتوان از اين علم با عنوان علم روح يا «روحشناسي» كه از جهانبيني دنياي جديد غايب است، نام برد. بالاخره عرفان درباره مبدا هستي و همه مراتب تجلي آن از منظر وحدتي كه حاكم بر همه موجودات است و به خصوص براي جهانبيني اسلامي محوريت دارد، بحث ميكند. ميتوان گفت دو آموزه مبنايي «وحدت وجود» و «انسان كامل» بر مابعدالطبيعه يا عرفان اسلامي حاكميت دارد و البته آموزه انسان كامل نه فقط شامل انسانشناسي عرفاني است، بلكه علاوه بر اين بر مبناي تطابق ميان عالم صغير و عالمكبير، شامل نوعي جهانشناسيرمزي هم ميشود. به علاوه عرفان نظري به حقيقت دين و وحي در ژرفترين معناي آن ميپردازد...
امروزه جهان اسلام، تا حد زيادي نسبت به سنت فكري خويش بيتوجه است و در عين حال برخي فيلسوفان مسلمان تجددطلب، به خصوص در جهان عرب و تا حدي در تركيه در دوران معاصر، فلسفه اسلامي دوره اخير را دقيقاً به دليل ارتباط آن با عرفان مردود ميدانند؛ چه، آنها عرفان را به عنوان صرف mysticism (عرفان در سنت غربي) به صورتي تحقيرآميز مورد انتقاد قرار ميدهند. در سوي ديگر طيف مخالفان فلسفه اسلامي متأخر، كساني قرار دارند كه آنها را به اصطلاح «بنيادگرا» ميخوانند؛ اين افراد هم با عقل و هم با عرفان مخالفند و به سنت فكري اسلامي، كه عرفان در قلب آن قرار دارد، پشت ميكنند و به علاوه به بهانه تلاش براي نجات اسلام، اين سنت فكري را مورد انتقاد قرار ميدهند. آنها نميدانند كه در حقيقت براي مواجهه با چالشهاي دنياي جديد كه در درجه اول چالشهايي فكري است، امروزه اسلام بيشتر از هر چيز نيازمند همين ساحت فكري است.
برخي از بزرگترين مسائلي كه امروزه در حوزه فكر و نظر، فراروي اسلام قرار دارد، به شرح زير است: هجوم جهانبيني سكولاريستي (دنياگرا) و فلسفه سكولار؛ گسترش علم و فنّاوري مبتني بر ديدگاه سكولار درباره طبيعت و نيز درباره شناخت طبيعت؛ بحران زيست محيطيكه كاملاً مرتبط با گسترش فنّاوري جديد است؛ كثرتگرايي ديني و نياز به فهم عميق از اديان ديگر؛ نياز به دفاع از خود دين در برابر همه حملات سكولاريستي يا حملات انحصارطلبانه مسيحيت عليه آن، حملاتي كه در درجه اول از غرب سرچشمه ميگيرد؛ نياز به فهم مباني هنر و معماري اسلامي و به كار بستن اين مباني براي خلق هنر و معماري اصيل اسلامي در زمان معاصر؛ ارائه پاسخي اسلامي به پرسش مربوط به نسبت دين و علم؛ تدوين علمالنفس يا روانشناسي اسلاميو تأسيس بنيادي استوار براي هماهنگي ايمان و عقل. سهم عرفان براي حل اين مسائل، سهمي محوري است. اصل متحد كننده ايمان و عقل را فقط در عرفان ميتوان يافت. اگر فقط عرفان را فهم كنيم، اهميت شايان آن را نيز برايمسلمانان امروز درك خواهيم كرد. به علاوه عرفان در دام استدلال قياسي صرف به صورتي كه در برخي از مكاتب فلسفه اسلاميآمده است و اين نوع استدلال براي بسياري از انسانهاي امروز، بيگانه است، گرفتار نميشود. بنابراين شگفت اينجاست كه به يك معنا عرفان براي افراد برخوردار از شهود عقلي، سهلالوصولتر از مكاتب سنتي فلسفه اسلامي است؛ هرچند كه البته اين مكاتب نيز ميتواند و در واقع ميبايد سهم مهمي در حيات فكري جهان اسلام در دوران معاصر داشته باشد. در جهان اسلام سنتي، برخيفقها، متكلمان و فيلسوفان با عرفان نظري مخالف بودهاند. به علاوه صوفياني هم كه معتقد بودند عرفان نتيجهاي است كه از طريق حالات معنوي و نه از طريق خواندن كتب عرفاني، حاصل ميشود، با عرفان مخالفت كردهاند...
البته بديهي است كه آدمي با صرف مطالعه متون عرفاني يا حتي فهم آنها صرفاً در ساحت ذهن، عارف نميشود. بايد حقايق آن متون را در وجود خويش متحقق ساخت و عين علم و شناخت به اين حقايق «بود». با اين حال مجموعه معارفي كه در متون عرفان نظري و تصوف علمي آمده است، ارجمندترين علم است و مسلمانان بايد آن را به عنوان هديهاي آسماني، عزيز بدارند. اين مجموعه مكتوبات وسيع از ابن عربي و قونوي تا آقا محمد رضا قمشهاي و امير عبدالقادر و در دوران معاصر از مولانا ثانوي، محمدعلي شاهآبادي و آيتالله خميني(ره) تا سيد جلالالدين آشتياني و حسنزاده آملي حاوي دانشي بسيار غني است؛ دانشي كه فقط به تنهايي ميتواند عميقترين پاسخها را براي مسائل مبرم فكري، معنوي و حتي عملي فراهم سازد. ولي بالاتر از همه فقط همين سنت ميتواند براي مسلماناني كه توانايي فهم و استغراق در آن را دارند، دانش برين درباره حق مطلق و علمي را كه متحقق شدن به آن غايت قصواي وجود انساني است، فراهم سازد.
منبع روزنامه اطلاعات: یکشنبه 24آبان 1388 -- 27ذی القعده 1430 --15 نوامبر 2009 -- شماره 24617