گلچین مطالب - سخنانی بلند از اندیشمندان جهان اسلام
واژه ي مهم« الفة » [1] ( دلبستگي و وابستگي، انسجام ) از دير باز مورد توجه متفكران جهان اسلام مانند محمد بن يوسف العامري بوده است.
او در كتاب ( السعاده و الإسعاد ) به نقل از افلاطون اشاره مي كند كه :
هر مدينه اي كه در آن الفت و محبتي بين اهلش نباشد، نه نوري در آن است و نه واجد نظام، ثبات و قوامي خواهد بود. او اسباب ايجاد الفت را « معاشرت » مي دانست. ( مانند با هم غذا خوردن ) / ازدواج كردن / خوبي و ملاطفت نمودن و در زمينه ي اسباب افتراق به عوامل قابل توجهي اشاره مي نمود:
1. اختلاف در دين؛ 2. رواج مال اندوزي؛ 3. فخر فروشي نمودن به يكديگر؛ 4. خودخواهي. [2]
[1] Attachment
[2] محمد بن يوسف العامري النيسابوري: السعاده و الإسعاد في السيرة الإنسانية، طهران، ص 229.
فرازي بلند از انسجام جوامع در بيان ابن خلدون
ابن خلدون در تحليل دولت هاي لمتونه و موحدان كه با دعوت ديني كارشان بالا گرفت، مي نويسد:
« آيين ديني باعث از ميان رفتن رقابت ، كشمكش و حسادت موجود در ميان اهل عصبيت مي گردد و توجه را تنها به سوي حق معطوف مي سازد. پس اگر براي اهل عصبيت آگاهي ( استبصار ) در كار خويش حاصل گردد، هيچ چيز جلو دارشان نخواهد بود. » [1]
« ( دشمنانشان ) از نظر تعداد و عصبيت قادر به مقاومت و يا از ميان بردن ايشان بودند، ولي چنانكه گفتيم اجتماع ديني در نتيجه آگاهي و فداكاري نيروي عصبيت آنها را دو چندان كرد و از اين رو هيچ نيرويي در برابرشان قادر به ايستادگي نبود. » [2]
كسي بخواهد دولت لمتونه و موحدان را شكست بدهد بايد چه كار مي كرد؟ وجه اشتراك ايشان، يعني آگاهي ديني را به شكل غير مستقيم از آنها مي گيرد. { مثلا فرقه سازي مذهبي مي نمايد. } زيرا:
هر چه وجه اشتراك بين افراد كمتر شود، احتمال گسست آنها بيشتر مي گردد.
[1] ابن خلدون: 2000، مقدمه ابن خلدون، ص 125.
[2] همان منبع، همان جا.
طبقه بندي نيازها در متون جهان اسلام

بر اساس يك تقسيم بندي پر سابقه و قابل تامل در جهان اسلام، اين نيازها به سه دسته ي « ضروري / حاجيّ / كمالي » قسيم مي شود. [1]
نياز ضروري :
نيازهايي است كه در صورت تامين نشدن آنها زندگي انسان ها مختل مي گردد. امر ضروري عبارت از آن چيزي است كه در صورت فقدان آن منجر به اختلال در زندگي انسان ها مي گردد. اين اختلال مي تواند در امور زير واقع گردد: دين / جان / عقل / نسل / مال.
نياز حاجي
نيازهايي در سطحي فراتر از حداقل هاي زندگي انسان ها، اما نه به شيوه ي اسراف كارانه و خوشگذرانه مي باشد. « الحاجي » عبارت از چيزي است كه رافع سختي و مشقت از زندگي انسان ها بوده و با فقدان آن زندگي انسان ها دچار اختلال نمي گردد.
نيازهاي كمالي [2]
نيازهايي كه بر پايه ي مصرف به خاطر مصرف بيشتر صورت مي گيرد. امكان بي نيازي از آنها كاملا موجود است و شامل زندگي اي مملو از ناز و نعمت و خوشگذراني ( الترف و النعيم ) مي باشد.
