بسم الله الرحمن الرحيم
آخرین لحظات با فقيه راحل مرحوم میرزا جواد تبريزي ره منبع
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضية مرضيه فادخلي في عبادي وادخلي جنتي
ساعت ده شب در حالي که سکوت همه جا را فرا گرفته بود بر بالينشان حاضر شدم، در حالي كه نور وجودش را فراگرفته بود آرام در حال ذكر بود، آخرين لحظات خود را می گذراند، من غافل بودم، اميدم از بهبودي ايشان هنوز نااميد نشده بود، او داشت خود را مهيای لقاء میکرد، اخرين الفاظ را صرف نام مبارک اهل بيت(عليهم السلام) می نمود، دستهايش را فشردم، از اعماق وجود با صدای لرزان گفتم كه حالشان رو به بهبودي است او داشت وداع می کرد در حالي که من اميد به حياتش داشتم، او به ملاقات آنان که تمام وجود خود را وقفشان کرده بود می رفت، آرام در بستر جای گرفته بود و لبهاي مبارکشان در حال زمزمه بود، و با تمام وجود سعي مي کرد نام اهل بيت(عليهم السلام) را به زبان آورد و از صورتشان می توانستی نفس مطمئنه را بیابی. (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه فادخلي في عبادي وادخلي جنتي) آرام نفس مي کشيد و صورت ملکوتيشان هر بيننده ای را متوجه می کرد، دست راستش را بر سينه ام نهادم ، نوازشش کردم، در حالي که دست مبارکشان در دستم بود به فکر فرو رفتم، هشتاد سال تلاش در راه ترويج علوم آل محمد(ص)، هشتاد سال کوشش در تثبيت کلمه حقه، او كسي بود كه می گفت: من از زمانی که خود را يافتم استراحت را احساس نکرده ام، او تمام وقت خود را صرف معارف اهل بيت(عليهم السلام) کرده بود مي خواست کمي استراحت کند، لذا روزهای آخر می فرمودند: ديگر از دنيا خسته شده ام، می خواهم کمی در قبر استراحت کنم. تا بود تمام وقت خود را صرف مطالعه، نوشتن، درس و جواب دادن به استفتاءات می كرد. و استراحت برايش معنا نداشت، حتی هنگامي كه براي تغيير آب و هوا به روستاي فردو درچند فرسنگي قم مي رفت مشغول کار علمی بودند، قلم به دست ساعت ها می نوشت که ثمره آن را می توان در تألیفاتشان یافت. در آخرين لحظات بر بالينشان بودم، که ناگهان صدای خطر دستگاه ضربان قلب طنين افکن شــد، گاه چشمان خود را باز کرده و گاه می بستند، آنقدر آرام بود که باور نمی کردم او در حال وداع اسـت. کسانی که در بخش بــودند نمی خواستنـد واقعيت را بگويند، آرامش و نورانیت این پیر ولاء آنگونه بود که نمی شد تشخيص داد که در حال خداحافظی از دنيا است، ميرزا(ره) زندگی و مرگ برايش يکسان بود، و اين را با عمل بارها و بارها حتی در محفل گرم درسشان به شاگردانش رسانده بود. بارها می گفتند: اگر قدرت داشته باشم خدمت می کنم، و اگر توانايی نباشد ماندن بی خدمت معنايی ندارد، لکن هرچه مقدّر خدا است تسليمم. قبل از انتقال به بیمارستان با آنکه می دانست جسم مبارکشان در حال تحليل است، و روزهای آخر عمر مبارکشان می باشد، لکن سعی می کردند هر روز تمام نيروی خود را جمع کرده، و جهت پاسخ گويي به مسائل شرعی مردم، در مجلس استفتاء حاضر شود، صدايش لرزان بود لکن مطالب دقيق و پرمحتوا اداء می شد، او ضعيف شده بود لکن آن قدر مسلط به مبانی فقهی و اصولی بودند که با فشـار به خود و غلبه بر ضعف جواب مسائـل را می داد. هر روز با شوق و ذوق علی رغمدردی که می کشید از همه زودتر در اتاق بحث حاضر می شد و منتظر بودکه به هر شکـل ممکن، بتوانند پاسخگوی مسائل مردم باشند. او خود را وقف مردم کرده بود و با دقت به خواسته های آنها پاسخ می گفت. به دفاع مستمر وشجاعانه از مبانی و مسلمات مذهب، (علی رغم بی مهری که در دفاع از صديقه شهيده فاطمه زهرا(س) از طرف برخي روبرو شد) ـ مي پرداخت و عمر پر برکت خويش را صرف اعتلای کلمه حقه نمود.
