قيام امام حسين (ع ) عليه انحرافاتى كه بر اثر اجتهاد و عمل به راءى در سنت پيغمبر (ص ) پديد آمده بود.

بخش اول : اوضاع مسلمانان پيش از قيام حسينى 

پيش از اين گفتيم كه چگونه خلفا پس از پيامبر خدا (ص ) در يكايك احكام اسلامى ، يكى بعد از ديگرى ، به خاطر منافع شخصى و يا به نام مصلحت عمومى اظهارنظر و اجتهاد كرده اند، و اجتهادهاى ايشان در كتابهاى مختلف آمده كه ما برخى از آنها را پيش از اين آورده ايم . و اينكه سرانجام از همان رهگذر، مسلمانان به شيوه اى خاص به تقديس از مقام خلافت بويژه دو خليفه نخستين (ابوبكر و عمر) كشيده شدند؛ تا جايى كه عموم هواداران ايشان بنابراين گذاشتند كه پس از عمر، عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش و سيره شيخين از شرايط بيعت به حساب آيد! و منم از اينجا بود كه مسلمانان پذيرفتند كه روش شيخين (ابوبكر و عمر) در كنار كتاب خدا و سنت پيامبرش ، يكى از مدارك تشريعى امت اسلامى است

اين وضع همچنان ادامه داشت ، و حتى پس از اينكه به سبب قيام همگانى مردم ، حكومت پس از عثمان به اميرالمؤ منين (ع ) رسيد، آن حضرت نتوانست احكامى را كه خلفاى پيشين در آنها اجتهاد كرده بودند به جامعه اسلامى بازگرداند.

فى المثل آن هنگام كه حضرتش مى خواست تا سپاهيان خود را از اقامه نماز نافله در ماه رمضان ، كه عمر مقرر داشته بود تا آن را به صورت جماعت بخوانند بازدارد، سپاهيانش يكصدا بانگ برداشتند: واسنة عمراه ! و بدينسان پذيرش سنت پيغمبر خدا (ص ) به جاى سنت عمر بشدت خوددارى كردند! و اين بدان معنا بود كه مسلمانان در آن هنگام كه دست بيعت در دست على (ع ) مى نهادند، باور نداشتند كه آن حضرت را رفتارى بر خلاف روش شيخين خواهد بود. و اين مطلب ، همان چيزى بود كه معاويه با تمام قدرت خود مى كوشيد تا مسلمانان را از آن آگاه ساخته ، ايشان را عليه امام بشوراند.

و اما امام اگر چه نتوانست احكام اسلامى را كه شخص پيامبر خدا (ص ) آورنده آن بود به جاى سنت و روش خلفاى پيشين به جامعه اسلامى بازگرداند، ولى او و گروهى از ياران صميمى و باوفايش توانستند آن دسته از احاديث رسول خدا (ص ) را كه پيش از اين بازگفتن و انتشار آنها ممنوع بود، در بين مسلمانان منتشر سازند. در اين حركت ، اميرالمؤ منين (ع ) و يارانش ‍ در انتشار و نقل حديث ممنوع از پيامبر خدا (ص ) توانستند يك انقلاب فكرى ، درست بر خلاف آنچه پيش از اين به مدت بيست و پنج سال زمامدارى خلفاى سه گانه پيش از امام در اذهان مسلمانان جايگزين شده بود، به وجود آورند. و همين مطلب است كه سليم بن قيس در سخن خود به آن اشاره كرده ، از امام مى پرسيد:

من از سلمان و مقداد و ابوذر چيزهايى در تفسير قرآن و احاديث پيغمبر خدا (ص ) شنيده ام كه با آنچه در دست مردم است تفاوت دارد، ولى شما آنها را تاءييد و تصديق مى كنيد. از طرف ديگر، در ميان مردم مطلب بسيارى از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر ديده مى شود كه شما آنها را قبول نداشته ، اعلام كرده ايد همه آنها باطل و برخلافند. آيا شما مى گوييد مردم عمدا به رسول خدا (ص ) دروغ بسته ، قرآن را به ميل و خواسته خود تفسير مى كنند...؟! (1)

سليم حق داشت ؛ زيرا پيش از آن ، تنها از سلمان و ابوذر و مقداد چيزهايى شنيده بود كه پس از كسب اطمينان خاطر و اصرارشان به رازدارى و پنهان نگه داشتن آنها، آنها را به او گفته بودند. اما تاكنون همانها و امثال آنها را از اميرالمؤ منين (ع ) و يارانش آشكارا و بى هيچ ملاحظه و ترسى مى شنود! مانند اينكه اميرالمؤ منين (ع ) مردمان را در ميدانگاه روبروى مسجد كوفه سوگند داد كه هر كس در روز غدير خم از رسول خدا (ص ) شنيده است كه مى فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه برخيزد و گواهى دهد، كه دوازده نفر از شركت كنندگان در جنگ بدر برخاستند و گواهى به صحت آن دادند.