بر اين اساس مي توان به سه دسته شكل گيري روابط اجتماعي اشاره داشت:
1. روابط اجتماعي مبتني بر نيازهاي ضروري انسان ها
2. روابط اجتماعي مبتني بر نيازهاي سطح متوسط
3. روابط اجتماعي مبتني بر نيازهاي تجملاتي
به عنوان مثال فلسفه ي وجودي بازار پاسخي به نيازهاي انسان هاي جامعه است. اما ضرورت وجود بازار دليل بر آن نمي شود كه هر آنچه در آن عرضه گردد مبتني بر نيازهاي واقعي انسان ها باشد. به عبارت ديگر آيا همواره نيازهاي احساس شده ي اعضاي جامعه همان نيازهاي واقعي ايشان خواهد بود؟
خطر مصرف گرايي در فرهنگ شهري ـ روايتي از ابن خلدون
ابن خلدون متوجه شده بود كه هر چه انسان ها از روستا و باديه وارد شهرها مي شوند، دچار تغيير فرهنگ مي گردند. او با مقايسه ي درختان شهر و روستا نشان مي دهد كه نظام كاشت درخت در روستا به جهت « توليد » است، اما نظام كاشت درخت در شهر به جهت تزيين و زيباسازي است. همچنين با افزايش جمعيت شهري و رشد آباداني در آن متوجه تنوع ميوه ها و خوردني هايي گرديد كه روستاها فاقد چنين تنوعي بوده اند. [3]
[1] محمد عابد الجابري: 2001، فكر ابن خلدون العصبية و الدولة، بيروت ( ط 7 ) مركز دراسات الوحدة العربية، ص 294. وي تعريف ابن خلدون از اين واژگان را چنين مطرح نموده است: ابن خلدون اين اصطلاحات را از حوزه ي فقهيشان وارد در حوزه علم عمران ـ خاصه در شئون معاش جامعه ـ نموده است و بر اين اساس:
ـ الضروري: عبارت است از آنچه كه به جهت حفظ حيات ضروري و الزامآور است و به رفع نيازهاي انسانها در پاينترين سطح اكتفا ميشود و آن نحوه زندگي قبايل باديهنشين است. { ضروري وضعيت مورد نياز همه انسانهاي عالم بوده ولي اكتفا به آن در قبايل باديهنشين است.{
ـ الحاجي: درجه برتر از ضروري بوده و بدون آنكه در رفع نيازهاي بشر به كمال رسيده باشد، شامل سطح زندگي بخش متوسط انسانهاي ساكن در روستاها و شهرها ميگردد.
ـ الكمالي: اشاره به حيات و زندگاني تجملاتي ( لوكس ) است. به زندگاني توام با ناز و نعمت و خوشگذراني( الترف و النعيم ) اطلاق ميشود كه مختص به طبقه ي اشراف حاكمه است.
[2] گاه از آن به محاسن العادات نيز تعبير شده است.
[3]ابن خلدون: 2000، مقدمة ابن خلدون،
بحثی مهم پیرامون علم: وثاقت دلالت. شرافت علم
محققان اسلامي بحث شرافت علم را از بحث « وثاقت دلالت » آن تمييز مي دادند. از لحاظ شرافت علم ، تاكيد بر علوم الهي بود. [1] زيرا بر خلاف علوم دنيايي بر امري مقطعي دلالت نمي كند. چنانكه حضرت امام صادق عليه اسلام مي فرمايد:
« چون خدا خير بنده اي را بخواهد او را در دين دانشمند گرداند. » [2]
و يا حضرت امام محمد باقر عليه السلام مي فرمايند:
« كمال انسان و نهايت كمالش دانشمند شدن در دين و صبر در بلا و اقتصاد در زندگي است. » [3]
شرافت علم متوجه مساله ي ابدي بودن حيات انسان است واز اين رو « آن كه خود را ابدي شناخت، فكر ابد مي كند. » [1][4] آنها متوجه اين مسأله شده بودند كه حيات انسان ابدي است و اين مسأله خود را در علومي چون طب و يا هندسه، نشان داد. چنانكه در بحث « ادب طبيب » مي خوانيم كه : پزشك در كارش بايد داراي نيتي خالص براي خداوند باشد تا حرفه اش از بزرگترين عبادات و در راستاي امتثال سنت مطهره در كاهش دردهاي مسلمانان و كمك به ايشان در آيد. [5]
و يا مؤيد الدين العرضي ( 664 هـ / 939 م ) در « كتاب الهيئة » در بحث موضوع علم فلك و براهين آن مي نويسد:
« شرف هر علم يا به شرف موضوع آن و يا وثاقت براهينش و يا به هر دوي آنهاست. موضوع علم فلك درباره ي شگفت انگيزترين صنع الهي و بزرگترين آفريده ي او و حكيمانه ترين افعال است وبراهين اين علم، هندسي و حساب به تمامي است. انديشه در آن مجالي بسيار وسيع و دليلي قاطع بر وجود صانع ـ سبحانه و تعالي ـ دارد. » [6]
اما مساله ي « وثاقت دلالت » در كنار ارتباط تنگاتنگ خود با شرافت علم، متوجه مسايل روشي است. به تعبير راغب اصفهاني استحكام علوم ديني بر پايه ي وحي است. در حالي كه در علم طب بر پايه ي « تجارب » مي باشد. [7] اگر خوب توجه نماييم در مي يابيم كه مفهوم بحث شرافت علم در سنت هاي فكري جهان اسلام نه تنها به معناي طرد بحث وثاقت علم در سنت هاي فكري جهان اسلام نيست كه بدون توجه به وثاقت نمي توان به چنان شرافت بزرگي نايل آمد.
