جایی که حقیقت هست، تطبیق نیست - دكتر رضا داوري اردكاني
دکتر رضا داوری اردکانی*:
فلسفه تطبیقی مفهومی است بسیار دشوار و مبهم تا آنجا که اکثر صاحبنظران آن را یک امر نامفهوم و درنتیجه زائد دانستهاند. کسانی
هم گفتهاند که فلسفه تطبیقی تاریخی به درازی تاریخ فلسفه دارد و همزاد
فلسفه است اما من معتقدم که فلسفه تطبیقی سابقه طولانی ندارد زیرا نام
فلسفه تطبیقی در زبان متقدمان نیامده است و چیزی که نام ندارد، نیست و هر
چه هست، نام دارد. ابن عربی نیز در فصوصالحکم همه موجودات را مظهر اسما حق دانسته است، پس موجودات اسماند.
توجه کنیم که عمر تاریخ نویسی فلسفه حدود دویست سال است و آنچه در قدیم وجود داشته، تاریخ فلاسفه بوده است. مثل تاریخالحکمای قفطی یا تاریخ فلاسفه دیوژن لائوسیوس و... فلسفه تطبیقی هم مانند تاریخ فلسفه یکی از محصولات جهان مدرن است. به اعتقاد من هر جا حقیقت هست، تطبیق معنا ندارد.
اگر این جمله به گوشتان گران میآید، توجه بفرمایید که ما علم تطبیقی نداریم چنانکه دین تطبیقی هم نداریم. علومی چون فیزیک، شیمی و ریاضی داریم اما ریاضی و فیزیک تطبیقی برای چه داشته باشیم؟ مگر اینکه بخواهیم تفاوت معنی عدد در نظر افلاطون و فرگه را بدانیم که در این صورت وارد حیطه فلسفه علم میشویم نه ریاضیات. پس تطبیق کجا معنا می یابد؟ تطبیق در جایی است که ما حقیقت را در چنگ خود بدانیم. هنگامی که حقیقت بیان می شود، تطبیق چه جایی دارد؟ به عنوان مثال وقتی یک حکم علمی بیان میشود، چگونه آن را با یک حکم غیرعلمی قیاس کنیم. در نظر یک مؤمن هم تطبیق اعتقادات او با اعتقادات پیروان ادیان دیگر وجهی ندارد. تطبیق وقتی ممکن میشود که سهمی از حقیقت برای دیگری و سخن او قائل باشیم. در فلسفه بخصوص در زمان ما، چنین مجالی پیش میآید و پیش آمده است اما این بدان معنا نیست که فلسفه حقیقت نداشته باشد. به عنوان مثال افلاطون، شاگرد خود ارسطو را عقل آکادمی میدانست اما ارسطو درباره استادش گفته است که افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر. در فلسفه هم حقیقت وجود دارد اما راهیافتن به آن دشوار است و به آسانی در تصرف ما قرار نمیگیرد و فیلسوفان بر سر معانی به آسانی وفاق نمیکنند.
جهان جدید، جهان تصرف است. فرانسیس بیکن هم که کار علم را تصرف میدانست، یک دانشمند به معنای پژوهشگر نبود بلکه فیلسوف بود. در حقیقت این هنرمندان و شاعران بودند که راه تاریخ جدید را نشان دادند. نمونه این رهآموزی، نمایشنامه دکتر فاوستوس اثر کریستوفر مارلو است که در آن نوعی تنبوء یا طراحی وجود و تاریخ بشر که بیشباهت به پیشگویی نیست، به چشم میخورد. بیان این مطالب برای این بود که بگویم فلسفه تطبیقی مربوط به قلمروهایی است که دسترسی به حقیقت با متدلوژی مقرر، میسر نیست یعنی تطبیق در جایی مورد دارد که ما نمیتوانیم حقیقت را تملک کنیم. تا اوایل قرن بیستم میلادی به دلیل غلبه مسلم غرب و ملاک و میزان بودن آن، فلسفه تطبیقی جایی نداشت و همانطور که پیش از این نیز ذکر کردم، جایی که حقیقت هست، تطبیق وجهی ندارد پس غربی که صاحب حقیقت بود، جایی برای تطبیق نگذاشته بود. این هگل بود که با تاریخی انگاشتن حقیقت، مقدمات امکان فلسفه تطبیقی را فراهم کرد. در تاریخ فلسفه میتوان مثلاً دیدگاه اشعری و دیوید هیوم در بحث علیت را با هم سنجید و نقاط اشتراک و افتراق شک دکارت و شک غزالی را بررسی کرد. شک دکارت و شک غزالی آنقدر شبیه به هم است که شاید گمان کنند که دکارت روش شک خود را از غزالی گرفته باشد اما با تطبیق و مقایسه درخواهیم یافت که اینطور نیست و در واقع غزالی چیزی را که دکارت در صدد بنای آن بود، ویران میکند.
قیاس آرا و نظرها در تاریخ فلسفه بیسابقه نیست. چنان که فیلسوفان در کتابهای خود از زمان ارسطو تاکنون آرای اسلاف خود را احیاناً نقل کرده و با هم سنجیده و درباره آنها حکم کردهاند. به این کار آنان نام فلسفه تطبیقی نباید داد زیرا در آن یک حکم حقیقی دانسته میشود و بقیه مردود اما در فلسفه تطبیقی تفاوتها روشن و به رسمیت شناخته میشود یعنی در فلسفه تطبیقی احکام و آرایی که با هم تطبیق میشوند، اعتبارشان را حفظ میکنند یا درست بگویم در فلسفه تطبیقی به اعتبار آنها لطمهای وارد نمیشود. تا زمانی که غرب تفکر و فرهنگ خود را مطلق میدانست، تطبیق معنایی نداشت زیرا غرب حق بود و جز آن هرچه بود، باطل بود. با پیدایش شکّ در حقانیت غرب، امکان تطبیق قدیم با جدید و شرق با غرب میسر شد. هنوز هم یک طرف تطبیق غرب است. آیا فلسفه تطبیقی تنها در جهان جهانی شده مورد دارد؟
*نوشتار حاضر متن ویرایش شده گفتاری از دکتر رضا داوری اردکانی در «هماندیشی دانشهای تطبیقی و هنر تطبیقی» است که به همت فرهنگستان هنر در مجموعه هنرپژوهی نقش جهان در تاریخ 1/12/1387 برگزار شد.
منبع: http://78.38.204.145/newsdetail.aspx?id=15740