و يا آنجا كه حضرتش در خطبه شقشقيه خود پرده از چهره واقعيت برداشت و فرمود:

بدانيد كه به خدا سوگند پسر ابوقحافه لباس خلافت را پوشيد، در حالى كه مى دانست شخص من ، خلافت را به منزله محور سنگ آسياست . سيلاب علوم و معارف اسلامى از دامان من مى جوشد، و شاهباز وهم و خيال به اوج انديشه و بلنداى من نرسد. اما من - لباس خلافت را به كنارى گذاشته - جامه اى ديگر پوشيدم و دامن از گرد خلافت در پيچيدم و در اين انديشه بودم كه به تنهايى قيام كنم ، و يا بر اين ظلمت كورى كه پيران را فرسوده و جوانان را پژمرده و مؤ من را جان به لب مى رساند تا خدايش را ديدار كند، شكيبايى ورزم ؛ اما ديدم كه شكيبايى شايسته تر است . پس صبر پيشه ساختم ، در حالى كه خاشاك در چشمانم ، و استخوان در گلويم فرو مى رفت . چه ، مى ديدم كه ميراثم به تاراج رفته است . تا اينكه زمان اولى بسر آمد، ولى پيش از مردنش ، خلافت را در آغوش فلانى انداخت .

شتان ما يومى على كورها

و يوم حيان اءخى جابر

براستى روزگار امروز من كه بر پالان شتر مى گذرد، با ايامى كه مصاحب و نديم حيان ، برادر جابر، بودم ، مساوى و برابر نمى باشد.

شگفت آور است كه او در زمان حياتش از مردم مى خواست تا دست از او بردارند و بيعت خود را باز پس گيرند، اما پيمان خلافت را پس از مرگش به نام ديگرى بست تا آن را چون دو پستان شتر ميان خود قسمت كرده باشند!

او خلافت را در دامان مردى انداخت ناهموار و خشن ، درشتگوى و بدزبان ، كه برخوردش دردآور بود و عذرخواهيش فراوان !همنشينى با او، سوارى بر شترى سركش را مى مانست كه اگر مهارش را فرو كشند بينيش پاره شود، و اگر آزادش بگذارند، به پرتگاه فرو افتد.

پس به خداى سوگند كه مردم در زمانش به اشتباه و خطا گرفتار آمدند و به سردرگمى و ندانمكارى دچار گشتند. و من در اين مدت طولانى شكيبايى ورزيده ، با رنج و محنت دمساز بودم ، تا اينكه عمر او نيز به سر آمد. ولى ، با همه شگفتى ، امر خلافت را پيش از مرگ در ميان گروهى نهاد و مرا هم يكى از آنان انگاشت !

پناه بر خدا از آن شورا. آخر چه وقت در مقام مقايسه من با اولى شان ترديد وجود داشت ، تا همپاى چنين كسانى به حساب آيم ؟!

اما من با اين همه ، با آنان همراهى كرده ، در فراز و نشيب دنبالشان كردم . ولى دست آخر، يكيشان از حسادتى كه با من داشت پاى از پيروى حق بكشيد و ديگرى به پاس داماديش ، روى از حق برتافت ! با آن دو نفر...!

تا اينكه سرانجام سومين ايشان برخاست در حالى كه هر دو پهلويش ، بين محل خوردن و بيرون دادنش باد كرده بود. و با او فرزندان پدرش نيز برخاستند و مانند شترانى كه گياهان سبز بهارى را به دهان مى كشند، به خوردن مال خدا پرداختند! تا اينكه سرانجام ريسمان تابيده او نيز از هم گسيخت و رفتارش او را به رو درانداخت و شكمبارگيش به مرگش كشانيد.

و مرا به حيرت نينداخت ، مگر زمانى كه ديدم مردم از هر سو، چون يال كفتارى ، مرا در ميان گرفته و از هر طرف به من هجوم آورده اند؛ تا جايى كه حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و دو سوى جامه ام از هم بدريد. آنان چنان گرد مرا گرفته بودند كه گويى گله گوسفندان در آغل !

اما چون بيعتشان را پذيرفتم و به كار خلافت پرداختم ، گروهى بيعتم را شكستند، و جماعتى شانه از زير بار بيعتم بيرون كشيده ، از دين روى برتافتند، و گروهى هم راه ستم و خيره سرى را در پيش گرفتند...

و يا چون سخن ديگر آن حضرت كه فرموده است :

فرمانروايان پيش از من كارهايى را انجام دادند، و بعمد با رسول خدا (ص ) از در مخالفت درآمدند و پيمان او را نقض كرده ، سنت و روش آن حضرت را تغيير دادند؛ به طورى كه اگر من مردم را به ترك آنها بخوانم تا آن را آن گونه كه در زمان رسول خدا (ص ) بوده بازگردانم ، سپاهيانم از گردم پراكنده شوند و تنها، يا با گروهى اندك از يارانم كه به ميزان برترى و علو مقامم آگاهند و پيروى از امامتم را بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش واجب مى دانند، باقى خواهم ماند. (2)

دو دستگى امت  

آن اظهارات صريح و بى پرده كه در جهان اسلام چهره نمود، امت اسلامى را به دو گروه متمايز تقسيم كرد و تا جهان باقى است ، اين دو دستگى همچنان در ميان مردم وجود خواهد داشت كه بنا به فرموده اميرالمؤ منين (ع ) نخستين گروه عبارتند:

1 - همج رعاع ، اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح . يعنى پشه هايى خرد و ناتوان را مانند كه به گرد هر بانگى فراهم آيند و به دنبال هر بادى بروند.

