داستايفسكي اگر فيلسوف بود نويسنده بزرگي نمي شد - گفت وگو با استاد دكتر كريم مجتهدي
در بخش اول اين گفت و گو كريم مجتهدي از علاقه مندي اش به آثار داستايفسكي سخن گفت و ويژگي آثار اين نويسنده مشهور روس. ادامه اين گفت و گو را امروز مي خوانيد. (تنظیم از سایر محمدی)
    ■ علت اين كه از بين نويسندگان قرن نوزدهم به سراغ داستايفسكي رفته ايد چه بود؟ 
    من در مقدمه كتاب اشاره كرده ام كه وقتي در غرب تحصيل مي كردم دوره جنگ سرد بين دو اردوگاه شرق و غرب بود. تمام غرب سعي مي كرد وسيله اي براي شناخت روح حاكم بر مردم روسيه پيدا كند، در نتيجه داستايفسكي را به عنوان مظهري از شخصيت روسي و انكار روسي و روح حاكم به ملت روسيه انتخاب كرد و به مطالعه و بررسي آثارش پرداخت. من يادم هست كه در كلاس ها كانت مي خوانديم، دكارت مي خوانديم، هگل مي خوانديم. اما در فضاي خارج از كلاس درس، دانشجويان راجع به داستايفسكي و آثارش بحث مي كردند. مي خواهم اين را بگويم كه در محيط كلاس فلسفه هاي جدي دكارت، كانت، هوسرل، در بيرون كلاس و در راهروهاي دانشگاه سوربن همه داشتند راجع به راسكولينكف و جنايات و مكافات و برادران كارامازوف و ... حرف مي زدند و بحث مي كردند. خب من هم در آن فضا حضور داشتم و اين بحث ها را مي شنيدم. من به عنوان يك ايراني در حالي كه هنوز آثار داستايفسكي به زبان فارسي ترجمه نشده بود، اين حرف ها را مي شنيدم. البته نكته اي را بايد بگويم. در كلاس هاي فلسفه در فرانسه وقتي درس حكمت عملي در فلسفه اخلاق داشتيم، حتماً داستايفسكي و موضوع آثارش مورد بحث قرار مي گرفت. سوالي كه مطرح مي شد مثلاً اين بود آيا هدف وسيله را توجيه مي كند؟ شما يك هدفي داريد. آيا هر وسيله اي را مي توانيد براي رسيدن به هدف به كار بگيريد؟ آنگونه كه ماكياول مي گويد داستايفسكي در رمان جنايات و مكافات به اين موضوع مي پردازد. راسكولينكف هدف بسيار بزرگ و خوبي دارد. اما براي رسيدن به هدف راهي را انتخاب مي كند كه از او يك جاني مي سازد. 
    ■ اگر اجازه بدهيد سوال خودم را به شكل ديگري مطرح مي كنم. چرا شما و دانشجويان سوربن از بين نويسندگان بزرگ روسيه فقط آثار داستايفسكي را مي خوانديد؟ چرا تولستوي نمي خوانديد؟ چرا نابوكوف و ديگران را نمي خوانديد؟ 
    البته اين هم مي تواند انگيزه اي براي مطالعه آثار داستايفسكي باشد. من در اين كتاب هم نوشتم كه به يك معنا داستايفسكي را مي توان فيلسوف هم دانست. براي اين كه در زمانه خودش زندگي مي كرد و مي خواست زمانه خودش را دريابد. وي با چند رمان شاخص و برجسته توانست جامعه آن روز روسيه و روح حاكم بر جامعه را با تمام خصوصيات اخلاقي و رفتاري به بهترين نحو منعكس كند. داستايفسكي صاحب فكر بود ولي فيلسوف به معناي اخص كلمه كه يك سيستم فكري بسازد و به ترتيبي فكر را هدايت كند، نبود. يعني اگر اين كار را مي كرد نويسنده بزرگي نمي شد. داستايفسكي تمام قدرتش در اين است كه در اين جزئي نگري ها و با نحوه تحليل هايش، اسير قهرمانان و شخصيت هاي آثارش است. داستايفسكي مثل آن شخصيت نمايشنامه پيراندلو است كه شخصيت هاي داستان، مولف را تسخير مي كنند و او را به سمتي مي برند كه چه بنويسد و چگونه بنويسد؟ مي دانيد كه داستايفسكي بيمار بود، بيماري صرع داشت. اين تخيلات او را مسحور مي كرد. خود اين موضوع ارزش دارد. براي يك رمان نويس ارزش ويژه اي دارد. اما براي يك فيلسوف هيچ ارزشي ندارد. فيلسوف نمي تواند در چنين موقعيتي قرار بگيرد و با اين رويكرد به نوشتن بپردازد. اين براي داستايفسكي يك عظمت است. رمان نويس را نمي توان كوچك شمرد. يك رمان نويس در سطح داستايفسكي براي جهانيان ارزش خاصي دارد. 
