مفهوم آزادي در علم سياست / كاميار صداقت ثمرحسيني

معادل واژه ي آزادي در زبان عربي « حرية » ( جمع : حريات ) مصدر « حر » ( به تشديد راء ) بوده و در انگليسي LIBERTY / FREEDOM است . از جمله معاني لغوي واژه ي « آزاد »، رها، خلاص شده، بي قيد، مستقل، رهايي از قيد و بند مي باشد. همواره رهايي از چيزي است
اينكه ما بايد از چه چيز آزاد باشيم ؟ موضوعي است كه در سير تاريخي انديشه هاي سياسي همواره مورد توجه بوده است. واژه يLIBERTY به معناي آزادي ( به ويژه از بيداد يا بردگي و غيره ) و LIBERATE به آزاد كردن ( از اشغال دشمن يا بردگي يا زندان و غيره ) مي آيد. « جميل صليبا » در تعريف واژه ي « حريت » مي نويسد : « آزاد مقابل برده است. نيز به معني خالص از آلودگي ها و كريم است. چيز حر يعني بهترين چيزها و سخن حر يعني بهترين سخن . اگر بگويند برده آزاد شد، يعني از رقيت بيرون رفت و اگر بگويند فلاني آزاد است، يعني از اصلي شريف است . پس آزادي ( حريت ) عبارت است از خلوص از آلودگي و ناخالصي يا آزادي از رقيت، يا پستي، اگر دال بر خلوص از آلودگي باشد، به معناي يك صفت مادي است. مثلا { در عربي } مي گويند طلاي آزاد يعني طلايي كه مس در آن نيست. و اگر به معناي آزادي از بردگي باشد، دال بر يك صفت اجتماعي است مثلا مي گويند مرد آزاد يعني خارج از تمام قيد و بند هاي سياسي يا اجتماعي و اگر دال بر خلوص از پستي باشد به معناي صفت انساني است مثلا مي گويند مرد آزاده يعني بزرگواري كه در شخصيت او عيبي نيست. » ( جميل صليبا : 1381، ص 308 )
گفته شد كه اينكه ما بايد از چه چيز آزاد باشيم ؟ موضوعي است كه در سير تاريخي انديشه هاي سياسي همواره مورد توجه بوده است. آيا آزادي از سيطره ي حاكم ظالم است؟ در اين معنا آزادي عين عدالت خواهي است. يا آنكه آزادي از سيطره ي قانون ( ولو عادلانه ) مي باشد؟ آيا اصولا انسان محدود مي تواند آزادي نامحدود داشته باشد؟ و آيا بزرگان فكري جهان چيزي بنام آزادي نامحدود را تجويز نموده اند؟
سير انديشه ي « آزادي » داراي تاريخي پر فراز و نشيب و طولاني در غرب بوده و آزادي خواهي دوران تجدد تنها يك برداشت خاص از مفهوم آزادي منطبق با « هستي شناسي » و « معرفت شناسي » دوران نوين اروپاست. تاريخ انديشه هاي سياسي به خوبي نشان دهنده ي آن است كه سيطره ي يك انديشه در يك دوره ي تاريخي، به معناي « حقانيت » يا « كمال » آن انديشه نمي باشد. و همچنانكه فرهنگ قرآني به ما مي آموزد : « صرف قدرت داشتن بر عمل و صحيح انجام دادن آن، دليل بر جواز آن نمي شود » ( سيد محمد حسين طباطبايي : 1363، ج 13، ص 71 ) در اين بخش به اختصار به برخي از زواياي مفهومي اين واژه در تمدن اسلام و مغرب زمين ( دوران هاي مختلف آن ) اشاره مي نماييم.