2 - و گروهى ديگر مردمى فعال و پركار، صاحبان قدرت و نفوذ و خطدهنده بودند كه هدفى معلوم و مشخص را تعقيب مى كردند. كه در ارزيابى حركتهاى جامعه آن روز و تحليل آنها، اثر همين صاحبان نفوذ و خطدهنده ديده مى شود. و از قرار معلوم ارباب نفوذ و خطدهنده در آن روزگار عبارت بودند از:

الف ) دوستداران اهل بيت - عليهم السلام - و مواليان ايشان كه به فضل و برترى آنها معترف بودند.

ب ) مخالفان دست كم گرفتن و سبك انگاشتن مقام شيخين (ابوبكر و عمر).

كسانى كه سخنان امام را به باد مسخره مى گرفتند و كينه و دشمنى ايشان نسبت به او روز به روز فزونى مى گرفت . كه بيشتر اين كينه توزان به امام همانهايى بودن كه عليه عثمان شوريدند و از پا ننشستند تا به خاك و خونش ‍ كشيدند!

اينان همان خوارجى بودند كه شعار لا حكم الا لله را سر مى دادند. قلبشان مالامال از محبت شيخين بود و سينه شان از خشم و كينه عليه عايشه و طلحه و زبير و عثمان و على (3) مى جوشيد. آنان سرانجام عليه امام سر به شورش برداشتند و آن حضرت نيز در نهروان با ايشان جنگيد، ولى ريشه فساد ايشان را از بيخ و بن برنكند، و عاقبت همانها او را در محراب عبادت به خاك و خون كشيدند و شهيد نمودند.

علاوه بر آنها، معاويه را انتشار نام بنى هاشم ، به طور عموم ، كه دشمن ديرينه خانواده او به حساب مى آمدند، و بويژه نام پيامبر و پسرعمويش ‍ على (ع )، سخت رنج مى داد. با توجه به اينكه :

اولا نام پيامبر و على زبانزد مسلمانان بود و آنان از معروفيتى بسزا برخوردار بودند، در حالى كه نام بنى اميه ، امثال (عتبه ، شيبه ، ابوسفيان و حكم بن ابى العاص ) به فراموشى گراييده بود و جز به زشتى از آنها ياد نمى شد. (4)

ثانيا انتشار نام پيامبر و پسرعمويش ، با آنچه كه او در سر مى پرورانيد تا خلافت را در خود مركزيت داده و آن را در خانواده خويش موروثى گرداند، در تضاد بود. چه ، در صورت انتشار نام ايشان ، انظار مسلمانان به سوى دو نواده پيامبر (حسن و حسين ) كشيده مى شد.

پس به خاطر همه اينها بود كه معاويه با تمام قوا در خاموش كردن نور اين خانواده به طور عموت بويژه ياد پيغمبر و پسرعمويش ، مى كوشيد و براى رسيدن به هدفش تدابير را به كار برد:

1 - نام دو خليفه (ابوبكر و عمر) را بلندآوازه ساخت و در آخر نام پسرعمويش عثمان را به عنوان سومين خليفه بر آنها فزود.

2 - به طور پنهانى به درهم كوبيدن شخصيت پيغمبر در ميان مسلمين پرداخت ، و آشكارا به درهم شكستن شخصيت پسرعموى پيغمبر قيام كرد. و براى وصول به اين دو هدف ، گروهى از صحابه و تابعين را بر آن داشت تا احاديثى در بلندآوازگى خلفا بسازند، و در همان راستا، از كرامت و شخصيت پيغمبر و پسرعمويش بكاهند. معاويه براى رسيدن به چنين هدفى از بذل هيچگونه مساعدت و كمكى فروگذارى نكرد و زبان هر كس از دوستداران على (ع ) و اهل بيت او را كه با او از در مخالفت در مى آمدند كوتاه كرد و ايشان را به شديدترين وجهى به قتل رسانيد و بر درختهاى خرما به دار آويخت و مثله كرد و زنده به گور نمود!

به اين ترتيب ، در تدبيرى كه انديشيده بود، پيروزى بى مانندى به دست آورد؛ خاصه هنگامى كه در ميان امت احاديثى از پيامبر روايت و منتشر شد كه آن حضرت با خداى خويش گفته است :

بارخدايا! من بشرم و خشم مى گيرم ، همان طور كه مردم خشمگين مى شوند.

پس هر مؤ منى را كه من لعن كرده يا دشنام داده ام ، لعن و دشنام مرا مايه دعا و پاكى و نزديكى او به خودت در روز قيامت قرار ده ! (5)

يا اينكه آن حضرت به مردم گفته است : شما به كارهاى دنياتان از من واردتر و داناتر هستيد!

