روزنامه اطلاعات

شنبه 19 مرداد 1387، 7 شعبان 1429، 9 آگوست 2008، شماره 24260


اشاره: صحيفه مباركه به جاي مانده از امام چهارم شيعيان حضرت علي بن الحسين مائده‌اي افتخار آميز است كه همواره مورد توجه و اقبال شيعيان و اصحاب فكرت و نيايش بوده است. از اين اثر مبارك ترجمه‌هاي چندي صورت گرفته است كه همگي درصدد گشودن راز كلام ژرف امام سجاد(ع) مي‌باشد. آخرين ترجمه‌اي كه از اين كلام والا صورت گرفته است، ترجمه استاد عبدالمحمد آيتي است. اين استاد فرزانه از مفاخر فرهنگي عصر ماست كه آثار و نوشته‌هايش بي‌نياز از توضيح مي‌باشد. به مناسبت انتشار اين ترجمه همزمان با ولادت باسعادت امام سجاد(ع)، مقدمه عالمانه استاد بر ترجمه خود را به حضور خوانندگان گرامي تقديم مي‌كنيم.‌

***

امام همام زين‌العابدين و سيدالساجدين، علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب به سال سي و هفتم يا سي و هشتم هجري در مدينه ولادت يافت. مادر گرامي آن امام بنا بر مشهور شهربانو دخت يزدگرد سوم ساساني است. شهربانو را در زمان عثمان در زمره اسيران ايراني به مدينه بردند و اميرالمومنين علي(ع) وي را براي فرزند خود حسين(ع) به زني گرفت. زندگي مادر به روايتي كوتاه بود و پس از زادن فرزند خويش از دنيا رحلت كرد و به روايتي همراه شوي خود امام حسين(ع) به كربلا رفت.‌

اگر تولد امام را در سال سي و هشتم بدانيم، س از واقعه كربلا جواني بيست و سه ساله بوده كه به مشيت خداوندي از آن كشتار بي‌رحمانه به سلامت رسته تا چراغ خاندان امامت را افروخته نگه دارد.

زين‌العابدين(ع) همراه كاروان اسيران اهل بيت به اسارت كوفه و شام رفت و در مجلس عبيدالله بن زياد و يزيد بن معاويه در هر موضع و موقع ديگر كه ضروري مي‌نموده، زبان به سخن گشوده و خصم غالب را مغلوب فصاحت و بلاغت خود ساخته است.‌

امام(ع) پس از سپري شدن دوران اسارت كه گويا يا يك سال مدت گرفته بود، به مدينه بازگشت و بيش از سي سال، در عين زهد و پرهيز وعبادت، بر مسند ارشاد و امامت جاي داشت.

القاب آن حضرت، چون زين‌العابدين و سيدالساجدين و قدوه الزاهدين و سيد المتقين و امام المومنين و الامين والسجاد و الزكي و زين الصالحين و منار القانتين و العدل، حاكي از علو مقام او در تقوي و عبادت است. از جمله القاب آن امام يكي هم ذو الثفنات است، از آن جهت كه پيشاني و كف دستها و سرزانوهاي او از كثرت سجده به درگاه ذوالجلال پينه بسته بود و لقب ديگر او البكاء است يعني بسيار گريان، و اين گريه همه از خوف خدا بوده است.‌

درباره علي بن الحسين(ع) و مقام و منزلت والاي او سخن بسيار گفته‌اند و صحيفه مباركه سجاديه و آن همه مواعظ و حكم كه در مطاوي آن دعاها ومناجاتها آمده بهترين گواه بر جلالت قدر و علو مقام و رفعت منزلت او در زهد و عبادت و علم و حكمت است، ولي شايسته است كه رشته سخن را به ابوفراس فرزدق بسپاريم، در آن روز كه در مسجد الحرام در نزد هشام بن عبدالملك نشسته بود و امام به مسجدالحرام درآمد و به حجرالاسود نزديك شد تا بر آن دست كشد و مردم به احترام و ادب راهش گشاده داشتند و فرستاده قيصر روم كه‌در نزد هشام بود شگفت‌زده پرسيد كه اين كيست؟ و هشام خود را به ناداني زد، به ناگهان برخاست و مرتجلا قصيده‌اي سرود به اين مطلع:‌

