تو همهاش مكّه ميروي، كربلا ميروي! پس كِيْ بسوي خدا ميروي؟!


مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی در کتاب روح مجرد می نویسد:
حاج سيّد هاشم ميفرمود: روزي براي ديدن فلان، در كاظمين كه بودم به مسافرخانهاش رفتم، ديدم خود با زوجهاش ايستادهاند و چمدانها و اسباب را بسته و عازم مسافرت به حجّ هستند پس از كرّات و مرّاتي كه حجّ رفته بود، و شايد تعدادش را غير از خدا كسي نداند. به وي نهيب زدم: تو كه هر روز كربلا ميروي، مشهد ميروي، مكّه ميروي! پس كي به سوي خدا ميروي؟! وي حقّ سخن مرا خوب فهميد و ادراك كرد، امّا به روي انديشۀ خود نياورد و خود را به ناداني و غفلت زد، و خندهاي به من نمود و خداحافظي كرد و گفت: دعاي سفر براي من بخوانيد؛ و چمدانها را دست گرفته بيرون ميبرد تا به حركت درآيد.
حضرت حاج سيّد هاشم ميفرمود: ديده شده است بعضي از مردم حتّي افراد مسمّي به سالك و مدّعي راه و سبيل إلي الله، مقصود واقعيشان از اين مسافرتها خدا نيست؛ براي اُنس ذهني به مُدرَكات پيشين خود، و سرگرمي با گمان و خيال و پندار است؛ و بعضاً هم براي بدست آوردن مدّتي مكان خلوت با همراه و يا دوستان ديرين در آن أماكن مقدّسه ميباشد و چون دنبال خدا نرفتهاند و نميروند و نميخواهند بروند و اگر خدا را دودستي بگيري ـ و العياذ بالله ـ مثل آفتاب نشان دهي باز هم قبول نميكنند و نميپذيرند، ايشان ابداً به كمال نخواهند رسيد. فلهذا در تمام اين أسفار از آن مشرب توحيد چيزي ننوشيده و از ماءِ عذبِ ولايت جرعهاي بر كامشان ريخته نشده، تشنه و تشنه كام باز ميگردند، و به همان قِصَص و حكايات و بيان احوال اولياء و سرگرم شدن با اشعار عرفاني و يا أدعيه و مناجاتهاي صوري بدون محتوا عمر خودشان را به پايان ميرسانند. حاج سيّد هاشم در توحيد حقّ مردي صَريح اللهجه، و قويُّ البُنيان، و محكم الإراده، و سريع النّفوذ بود؛ و بدون بخل و اغماض بيان ميكرد و دلالت مينمود و سخنها داشت. هر يك از اولياي حقّ، با هزار افسون و نيرنگ انسان نميتواند يك جمله از ايشان بيرون بياورد؛ در كتمان بقدري قويّ ميباشند كه بعضي از حدّ هم تجاوز كرده راه افراط را ميپيمايند.
امّا حاج سيّد هاشم كه روحي و روحُ جميعِ وُلْدي و اُسْرَتي و كلِّ مَن يَتعلّقُ بي، به حقّ فداي او باشد، بقدري در اعطاء آن معارف سريع و بدون مضايقه و دريغ و بدون امساك بود كه براي انسان ايجاد شكّ مينمود كه آيا تا اين درجه هم وليّ خدا بايد دعوتش را گسترش دهد؟ و بخواهد و دنبال كند، و بطلبد افراد لائق را كه سخنش را دريابند و از مسيرش حركت نمايند؟! او به افراد غير لائق و غير مستعدّ چيزي نميگفت. ولي دوست داشت افراد، لائق گردند و استعداد يابند، و يا افراد مستعدّ و لائقي پيدا شوند و آن معاني راقيه و مُدرَكات عاليۀ خويشتن را كه از ملكوت أعلي سرچشمه ميگيرد به آنها إلقا نمايد. امّا افسوس و صد افسوس كه او گفت، و دنبال كرد، و پيگيري نمود، و دعوت كرد، و در مسافرخانه به ديدار و ملاقاتشان رفت؛ و آنها نپذيرفتند تا دامن از اين سراي خالي تهي كنند، و نزد ارباب حقيقي دست خالي بازگشت ننمايند. او كه نميگفت: حجّ نرو! مكّه و مدينه نرو! كربلا و نجف نرو! حقيقت حجّ و روح ولايت را او چشيده بود و مزۀ واقعي آنرا او دريافت نموده بود. او ميگفت: لحظهاي به دنبال معرفت ذاتت و نفست بگرد، دقيقهاي در حال خود تفكّر كن تا خودت را بيابي كه خداي را خواهي يافت، و در اينصورت تمام مسافرتهايت صبغۀ إلهيّه به خود ميگيرد، و با خدا و از خدا و به سوي خدا خواهي رفت. در آنحال چنانچه تمام جهان بلكه تمام عوالم را سير كني براي تو ضرري ندارد، زيرا با خدا و عرفان ذات اقدسش سفر نمودهاي! سيّد هاشم گفت و نشنيدند، و سيّد هاشم هم رفت. اينك بيايند تمام دنيا را زاويه به زاويه با شمع جستجو كنند كجا سيّد هاشم را خواهند يافت؟ كجا سيّد هاشم پيدا ميشود؟ هشت سال و اندي است كه از ارتحالش ميگذرد، چه به دستشان رسيده است؟ خواجه حافظي بايد تا سخنان سيّد هاشم را بفهمد؛ همانطور كه او بود كه سخنان خواجه حافظ را فهميد. ابن فارضي بايد تا به مُفاد كلام وي پي برد؛ همچنانكه او بود كه به مفاد كلام ابن فارض پي برد. و لهذا ميبينيد حقير در اين يادنامۀ مباركه از اين دو عارف نامدار ايراني و عرب زياد نام بردهام. اين به جهت آن ميباشد كه سيّد هاشم بدان افق دست يافته بود. امّا چون به زبان عربي آشنائياش بيشتر از زبان فارسي بود، أشعار ابنفارض را بيشتر ميخواند و اُنس خاصّي با آنها داشت. و به عقيدۀ حقير: اشعار ابن فارض از خواجه حافظ قويتر است؛ امّا اشعار خواجه از أشعار ابنفارض لطيفتر ميباشد. امّا در سير و سلوك و بدايت و نهايت هر دو به درجۀ أعلاي از عرفان رسيدهاند و أسفار أربعه را تمام نمودهاند.