و يا اينكه فرموده است : هرگاه كه من شما را به انجام كارى فرمان مى دهم ، بدانيد كه من هم بشرى چون شما هستمم ، نه پيش ! و اين سخن را هنگامى بر زبان آورده بود كه مردمان را مانع شده بود تا نخلهايشان را گرده افشانى كنند و در نتيجه ، نخلهاى آنان به بار ننشست ! (6)

و يا اينكه او، زوجه خويش ، عايشه را، بر دوش مى گرفت تا بتواند رقصيدن زنان حبشى را در مسجد پيامبر براحتى تماشا كند. (7)

و يا اينكه او در خانه خود بساط شادى و ساز و آواز به راه مى انداخته است !(8)

اين قبيل احاديث و دهها نمونه ديگر كه با كمال دقت و براى هدفى خاص ‍ در زمان معاويه ساخته و پرداخته شده بود، (9) اثرش از همان زمان تا به امروز در مكتب خلفا بر جاى مانده است . و اين همان چيزى است كه گروهى از مسلمانان را بر آن داشته تا توانايى رسول خدا (ص ) را از آوردن معجزات و قدرتش را در شفاعت بر امت باور نداشته ، براى مرقدش ‍ احترامى ، و پس از مرگيش نيز امتيازى براى او بر ساير مردگان قائل نباشند!

اما در مورد امام على (ع )، معاويه در كوبيدن و ترور شخصيت او در جامعه اسلامى تا آنجا موفقيت به دست آورد كه مسلمانان حدود هزار ماه در شرق و غرب حكومت خاندان بنى اميه ، به لعن و نفرين و دشنام آن حضرت بر منابر خويش بويژه در خطبه هاى نماز، همانند واجبى از واجبات نماز جمعه ادامه دادند! و بر اثر آن معاويه توانست مقام و موقعيت خلافت را در نظر مسلمانان به اوج قدرت خود برساند! (10)

امت اسلامى نيز پس از او بر اساس چنان طرز تفكر و برداشتى ، و در راستاى همان خطى كه او ترسيم كرده بود، تا آنجا پيش رفتند كه استانداران و واليان خليفه توانستند بى هيچ پروائى بر فراز منابر مسلمين بگويند:

آيا جانشين شما برايتان گراميتر است يا پيغامگزار شما؟! يعنى خليفه اى كه او را جانشين خدا در روى زمين مى دانستند، مقامش از شخص پيغمبر خدا (ص ) در نظر بارى تعالى بسى برتر و والاتر است

!
نتيجه كوششهاى معاويه

 
نتيجه تمام آن كوششها اين شد كه مسلمان و غير مسلمان ، از همان ايام خلافت معاويه تا به امروز، پيامبر خدا (ص ) و پسرعمويش على (ع ) و خلفاى سه گانه پيش از او، و ديگر شخصيتهاى اسلامى را از خلال همان احاديثى بشناسند كه در عهد معاويه ، و بنا به ميل و خواسته شخص او ساخته شده بود چهره هايى تحريف شده و عوضى كه همه بر خلاف حقيقت و واقعيت بودند!

گذشته از همه آنها، معاويه را خود در تغيير احكام و مقررات اسلامى ، اجتهادات و بدعتهايى بوده است كه بدان وسيله آنچه را خواستند بنا به اجتهاد خويش تغيير داده كه برخى از آنها به اوليات معاويه معروف مى باشند! (11)

معاويه در سايه همان خواسته ها و كوششها توانست كه اسلام را از مسير اصليش منحرف كرده ، آن را همان طور كه خود مى خواسته معرفى كند؛ تا جايى كه در پايان زمامداريش ، از اسلام بجز نامى ، و از قرآن به غير از خطى باقى نمانده بود!

آرى ، معاويه و ميراثخواران بعد از او كوشيدند تا تنها نام اسلام را نگهدارند؛ زيرا ايشان ناگزير بودند تا به نام اسلام بر مسند قدرت بنشينند و به نام آن حكومت كنند.

وضع و حال مسلمانان در پايان روزگار معاويه و آغاز زمامدارى يزيد، كه به سال شصتم هجرت اتفاق افتاده ، اين چنين بوده است . و در چنين حالتى ، در برابر نوه پيامبر خدا (ص ) و بازمانده او جز انتخاب يكى از اين دو راه باقى نمانده بود: يا دست بيعت و فرمانبردارى به دست يزيد بدهد، و يا با او به جنگ و مخالفت برخيزد.

اما بيعت او با يزيد به اين معنا بود كه وى بر همه رفتار او مهر تاءييد، و بر همه گفتارش انگشت تصديق مى گذارد. اما حسين (ع ) زير بار بيعت نرفت و در اين راه شهادت را برگزيد.

امام از بيعت با يزيد سر باز مى زند  

يزيد چه مى گفت و رفتارش چگونه بود؟

چرا امام حسين (ع ) با يزيد بيعت نكرد؟

آيا امام به سرانجام كار خود در مخالفت با يزيد آگاه بود؟

شهادت آن حضرت چه تاءثيرى بر اسلام و جامعه مسلمين گذاشته است ؟

اينها مطالبى است كه - به خواست خدا - از خلال كتابهاى حديث و سيره به تحقيق درباره آنها خواهيم پرداخت و به پاسخ آنها خواهيم رسيد.