انديشه ي آزادي دريونان باستان :
در يونان باستان ـ پيش از سقراط ـ انديشه ي آزادي با « سرنوشت »، « ضرورت » و « تصادف يا صدفه » در ارتباط بود. در دوران « هوميروس » ( سده ي 11 و 10 پيش از ميلاد ) واژه ي آزاد بر انساني اطلاق مي گرديد كه : در ميان قوم و سرزمين خود بدون سيطره ي ديگر ( اقوام ) زندگي مي كرد. در اين معنا آزاد در مقابل اسير جنگي اي قرار دارد كه در غربت زندگي و تحت سيطره ي اربابي است. در دوره بعد واژه ي آزادي در پيوند با واژه ي « شهر » قرار گرفت. هر كه در شهر ( مدينه ) زندگي نموده و « شهروند » باشد پس آزاد است. در اين معنا واژه ي « آزاد » در مقابل اجنبي و نه عبد قرار مي گيرد. ضمن آنكه آزادي را به الهه اي منسوب و از اين رو « آزادي » به موضوعي براي عبادت مبدل گشت. در كنار انديشه ي « شهروند آزاد » به تدريج معناي « مختار » در برابر « مضطر » ايجاد گرديد. اين معنا دلالت بر آزادي فردي مي نمود اما نه بر مبناي « نفس يا قانون ذاتي » بلكه به دليل قانون الهي جهان كلمات « آزادي» و « آزاد » زماني معناي فلسفي خود را كسب نمودند كه ميان طبيعت و قانون تعارضي شكل گرفت. امري كه در مباحث سوفسطائيان خود را نمايان ساخت. در اين معنا آزاد كسي است كه مطابق با طبيعت سلوك نموده و غير آزاد شخصي است كه خاضع قانون باشد.
اما با « سقراط » تحولي اساسي در معناي آزادي به وجود آمد. او آنرا « فعل افضل » مي دانست وشرط آزادي را پاسداشت نفس و جستجوي امر خير و نيكو تر در نظر آورد. هدف از اين كار « خود كفايي » AUTARCIE بود كه بعد ها « كلبيون » تنها اين عنصر از عناصر فلسفه ي سقراط را اخذ نمودند كه شيوه قناعت تام ايشان نمونه اي بارز از آن است.
در نزد افلاطون تنها مي توان مفهوم شهروندي از آزادي را يافت. او آنرا بر پايه ي وجود خير تحليل مي نمود و خير فضيلت است. خير امري محض بوده و لذاته طلب مي گردد و محتاج امري ديگر نمي باشد. آزاد كسي است كه فعل وي متوجه خير مي شود.
اما در دوران روشنگري قرون هفده و هجده نگاهي ديگر به رابطه ي آزادي و فضيلت گرديد. در اينجا نه آزادي بلكه فضيلت به صورت خير مشروط و به اين معنا گرفته شد كه فضيلت تنها در صورتي خير است كه آزادانه انتخاب شود و براي انتخاب آزادانه نيازمند وجود گزينه هاي گوناگون و استفاده از آزادي اراده ي انسان مي باشيم.( تحول انديشه ي سياسي غرب در اين معنا كاملا مشهود است. )
معناي آزادي در نزد ارسطو شكل دقيق تر ي يافت. او اين مفهوم را با « اختيار » مرتبط ساخته و تصريح نمود كه اختيار صرفا از شناخت حاصل نمي گردد بلكه علاوه بر آن « اراده » نيز موجود است .« اختيار » در يگانگي « عقل » با «اراده » معنا گرفت. ( م . ش به : عبدالرحمن بدوي : 1984، ج 1، صص 458 ـ 459 )

انديشه ي آزادي در اسلام :
مفهوم آزادي در اسلام به معناي « آزادي از هر قيد وبند و از هر عبوديتي به جز عبوديت براي خداي سبحان است » ( سيد محمد حسين طباطبايي : 1363، ج 4، ص 183 ) علامه طباطبايي مي نويسد : « اسلام در تشريع خود جز بر دين توحيد تكيه نكرده ديني كه اصول سه گانه اش توحيد صانع، و نبوت انبيا و روز رستاخيز است، و همين اصل است كه مسلمانان و يهود و نصارا و مجوس و بالاخره اهل كتاب بر آن اتحاد و اجتماع دارند . پس حريت هم تنها در اين سه اصل است و نمي تواند در غير آن باشد زيرا گفتيم آزادي در غير اين اصول يعني ويران كردن اصل دين ... » ( همان منبع، ج 4، ص 185 )
ريشه ي تفكر توحيدي از آزادي در دوران انقلاب اسلامي ايران بسيار برجسته بوده و در شعارهاي آن دوران منعكس گرديده است:
توحيد و قرآن دينم آزادگي آئينـــم ( علي كمالي : 1359، ص 469 )
خون سرخ شهيد، نداي ايمان دهد درس آزادگي، به هر مسلمان دهد ( همان منبع، ص 336 )
مباحث مهمي پيرامون « آزادي » در اسلام در علوم مختلفي چون علم كلام در ذيل مباحث « جبر و اختيار » مطرح شده است. فعل « قدر » ( مصدر : قدر به فتح قاف و سكون دال ) به معناي « مقدر كردن ( چيزي را ) از جانب خداوند »، « تعلق گرفتن مشيت الهي ( بر چيزي ) » مي باشد.
