اهميت عمل از دو جنبه درخور بررسي است: گستره نامحدود عمل؛ شكل‏گيري شخصيت اكتسابي انسان با عمل.

1. گستره نامحدود عمل: دو محدوده اساسي وجود انسان، علم و عمل است كه او در اين دو اهدافي دارد؛ ولي به بيان نوراني ذات اقدس الهي هدف در بخش علم از حيث گستره، محدود است (اسماء و صفات الهي) و در بخش عمل، نامحدود (همه شئون فردي و اجتماعي). به هر روي، انسان هم بايد عالم شود و هم عابد.

درباره هدف انسان در بخش علم مي‏فرمايد: ﴿اَللّهُ الَّذي خَلَقَ سَبعَ سَموتٍ ومِنَ الاَرضِ مِثلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الاَمرُ بَينَهُنَّ لِتَعلَموا اَنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَديرٌ واَنَّ اللّهَ قَد اَحاطَ بِكُلِّ شي‏ءٍ عِلما﴾(1)؛ يعني ذات اقدس الهي نظام آسمان

و زمين، فرشتگان و مدبّرات امر را آفريد، تا شما براساس جهان‏بيني توحيدي حركت كنيد و بدانيد خدايي هست و اين خدا بر همه چيز توانايي و احاطه علمي دارد. «لتعلموا» اشاره به هدف خلقت در بخش علم است كه همان شناخت وحدانيت خدا، علم و قدرت اوست.

درباره هدف خلقت انسان در بخش عمل مي‏فرمايد: ﴿وما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّلِيَعبُدون﴾.(2) اين آيه مبيّن دو قضيّه موجبه و سالبه است، لذا مفيد حصر است: قضيه موجبه اين است كه «جن و انس بايد عبادت كنند» و قضيه سالبه، «غير از عبادت نبايد كار ديگري انجام دهند».

عبادت به معناي اطاعت است و اطاعت يعني تنظيم كارها براساس رهنمود خدا. عبادت فقط نماز، روزه، حج و ديگر واجبات فقهي مصطلح نيست، بلكه همه شئون زندگي از مسائل سياست حقوق، اقتصاد، صنعت، كشاورزي، خانواده و اجتماع و... را شامل مي‏شود و انسان در همه اين شئون بايد عابد باشد؛ يعني از رهنمود الهي اطاعت كند: ﴿وما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّلِيَعبُدون﴾ (أي ليطيعون). نيز عبادت منحصر به عمل نيست، چون برخي عبادات علمي است؛ يعني صرف تدبّر در اسماي حسناي الهي، تعمّق در آيات انفسي و آفاقي، تأمّل در مشهود بودن خدا در همه چيز و كفايت خود ذات خداوندي براي معرفت خودش، بدون نياز به آيات آفاقي و انفسي و نظاير آن مي‏تواند مصداق عبادت باشد با انضمام قصد قربت كه حتماً چنين است و از اين جهت فرقي بين هدف علمي و عملي نيست، زيرا هر دو نامحدودند. از سوي ديگر عبادت عملي هم، مسبوق به معرفت است و معرفت قانون الهي لازم است، پس از اين جهت نيز محدوده علم وسيع است.

غرض آنكه اگر كسي نمازش را خواند و روزه‏اش را گرفت و حجّش را رفت و ديگر واجباتش را نيز به جا آورد ولي در ديگر امور با انديشه سكولار زندگي كرد و كاري به اصول و فروع ديني نداشت، او به اين آيه عمل نكرده و در بخش عمل به هدف نرسيده است و گويا در برخي از ساعات زندگي كه عبادت مي‏كند، آيينه را به يك سمت مطلوب نگه‏داشته است و در ديگر ساعات، آن را به سويي ديگر، در نتيجه تلفيقي است بين حق و باطل: گاهي در آيينه او گرگ و گراز است و زماني شمس و قمر؛ اين نوعي ناهماهنگي است.

بنابراين گستره هدف اصلي در بخش عمل، نامحدود است و در همه ابعاد و شئون زندگي بايد عابد باشيم؛ اما در بخش علم، هدفي با گستره نامحدود نداريم و ادراك جهان‏بيني توحيدي و آگاهي از علم و قدرت خدا كافي است؛ مگر به لحاظ نياز عمل به علم و اگر محدوده عمل وسيع بود، قلمرو علم نيز وسيع خواهد بود.