[1] به عنوان مثال مرحوم آقا ميرزا احمد آشتياني علوم را بر دو قسم مي دانست. قسم اول شامل علوم مربوط به عالم جسماني ( عالم ظاهر و محسوس ) مي باشد. كه به دانش هاي مربوط به صنايع و حرفه ها، عمران و سياست، علوم پزشكي و رياضيات و علوم تعليمي است. قسم دوم به ماوراء الطبيعه و عالم برتر از حس باز مي گردد. در ادامه وي اين بحث را مطرح نموده است كه سنخ اول متعلق به دنياي فاني و سنخ دوم به حيات ابدي انسان مربوط مي شود كه نمي توان آن را ناديده گرفت. ( احمد آشتياني: 1374 ق. نامه رهبران ـ آموزش كتاب تكوين. تهران ( چاپ سوم ) دارالكتب اسلاميه، ص 2 الي 4. ) در اينجا بحث آن مرحوم از جنبه ي شرافت علم و نه روش شناسي است.
[2] ابي جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي ( گردآورنده ): اصول كافي. ( ترجمه و شرح ) سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام، ج 1 ، ص 39. متن روايت چنين است: اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين.
[3] همان منبع ، همان جا. متن روايت چنين است: الكمال كلّ الكمال التفقّه في الدين و الصبر علي النائبة و التقدير المعيشة »
[4] حسن حسن زاده آملي: 1382. صد كلمه در معرفت نفس. قم ( چاپ اول ) الف. ميم. لام. ص 23 ( كلمه ي سي و نه)
[5] محمد العربي الخطابي: 1998، موسوعة التراث الفكري العربي الاسلامي ، ج 1، ص 463. ( او به نقل از: ابو عبد الله العبدري از كتاب « المدخل » 4 / صص 141 ـ 142 )
[6] همان منبع، ج 2 ، صص 716 ـ 717. او به نقل از مؤيد الدين العرضي در « كتاب الهيئة » ص 27 ـ 31.
[7] همان منبع ، ج 2 ، ص 560. او به نقل از راغب اصفهاني از كتاب « الذريعة إلي مكارم الشريعة، ص 142 ـ 143.
چند شغله بودن حاكمان از ديدگاه فارابي و خواجه نظام الملك
فارابي و خواجه نظام الملك ، هر دو چند شغله بودن مقامات كشور را مذمت نموده اند. خواجه نظام الملك مي نويسد: « پادشاهان بيدار و وزيران هشيار، به همه ي روزگار هرگز دو شغل يك مرد را نفرموده اند و يك شغل دو مرد را، تا كارهاي ايشان به نظام و با رونق بودي » [1] خواجه علت مساله را در چند عامل جستجو مي نمايد:
1. وقوع خلل و كوتاهي در يكي از شغل ها و بلكه هر دو
2. ( و در نتيجه ) عدم رضايت مافوق
فارابي نيز اشاره دارد كه « سزاوار است به هر يك از مردمان آرمانشهر تنها يك پيشه و يك كار داده شود » و علت آنرا چنين بيان مي دارد: 1. عدم آمادگي و شايستگي افراد براي مشاغل مختلف 2. امكان استادي در جريان ممارست در يك كار. 3. محدوديت زماني ( مثلا انجام دو كار در يك زمان واقع شده و يا هر كاري فرصت و زماني مشخص دارد. ) [2]
[1] خواجه نظام الملك: 1364،سياستنامه، ص 192.
[2] ابو نصر فارابي: 1382، فصول منتزعه، ( ترجمه ) حسن ملكشاهي، تهران( چاپ اول ) انتشارات سروش، صص 65 ـ 66 و از اين رو آيا برغم باور نادرست رايج از ديدگاه هاي حكيم فارابي، آرمانشهر او كاملا دست نيافتني است؟