
فلسفه مثل هر رشته ديگر اگر به هيچ وجه متولي ندارد ولي به هر ترتيب متخصص دارد و اين تخصص نيز به سهولت حاصل نمي آيد، بلكه نتيجه سال ها تحقيق و تامل، آن هم به صورت مستمر است كه كمتر كساني واقعاً مردان اين ميدان هستند. با يادگيري چند اصطلاح به فارسي و يا به زبان هاي غربي و تكرار آنها در موارد مختلف، به هر طريق شخصي را الزاماً فيلسوف نمي كند. منظور اين كه فلسفه شناسي چه به لحاظ تاريخي و چه به لحاظ عمومي جزيي از خود فلسفه است و اگرچه اين شرط البته لازم است ولي باز به تنهايي كافي نيست. فلسفه خواني و فلسفه داني قدم اول است و افزون بر آن، راه بسيار سخت و طولاني پژوهش همه جانبه در پيش است تا تفكر را هميشه حي و حاضر نگه دارد و مانع از ركود احتمالي آن شود. پژوهش مستمر، مقوم ذهن فلسفي است و بدون آن، حيات و جواليت از آن سلب مي شود و آنچه باقي مي ماند تصاوير ذهني عكس برگرداني است كه طوطي وار تكرار مي شوند و نتيجه آنها احتمالاً جز منحرف سازي اذهان و دلسردكردن پژوهندگان واقعي چيز ديگري نيست. البته مي توان گفت كه انحراف هيچ گاه جنبه ابتكاري ندارد ولي ابتكار واقعي كاملاً مصون از آن است؛ انحراف انفعالي است، در صورتي كه ابتكار صرفاً فعال و در كار است. از اين لحاظ بازنگري و رجوع به آثار فلاسفه بزرگ گذشته در نهايت اهميت قرار مي گيرد. درواقع امكانات بالقوه ناشناخته زياد در آثار و افكار فلاسفه بزرگ گذشته وجود دارد كه به مرور در مسير تاريخ با تامل در آنها به امكانات آتي تفكر بشري نيز مي تواند از كمون به منصه ظهور برسد. متفكران بزرگ چون فيثاغورث و افلاطون و فارابي و ابن سينا و يا دكارت و لايب نيتس و غيره ... عميقاً آينده ساز هستند. آنها نه در گذشته بلكه به معنايي در آينده فرهنگ بشري قرار دارند و شناخت عميق آنها نه فقط ما را در يك گذشته سپري شده، محبوس و فاقد فعاليت نمي كند، بلكه كاملاً امكان آينده سازي به ما مي دهد. فرهنگ با غور و تفحص در ريشه هاي اصيل خود، از نو جوانه مي زند و رشد مي كند و در غير اين صورت، تصنعي و تظاهري مي گردد و صرفاً جنبه نمايشي پيدا مي كند. آنچه بدتر از بي فرهنگي است، تظاهر جاهلانه و گزافي به فرهنگ است. آنچه بدتر از بي علمي است، ادعاي كاذب به علم داني است. درواقع جهل مركب بسيار بدتر و خطرناك تر از جهل بسيط است. در جهل بسيط افزون بر معصوميت، اميد به يادگيري و ارتقاي روحي وجود دارد، در صورتي كه در جهل مركب هر نوع روزنه اي به سوي آينده بسته مي شود و اذهان به تاريكي عادت مي كنند. احتمالاً در آثار افلاطون تمثيل مغاره حاكي از چنين موقعيتي است. در قرن پنجم قبل از ميلاد، سقراط نيز بيشتر با همين جنبه از فرهنگ يوناني روبه رو بوده و با آن مقابله مي كرده است و احتمالاً جان خود را نيز به همين سبب از دست داده است. ازطرف ديگر بايد گفت كه آسيب شناسي فلسفه در ايران با توجه به جنبه هاي مختلف آن قابل بحث است و شايد در درجه اول نه از آسيب شناسي بلكه بيشتر از مسائل كاذب بايد سخن گفت كه از پيش هر نوع تحقيق و تفحص را مشكل مي كند. اين مسائل كاذب در سه زمينه مختلف با صراحت بيشتر بروز مي كند: ۱ـ در رابطه ميان فلسفه و علم ۲ـ در رابطه فلسفه و دين ۳ـ در رابطه احتمالي فلسفه هاي شرقي و غربي. در هر سه مورد به نظر مي رسد كه مسائل به نحو واقعي طرح نمي شوند و ما بيشتر با موضع گيري هاي عجولانه و بسيار سطحي و افراطي سروكار پيدا مي كنيم. مسئله كاذب يعني مسئله اي كه اصلاً در نحوه طرح آن اشكال وجود دارد. معمولاً تصور مي رود كه فلسفه مانع از رشد علم مي شود، در صورتي كه از لحاظ تاريخي به خوبي مي توان نشان داد كه در ايران صد سال اخير، اگر علوم جديد به معناي واقعي كلمه نزد ما رشد نكرده و جنبه وارداتي و مصرفي پيدا كرده، براي اين بوده كه بدون تامل و دقت، چه بسا به نحو سطحي و تجاري به آنها پرداخته شده است. از طرف ديگر گاهي فلسفه را مغاير با دين تصور كرده اند، در صورتي كه اگر در طيف خط اتصالي ميان علم و دين تامل بكنيم، با آرايش خاصي از مفاهيم لازم روبه رو خواهيم بود كه به ترتيب از علم به فلسفه و از آن به كلام و بالاخره از كلام به دين مي توان رسيد و برعكس. البته فلسفه جديد خاصه در غرب بيشتر نزديك علم است تا دين، ولي در هر صورت حتي قبل از كلام يكي از مراتب اصلي تاملات در روابط احتمالي علم و دين، همين فلسفه است كه در اين زمينه بسيار مؤثر مي تواند باشد و موجب عمق و دقت در اعتقادات ديني انسان شود. تامل فلسفي مي تواند به ايمان عمق و استحكام ببخشد و حتي بر صلابت عقلي و فرهنگي آن بيش از پيش بيفزايد. در مورد روابط احتمالي فلسفه هاي شرق و غرب در شرايط زندگاني كنوني، نه فقط هيچ يك از آن دو ما را از ديگري بي نياز نمي كند بلكه بسيار بيش از سابق مشخص است كه هر يك از آنها ما را به ديگري ارجاع مي دهد. آن دو با هم موجب تعمق و فهم بيشتري از يكديگر مي شوند. البته درمورد آسيب شناسي فلسفه در ايران مطالب زيادي نيز با توسل به مثال هاي ملموس و انضمامي مي توان گفت، ولي به هر ترتيب شايد در يك كلام، بزرگترين آسيب فلسفه، صرفاً «سطحي انديشي» است. هيچ رشته اي در عالم به اندازه فلسفه از «سطحي انديشي» رنج نمي برد چه در اصل اگر هدف و كاري به عهده فلسفه باشد همانا در درجه اول «دعوت به تعمق» است و بس.
magiran.com > روزنامه ايران > شماره 3928 24/2/87 > صفحه 10 (فرهنگ و انديشه)