هذا الذي تعرف البطحاء و طئته‌

والبيت يعرفه والحل والحرام‌

اين كسي است كه سرزمين بطحاء جاي پايش را مي‌‌شناسد و خانه كعبه و بيرون حرم و حرم مي‌‌شناسندش.‌

ترجمه باقي قصيده چنين است:‌

اين فرزند بهترين همه بندگان خداست. اين پرهيزگار است، اين گزيده است، اين پاكيزه خصال است و اين ستيغ بلند هدايت است.‌

اگر نداني كه اين مرد كيست، اكنون بدان كه او فرزند فاطمه(ع) است و كسي است كه با رسالت نياي او سلسله پيامبران خداوند به پايان رسيده است.‌

سخن تو كه مي‌‌پرسي: اين مرد كيست؟ او را زياني نرساند زيرا آن كس را كه تو نمي‌شناسي هم عرب شناسد و هم عجم.‌

دستان او باران رحمت پروردگار است. باراني كه سودش همه را رسد. همگان از دستان او بخشش خواهند و هرگز نيستي و ناداري برآنها چيره نگردد.‌

نرمخوي مردي است، آن‌سان كه خشم او كس را نترساند و او به زيور دو خصلت آراسته است: نيكخويي و نيك‌طبعي.‌

چون مردمي به رنج و مصيبت گرفتار آيند، او بار رنج و مصيبت آنان بردوش كشد. <آري> گفتن را شيرين‌ترين كلام داند، كه خود خوبي شيرين دارد.‌

جز به هنگام تشهد <نه> بر زبان نياورد. و اگر براي تشهد نبود، همواره به جاي <نه> مي‌‌گفت: <آري.>

همگان را مشمول احسان خود ساخته است و ظلمت فقر و بينوايي از برق احسان او رخت برسته.‌

چون قريشيان ببينندش، سخورشان گويد: كرم و جوانمردي به كرم و جوانمردي اين مرد منتهي شود و از آن درنخواهد گذشت.‌

او به آزرم ديده برهم نهد و ديگران را از هيبت و شكوه او ياراي نگريستن در او نيست و آنجا كه اوست كسي لب به سخن نگشايد، مگر آنگاه كه برلب او تبسمي نقش بندد.‌

در دستش عصايي است از خيزران كه رايحه‌اي خوش از آن بردمد، از دست كسي كه شگفتي افزاست، چهره زيبا و بيني خوش تراش و متناسبش.‌

چون براي استلام حجرالاسود آيد، ركن حطيم خواهد كه دست او بگيرد و رها نكند، كه مي‌‌داند آن دست، دست چه كسي است.‌

خداوند از روز ازل شريف و بزرگوارش آفريده و قلم قدرت برلوح چنين روان گشته است.‌

كدام يك از آفريدگان است كه از خوان بي‌دريغ نعمت نياكانش برخوردار نشده باشد؟

هر كه خدا را سپاس گويد، بايد كه پدران اين مرد را سپاس گويد. زيرا آن دين كه همگان بدان رسيده‌اند از خاندان ايشان برآمده است.‌

او را به قله رفيع دين انتساب است، جايي كه نه دست كس بدان تواند رسيد و نه پاي كس.

اين مرد همان است كه پيامبران فضيلت جدش را معترفند و ديگر امتها به فضليت امت او مقرند.

شاخه‌اي بر رسته از درخت رسالت است. نژاده مردي است خودش خوي و پاك سيرت.

پرده ظلمت از فروغ پيشاني او بشكافد، آن سان كه خورشيد با فروغ خود تاريكي را بزدايد.

او از خانداني است كه دوستيشان دين است و دشمني با آنان كفر و تقرب به آنان رهايي است و پناهگاه است.

پس از ياد خدا ياد آن برهر چيز مقدم است، خواه در آغاز سخن يا در پايان سخن.

اگر پرهيزگاران را شمار كنند، ايشان پيشوايانشان باشند و اگر كسي بپرسد كه بهترين مردم روي زمين چه كسانند؟ پاسخ شنود كه ايشان.

چون دست سخا گشايند، هيچ بخشنده‌اي را با ايشان ياراي همسري نيست. و چون سخن از بزرگواري و كرم در ميان آيد، كس به پايه آنها نرسد.

به هنگام خشكسالي باران رحمتند و در عرصه پيكار هژبران دمان.

تنگدستي سبب نقصان در بخشندگي‌شان نشود. آري، همواره بخشنده‌اند، خواه توانگر باشند و خواه تنگدست.

