در روزهاي اخير به مناسبت شركت در بزرگداشت يحيي مهدوي مقدمه هاي كتاب هاي ايشان را مرور مي كردم. مقدمه كتاب هاي جامعه شناسي، روش شناسي و به همين ترتيب مقدمه كتاب كليات فلسفه (متافيزيك ژان وال) كه من نيز به همراه دكتر «خوانساري» و چند استاد ديگر در ترجمه آن شركت داشتيم. به نكته اي درباب تعليم و تربيت در پايان كتاب (فصل آخر) جامعه شناسي برخورد كردم كه توجه ام را جلب نمود. در اين فصل رابطه اي ميان جامعه شناسي و تعليمات به عنوان يك امر اجتماعي برقرار شده است. نهادي كه در آن چهره فيلسوف روشن مي شود. تنها شخصي كه به معني واقعي مي تواند در تعليم و تربيت دخيل باشد، فيلسوف است. در واقع فلسفه يعني آموزش. وقتي درباره كاربرد و استفاده فلسفه پرسيده شود پاسخ دادن آسان نخواهد بود. زيرا به كاري مي آيد كه مردم نمي دانند، يا نمي خواهند بدانند زيرا مصرف نمي شود . فلسفه مصرف را تعيين مي كند. صراحتاً مي گويم كه فلسفه مدعي است. در آن فصل از كتاب، به طور ضمني روشن مي نمايد كه ميان سلامت جامعه و اصلي ترين ركن تعليم و تربيت كه دعوت به تأمل است رابطه عميقي وجود دارد. نبايد سقراط را فراموش نماييم كه تنها دعوت مي كند. سقراط درست مي گويد كه چيزي براي آموزاندن ندارد و آنچه وي مي خواهد بياموزاند، همان تأمل كردن مخاطب است. كار سقراط تحريك ذهن مخاطب و مبارزه با ركود فكري است، مبارزه با اضمحلال انديشه و نا اميدي. كسي كه مي انديشد، اميدوار به يافتن راه حل است. او در امكانات فكر مي كند. متفكر در جست وجوي امكانات تازه است و حتي وقتي به گذشته باز مي گردد، به امكانات از دست رفته مي انديشد. او مي پرسد، چه امكاناتي در گذشته از دست رفته اند، چه امكاناتي موجب هستند و در آينده چه امكاناتي را در پيش رو داريم ؟ فلسفه جست وجوي امكانات است و از اين رو هميشه يك جنبه «آتي» دارد و به همين سبب در كشوري كه فلسفه نباشد آينده اي متصور نيست. ممكن است پرسيده شود چرا اين مباحث را در مورد دكتر مهدوي طرح مي كنم. ايشان در درجه اول معلم فلسفه بودند و هرگز ادعا نكردند كه نظريه اي دارند و حتي همواره در انتخاب اصطلاحات مشورت مي نمودند. در مقدمه «كليات فلسفه» به طور رسمي مي نويسد، من براي انتخاب برابر نهاده ها از نظرات دكتر «فرديد» استفاده مي نمايم. اين از جمله محسنات اخلاقي ايشان بود كه مي توانستند با شهامت اظهار كنند: نمي دانم، سؤال مي كنم و مطالعه مي كنم . اين به معني اين است كه سالك و جست وجو گر هستم. دكتر مهدوي كار آموزش را با طنز و گستاخي سقراطي انجام نمي داد؛ بلكه، بسيار مؤدب بود و اغلب سكوت اختيار مي كرد. سكوت ايشان شما را وادار مي كرد خود را مرور كنيد. ايشان حتي تشويق نيز نمي كردند؛ چرا كه در عالم فلسفه تشويق چندان معنايي ندارد. به نظر من فلسفه آموزش پژوهش است. زيرا از پاسخ دادن تن مي زند. جواب ممكن هر بار به تعويق مي افتد و همين است كه فرهنگ را زنده نگاه مي دارد «فلسفه» حيات و شير مادري فرهنگ است. رومي ها در خطاب به فلسفه