يزيد در آيينه رفتار و گفتارش  

در تاريخ ابن كثير آمده است :

يزيد مردى شرابخوار بود. روزى پدرش معاويه او را بنرمى چنين اندرز داد: اى پسرك من ! چه بسا كه مى توانى به آرزوهايت برسى ، بدون اينكه پرده احترامت دريده شود و قدر و منزلتت كاستى گيرد، و زبان دشمنانت به دشنام و ناسزا برويت گشوده شود، و دوستانت به تو بدبين گردند. آنگاه گفت : اى پسرك من ، اين اشعار را به خاطر بسپار و آن را به كار بند:

روزهايت را براى كسب كمال به پايان بر و بر دورى از دوستانت شكيبا باش .

و چون شب آمد و جهان پرده سياهى بر چهره افكند و ديدگان مراقبينت بر روى هم افتاد، آن را همان طور كه خواهى به روز آور، كه شب به منزله روز براى خوشگذرانيها مى باشد!

چه بسا فاسق ، كه گمان مى برى زاهدى با صلاح است ، ولى به شب كارهاى شگفت انگيزى از او سر مى زند!

شب پرده هايش را بر كارهاى نارواى او مى افكند، و او در آسايش خيال به خوشگذرانى مشغول است !

اما شادمانى شخص احمق ، بى پرده و آشكار است ، و بر آن هر دشمن كينه توزى نظاره گر و آگاه مى باشد. (12)

آنگاه ابن كثير چنين مى افزايد:

يزيد مردى شهوتران بود كه گاهى نماز هم نمى خواند. او بيشتر اوقات اين چنين بود! (13)

هنگامى كه معاويه خواست از مردم براى يزيد بيعت بگيرد، به زياد بن ابيه نامه اى نوشت و از او خواست تا از مسلمانان بصره به نام يزيد بيعت بگيرد. زياد در پاسخ او نوشت :

آخر مردم به ما چه مى گويند اگر آنان را به بيعت با يزيد بخوانيم ؟! يزيد كه سگباز است و جامه رنگارنگ مى پوشد

و همواره همدم مى و مطرب است ! در حالى كه در برابر مردم ، شخصيتهايى چون حسين بن على ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر هستند.

تو يكى دو سال پسرت را فرمان ده تا خودش را به اخلاق و روش اينان بيارايد، تا شايد بتوان در آن هنگام امر را بر مردم مشتبه كرد و وى را در رديف ايشان ، به عنوان مردى بزرگ جلوه داد! (14)

معاويه ، يزيد را به همراهى سپاهى به جنگ تابستانى روميان فرستاد. اما او خود را از همراهى با سپاه كنار كشيد و - به اصطلاح - تمارض كرد تا آنها از او پيش افتاده به روم رسيدند. معاويه از اين ماجرا آگاه شد، ولى چيزى به روى خود نياورد و او را به حال خود گذاشت ! (15)

سپاه اسلام در روم به وبا و تيفوس مبتلا شد و در همان حال يزيد در دير مران با همسرش ام كلثوم ، دختر عبدالله عامر، بر بالش عيش و عشرت تكيه داده بود، و پس از اطلاع از حال مسلمانان اين ابيات را زير لب زمزمه مى كرد:

من كه در دير مران در كنار ام كلثوم بر بالشتهاى نرم تكيه زده و همدم باده مى باشم ، چه باكم از اينكه سربازان اسلام در غذقدونه به تب و بيمارى وبا مبتلا شده اند! (16)

ياقوت حموى در دنبال اين ماجرا در كتاب معجم البلدان مى نويسد:

چون اين سخنان يزيد به معاويه رسيد، مقرر داشت كه حتما يزيد به روم برود و در گرفتاريهاى ديگر مسلمانان شركت جويد، وگرنه او را از خود خواهم راند! (17)

يزيد ناگزير گرديد فرمان پدر را اطاعت كند و آماده شد تا به عزيمت نمايد؛ اما پيش از حركت ، به معاويه چنين نوشت : تو همواره در مقام آن هستى كه از من بهانه بگيرى و پيوندت را با من قطع كنى . پس به همين زوديها و بارفتنم به سوى روم و شركتم در جنگ ، از دردسرهاى من آسوده خواهى شد!

زمانى معاويه يزيد را به حج فرستاد. و نيز گفته اند كه او را همراه خود به حج برد. يزيد در مدينه مجلس شراب بياراست و در اين حال بود كه عبدالله عباس و حسين بن على قصد ديدار او كردند.

به يزيد گفتند كه ابن عباس بوى شراب را درك مى كند. اين بود كه دستور داد تا بساط شراب را برداشتند و آنگاه ايشان را به حضور پذيرفت ! اما همين كه امام حسين (ع ) وارد شد و بنشست ، بوى شراب را به همراه بوى عطر استشمام نمود و از يزيد پرسيد: اى پسر معاويه ! اين چه بويى است ؟! يزيد گفت : اى ابوعبدالله ! اين بوى عطرى است كه در شام براى ما تهيه مى كنند! آنگاه فرمان داد تا قدحى شراب آوردند و خودش بنوشيد و سپس دستور داد تا قدحى ديگر آوردند و ساقى را گفت به ابوعبدالله تعارف كن ! امام خشمگين به يزيد فرمود: شراب بلاى جانت باشد مرد! ولى يزيد در برابر اين سخن ، مستانه چنين سرود:

اءلا يا صاح للعجب

دعوتك ثم لم تجب

الى القينات واللذا

ت والصهباء و الطرب

وباطية مكللة

عليها سادة العرب

و فيهن التى تبلت

فؤ ادك ثم لم تتب

شگفت از تو اى پرخاشگر! كه من تو را به همدمى رامشگران و نوشيدن شراب و شادمانى فرا مى خوانم ، ولى تو سركشى مى كنى !و به قدحهاى جواهر نشان شراب ، كه در پاى آنها بزرگان عرب نشسته اند و در آن چيزى است كه عقلت را مى برد و به دنبال آن چيزى را درك نمى كنى ، اعتراض مى نمايى!