در سير كلام اسلامي برخي بر اين مفهوم در حيات انساني تاكيد نموده و « جبريه » شدند. برخي ديگر بر مفهوم فعل « قدر » ( مصدر « قدره » به ضم قاف و سكون دال و « قدر »به فتح قاف و دال ) به معناي توانايي داشتن، قادر بودن تاكيد نمودند و از زمره ي « قدريه » ( به فتح قاف و دال ) گرديدند. فرقه اي كه منكر قضا و قدر بوده و هر كسي را در كار خود فاعل مختار مي داند. اما شيعه بنا بر روايت « لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين » ديدگاهي ديگر دارد :« يعني ـ نه بندگان در افعال خود مجبورند و نه مستقل، بلكه امري است بين اين دو امر .... افعاليكه از انسان صادر مي شود از روي اختيار و اراده و مشيت اوست و ابدا اجباري در كار نيست و بدون شك خودش فاعل افعال خويش، و ثواب و عقاب نيز مترتب بر فعل اختياري او مي باشد ولي منشاء اراده و قدرت و اختيار او ذات پروردگار است .... بنابراين بندگان هر فعلي كه انجام مي دهند به نيرو و قدرت اراده اي است از جانب حق به آنها افاضه شده .. و اگر آني فيض او قطع شود نيرو و قدرت و اراده و اختياري براي عبد باقي نمي ماند. » ( سيد عبدالحسين طيب اصفهاني : بي تا، ص 114 )
آزادي اگر در جهت « حيات معقول » ( اصطلاح بر گرفته از مرحوم علامه جعفري ) باشد، قطعا فوايد بسياري در جهت رشد شخصي فرد، حقيقت جويي و ممانعت از سوء استفاده از قدرت سياسي در بر دارد.
به جهت آشنايي عناوين برخي پژوهش ها در زمينه ي آزادي از منظر انديشه ي اسلامي عبارتند از :
1 ـ بررسي مفهوم آزادي در انديشه ي اسلامي ( رساله ي مقطع دكتري ـ رياض : دانشگاه اسلامي محمد بن سعود 1989 )
2 ـ بررسي مفهوم آزادي از ديدگاه صوفيه در دو سده ي سوم و چهارم هجري ( رساله ي مقطع كارشناسي ارشد ـ دانشگاه قاهره 1995 )
3 ـ مسئله ي آزادي از ديدگاه فلاسفه و صوفيه در اسلام ( رساله ي مقطع دكتري ـ دانشگاه قاهره : دانشكده دارالعلوم 1978 )
4 ـ بررسي مفهوم آزادي در انديشه ي اسلامي و نقش آن در تربيت اسلامي ( رساله ي مقطع دكتري ـ دانشگاه عين شمس 1986 )
در علم سياست ـ شاخه جامعه شناسي سياسي ـ بحث جبر و اختيار در قالب تحليل ساخت و كنش سياسي با مباحث آزادي و قدرت در ارتباط مي باشد. از ديدگاه ساخت گرايي « ساخت » محدود كننده ي اختيار كنش گر بوده در حالي كه در رويكرد كنش گرايي تاثير ساخت انكار مي گردد. برخي ديدگاه هاي تركيبي نيز شامل هر دو جنبه ي كنش ـ ساخت مي گردند.

انديشه ي آزادي در دوران تجدد :
دلمشغولي اصلي ليبراليسم به تامين آزادي شخصي انسان غربي ( و نه هر انساني ) باز مي گردد. اين امر به آن معناست كه حكومت ليبرال از جهت اهداف و حوزه ي عمل خود در قبال شهروندان خويش ( و نه هر انساني ) محدود است.