او مي دانست اگر به بيمارستان منتقـل شود ديگر بازگشتي براي آن مجالس نوراني نخواهد بود، و شاهد بر آن گذاشتن دو دستـمال در کفـن خود قبـل از انتقال به بيمارستان بود. (مرحوم ميرزا(ره) دو دستمال سيـاه داشتنـد که در مصائب اهل بيت(عليهم السلام) اشک هاي خود را با آن پاک مي کرد، و بارها و بارها به فرزندان خود مي گفتند اين دو دستمال را در کفن من قرار دهيد، که ذخيره قبر و قيامتم باشد)، فرزند مرحوم ميرزا(ره) مي گويد: بعد از غسل به دنبال دستمالها گشتيم تا آنها را در كفن قرار دهيم بعد از نااميد شدن از يافتن دستمالها، کفني که سالها از آن محافظت مي کردند را باز کرديم ديديم خود آقا دو دستمال را در کفن قرار داده اند زيرا كه آن مرد الهي مي دانست ديگر بازگشتي نخواهد بود و در بيمارستان به ملکوت اعلي خواهد پيوست. از بی مهری گفتم از بی وفايی بعضی در حوزه علميه قم و حتی خارج آن، بگذاريد کمی آن را باز کنم تا يادگاری باشد برای نسل جوان که بدانند چه دُر گُوهري را از دست دادند، و چه نوری از حوزه غروب کرد، و فقدان او مصداق بارز «یوم علي آل الرسول عظیم» بود. فقدان او ثلمه ای بود که خیلی باید زمان بگذرد تا شخصی مثل ایشان در حـوزه پیدا شود، آن روز يـادم نمی رود و ای کاش آن منظره را نديده بودم، هنگامی که شنيد بعضی در قضايای حضرت صديقه شهيده فاطمه زهرا(س) تشکيک می کنند، و عده ای متاسفانه از حوزه قم با همراه شدن با مشککين بر علیه مرحوم میرزا (ره) حرکتي را شروع کرده اند، و برخي مدّعيان توليت امور حوزه و مذهب، در جهت دفاع از مسلمات مذهب و دفاع از مظلومه دو عالم دخت رسول خدا(ص) حتی حاضر نشدند لب به سخن بگشایند. آنان علاوه بر آنکه حرکات مشککین را متوقف نکردند، بلکه در بعضي موارد آنان را تقویت کرده و این پیر مرد دلاور را تنها گذاشتند، هرچند که بارها و بارها می گفت: من به هیچ کس احتیاج ندارم من به تکلیف خود عمل می کنم.
او همچون شمع در ولای اهل بیت(عليهم السلام) می سوخت. آنگاه که شنیدند عده ای در قضیه حمله و تجاوز و هتك حرمت به خانه حضرت فاطمه زهرا(س) شبهه می کنند، صورت ملکوتيشان بر افروخته شد، اشک از گونه هاي مبارکشـان سرازيـر شد، و فرمـودند: مگر اين دخـت رسول خـدا چه گنـاهی کرده که بايد اين همه ظلمها را تحمل کند، مگر آن ظلمها که درزمان حیات مبارکش بر سرشان آمد کافی نبود.
مرحـوم میرزا(ره) با قاطعیت می گفت: آنان که در قضـايای حضرت زهرا(س) تشکيک می کنند هرچند که عمامه به سر هم باشند از ما نيستند، و آنگاه آن خطبه آتشين را در مسجد اعظم قم بعد از درس خارجشان بيان فرمودند: و مشکـکين را به زباله دان تاريـخ روانه کردند. آنگاه دست به قـلم برده و در دفاع از حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) مطالبی را نوشتند و در جواب استفتائات ضمـن تثبيت کليه وقايع حضرت فاطمه زهرا(س) بر آنان که تشکيک مي کردند لفظ ضال و مضل را منطبق کردند، و فرمودند: هرکس این مشککین را همراهی کند از ما نيست و حسابش فردای قيامت با ايزد منان است که حساب سختی خواهد داشت. آنگاه برای دفاع از مظلوميت حضرت فاطمه زهرا(س) با هيئت عزاداری با جمعی از فضلاء و طلاب و مخلصين درگاه ولايت در سالروز شهادت آن حضرت در حالي که پا برهنه در گرماي سوزان حرکت مي کردند جهت عرض ادب و تسليت به کريمه اهل بيت حضرت معصومه(س) از دفتر به سوی حرم مشرف شدند. اهالي قم و طلاب آگاهند كه ايام فاطميه مجالس در قم بسيار محدود بود لکن با حرکت اين فقيه مقدس(ره) فاطميه به عاشورای ديگر تبديل شد، و اين از يادگارهای اين مخلص