به پايمردي دوستي ايشان هرشري و هر مصيبتي از ميان برود و نعمت و احساس فزوني گيرد.

به يقين آن زمان كه شاعر پرتوان عرب، براي شناساندن امام(ع) به آنان كه درباره او تجاهل مي‌‌كرده‌اند، به چنين مدح و ستايشي پرداخته، اين مجموعه نيايش‌ها كه بعدها صحيفه سجاديه نام گرفته، يا هنوز از سوي امام(ع) به كسي املاء نشده يا فرزدق از آن بي‌خبر بوده است، و گرنه شاعري چون او كه سخن سره از ناسره و سخته از ناسخته مي‌شناخت، وصف آن را بيت القصيده مديحه خويش مي‌ساخت.

صحيفه سجاديه كه آن را زبور آل محمد وانجيل اهل البيت گفته‌اند، از سخن باري تعالي كه بگذريم، همانند نهج‌البلاغه از سخن هر آفريده فراتر است. اگر هر سخني در خور جايگاهي است يا هر جايگاهي را سخني در خور بايد، پس در پيشگاه ايزد متعال و خداوند ذوالجلال، براي عرض نياز و بيان پرستندگي و شكسته حالي به هنگام شب‌خيزي و اشك‌ريزي، كدام راز و نجواي شايسته‌تر از آن راز ونجوا كه از اعماق دل و صميم جان شب خيزان اشك‌ريز برآمده باشد؟ و صحيفه راز و نجواي كسي است كه او را زيور عابدان و سرور ساجدان و سرخيل شب زنده‌داران و پيشواي مشتاقان لقاي پرودرگار خوانده‌اند.‌

***

تحقيق در اساتيد صحيفه سجاديه كاري است دشوار بل طاقت‌سوز كه از من با اين تنك مايگي كه مراست برنيايد. ولي بحمدالله اين كار شگرفت را چندتن از فضلاي معاصر يا به پايان برده‌اند و يا سرگرم تحقيق و تفحصند و راه سخن برامثار من برسته‌اند. ولي به طور اجمال مي‌توان گفت كه نخستين راويان صحيفه فرزندان امام سجاد(ع) يعني امام محمد بن علي(ع) و زيدبن علي (ع) بوده‌اند. امام محمد باقر(ع) اين وديعت به فرزند خود امام جعفر صادق(ع) سپرده است و زيدبن علي(ع) وديعتي را كه در نزد خود داشته به فرزند خود يحيي بن زيد داده است. متوكل بن هارون كسي است كه با يحيي بن زيد ديدار كرده و يحيي چون خبر شهادت خود را شنيده صحيفه‌اي را كه در نزد او بوده به اين متوكل داده است كه به مدينه ببرد. براي آشنايي با باقي ماجرا ترجمه بخشي از مطلبي را كه از سالهاي دور در آغاز يا انجام بيشتر صحيفه‌ها آمده است مي‌آوريم.‌

...< سيد اجل نجم الدين بهاء الشرف، ابوالحسن محمد بن حسن بن احمد بن علي بن محمد بن عمر بن يحيي العلوي الحسيني از... عمير بن متوكل ثقفي بلخي و او از پدر خود متوكل بن هارون روايت كند كه گفت: با يحيي بن زيد بن علي(ع) ديدار كردم، به هنگامي كه عازم خراسان بود. سلام كردم. پرسيد: از كجا آمده‌اي؟

گفتم: از حج.

يحيي بن زيد از خاندان و بني اعمام خود كه در مدينه بودند پرسيد و بيش از همه از حال جعفر بن محمد [الصادق] (ع) جويا شد.

گفتمش كه حالش خوب است ولي همگان از آنچه بر پدرت زيد رفته است محزونند.

گفت: عم من محمد بن علي [الباقر] (ع) به پدرم اشارت مي‌كرد از قيام بپرهيزد كه اگر قيام كند و از مدينه بيرون رود، كشته خواهد شد. آيا تو پسر عم من جعفربن محمد(ع) را ديده‌اي؟

گفتم: آري.

گفت: آيا شنيده‌اي كه درباره من سخني بر زبانش رفته باشد؟

گفتم: آري.

گفت: مرا بگوي كه از من چگونه ياد كرد؟

گفتم: فدايت شوم، نمي‌خواهم آنچه را از او شنيده‌ام روي در روي تو بگويم.

