يادداشتي از دكتر رضا داوري اردكاني: خليج فارس خليج فارس است.
منبع : روزنامه ايران > شماره 3917 11/2/87 > صفحه 10 (فرهنگ و انديشه)
آنچه در جنوب خليج فارس روي داده است مدرنيزاسيون قسمتي از جهان عربي نيست بلكه آنجا صورتي جديد از كلني غربي بوجود آمده است كه نام خود را پوشيده مي دارد و حتي خود را عرب مي خواند و مي خواهد خليج فارس را به نام ديگر بخواند. صريح بگوييم عرب ها به صرافت طبع درصدد اين تغيير نام بر نيامده اند بلكه اين صدا از گلويي بيرون آمده است كه در حقيقت عرب نيست اما مي كوشد به زبان عربي سخن بگويد و خود را عرب قلمداد كند.
عرب ها حتي در بحبوحه رشد ناسيوناليسم عربي به نام خليج فارس تعرض نكردند. اين نغمه ها از جاي ديگر آمده است. با اينكه نبايد به سراغ توهم توطئه در آثار ادبي و قديمي برويم به نظر مي رسد كه سوداگران جهاني گاهي حتي فرهنگ و فضائل و نام هاي بزرگ را وسيله ايجاد تفرقه و اختلاف مي كنند. مسئله فقط تغيير نام خليج فارس نيست،بلكه اگر بتوانند نام ايران را هم تغيير مي دهند و مگر ايرانيان و شيعيان را به مخالفت با عقل نسبت نمي دهند. نمي گويم اختلاف ها و عصبيت ها نبوده است. از زمان سلطنت بني اميه كوشش شد كه عصبيت عربي را به جاي اعتقادات اسلامي بگذارند. نطفه هاي قوم پرستي عربي از همان زمان منعقد شد ولي آن عصبيت ها ماده ناسيوناليسم عربي بود و آن را عين اين ناسيوناليسم نبايد دانست. در ناسيوناليسم عربي اختلاف هاي فرهنگي و عقيدتي سابق بيشتر سياسي شد اما توجه كنيم كه اين ناسيوناليسم بر ضد ايران نبود ( و عبد الناصر علاقه خاصي به نهضت ملي شدن نفت در ايران داشت) و اكنون هم آن را در برابر ايران نبايد دانست. از ابتلائات عصر جديد كه ما هم از آن مصون نبوده ايم سياسي ديدن روابط ميان اقوام و فرهنگ هاست ولي روابط ميان اقوام به صرف اتخاذ تدابير امنيتي و سياسي (حتي اگر آن تدابير درست باشد) سامان درست پيدا نمي كند بلكه بايد به اين روابط با نگاه فرهنگي نگريست و برنامه هاي توسعه اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي را چنان تنظيم كرد كه آثار اختلاف از ميان برود و بنياد وحدت استوار شود. عرب ،كرد ، آذري ، تركمن و بلوچ مثل اهالي اصفهان و شيراز و تهران همه ايراني اند. آذربايجان در تاريخ تجدد ايران شان و مقامي دارد كه شايد هيچ يك از مناطق ديگر ايران نداشته باشد. در شرايطي كه فرهنگ سوداگري غرب جهاني مي شود اختلاف ترك و فارس و عرب و... چه وجهي دارد اين اختلاف ها ديگر طبيعي نيست بلكه در اجراي استراتژي جهاني شدن توليد و سرمايه به كار قدرتمندان مي آيد و امري كه ظاهراً فرهنگي مي نمايد صورت سياسي پيدا مي كند و زمينه بهره برداري قدرتمندان جهاني مي شود. اگر مي بينيد مجله نشنال جئوگرافي با ترديد نام خليج فارس را تغيير مي دهد مپنداريد كه ترديدش از نوع ترديدهاي علمي است يا مثلاً نوعي تاكتيك براي موجه جلوه دادن كار خويش است. اين وسوسه را روح قدرت جهاني در مديران نشنال جئوگرافي پديد آورده است. بر وفق متدولوژي علمي كه نشنال جئوگرافي به آن پايبند است نام خليج فارس را نبايد تغيير داد زيرا وجهي براي تغيير نام آن نيست و يك نام تاريخي را با بلهوسي تغيير نمي دهند اما اين سودا بلهوسي نيست بلكه استراتژي اعمال قدرت و استيلاآن را ايجاب يا توجيه مي كند. اگر تغيير نام خليج فارس احساسات قومي گروه هايي از اعراب را راضي مي كند سياستمداران غربي و نويسندگان مجله نشنال جئوگرافي علاقه اي به نام عربي ندارند و براي آنها لفظ فارس و عرب تفاوت ندارد. آنها در بازي شطرنج سياسي خود مهره ها را با محاسبه جابه جا مي كنند. اينجاست كه مجله نشنال جئوگرافي دچار ترديد مي شود. ابتدا نام جعلي را مي آورد و سپس از كاري كه كرده است عذر مي خواهد. صد سال پيش اگر سياستمدار يا نويسنده اي به جاي خليج فارس نام ديگري مي نوشت جغرافيا دانان و مورخان و از جمله آنها نويسندگان مجله نشنال جئوگرافي به