اگر در قبال دموكراسي اين پرسش مطرح مي شود كه « چه كسي حكومت مي نمايد ؟ » در ليبراليسم اين پرسش مطرح است كه « حدود حكومت و قدرت سياسي چيست ؟ » از اين تفاوت پرسش ها در مي يابيم كه ليبراليسم با بسياري از اشكال دموكراسي در تعارض بوده و تنها با اشكال خاصي از مردم سالاري قابليت سازگاري دارد.
آزادي از ديد « هابز » ( 1588 ـ 1679 ) به معناي « فقدان موانع خارجي در برابر حركت » بود. اين معنا از آزادي با مفهوم « جبر » توافق دارد. به عنوان مثال آب تا زماني كه در برابرش مانعي قرار نگيرد، « جبرا » به سرازيري جريان مي يابد. بشر نيز آزاد است كه آنچه را كه اراده مي كند انجام دهد، اما مجبور است آن اموري را انجام دهد كه خدا اراده مي كند. همه ي اراده ها عللي دارند و بدين معني جبري هستند.
اما در خصوص آزادي اتباع، وي معتقد است كه انسان ها در آنجايي كه قوانين مداخله نمي كنند آزادند. اين امر محدوديتي براي حق حاكميت ايجاد نمي كند زيرا همينكه حاكم اراده كند قوانين در آزادي ايشان مداخله خواهند كرد. اتباع حقي بر حاكم ندارند مگر آنچه كه حاكم ـ به دلخواه خود ـ براي آنان قايل شود . هابز مقاومت داخلي در برابر حاكم را ـ اگر چه بر حق باشد ـ محكوم نموده و تنها در دو مورد قائل به استثنا مي گردد.
1 . حق « صيانت نفس » كه به نظر وي اتباع حتي در برابر پادشاهان نيز حق دفاع از خود را دارند. ( « راسل » مي نويسد : يكي از نتايج جالب اخلاق خودخواهانه هابز اين است كه مقاومت در برابر حاكم فقط وقتي موجه خواهد بود كه در دفاع از نفس باشد، و مقاومت در دفاع از ديگران هميشه جرم است. )
2 . فرد در قبال حاكمي كه قادر به حمايت او نيست، هيچ وظيفه اي بر عهده ندارد. ( اين نكته عمل هابز را در تسليم شدن به « كرامول » را به هنگامي كه « چارلز دوم » در تبعيد بود ـ توجيه مي كند. ) ( م . ش به : برتراند راسل : 1373، ج 2، ص 763 ـ 765 ) از ديد هابز آزادي شهروندان و بردگان تنها از جنبه ي درجه متفاوت است: نه شهروندان به تمامي آزاد و نه بردگان به تمامي بنده اند.
تعبير « جان لاك » از آزادي نيز نقش بسيار عميقي در تفكر ليبراليسم بر جاي گذاشت. او آزادي را عبارت از « اينكه بنا بر « اختيار » يا « اراده » مان كاري را انجام دهيم يا ندهيم ) » تعريف مي نمود.
( TO ACT OR NOT TO ACT ACCORDING AS WE SHALL CHOOSE OR WILL )
تقريبا همه ي ديدگاه هاي مهم جان لاك متوجه به تحليل آزادي است. مانند 1ـ ديدگاه وي در زمينه ي آزادي طبيعي و برابري طبيعي انسان ها 2ـ تاكيد جان لاك بر حق زندگي، آزادي، مالكيت افراد 3 ـ نظريه ي حكومت بر پايه ي رضايت 4ـ لزوم حكومت محدود 5ـ مدارا و تسامح ديني 6 ـ حكومت قانون 7 ـ تفكيك قوا 8 ـ برتري جامعه بر حكومت 9 ـ حدود حق انقلاب
همچنين در اين دوران اسـت كه شاهد پيدايش يك نوع مفهوم انسان شـناسي مبني بر اينكه انسان معـيار اراده يا عـدم اراده مي باشد، بوده و اصطـلاح آزادي اختيار LIBERUM ARBITRIUM يا آزادي متعالي چنان معنا يافت.