گفت: مرا از مرگ بيم مي‌دهي؟ بگوي كه از او چه شنيده‌اي؟

گفتم: از او شنيدم كه مي‌گفت كه توكشته خواهي شد و پيكرت بردار كنند، آن سان كه پدرت را كشتند و پيكرش را بر دار كردند.

چون اين بگفتم، چهره در هم كشيد و گفت <خدا هرچه را بخواهد مي‌سترد و هرچه را بخواهد نگاه مي‌دارد و ام الكتاب در نزد اوست.> اي متوكل، خداوند عزوجل اين دين را به ما مويد ساخته. ما را هم علم ارزاني داشته و هم شمشير و اين دو را ويژه ما ساخته و حال آنكه پسر عمان ما را تنها علم عطا كرده است.

گفتم: فدايت شوم، مي‌بينم كه مردم را به پسر عمت جعفر بن محمد(ع) گرايش بيش است تا به تو و پدرت.

يحيي گفت: از اين روست كه عم من محمد بن علي و پسرش جعفر(ع) مردم را به زندگي فراخوانده‌اند و ما به مرگ.‌

گفتم: اي زاده رسول خدا، آيا شما را علم بيش از يا آنان را؟‌

يحيي سر فروداشت و پس از لختي انديشيدن، سربرداشت و گفت: همه ما از علم بهره‌اي داريم، ولي هرچه ما مي‌دانيم آنها هم مي‌دانند اما آنها چيزهايي مي‌دانند كه ما نمي‌دانيم.‌

آنگاه از من پرسيد: آيا از پسر عمم چيزي نوشته‌اي؟

گفتم: آري.‌

گفت: به من بنماي كه از سخن او چه نوشته‌اي.‌

من سخني چند از علم بيرون آوردم و به او نشان دادم. آنگاه دعايي را كه ابوعبدالله [جعفربن‌محمد(ع)] مرا املاء كرده بود نزد او نهادم.‌

امام مرا گفته بود كه اين دعا را پدرش محمدبن علي[الباقر](ع) بر او املاء كرده است و گفته بود كه آن دعاي علي‌بن الحسين(ع) است و از دعاهاي صحيفه كامله است. يحيي از آغاز تا پايان در آن نگريست و مرا گفت: آيا رخصت مي‌دهي كه نسختي از آن بردارم؟

گفتم: اي فرزند رسول‌الله، براي چيزي كه از آن شماست از من رخصت مي‌طلبي؟‌

گفت: خواهي كه صحيفه‌اي از دعاي كامل كه پدرم از پدر خود فراگرفته است به تو عرضه دارم؟ ولي پدرم مرا وصيت كرده كه آن را نيك نگه دارم و به دست نااهلانش ندهم.‌

عمير گويد كه پدرم گفت: برخاستم و بر سرش بوسه دادم و گفتم: اي فرزند رسول‌الله، من خدا را به محبت شما و اطاعت از شما پرستش مي‌كنم و اميد آن دارم كه مرا در زندگي‌ام و در مرگم به ولايت شما قرين سعادت سازد.‌

 

پس صحيفه‌اي را كه به او داده بودم به جواني كه در آنجا بود داد و گفت: اين دعا را به خطي خوش و خوانا بنويس. سپس به من ده، باشد كه آن را از بر كنم، كه من اين دعا را از جعفر خواسته بودم و او دريغ مي‌كرد.‌

متوكل گويد: از كرده خود سخت پشيمان شدم و نمي‌دانستم كه چه بايدم كرد. و امام ابوعبدالله(ع) مرا نگفته بود كه آن را به كس ندهم. سپس جعبه‌اي آورد و از آن صحيفه‌اي قفل برنهاده و مهر كرده بيرون آورد. نخست در مهر نگريست، آنگاه بر آن بوسه داد و بگريست. پس مهر را شكست و قفل بگشود و آن صحيفه بگشاد و بر ديده نهاد و بر چهره ماليد و گفت: به خدا سوگند اي متوكل، اگر پسر عمم خبر نداده بود كه من كشته مي‌شوم و پيكرم بر دار مي‌رود، اين صحيفه را به تو نمي‌دادم، كه همواره در نگهداشت آن حرص مي‌ورزيده‌ام. ولي مي‌دانم كه سخن او حق است. چيزي است كه از پدران خود شنيده است و به زودي صحت آن آشكار خواهد شد. بيم دارم كه اين علم به دست بني‌اميه افتد و مكتومش دارند و در گنجينه‌هاي خود براي خود اندوخته‌اش سازند. اينك آن را بستان و خاطر من آسوده گردان و نيكويش نگه‌دار. چون خداوند، آن داور دادار، ميان من و اين قوم حكم خود روان سازد، اين صحيفه از من به امانت نزد تو باشد تا آن را به محمد و ابراهيم‌پسران عم من عبدالله بن حسن بن حسن بن علي (ع) برساني، زيرا آن دو پس از من به اين كار قيام خواهند كرد.‌