از مطالب پيشين به خوبي اهميت عمل روشن مي‏شود و در پي آن، اهميت شئون عملي نيز مشخص مي‏گردد.

2. عمل، سازنده شخصيت اكتسابي انسان: انسان وجودي تكويني دارد كه مانند طنابي كشيده از ملكوت تا ملك است و خود او در اصل شكل‏گيري آن هيچ نقشي نداشته و اين وجود او تماماً موهبتي از جانب خداي سبحان به اوست. ذات پاك باري، به همين آفريده خويش اختيار و اراده داده است تا بار ديگر خود را بسازد و اين انسان است كه با اختيار خويش از وجود تكويني‏اش حُسن استفاده يا سوء استفاده كرده و شخصيت و وجود اكتسابي‏اش را به شكلي مثبت و مطابق وجود تكويني موهبتي‏اش يا به گونه‏اي منفي و برخلاف آن رقم مي‏زند.

باري، قلّه وجود موهبتي انسان به سوي خداست؛ ولي شخصيت اكتسابي او مي‏تواند هماهنگ با وجود موهبتي او يا ناهماهنگ با وجود تكويني وي باشد و روي آن به سمت دنيا واژگون باشد، بنابراين انسان داراي وجودي خدادادي و موهبتي و نيز شخصيتي اكتسابي است.

پروردگار حكيم انسان را مختار آفريد و قدرت تكامل برتر را به او عنايت كرد و انسان است كه بايد وجود آخرتي خويش را بسازد. اختيار زماني شكل مي‏گيرد كه دست‏كم دو راه باشد و وجود موهبتي انسان (جان ملكوتي) و هستي طبيعي و مادي او، همان دوراهي است كه امكان اختيار و انتخاب را به انسان مي‏دهد و انسان كه صاحب رأي است، مي‏تواند هر يك از اين دو را به عنوان حاكم برگزيند: مي‏تواند پايتخت كشور وجودي خود را بُعد الهي‏اش قرار دهد و خود را ملكوتي كند؛ يا بُعد طبيعي را حاكم كند و شخصيتي مادي و طبيعت‏گرا از خود بسازد.

مجموعه انتخابها و اختيارات و تصميمهاي انسان كه اعتقادات و اخلاق و اعمالي متناسب با اختيار را براي او رقم مي‏زند، شخصيت اكتسابي و شاكله انسان را ترسيم مي‏كند كه در صورت مثبت بودن انتخاب و اختيار و تصميمها، اين وجود اكتسابي او موزون است و با وجود موهبتي‏اش هماهنگ، وگرنه وجودي ناموزون و واژگون و مستحقّ آتش است.

براين اساس، انسانِ مختار و صاحب رأي، اگر حاكميت وجود را به فطرت و جان ملكوتي بسپارد و عقل خويش را مأموم هويت بسيط و جان الهي خود قرار دهد، همان وديعه الهي و جان ملكوتي كه امانتي در دست او بود، حكمراني كشور انسان را برعهده مي‏گيرد و خود از امانت خويش محافظت مي‏كند و امين آن خواهد بود و به تعبيري، امين و امانت يكي مي‏شود؛ امّا اگر اين انسان صاحب رأي، خود را پيرو طبيعت خويش كند و به جاي اينكه

طبيعت را مأموم عقل كند و عقل را امام طبيعت، برعكس عمل كند، قواي طبيعي انسان حاكميت وجود او را برعهده مي‏گيرد و از چنين حاكمي جز خيانت در امانت برنمي‏آيد و ظالمانه حق فطرت و جان الهي را ضايع مي‏كند و حقوق و حدود او را به رسميت نمي‏شناسد و از اينجاست كه ظلم به خويشتن شكل مي‏گيرد.