آنگاه امام برخروشيد و بر سرش فرياد كشيد كه عقل و شعور خودت را ببرد اى پسر معاويه . (18)

معاويه حج بگزارد و تصميم گرفت كه از مردم مكه و مدينه براى يزيد بيعت بگيرد. عبدالله بن عمر در پاسخ معاويه گفت

با كسى بيعت كنيم كه با سگ و ميمون بازى مى كند و شراب مى نوشد و آشكارا دست به فسق و فجور مى زند! در اين صورت ما در پيشگاه خداوند چه عذر و بهانه اى خواهيم داشت ؟!

عبدالله بن زبير نيز در پاسخ او گفت :

براى فرمانبردارى از بندگان خدا، خداوند را گناه نشايد كرد. يزيد مردى است كه دين ما را تباه مى كند.

و در روايتى آمده است كه حسين بن على (ع ) نيز در پاسخ به خواسته معاويه فرمود:

مثل اين است كه تو از مردى تعريف مى كنى كه ديگران او را نمى شناسند و او را نمى بينند! و يا از غايبى سخن مى گويى كه مردم از حالش خبرى ندارند و يا تو از او اطلاعاتى ويژه دارى ! يزيد خود دليل بر خويشتن و طرز تفكرش ‍ مى باشد

براى يزيد از سگهائى كه براى جنگ و دريدن بجان يكدگرشان مى اندازد، و كبوترهاى تيزپرواز، و كنيزكان ساز زن ، و رامشگران و معركه گيران و بازى گران كه سخت طرفدار آنهاست بيعت بگير. و از آنچه در سر دارى بگذر!

ما نمى دانيم كه اين سخن صريح فرزند پيغمبر خدا (ص ) درباره يزيد، و پاسخ عبدالله زبير و يا عبدالله عمر به معاويه در يك مجلس بوده است و يا در چند مجلس

ولى آنچه معلوم است ، اين است كه معاويه نتوانست از ايشان براى يزيد بيعت بگيرد و فقط توانست مردم مكه و مدينه را به زير بار بيعت يزيد ببرد. او در اين راه آنها را از مخالفت شخصيتهاى يادشده آگاه نساخت و روى به شام نهاد.

ديديم كه يزيد در سفر حج و در جنگ با روميان آشكارا مقدسات مذهبى را به زيرپا گذاشته ، به گرفتاريهاى مسلمانان و رنج ناراحتيهاى جنگجويان اسلامى در سرزمين روم ، بر خلاف خواسته پدرش معاويه و سفارشهاى مؤ كد زياد بن اءبيه ، كه گفته بود او يكى - دو سال خود را به صورت مسلمانان درآورد و روش ايشان را در پيش بگيرد تا شايد بتوان امر او را بر مردم مشتبه كرد و وى را به غير از آنچه هست به مردم معرفى نمود اعتنايى نكرد، و بر عكس ، در حال مستى چنان اشعارى را سرود تا آنها را بر سر هر كوى و برزنى به نام وى بخوانند

اشعار مستانه اى را كه يزيد در وصف مى و ميخوارگى و آواز و مطربى سروده ، بسيار است ؛ از آن جمله اشعار زير است :

معشر الندمان قوموا

 

واسمعوا صوت الاغانى

 

واشربوا كاءس مدام

 

واتركوا ذكر المثانى

 

شغلتنى نغمة العيدان

 

عن صوت الاذان

 

و تعوضت من الحور

 

عجوزا فى الدنان

همدمان ! برخيزيد و گوش به نواى آوازها دهيد.

جام باده بنوشيد و سوره حمد را به دست فراموشى بسپاريد!

زخمه هاى تار، مرا از شنيدن صداى اذان به خود مشغول داشته است!

و من درد شراب اين دنيا را به حوريه هاى بهشتى ترجيح مى دهم!

و يا آنجا كه مى گويد:

ولو لم يمس الارض فاضل بردها

 

لما كان عندى مسحة للتيمم

اگر دامن معشوقة من با زمين تماس پيدا نكرده بود، من خاكى براى تيمم نداشتم !
و در قصيده زير مكنونات درون خود را هر چه آشكارتر بيان داشته است .
توجه كنيد:

علية هاتى واعلنى و ترنمى

بذلك انى لا احب التناجيا

حديث ابى سفيان قدما سما بها

الى احد حتى اءقام البواكيا

اءلا هات سقينى على ذاك قهوة

تخيرها العنسى كرما شاميا

اذا ما نظرنا فى امور قديمة

وجدنا حلالا شربها متواليا

و ان مت يا ام الاحمير فانكحى

ولا تاءملى بعد الفراق تلاقيا

فان الذى حدثت عن يوم بعثنا

احاديث طسم تجعل القلب ساهيا

و لا بد لى من اءن اءزور محمدا

بمشمولة صفراء تروى عظاميا!