درگاه اهل بيت(عليهم السلام) است که تا ابد در تاريخ ثبت شد. فراموش نمي کنم آن روزي که ايشان در حالي که گرماي زمين شديد بود با پاي برهنه جهت تعظيم شعائر و عرض ادب به صديقه شهيده(س) و دفاع از مظلوميتش حركت مي كرد به ايشان گفتم زمين گرم است اجازه دهيد که کفش مبارکتان را بياورم. ايشان در حالي که اشک مي ريخت ميفرمود: بگذار براي مظلوميت حضرت بسوزد اين سوزش أمان است روز قيامت، من تا عمر دارم مي خواهم با تمام وجود از مسلّمات مذهب و حريم اهل بيت(عليهم السلام) دفاع کنم، و هيچ چيز مرا متوقف نخواهد کرد، من از ابتدا با آنان پيمان بسته ام و تا آخرين نفس بر آن پايبندم. امروز با پاي برهنـه خارج شده ام تا از مظلومه صديقه شهيده(س) دفاع کنم، مگر نمي دانند خداوند غضب مي كند به غضب فاطمه و خشنود مي شود به خشنودي فاطمه (ان الله تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها)، هرکس به هر نحو ممکن به اين خاندان(عليهم السلام) خدمت کند سعادت دنيا و آخرت را کسب خواهد کرد، و خدا توفيق دهد که ما به وظيفه خود به درستي عمل کنيم، که فردا پاسخگو خواهيم بود. چگونه با شوق و ذوق بر کرسی درس می نشست و با آن دقت علمی بالا و تسلط و فهم دقیق مطالب را بیان می کرد، شب و روز در حال مطالعه و نوشتن بود. گـویا دنیا برایش کوچک بود، می خواست از تمام لحظات استفاده کند، من در آخرين لحظات بر بالينـش بودم با نگاه به صورت ملکوتيش، تمـام لحظات حیات او برایم مجسم شده بود، دستگاه تنفس آژیر خطر می كشيد. مرحوم میرزا(ره) در حال وداع بود. هاله ای از نور صورت مبارکشان را فرا گرفته بود، گویا منتظر بود، انتظار یار، آنان که سالها به خاطر عشق و محبت به آنان شبانه روز فعالیت می کرد. بدن با آنکه لاغر شده بود و پوست به استخوان چسبیده بود، ليکن نورانیت صورت و لطافت آن حاکی از قُرب جايگاه او ومقامات عاليه اي بود که او در انتظارش بود. او می گفت: دیگر از دنیا سیر شده ام و می خواهم در قبر استراحت کنم. سر خـود را بر روی خـاک بگذارم وآسوده و آرام جای بگیرم. او قبر خود را محل استراحت می دانست. مرحوم میرزا(ره) با کـوله باری از محاسن و نيكيها سفر کرد. او برای دفاع از کیان تشیع و اهل بیت(ع) و به خصوص صدیقه شهیده فاطمه زهرا(س) ایستاد، و تمام مشکلات را تحمل کرد و لکن کسی او را همراهي نکرد. آري عده کمی که اجرشان با فاطمه زهرا(س) است آن فقيد راحل را ياري کردند، و اسم خود را در طومار محبين و مدافعين حضرت فاطمه زهرا(س) ثبت کردند، هنيئاً لهم که از اين فرصت استفاده کرده و سعادت اخروي را کسب کردند، و بَدآ به حال آنان که سکوت اختيار کرده و مشغول زينت دنياي خود شدندو از فرصتي كه خداوند متعال جهت امتحان آنان عنايت كرده بود استفاده نكردند و خسران آخرت را خريدار شدند، مرحوم ميرزا(ره) در آخرين لحظات نيم لبخندي به لب داشت، لحظه وداع نزدیک می شد، او آرام گرفته بود. ناگهان نگاه مبارکشان به سمت راست دوخته شد و در حالي که اشک از چشمانشان سرازير مي شد، ضربان قلبشان ایستاد، انا لله و انا الیه راجعون. میرزا(ره) به ملکوت اعلي پيوست، زندگی دنیا را پایان داد و به سعادت اخروی نائل شد. آن سعادتی که از ابتدای طلبگی به آن قسم خورده بود که تا آخرین لحظات جهت دفاع از کیان تشیع و تقویت مذهب تلاش کند. او بارها مي گفت: اگر خدا توفیق دهد می خواهم به حوزه امام صادق(ع) خدمت نمایم. مرحوم ميرزا (ره) تمام اهداف و منویات خود را محقق ساخت، و با قلبي مطمئن از دنيا رفت، و گواه بر آن شاگردان، تألیفات و موضع گيري شجاعانه ايشان است. آن