مفهوم ظلم، تنها هنگامي تصوّر شدني است كه محدوده ظالم از مظلوم جدا باشد، بنابراين اگر انسان امانت را به دست همان امانت يا صمد دروني بسپارد، ظلمي شكل نمي‏گيرد و شخصيت اكتسابي هم مطابق با وجود تكويني رقم مي‏خورد؛ ولي اگر امانت را به دست غير او بسپارد و طبيعت را حاكم كند، اين طبيعتِ سركش، در امانت خيانت خواهد كرد، پس در انسان‏شناسي، اگر كسي از اين مرتبه والاي وجود و عاريت خدادادي غفلت كند، انسان را نشناخته است و چنانچه كسي اين وديعه را مال خود بداند، خائن است؛ نه امين، از اين‏رو آن بزرگوار به مجاز نگفته است:

اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست ٭٭٭٭ روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم(3)

اميرمؤمنان(عليه‌السلام) فرمود: «نحن الشِّعار و الأصحاب و الخزنة و الأبواب و لاتؤتي البيوت إلاّ من أبوابها؛ فمن أتاها من غير أبوابها سُمّيَ سارقاً».(4) اين فرمايش نوراني آن حضرت، اشاره‏اي است به حديث معروف نبوي‏صلي الله عليه و آله و سلم «أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد العلم فليأتِ الباب».(5)

وجود مبارك علي بن ابي‏طالب(عليه‌السلام) فرمود كه هم درِ شهر علم است و هم دربان و اگر عالِمي از غير باب ولايت، وارد مدينه علم شود و قرآن و سنّت را از غير دروازه امامت فراگيرد، چنين علمي مسروق و چنين تعلّمي سرقت و چنان عالمي، سارق است. كالاي مسروق، بي‏بركت است و هرگز نافع نيست، بلكه به مثابه تيغ تيز در دست زنگي مست است، لذا گاهي در برابر خود امام(عليه‌السلام) مي‏ايستد و از علم خود هيچ بهره‏اي نمي‏برد، چون براي او حلال و گوارا نيست.

انسان هم نسبت به آن صمدي كه اندرون وي را پُر كرده است، بايد بسنجد و ببيند مالك و امين است يا سارق. اين سه بخش را به بركت سخنان علي بن ابي طالب(عليه‌السلام) مي‏توان استفاده كرد: كسي كه غافل است خود را مالك مي‏پندارد؛ امّا كسي كه عاقل و بيرون از جرگه غافلان است، مي‏داند كه مالك نيست و امين يا سارق است؛ اگر از راه صحيح برود و امانت را به دست همو بسپرد، امين است و چنانچه بيراهه رود و امانت را به دست طبيعت خويش بسپرد، خائن و سارق است.

به هر روي، توجّه به موهبتي بودن وجود انسان، به ويژه توجّه به امانت بودن مرتبه والاي هستي يعني همان هويت بسيط و صمد دروني كه درون انسان اجوف را پُر كرده است، نقش بسزايي در شكل دهي به وجود اكتسابي او دارد. در بخشهاي پاياني دعاي عرفه كه منسوب به سالار شهيدان، حسين بن‏علي(عليهما‌السلام) است، مي‏خوانيم: «إلهي!... من كانت حقائقه دعاوي فكيف لاتكون دعاويه دعاوي»(6)؛ خدايا! آنچه من دارم و حقيقت است (خواه موجود عيني يا علمي) از آنِ من نيست و من مدّعي آن هستم، چه رسد به آنچه من فقط مدّعي آن هستم و حقيقتي ندارد.

نتيجه آنكه انسان با اختيار خود كه موهبتي از جانب خداي سبحان است، مي‏تواند با استفاده از وجود تكويني موهبتي خويش شاكله اكتسابي‏اش را به وضع مثبت يا منفي بسازد و آماده حضور در قيامت كند و اختيار انسان همان‏گونه كه در منطقه عقلي وجود انسان پايگاه دارد و در باب حاكميت كشور وجود تصميم‏گيرنده است، نقطه پيوند و اتّصال وجود موهبتي و اكتسابي نيز هست.

همين مسئله به خوبي جايگاه انتخاب، اختيار و تصميم را كه در جوهر انسانيت (همان وجود نفس مجرّد) است، مشخص مي‏كند و اينها اركان اساسي عمل هستند و از همين زاويه، اهميت عمل به خوبي روشن مي‏شود.

1.سوره طلاق، آيه 12.

2.سوره ذاريات، آيه 56.

3.ديوان حافظ، ص477، غزل 351.

4.نهج البلاغه، خطبه 154.