    ■ در بين متفكران ايراني و اهل فلسفه كمتر كسي را سراغ داريم كه مثل شما به سراغ ادبيات رفته باشد و راجع به يك نويسنده و يا شاعر ـ چه ايراني و چه غيرايراني ـ كتابي بنويسد. چرا؟ 
    درست است، ما روي هم رفته در بين اهل فلسفه، افراد علاقه مند به ادبيات كمتر سراغ داريم و ممكن است علاقه مند به شعر پيدا شود. 
    چون شعر سنت ايراني است و گاهي مي بينيد كه برخي از فلاسفه معاصر ما اشعاري از شيخ شبستري يا مولانا و غيره مي خوانند و راجع به آن بحث مي كنند. چون شعر تفكري است كه جنبه عرفاني دارد و وقتي يكي از همين آقايان اهل فلسفه درباره ابن عربي كار مي كند و از شعر مولانا مثال مي آورد يا راجع به ملاصدرا كار مي كند، از شعر شبستري مثال مي آورد. اين چيزها در بين اهل فلسفه هست. اما ادبيات يكي – دو قرن اخير را كمتر مي خوانند و درباره آن نظر هم نمي دهند. 
    ■ دليل اين امر چيست؟ چرا اين گروه از اهل انديشه با ادبيات معاصر ايران و جهان بيگانه اند؟ 
    دليلش اين است كه در بين ما و استادان ما، آن اتكا به نفس لازم وجود ندارد. الآن كه صحبت از داستايفسكي مي شود، خواهيد ديد كه عده اي از بين همين متفكران ما هر مثالي كه مي آورند، از داستايفسكي است. فردا كه صحبت هولدرلين مي شود، برمي گردند به هولدرلين. كسي كه اعتماد به نفس مضاعف داشته باشد و آن شخصيت خودجوش كه خودش را باور داشته باشد و بگويد من حرف خودم را با اين مثال مي خواهم بزنم در بين اهل انديشه خيلي كم است. 
    ■ شما آثاري را كه امثال هايدگر در زمينه ادبيات نوشته اند يا نقد و تفسيرهايي كه هايدگر بر شعر هولدرلين نوشته است، مطالعه كرده ايد؟ 
    من نحله هاي ادبي دوره هاي خودم را در كشور فرانسه، مطالعه مي كردم. در آن زمان بيش از هر چيز فلسفه اگزيستانسياليسم رايج بود، يعني آثار و انديشه هاي سارتر. من تقريباً همه آثاري كه در اين زمينه منتشر مي شدند، خواندم. شايد شما اين را نوعي اغراق گويي بدانيد، ولي من حاضرم، يك يك اين آثار را نام ببرم. البته الآن به هيچ كدام از اين آثار رجوع نمي كنم. در آن دوره، در فرانسه به خصوص با اگزيستانسياليسم نو رمان خواني جزيي از فلسفه به شمار مي رفت. 
    ژان پل سارتر و سيمون دوبووار در اين مقوله تحليل دارند و مي گويند: «براي اينكه فلسفه بتواند وجود را – اگزيستانس را – به صورت انضمامي دريابد و آن را ترويج كند، بايد آن را در سطح رمان ها مطرح كند، اينكه تك تك افراد، چگونه زندگي مي كنند اين موقعيت ايلناسيون يكي از طرح هاي اصلي فلسفه اگزيستانسياليسم بود. در آن دوره ما تحت تاثير آن محيط، نمايشنامه ها و آثار فراواني در اين زمينه مي خوانديم، ولي الآن نمي خوانم
روزنامه ايران > شماره 4223 10/3/88 > صفحه 16 (فرهنگ و هنر) > متن
 اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××
	  اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××