متوكل گويد: آن صحيفه را بستدم. چون يحيي‌بن زيد به شهادت رسيد، به مدينه آمدم و به ديدار ابو عبدالله(ع) رفتم و آنچه يحيي گفته بود به او باز گفتم. امام سخت اندوهگين شد و گريست و گفت: خداوند يحي را بيامرزد و او را به پدران و نياكانش برساند. اين متوكل، به خدا سوگنند آنچه مانع مي‌آمد كه دعا به او دهم همان چيزي بود كه يحيي را از سرنوشت صحيفه پدرش به دست ديگران بيمناك كرده بود. اكنون آن صحيفه كجاست؟

گفتم:اين است.

امام(ع) صحيفه را گشود و گفت: به خدا سوگند كه اين خط عمم زيدبن علي است و دعاهاي آن از جدم علي بن الحسين(ع).

آنگاه فرزند خود اسماعيل را گفت: فرزندم، برخيز و آن دعاها كه گفته بودمت آنها را از بركني و نيك نگه‌داري بياور.

اسماعيل برخاست و صحيفه بياورد. گويي همان صحيفه بود كه يحيي بن زيد به من داده بود. امام(ع) بر آن بوسه داد و بر ديده نهاد و گفت: اين صحيفه به خط پدرم و املاي جدم(ع) است كه در وقت املاي آن من نيز حاضر بودم.

گفتم: اين فرزند رسول‌الله، آيا رخصت مي‌دهي كه آن را با صحيفه يحيي بن زيد مقابله كنم؟

گفت: آري، تو شايسته چنين كاري هستي.

من آن دو را با هم مقابله كردم. هر دو يكسان بودند، حتي يك حرف هم ميانشان اختلاف نبود. سپس از او خواستم كه صحيفه يحيي را به پسران عبدالله بن حسن دهم چنان كه يحيي سفارش كرده بود. امام فرمود:

<خدا شما را فرمان مي‌دهد كه امانتها را به صاحبانشان باز گردانيد> آري، آن را به ايشان ده.‌

چون برخاستم كه به ديدار آن دو بروم، مرا گفت كه سرجايم بنشينم. سس كس فرستاد تا محمد و ابراهيم بيامدند و آن دو را گفت: اين ميراث عم شما يحيي است كه از پدرش به او رسيده و آن را نه به برادرانش داده، كه به شما داده است، ولي با شما شرطي است.

گفتند: خدايت رحمت كناد، آن شرط بيان نماي كه سخن تو پذيرفته آمده است.

گفت: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد.

گفتند: به چه سبب؟

گفت: به همان سبب كه پسر عم شما از آن بيم داشت، من بر شما بيم دارم.

گفتند: پسر عم ما مي‌دانست كه كشته خواهد شد، از اين رو از تباه شدن صحيفه بيمناك بود.

امام(ع) فرمود: شما نيز در امان نخواهيد بود. به خدا سوگند كه من مي‌دانم كه شما نيز به زودي خروج خواهيد كرد و سردرسر آن كار خواهيد داد، آن‌سان كه او داد.

پس آن دو از جاي برخاستند و گفتند: لاحول ولا قوه الا بالله العلي العظيم. و از نزد امام بيرون شدند...

متوكل بن هارون گويد: سپس ابوعبدالله(ع) دعا را بر من املا فرمودند. هفتاد و پنج دعا بود و من به نوشتن يازده دعا موفق نشدم و شصت و چند دعا را حفظ كردم.>

حسن ختام اين مقدمه را بر خود واجب مي‌دانم كه از اولياي محترم انتشارات سروش كه مرا به ترجمه اين اثر ترغيب كرده‌اند سپاسگزاري كنم.