5.كنز العمّال، ج11، ص614؛ بحار الانوار، ج38، ص189.

6.اقبال الأعمال، ص660، مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.

تفسير انسان به انسان، ص307-313


 قبول و نكول در عرصه انتخاب و اختيار

اعمال انسان جوانحي يا جوارحي است و عمل جوانحي، مقدّم بر عمل جوارحي است. خداوند علومي را در فطرت انسان نهادينه ساخته و قدرت كسب علوم و دانشهاي ديگر را نيز به او عنايت كرده و در مرحله قبول و نكول اين علوم، به انسان قدرت انتخاب داده و همچنين تمايلات و تنفّراتي را در فطرت و طبيعت انسان به وديعه نهاده و باز هم در مرحله پذيرش و ردّ آن، قدرت گزينش به انسان بخشيده است، بنابراين قبول و نكول درباره بينشها و پذيرش و رد نسبت به تمايلات فطري و طبيعي، در محدوده انتخاب و اختيار انسان است و اين همان عمل جوانحي يا قلبي است كه مقدمه‏اي براي عمل جوارحي است؛ يعني قواي عامله انسان براساس همين قبول و نكولي كه در محدوده انتخاب و اختيار خويش و در حيطه علوم و تمايلات دارد،

دستورهايي هماهنگ با آنها را براي اعضا و جوارح مي‏فرستد و عمل بيروني انجام مي‏پذيرد.

تفسير انسان به انسان، ص313

16/4/87


پذيرش محكمات علمي

اگر «بايدها و نبايدها»ي منتخب انسان، متفرّع بر «هست‏ها و نيست‏ها»ي فطري و محكمات علمي باشد، چنين حكمتي عملي ثمربخش است، زيرا پشتوانه‏اش «حكمت نظري» متقن است. قبول «حكمت عملي» به نام عصاره علوم و حكمتهاي نظري، عملي عالمانه در حيطه درون وجود انسان است و زمينه عزم و تصميمي محكم را براي عمل جوارحي نيز فراهم مي‏كند. اگر عقل عملي رهبري اعمال انساني را برعهده گيرد، اعمالي محكم در كارنامه انسان ثبت مي‏شود. از تهذيب نفس و تدبير منزل تا سياست كشور، فقه، حقوق، آداب و اخلاق، همه در اختيار عقل عملي است.

حكمت نظري و حكمت عملي، هر كدام تعريف ويژه‏اي دارد، چنان كه عقل نظري و عقل عملي نيز چنين است و بيان پيوند بين حكمت عملي كه از «بايد و نبايد» بحث مي‏كند و حكمت نظري كه از «بود و نبود» سخن مي‏گويد، به عهده مبحثي ديگر است. بيان ارتباط عقل نظري و عقل عملي، عميق‏تر از تبيين پيوند حكمت نظري و حكمت عملي است و ورود در مباحث مهم ياد شده در اينجا نارواست.

به هر روي، عقل عملي پذيراي حكمت عملي است. آنجا كه انسان خود به حكمت عملي دست مي‏يابد، بايد آن را بپذيرد و به جان خويشتن گره زند و در غير اين صورت، بايد به رهنمودهاي علماي عامل گوش فرادهد، زيرا انسان يا بايد مانند چشمه جوشان باشد يا مانند استخر از جاي ديگر آب

بگيرد، وگرنه مي‏خشكد. آيه ﴿لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ﴾(1)وياي همين حقيقت است و ﴿لِمَن كانَ لَهُ قَلبٌ اَو اَلقَي السَّمعَ وهُوَ شَهيد﴾(2) مبيّن همين معني.

البته «مانعة الجمع» نيست ولي «مانعة الخلو» است: گاهي انسان هم خودش چشمه آب مي‏شود و هم از جاي ديگر آب مي‏گيرد و هميشه پُرآب و سرسبز است؛ امّا اگر نه اين باشد و نه آن، خواهد خشكيد. دستور دين به انسانها نيز همين است كه يا حكمت جوشيده از قلب و عقل خودتان را بپذيريد؛ يا تابع حكمت علماي راستين باشيد.

 1.سوره ملك، آيه 10.

2.سوره ق، آيه 37.

تفسير انسان به انسان، ص314