عليه ! بيا و آشكارا برايم آواز بخوان كه من مناجات با خدا را دوست ندارم!

از ابوسفيان و آمدنش به احد و كارهايش بگو كه در پايان ، نوحه گران را در سوگ كشته هايشان نشانيد!

بيا، و مرا از آن شرابى بنوشان كه از تاكستانهاى شام گرفته اند.

كه اگر ما به گذشته برگرديم ، مى بينيم كه نوشيدن آن را هميشه روا داشته اند!

و تو اى ام احيمر! اگر من مردم ، شوهر كن ، كه ديگر پس از مرگ ديدارى وجود نخواهد داشت !

زيرا آنچه درباره بازگشت آنروز به ما گفته شده ، سخنان افسانه اى است كه ما را به خود مشغول مى دارد!

و چنانچه قيامتى در كار باشد، من محمد را با شرابى خنك ، كه تا مغز استخوان نفوذ مى كند، ديدار خواهم كرد!!

يزيد در اين قصيده معشوقه اش را مخاطب ساخته ، مى گويد: برايم آواز بخوان و داستان آمدن ابوسفيان را به احد و كارهايى را كه كرده و كشتارى را كه از مسلمانان نموده و بلاهايى را كه بر ايشان آورده است ، برايم سر كن ، و بگو كه چگونه ابوسفيان مسلمانان را بر آن داشت تا در جنگ احد بر كشته هايشان نوحه و زارى كنند، و نوحه سرايان چسان بر كشته حمزه اشك ريخته و به عزايش نشستند.

همه اينها را با صداى بلند و آواز بخوان و آشكارا تعريف كن و پنهان و زيرگوشى مگو!

در ضمن مرا از همان شرابى كه از تاكهاى شام مى گيرند بنوشان . چه ، اگر به گذشته برگرديم و عادات عرب جاهليت و قريش و خاندان اميه را مورد بررسى قرار دهيم ، مى بينيم كه نوشيدن شراب امرى عادى و حلال و شايسته بوده است

اما اينكه با ما از قيامت و زنده شدن مردگان و حساب و كتاب آن سخن گفته اند، گوش مده كه همه آنها افسانه است تا ما را به آنها مشغول كنند، و الا پس از مردن ديگر هيچ خبرى نخواهد بود، نه قيامتى در كار است و نه برانگيختنى و حسابى

اما اى ام احيمر، اگر من مردم ، زود شوهر كن كه دنياى ديگرى در كار نيست كه در آنجا از من خجالت بكشى . آنگاه به مسخره رسول خدا (ص ) مى پردازد و مى گويد: اگر هم قيامتى در كار باشد، او را با شرابى گوارا و خنك كه تا مغز استخوان اثر مى گذارد، ديدار خواهم كرد!

و اشعارى ديگر از اين دست كه از ديوان اشعار او نقل كرده اند. (19)

يزيد احساسات مسلمانان را به باد مسخره مى گرفت و با نصارا همدمى مى كرد و با آنها نشست و برخاست مى نمود. نويسنده كتاب اغانى در اين مورد مى نويسد:

يزيد اولين خليفه اى بود كه در اسلام ، اساس لهو و لعب و سرگرميهاى خلاف شرع را آشكارا بنيان نهاد. او مطربان و آوازه خوانان را به گرد خود جمع مى كرد، و بى شرمى و شرابخوارگى را از حد مى گذرانيد! سرجون و اخطل شاعر را، كه هر دو نصرانى بودند، به همدمى خود برگزيد. مطربان و آوازه خوانان مست از باده شراب ، در مجلس او حاضر مى شدند و در كنارش ‍ مى نشستند و از او صله مى گرفتند! (20)

بلاذرى نيز در كتاب انساب الاشراف مى نويسد:

يزيد بن معاويه نخستين كسى است كه آشكارا به شرابخوارگى پرداخته ، بى مهابا به غنا و آوازه خوانى و شكار رو آورده است .

او همدمى با مطربان و جوانان بى مو، و شوخى و سرگرمى با ايشان ، و آنچه را موجب خنده و لذت خوشگذرانان از راه ميمون بازى و به جنگ انداختن سگها و خروسها مى شده ، برگزيده است ! (21)

و طبيعى بود كه اطرافيان يزيد به او تاءسى جسته ، آشكارا مرتكب حركات شنيع و انحرافات اخلاقى شوند. اين مطلب را مسعودى در كتاب مروج الذهب چنين آورده است :

كارهاى خلاف و نارواى يزيد به اطرافيان و عمال و كارگزاران او نيز سرايت كرد؛ تا جايى كه در روزگار او نواى موسيقى فضاى مكه و مدينه را پر ساخت . بازار لهو و لعب و ارتكاب به گناه گرم بود و در همه جا رواج يافت ، و مردم آشكارا به ميگسارى پرداختند!

يزيد بوزينه اى داشت پليد و موذى كه كنيه ابوقيس به او داده بود. يزيد اين بوزينه را در مجلس كنار خود مى نشانيد و برايش بالش مى نهاد. آن را بر ماده خرى وحشى ، كه به زير تنگ و لگام كشيده بود، مى نشانيد و در مسابقه اسب دوانى آن را با ديگر اسبان به مسابقه مى فرستاد!