از عبارت شيرمادر استفاده مي كردند. نبايد صرفاً به وجود مادي كتاب هاي باقي مانده از دكتر مهدوي اهميت داد. چرا كه امروزه كتاب هاي زيادي چاپ مي شود. به طوري كه اگر مي توانستم، مي گفتم كه آنها را نخوانيد. صرف وجود مادي كتاب مهم نيست. آنچه اهميت دارد، قصد و نيتي است كه در نوشتن اين كتاب ها دخيل بوده است. چيزي كه به طور مستقيم قابل تدريس نيست و سفيدي ميان عبارت ها است. آنچه به صراحت گفته نمي شود، تلقين مي شود. وقتي درباره انضباط دكتر مهدوي سخن مي گفتند من ايشان را درذهن خويش با «كانت» مقايسه مي كردم. چون همانگونه كه مشهور است مردم ساعت خود را با برنامه روزانه او تنظيم مي كردند. اما موضوع تنها انضباط عملي دكتر مهدوي نبود. درباره كانت نيز به همين ترتيب؛ اگر فصل معروف روش شناسي عقل را بازبيني نماييد، خواهيدديد كه او فعاليت عقلاني را ابتدا مشروط بر « انضباط» و در مرحله دوم «ميزان»، سپس «معماري ساختارگونه» و در نهايت « تاريخ فكر» مي كند.اگر بخواهيم از اصالت عقل كانتي سخن بگوييم بايد اين چهار مورد را به عنوان ضوابط عقل بپذيريم. منشأ انضباط فكري دكتر مهدوي نيز ضوابط كانتي بود. در واقع آنچه شأن كانت يا دكتر مهدوي (در ايران) را نشان مي دهد انضباط عقلي است. به همين نسبت، ميزان، معماري ساختارگونه و تاريخ فكر نيز دخيل هستند. كسي كه كار فكري مي كند نمي تواند نسبت به تاريخ فكر بي تفاوت باشد. در فلسفه هرگز گذشته نمي گذرد. هم اكنون در رساله هاي افلاطون بيشتر مي توان آينده بشر را جست وجو كرد تا در گفته هاي يك روزنامه نگار جنجالي. هر قدر بادقت بيشتري آنها مطالعه شوند، بيشتر مي توان امكانات آتي بشر را حدس زد.در مقدمه كليات فلسفه از ژان وال مي خوانيم كه ما به گذشته بر مي گرديم، ولي در اين بازگشت «تجدد» ديده مي شود. تجدد نحوه ديدن گذشته را روشن مي كند. نه اين كه آن را تغيير مي دهد بلكه آن را عميق تر مي كند. اگر بنا باشد جلسات يادبود به عنوان كردن كتاب ها تقليل يابد از دست رفته است. وقتي جلسات معنا مي يابند كه ما عمق كاري كه انجام شده است را بفهميم. نكوداشت بايد آرمان اشخاص را زنده كند. يكي از آرمان هاي اصيل دكتر مهدوي استقلال ذهني دانشگاه بود. منظور من استقلال سياسي نيست، چه دكتر مهدوي اهل سياست نبود. استقلال ذهني دانشگاه يعني ميدان دادن به متفكر و مهدوي اين را مي دانست. مي دانست تمام دانشكده هايي كه دانشگاه تهران به ساختمان هايش افتخار مي كند بدون تفكر به جايي نمي رسد و مي دانست كه لازم نيست اين تفكر با لفظ فلسفه گفته شود. زيرا گاهي اتفاق مي افتد يك رياضيدان، فيزيكدان يا جامعه شناس كه متفكري واقعي است از فيلسوفي كه فقط در اسم فيلسوف است، خدمت بيشتري كند. يعني تجسس و جست وجوي علم را زنده نگاه مي دارد. در هيچ زمانه اي تفكر به سهولت زنده نمانده است. بدون تلاش دائمي گروهي خاص، تفكر سرپا نمي ماند. پس اين افراد هستند كه انديشيدن را پايدار مي نمايند.

منبع : روزنامه ايران، شماره 3692 (30/4/86)،  ص 10