او اعتراض مي كردند پس چرا اكنون دچار ترديد شده اند. پاسخ عامه پسند مي تواند اين باشد كه اكنون جمعيت كثيري از عرب ها در مقالات و كتاب هاي خود بجاي خليج فارس خليج عربي مي نويسند و وقتي مردم چيزي را به نامي مي نامند و آن نام شايع مي شود نبايد اصراري در حفظ نام كهن داشته باشيم. ساده ترين اشكال اين استدلال اين است كه اگر كساني مي خواهند نام خليج فارس را تغيير دهند ما كه نمي خواهيم اين نام تغيير كند كدام خواست مرجح است. خواست ما يا خواست عرب ها اما خواستي كه يك نام چند هزار ساله را تغيير مي دهد بايد بسيار نيرومند باشد. آيا عرب ها چنين خواست نيرومندي دارند و اگر دارند چرا آن را در راهي كه به حل مسائل و رفع مشكلات و بهبود زندگيشان مودّي مي شود صرف نمي كنند چرا آنها به چيزهايي اراده مي كنند كه به دردشان نمي خورد و قومي كه مصلحت خود را نمي داند اراده اش كجاست اينكه عرب از تغيير نام خليج فارس احساس خشنودي مي كند يك امر ساده روان شناسي است و به نظر نمي رسد كه هيچ اراده تاريخي در پس اين احساسات قرار داشته باشد اما نكته مهمتر اين است كه همه تغيير نام ها به يك اندازه اهميت ندارد. وقتي كشوري بنياد گذاشته مي شود بنياد گذاران نام خود يا نامي را كه مي خواهند به كشورشان مي دهند. گاهي در كشورها تحولاتي بوجود مي آيد كه بسياري چيزها و از جمله نام ها تغيير مي كند و كسي هم اعتراض نمي كند يعني تغيير اگر موجه باشد جاي اعتراضي نيست. چنانكه مي دانيم نام قديم دجله اروند بوده است اما وقتي شهر بغداد را ساختند اروند را دجله ناميدند و كسي اعتراض و مخالفت نكرد و حتي فردوسي بزرگ به اين تغيير رضايت داد و گفت:
اگر پهلواني نداني زبان به تازي تو اروند را دجله خوان
از آن زمان كه دجله و فرات و كارون هر يك مستقيماً به خليج فارس مي ريختند چندان نگذشته است اما اكنون بر اثر تغييري كه در ساحل پديد آمده اين سه بهم پيوسته اند و از پيوستگي شان شطي بوجود آمده است كه گروهي نام اروند يعني نام قديمي دجله و گروهي ديگر نام نه چندان مناسب شط العرب به آن داده اند. با اينكه نام اروند رود زيباتر و برازنده تر است هيچ سر و صدايي در اعتراض به نامگذاري شط العرب برنخاسته است. شايد اگر اسلاف ما مي دانستند كه نامگذاران شط العرب سوداي تغيير نام درياي فارس در سر خواهند پرورد نام شط العرب را نمي پذيرفتند و مي كوشيدند نام تاريخي اروند را مسجل كنند. آنها به احتمال قوي درنيافتند كه آن نامگذاري هم وجهه سياسي داشته است. مقصود اين است كه بر سر نام ها بيهوده نزاع نمي كنيم و اگر زمزمه تغيير نام خليج فارس اين همه بر ما گران آمده است از آن روست كه اولاً اين سودا بدون ملاحظه قواعد و قوانين مصرح در حقوق بين المللي و درياها عنوان شده و ثانياً - مطلب اساسي و اصلي اين است كه- در اين سودا نام و حيثيت و موجوديت ايران هدف قرار گرفته است. در اين وضع وظيفه ما چيست ما چه مي توانيم و چه بايد بكنيم اينكه دانشمندان مان كتاب ها و مقالات خوب نوشته اند كار بزرگي كرده اند كه بايد قدر آن را دانست. اين مقالات و كتاب ها جزو آثار خوب پژوهندگان معاصر ماست و شايد قدم بزرگي در پيشبرد علوم انساني در ايران باشد. ما بايد خود را به تاريخ و علوم انساني نيازمند بيابيم تا از روي جد به آن بپردازيم. تعلق خاطر به ايران انگيزه خوبي براي ورود در بحث هاي تاريخي و فرهنگي است. در آنچه راجع به خليج فارس نوشته اند نه فقط اطلاعات دقيق و سودمند تاريخي و جغرافيايي در مورد خليج فارس و سواحل و جزاير آن وجود دارد بلكه نويسندگان احياناً با اشاراتي كه خواننده فهيم به آساني در مي يابد ما را متذكر مي سازند كه پشت سر تغيير نام مقاصد ديگري نهفته است. رودخانه مرزي ايران را شط العرب ناميدند و ما با نجابت سكوت كرديم و طبيعي بود كه وقتي رودخانه مرزي نام عربي دارد در تعيين مرز مشكلات پيش مي آيد و ديديم كه چه مشكلات و مصيبت هايي به بهانه اختلاف در تعيين خط مرزي پيش