تا اواسط دهه ي1930 آزاديخواهي در غرب به معناي « ايدئولوژي مدافع حداكثر آزادي فردي در برابر قواعدي بود كه دولت وضع مي كرد. » انديشه هاي آزاديخواهي سده ي 18 را گاه به عنوان « آزادي خواهي منفي » نام برده اند. اما در دهه ي1930 ميلادي با ظهور « آزادي خواهي مثبت » (برنامه فرانكلين روزولت : ليبراليسم مثبت ) ميان دو حوزه ي اساسي تمايز اساسي قائل گرديدند :
1 ـ حوزه ي اقتصاد : كه در آن دولت با عمل مثبت خود دخالت نموده و از اقشار محروم حمايت مي نمايد . اين مسئله در بردارنده ي انديشه ي « دولت رفاهي » گرديد كه قائل به وجود حد وسطي ميان « كار و سرمايه » بود.
2 ـ .حوزه ي اخلاق و سياست : كه در آن فرد داراي حداكثر آزادي مي باشد.
آزادي در غرب هيچگاه به عنوان يك اصل فراگير و بدون تبعيض و استثنا ـ خصوصا در زمينه ي فرهنگي ـ پذيرفته نشده است. اگر چه در قبال فرهنگ ملل غير غربي چنين تبليغ مي گردد.
در حالي كه هم از لحاظ نظري مانند تفاسير « آيزايا برلين » Isaiah Berlin ( 1909 ـ 1997 ) و هم در رويه ي عملي، آزادي در غرب بدون محدوديت قابل تصور نيست.
هر دو پرسش « برلين » از « آزادي مثبت » ( من تحت حكومت چه كسي و تا چه ميزان هستم ؟ ) و « آزادي منفي » ( من آزادم كه چه كاري را انجام دهم؟ يعني چه ميزان آزادي منفي دارم ) با قبول محدوديت در آزادي ( محدود در چهارچوب ارزش هاي خاصي از فرهنگ غرب ) اما از دو زاويه ي نگرش متفاوت به آن همراه است.
از لحاظ فرآيند عملي هم شاهد خطوط قرمز آزادي در غرب مي باشيم. بسياري از اين خطوط با برنامه ريزي هاي پيچيده ي اجتماعي ( كنترل رواني جامعه ) براي اكثريت جامعه ملموس نمي باشند. غرب هيچ اعتقادي به آزادي فراتر از چهارچوب نظام خود نداشته و خط قرمز آن عبور از « مرزهاي فرهنگي » تعيين شده براي آزادي در فرهنگ غرب است.
عملا هيچ كشوري نمي تواند فاقد « خط قرمز » در تعريف آزادي باشد. ضمن آنكه كشورهاي قدرتمند علاقمند به اعمال خطوط قرمز خود در ساير كشورها با توسل به حربه هاي مختلف ( نظير اقتصاد ) هستند. قابل توجه است كه آزادي ديني در كشورهايي چون فرانسه، تنها تا مرز همخواني با ارزش هاي نظام غير ديني قابل تحمل است.
پيش فرض « آزاديخواهي نو » به ويژه از دهه ي 1980 ( دوران رونالد ريگان و مارگارت تاچر ) به بعد، اين است كه:
« فرد ذاتا خوب است. » و « اصالت » دارد.
« بازار را به حال خود رها كنيد خود به خود تنظيم مي شود. »
در عين حالي كه برخي برنامه هاي اخلاقي را نيز دنبال مي نمودند.
به عنوان مثال از ديد يك نو ليبرال، بازار بايد كاملا آزاد باشد ( عدم دخالت دولت ) و از سوي ديگر دولت بر مسايلي مانند خانواده، مواد مخدر، سقط جنين بايد دخالت نمايد.
اين روند در دهه ي 1990 با پيروزي « توني بلر » در بريتانيا و « كلينتون » در آمريكا بار ديگر به « انديشه ي دولت رفاهي » بازگشت و تفسير آزادي در تفكيك دو حوزه ي اقتصاد ( دخالت دولت و مهار آزادي مطلق بازار ) و سياست و اخلاق ( دخالت ضعيف دولت در مسايل اخلاقي ) مطرح شد.