روزى يزيد بر حسب معمول بوزينه را براى مسابقه آماده كرد و بوزينه پيش ‍ از ديگر اسبان چوبدستى را در ربود و مسابقه را برد!

بوزينه يزيد را لباسى بود از ابريشم سرخ و زرد و چسبان و تنگ . بر سرش ‍ كلاهى مى نهاد رنگارنگ . يكى از شعراى شام در آن روزگار در وصف ابوقيس يزيد چنين سروده است : اى ابوقيس ! سر افسارش را محكم بگير كه اگر افتادى ، او مسئول نيست .

راستى را، چه كسى ديده است كه ميمونى سوار بر ماده خر، از اسبهاى اميرالمؤ منين پيشى بگيرد؟! (22)

بلاذرى داستان اين بوزينه را چنين آورده است:

يزيد بن معاويه بوزينه اى داشت بنام ابوقيس كه آن را پيش روى خود مى نشانيد و مى گفت اين يكى از بزرگان بنى اسرائيل است كه به سبب ارتكاب به گناه مسخ شده و به اين صورت درآمده است ! آنگاه به او شراب مى نوشانيد و چون آن حيوان مست مى شد، به كارهاى مستانه او مى خنديد. و زمانى هم بوزينه را بر ماده خرى وحشى مى نشانيد و با ديگر اسبانش به مسابقه مى فرستاد. روزى او را برنشانيد و گفت : تمسك اءباقيس ‍ بفضل عنانها... . (23)

يزيد به ميمون بازى مشهور بود؛ تا آنجا كه مردى از قبيله تنوخ در وصف او چنين سروده است :

يزيد صديق القرد مل جوارنا

فحن الى اءرض القرود يزيد

فتبا لمن اءمسى علينا خليفة

صحابته الادنون منه قرود (24)

ابن كثير نيز مى نويسد:

يزيد به مطربى و نوازندگى و شرابخوارى و آوازه خوانى و شكار و سگ بازى و مجالست با زنان مطرب ، شهره خاص و عام بود.

او از به هم انداختن و جنگ قوچها و خرسها و بوزينگان سخت به وجد مى آمد و هرگز شبى را به روز نياورد كه مست و خراب نباشد!

او بوزينه اش را بر پشت اسبى با زين و لگام مى نشانيد و با طناب بر پشت اسبش تنگ مى بست . آنگاه بر سر او و ديگر كنيزكانش كلاهى زرين مى نهاد و بوزينه را در جمع ديگر اسبهايش به مسابقه مى فرستاد.

وقتى هم كه بوزينه او مرد، يزيد بر مرگش ماتم گرفت و سخت غمگين گرديد. مى گويند كه سبب مرگ يزيد اين بود كه او روزى بوزينه اش را در بغل گرفت و سخت بفشرد و قلقلكش داد. بوزينه كه ناراحت شده بود او را بسختى گاز گرفت و...

بلاذرى نيز از قول يك پيرمرد شامى سبب مرگ يزيد را اين چنين آورده است :

پروزى يزيد بوزينه اش را بر پشت ماده خرى وحشى بنشانيد و خودش هم در حالى كه مست و از خود بيخود بود، به دنبالش بناى دويدن را گذاشت كه ناگاه بر زمين خورد و گردنش بشكست و ديگر برنخاست . (25)

و از ابن عباس آورده اند كه گفت يزيد در حوارين در حالت مستى به قصد شكار بر اسب بنشست ، در حالى كه پيشاپيش او ماده خرى وحشى ، كه بوزينه اش را بر پشت داشت ، سخت مى تاخت . يزيد به قصد تعقيب او اسب خود را برجهانيد و چنين سرود:

اءبا خلف ! احتل لنفسك حيلة

فليس عليها ان هلكت ضمان

كه از اسب بزير افتاد و گردنش بشكست و ديگر برنخاست . (26)

بين رواياتى كه در مورد مرگ يزيد آورديم ، هيچگونه منافاتى به چشم نمى خورد. بلكه مى توان گفت : يزيد بوزينه اى را بر ماده خرى وحشى سوار كرده بود و خودش هم سوار شده بود و بوزينه را به رقص و جست و خيز واداشته بود كه در آن ميان بوزينه او را گاز گرفت و به سبب آن ، يزيد به زمين سقوط كرد و گردنش شكست و رگ حياتش از هم گسيخت .

به هر حال مى توان گفت كه اين خليفه در راه بوزينه اى جان داده است !

آنچه را تا اينجا آورديم ، شمه اى از سيره و رفتار يزيد بن معاويه بود كه در دوران حكومتش ، امت اسلامى شستشوى مغزى شده بودند و در گيجى و سردرگمى و غفلت و بيخبرى ژرفى فرو رفته بودند، كه آنها را بجز شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين (ع ) كه در مقام بيان آن هستيم ، چيزى از اين خواب گران بيرون نمى آورد.

 

   دو مكتب در اسلام جلد 1

   دو مكتب در اسلام جلد 2

   دو مكتب در اسلام جلد 3