فصل چهارم: قيام دوم بشرات 976 ـ 979 هـ / 1586 ـ 1571م
مبحث چهارم:
قيام دوم بشرات 976 ـ 979 هـ / 1586 ـ 1571م
اسباب قيام
سياست معتدل « شارل اول » در قبال اعراب اندلس چندان دوام نياورد و به رغم جلوگيري از اجراي برخي از تصميمات نا عادلانه در قبال ايشان، مشكل حل نشده ي مهمي ميان آنها و حكومت اسپانيا باقي ماند. در طي نيمه ي اول سده ي شانزدهم ميلادي / دهم هجري كليساي اسپانيا در اجبار اندلسي ها به نصراني شدن واقعي ناكام مانده بود. زيرا قادر به تصميم گيري كافي براي آن نبود و خود اندلسي ها نيز مايل به تغيير عقايد شان نبودند. در اين دوران معادله ي نامتوازني بين طرفين بر قرار شد. اعراب از نظر اسمي نصراني شده و از جنبه ي عملي مسلمان باقي مانده و تا حدودي توانسته بودند حكومت را قانع به جلوگيري از برخي تصميمات درباره حق زبان، آداب و رسوم و سنت هاي ملي شان نمايند و به خوبي در برابر قطع پيوندهاي خود با عقايد گذشته شان بايستند. حكومت اسپانيا و دستگاه ديني از نزديك مراقب اوضاع بوده و قادر به انجام كاري در برابر آن نبود و اين امراز جهتي ناشي از عدم وجود گزينه اي ديگر و از جهت ديگر به انسجام و اجتماع اندلسي ها با يكديگر باز مي گشت. امري كه اتخاذ هر گونه تصميمي بر ضد ايشان را محال مي نمود.[1]
اما شاه « فيليپ دوم » Philip II ( 963 ـ 1007 هـ / 1555 ـ 1598 م ) كه پس از پدرش « شارل اول » به تخت سلطنت رسيد، بسيار متعصب و معتقد بود كه مساله ي اندلسي ها مشكلي بسيار پيچيده و غير قابل حل است و با ديدگاه كليسا و « سياست بازگشت » موافق بود كه اذعان مي داشت كه اندلسي ها اقليتي غير قابل تلفيق در جامعه ي اسپانيايي هستند و دائما با دشمنان كشور در شمال آفريقا و دولت عثماني در ارتباط مي باشند. { و از اين رو راهي جز طرد ايشان از جامعه ي كاتوليك اسپانيا وجود ندارد. } امري كه مورد نگراني شديد حكومت اسپانيا بود و با شك و احتياط دائمي به آن مي نگريست. [2] لذا « فيليپ دوم » سياست زور و سركوب و ستم ديني بر ضد اندلسي ها را پي گرفت. او به صدور مجموعه فرمان هاي سلطنتي درباره ي ايشان مبادرت نمود. كه يكي از آنها فرمان سال 971هـ / 1563م است كه بنا بر آن اندلسي ها از حمل سلاح جز با اجازه ي حاكم كل منع مي گرديدند. و مقرر مي داشت كه ظرف مدت پنجاه روز مي بايست اسلحه ي خود را تحويل داده و ديگر آنرا نگاه ندارند و اگر شخصي در اجراي فرمان فوق تعلل نمايد، محكوم به شش سال كار با اعمال شاقه مي شود. اين قانون موجب ناراحتي شديد ميان اندلسي ها گرديد زيرا سلاح براي ايشان كه در گرداگردشان دشمنان قرار داشتند و در اماكن دورافتاده ساكن بودند، يك وسيله ي دفاعي بود. [3]
اين فرمان آغازي براي قوانين سخت تر و شديد تري بود. « اسقف دون پدرو گوريرو » Don Pedro Guerrero ( رئيس اسقف هاي غرناطه ) در سال 953 هـ / 1546م كوشيد تا سياستي بسيار فعال در قبال اندلسي ها و به خصوص تضمين تغيير كامل دينشان به مسيحيت پيش گيرد. او در سال 973 هـ / 1565م در مجمع كليسا كه در شهر « ترنت » Trent ايتاليا تشكيل شده بود، از سياست تسامح پيش گرفته شده در برابر اندلسي ها انتقاد نموده و پس از بازگشت { به اسپانيا } با دعوت به تشكيل مجلسي محلي ، مبادرت به پيگيري سياستي بسيار سخت در قبال اندلسي ها به جهت كامل كردن نصرانيت آنها نمود. اين مجلس خواستار اجراي قانون « شارل اول » صادره در سال 922 هـ / 1526 م گرديد كه پيشتر به آن و كوشش هاي اندلسي ها در عقب انداختن آن به مدت چهل سال