قدر آرام و آسوده رخت از دنیا بست که اگر به صورت مبارکشان نظر مي کردي، گمان می کردی در خواب خوش و عميقي رفته است. واقعاً مرگ را ایشان یک خواب و انتقال به مرحله ديگر زندگي می دانست. نمی دانم چگونه وصف نورانیت آن جسم پاک را بنمایم. او واقعاً خواب بود. آن قدر آرام گرفته بود که نمی توانستم باور کنم او دیگر در میان ما نیست، به سینه مبارکشان نظر می کردم خدایا نفس می کشد،؟! به التماس افتادم، خدایا عنایتی کن، چشمهایم پر از اشک شده بود، چرا که باور نمی کردم یتیم شده ام، بی پدری خیلی سخت است. او از میان ما رفت و ما را تنها گذاشت. پدری مهربان که هر لحظه زندگیش درس و عبرتی براي همگان بود، هر حرکت و گفتارش ارائه طريق بود. مگر در سمت راست چه چيزي را مشاهده کردند که با تمام قوا به آن سمت مي نگريستند. دیگر نمی توانستم تحمل کنم گویا پاهایم یاری ایستادن نداشت کم کم زانویم احساس سستی می کرد، و سرانجام احساس کردم دیگر قادر نیستم بر روی پاهایم بایستم. برای آخرین بار با او وداع نمودم. اطرافیان مرا دور می کردند و هرچه از آن جسم مبارک فاصله می گرفتم غم و اندوه فزونی می یافت. باور نمی کردم دیگر بی پدر شده ام، روزها و شبها در کنار او بودم، و لحظات شیرین زندگی را با او گذرانده بودم، برايم قابل تصور نبود که دیگر نمی توانم در کنارش باشم. دستهای لطیفش را ببوسم، بايد آخرين وداعها را مي کردم و به خود مي گفتم ديگر نمي توان اين صورت نوراني را ببيني، خیلی دلشکسته بودم. ای کاش خدا مرا هم با او می برد، ای کاش اين روزها را نمي ديدم، اي کاش خدا از عمر من مي گرفت و بر عمر او افزون مي کرد، و اي کاش… نمی دانم چه گذشت هرچه بود خيلي سريع گذشت، احساس کردم ديگر نمي توانم بر روي پايم بايستم، کم کم خم شدم وروي پاهايم نشسته تمام قدرتم تحليل رفته بود احساس مي كردم كمرم شكسته است ديگر طاقتم تمام شده با صداي بلند شروع به گريه کردن کردم، گريه به حال خودم که چه پدري را از دست دادم، چه معلمي را از دست دادم، چه زود اين نور غروب کرد و نمي دانستم چه کاري انجام دهم، لحظه به لحظه آن صورت نوراني جلو ديدگانم مجسم مي شد و حرکات و سکنات مرحوم ميرزا (ره) به ذهنم خطور مي کرد، صداي گريه سايرين که در محل بيمارستان بودند طنين افکن شد. هرکس به شکلي در حال ابراز احساسات بود، ناگاه احساس کردم نيرويي مرا به مقاومت و استواري فرا مي خواند، تو بايد الگو باشي، وقت کار تو الآن است از جاي خود بلند شدم، در حاليكه سعي مي كردم تمام نيروي خود را جمع كنم ياد وصاياي مرحوم ميرزا (ره) افتادم او مي گفت: فرزندم باید صبر کنی و تلاش کنی و امر را به خدا واگذاری و سعی کني طوری عمل کنی که مردم رحمت بر من بفرستند. آن گونه باشي که رضایت امام زمان(عج) در آن است او را ناظر بر کارها بدان و از آنچه تو را از محبت اهل بیت(ع) دور می کند بپرهیز، کار آخوندی کن و از علم و عمل غافل مشو، دنیا دار فنا است و به هیچ کس وفا نکرده است و سریع می گذرد. کاری نکنید كه در پايان کار، حسرت بخوریيد تا می توانید براي خود حسنات ذخیره کنید که انسان در قبر احتیاج به آن دارد. به شاگردان و عزيزانم بگو مرا در قبر فراموش نکنند. من به دعای خیر نیاز دارم. بر روي قبرم قرآن، سوره ياسين و توسل به اهل بيت(عليهم السلام) داشته باشند و من هر آنچه در دنیا انجام داده ام به جز عشق به اهل بیت(عليهم السلام) چیز دیگری مرا ادار به آن کار نکرده است. من به عشق آنها زنده ام و با اقرار به محبت و مودت آنان از دنیا خواهم رفت و من از ابتداء جوانی با آنان پیمانی بسته