در حقيقت تحليل آزادي در غرب به شدت متاثر از تحليل بازار توسط اقتصاد داناني چون « ميلتون فريدمن » و « فردريش هايك » مي باشد. « فريدمن » معتقد بود كه بازار ـ بر خلاف فرايند سياسي كه علاقمند به تمركز و انحصار قدرت است ـ منجر به تجزيه ي قدرت مي گردد. بازار براي تحقق آزادي سياسي لازم است. چرا كه منجر مي شود تا دولت تنها منبع درآمد و اشتغال نباشد.
« هايك » نيز اقتصاد را بر پايه ي بازار آزاد تحليل نموده و آموزه هاي فكري وي اساس نوليبراليسم ( تاچريسم ) در بريتانيا گرديد. مهم ترين مولفه هاي اين طرز تفكر عبارت بودند از : 1 ـ مداخله حداقل دولت 2 ـ بنياد گرايي بازار 3 ـ پذيرش نابرابري سنتي 4 ـ ناسيوناليسم سنتي 5 ـ مدرنيزه كردن تك خطي.
در مقابل، افرادي چون جان رالز John Rawls ، درصدد آشتي ميان عدالت اجتماعي و آزادي فردي مي باشند و طبيعي است كه با چنين هدفي نمي توان بازار را به حال خود رها شده تصور نمود.

از ديد او دو اصل اوليه ي عدالت عبارتند از 1 ـ تساوي در آزادي و 2 ـ متفاوت بودن . اصل تساوي در آزادي ها به اين معناست كه « هر كس حق دارد در يك جامعه نظام مند به همان اندازه اي كه ديگران از آزادي برخوردارند از آن آزادي برخوردار باشد. » ( فليپ مالوري : 1383، ص 519 ) همچنين ساختار اساسي بايد تا حد امكان وضعيت افراد ( از جمله محروم ترين ايشان ) را بهبود بخشد. از ديد او گر چه بايد اقتصاد بر پايه ي بازار باشد اما در آن با احترام به اصول عدالت نفع تابع عدل ( و نه بالعكس ) تلقي گردد.
پس از حادثه ي معروف به « 11 سپتامبر 2001 » در ايالات متحده ي آمريكا ، مفهوم آزادي غربي به شكل پيچيده اي با مفهوم « امنيت » آميخته و از آن طريق با مفهوم « منافع ملي » ( بازار ) كشورهاي غربي مرتبط شده است.
شايد آميختگي سه مفهوم ( آزادي ـ امنيت ـ منافع ) منجر به تحول بنياديني در تطور مفهومي واژه ي « آزادي » در غرب باشد. كه در آن آزادي موكول به وجود امنيت ( ايجاد نظام پليسي قاطع و همه جانبه در جامعه ) مي گردد، ضمن آنكه امنيت غرب در منافع اين كشورها در سراسر جهان تعريف مي شود. فلذا اشغال افغانستان و عراق به آزادي ( حتي فردي ) جوامع غربي باز گردانده مي شود. غرب در تعريف آزادي و حقوق ناشي از آن ميان نظام دروني خود با خارج از آن ( ملل فقيري مانند افغانستان، فلسطين، عراق، ويتنام و ... ) آشكارا رويه اي دوگانه در پي گرفته است امري كه برخاسته از منطق ذاتي استعمار مي باشد.
امروزه آزادي فردي در غرب، بيش از پيش، بر پايه ي نظريات اقتصادي استوار شده است. به گونه اي كه چه بسا بدون تحليل درستي از « منافع اقتصادي قابل دريافت نيست.
سخن « كاسپرواين برگر » و « پيتر شوايتزر » در پيشگفتار خويش بر كتاب « جنگ آينده ي آمريكا »[1] قابل توجه است كه با ظرافت از قول « الكساندر هميلتون » Alexander Hamilton به نياز دروني غرب به سلطه جويي اشاره نموده اند :

« اگر حكومتي نتواند به اندازه ي كافي پايداري و نيرومندي داشته باشد كه ما را در برابر مسئله هاي برون مرزي مسؤول سازد، هرگز نخواهد توانست برايمان خوشحالي و خوشبختي پديد آورد. » ( كاسپرواين برگر ـ پيتر شوايتزر، 1377، ص 11 )



[1] پيش از حوادث 11 سپتامبر 2001