و ما اگر بخواهيم واقعاً مملكتمان نجات پيدا كند، مقدّم بر همه اين است كه از اين غربزدگى نجات پيدا كنيم. شما ملاحظه كنيد، حتى اسم خيابانهاى ما «روزولت «،» چرچيل»، چه! خوب چرا؟ براى اينكه ما براى خودمان شخصيتى قائل نيستيم؛ الّا شخصيت اروپايى بايد باشد. اصلًا مملكت ما تزيين بايد بشود به اسماء اينها! اين مسئله است. آنها همچو كردند مغز ما را و اين طور بار آوردند كه اگر بخواهيم يك چيزى بشويم، كتاب مى‏نويسيم، اولش هم اسم يكى از آنها بايد باشد تا كتابمان را بخرند! جوانهاى ما بخواهند كتاب بخرند، اگر چنانچه به اسم ماركس باشد و لنين باشد، مشترى زياد است. اگر به اسم شيخ الرئيس باشد نه! با اينكه تمام اينها يك صفحه از كتب شيخ الرئيس را نمى‏توانند بفهمند! ولى مع ذلك چون شرقى است، از اين جهت.] ... [ملّاصدرا را اسمش را نشنيده‏اند، ملّاصدرا اصلًا اسمش را نشنيدند، ملّاهاى ما را اسمش را نشنيدند، اما رجال آنها همه. كتابهاى ما را نمى‏دانند چه است، مى‏گويند «اسلامشناس»! «اسلامشناس»، ما اسلامشناسيم. اسلام را نمى‏دانند چيست تا اسلام شناس باشند! دو تا جنگ اسلام را مى‏دانند! دو سه تا جنگهايى كه واقع شده است. مگر اسلام جنگ است؟ مگر معارف اسلام جنگ است؟ از معارف اسلام بى‏اطلاع‏اند. اسلام هم وقتى مى‏خواهند بشناسند، با حرفهاى اروپاييها مى‏شناسند. حرفهاى غربيها را مى‏آورند. فلان غربى اسلامشناس! اسلامى كه غربى‏ها براى ما معرفى مى‏كنند! اين براى اين است كه ما خودمان را باخته ايم در مقابل غرب، شرق خودش را باخته است. تا از اين باختگى بيرون نيايد، تا محتواى خودش را پيدا نكند، نمى‏تواند مستقل باشد.

 

                                                                                         (صحيفه امام، ج‏9، ص: 378 – 389)