آمد. اين بار قضيه بغرنج تر است. خليج فارس، اروند رود نيست. شايد براي اطلاق نام شط العرب به رودخانه مرزي جنوب غربي ايران توجيهي بتوان يافت يا به آن اهميت نداد اما تغيير نام خليج فارس هيچ وجهي ندارد. درياي جنوب ايران از آن جهت دريا يا خليج فارس ناميده شده است كه قوم پارس در ساحل آن سكونت داشته و امواج اين درياي نيلگون هزاران سال با آهنگ زندگي و رفتار و فرهنگ پارسيان همنوايي داشته است يعني اگر به مناسبت مي خواستند نامي براي آن انتخاب كنند بهتر از درياي فارس نامي پيدا نمي شد. البته چنانكه اشاره شد مي گويند آن زمان كه به دريا و به هر چيز ديگر شاعرانه نام مي دادند گذشته است و اكنون ساحل جنوب درياي فارس مركز تجارت و توريسم شده و سوداگران بين المللي بعضي تاسيسات علمي و فرهنگي و مخصوصاً پايگاه هاي نظامي در آنجا دائر كرده اند. بسيار خب، اين زمان تغيير يافته چه زماني است و زمان كيست اگر قدرتهاي جهاني در اين دريا نيروي نظامي دارند و كشتي هاي جنگي و تجاري شان در آن رفت و آمد مي كند لابد زمان، زمان قدرت آنهاست. آيا در اين زمان نام خليج فارس بايد تغيير كند مگر كشتي هاي سوداگران جهاني در اقيانوس كبير و درياي مديترانه و خليج مكزيك رفت و آمد ندارند پس چرا نام ها همان است كه بوده است آيا با استقرار پايگاه هاي نظامي و اقتصادي و مالي در خليج فارس اين دريا با فرهنگ عربي دمساز و سازگار شده است فرهنگ عربي چنانكه قبلاً هم گفتيم تغييري مبهم است. در اين مورد درست اين است كه بگوييم در سواحل جنوب خليج فارس جمعيتي زندگي مي كنند كه عددشان كمتر از جمعيت يكي از استان هاي ساحل شمالي است. اينها فرهنگ خاصي ندارند و نه به يك زبان بلكه به زبان هاي عربي و فارسي و انگليسي و اردو و... تكلم مي كنند. حتي اگر فرهنگ عربي در جايي موجود باشد در آنجا چنين فرهنگي وجود ندارد زيرا فرهنگ غالب در اينجا فرهنگ داد و ستد و دلالي و توريسم و عيش و نوش است. اين فرهنگ، فرهنگ عربي نيست بلكه اين تجدد صوري بازاري كه حول مجموعه اي از هتل ها و فروشگاه ها و ايستگاه هاي راديو- تلويزيوني و فرودگاه ها مي گردد چندان رنگ و بوي غربي دارد كه انتساب آن به عرب در حكم مسامحه است و اگر اين تاسيسات تعلقي به اعراب داشت آنها نياز نداشتند به نام خليج فارس تعرض كنند. طرح تغيير نام خليج فارس يك تاكتيك سياسي محلي و منطقه اي نيست بلكه جايي در راهبرد سياست كلي جهان كنوني دارد كه در آن ايران بايد تحت فشار قرار گيرد و عرصه بر آن تنگ شود. قدرتمندان و سوداگران سياسي جهان از روان شناسي قومي ما ايرانيان بي خبر نيستند. آنها مي دانند كه مردم ايران كشورشان را بسيار دوست مي دارند و هر تجاوزي كه به آن شود خاطرشان را آزرده و مكدر مي كند و آماده اند كه از اين آزردگي بهره برداري كنند. پس اين پريشاني و تكدر خاطر نبايد ما را از تامل دور كند و به ابراز عكس العمل هاي احساساتي وادار كند. اگر ما زبان قدرت جهان كنوني و سلاحي را كه عليه ما به كار مي رود بشناسيم و بدانيم كه ضعف ما كجاست و در چيست و بينديشيم كه چگونه مي توانيم از نام و موجوديت ايران دفاع كنيم، سوداي سوداگران نقش بر آب مي شود. ايران بالقوه بنيه تاريخي و فرهنگي دفاع از خويش را دارد. اين بنيه را بايد كشف كرد و فعليت بخشيد. پدران ما كه دريايشان خليج فارس ناميده مي شد، اهل خرد و تدبير و دانايي بودند كه به سرزمين ها و چيزها نام شايسته مي دادند و نام ها را حفظ مي كردند. اكنون هم نام خليج فارس نه با حرف و شعار، بلكه با پشتوانه تفكر و خرد و دانش حفظ مي شود. اگر ما حقيقتاً ما باشيم هيچ قدرت بيروني نمي تواند خللي در كار و بارمان پديد آورد و اگر همه جهان همصدا شود و بخواهد خليج فارس را به نام ديگري بنامد خيال محال در سر مي پزد. نام خليج فارس با نام ما پيوسته است. اگر ما آهنگ و عزم دانايي و عظمت و دوام تاريخي داريم از عهده پاسداري نام خليج فارس هم بر مي آييم و ان شاءالله كه چنين است.