اشاره داشتيم. شاه اين پيشنهاد را به منظور مطالعه و ارائه ي گزارش مفصلي درباره ي امكان اجراي آن ، به گروهي مركب از بزرگان ديني، برخي از مسئولان شهري و فرماندهان نظامي محول نمود. پس از طي چند جلسه، نظر مقامات ديني چيره گشت و آنها حضار را به تشديد اجراي فرمان صادر شده در سال 922 هـ / 1526 م سفارش نموده و در سال 974 هـ / 17 نوامبر 1566 م با موافقت شاه، « كاردينال پدرو ديسا » Don Pedro Deza عضو دادگاه تفتيش به عنوان رئيس مجلس سلطنتي در غرناطه مامور اجراي حكم گرديد. « ديسا » دستور داد تا قانون را به طور سري طبع نموده و سپس در غرناطه و مناطق پيرامون آن در ماه ژانويه ي سال 1567 م ( 975 هـ ) و به يادبود سقوط شهر اعلان نمايند. تا از اين رو مناسبتي محلي براي جشن ساليانه به وجود آيد. [4]
اين قانون به اندلسي ها سه سال فرصت مي داد تا زبان كاستيايي را فرا گيرند و پس از آن كسي حق نوشتن و خواندن و يا صحبت كردن به زبان عربي را نداشت. همچنين هيچ يك از عقود و معاملاتي را كه به زبان عربي ادا شود مورد قبول ندانسته و نيز لازم مي داشت كه همه ي كتاب هاي عربي را در هر زمينه اي تا ظرف مدت يك ماه به رئيس مجلس سلطنتي به جهت بررسي و مطالعه تسليم نمايند تا در صورت عدم مطالب ممنوعه در آن، به صاحبش بازگردانده شود. صاحبان اين كتاب ها تنها مي توانستند سه سال آن را حفظ نمايند. آنها به موجب اين قانون دوخت لباس عربي جديد ممنوع و بر از ميان بردن لباس هاي موجود عربي تاكيد شد. اما استفاده از لباس هاي قديمي ابريشمي تا يك سال و پشمي تا دو سال اجازه داده شدند. همچنين حجاب براي زنان عربي ممنوع اعلام شد و ملزم به گشودن روي خود و پوشيدن كت و گذاشتن كلاه { همانند زنان اسپانيايي } شدند. نيز از اجراي هر گونه رسوم اسلامي در جشن هاي خاص منع گرديده و مقرر شد كه در اثنا جشن درب منازل باز باشد تا افراد حكومتي و كشيش ها بتوانند آداب و رسومي را كه در داخل منزل در جريان است مشاهده نمايند. علاوه بر آن به موجب اين قانون خواندن موسيقي محلي عربي، زينت با حنا و يا استفاده از حمام ممنوع بلكه لازم مي داشت كه حمام ها ـ چه خصوصي باشد چه عمومي ـ از ميان بروند. همچنين به كار گيري اسامي و لقب هاي عربي جز استفاده از لقب برده ي سياه ممنوع گرديد. اين لقب را به جهت اجازه ي حفظ برده داري در نزد ايشان داده بودند. [5]
آثار اعلان اين قانون ترس و سكوت در بين اهالي غرناطه بود. خاصه آنكه حكومت اسپانيا به اجراي فوري آن پرداخت و ابتدا از پيگرد اعراب به منظور تاكيد بر عدم حمل سلاح بنا بر قانون صادر شده در سال 971هـ / 1563 م آغاز شد. لذا بزرگان اندلسي گرد هم آمده و در خصوص آنچه بايد در قبال اين بلاي جديد انجام دهند با يكديگر به بحث پرداختند. نظر آنها بر تلاش از راه هاي صلح جويانه و مراجعه به حكومت به خاطر لغو يا حداقل تخفيف آن بود. اعتراض ايشان ابتدا به « كاردينال ديسا » رئيس مجلس سلطنتي، سپس به دانشمند « كاردينال اسپينوزا » Don Diego de Espinosa و در نهايت به پادشاه « فيليپ دوم » فرستاده شد.
اما ايشان با نمايندگان اندلسي ها با اهانت و بي توجهي برخورد كردند. حتي شاه فيليپ دوم به خود زحمت دانستن خواسته هاي ايشان را نداد و ارائه ي عريضه ها را به كاردينال ديسا ارجاع داد. ضمن آنكه توجهـي به نصـيحت « ماركز دي موندگار » Marquis de Mondejar حاكم نظامي غرناطه ـ كه به مادريد آمده بود و تقاضاي لغو قانون را مي نمود ـ ننمود. « دي موندگـار» استدلال مي نمود كه اجراي آن ممكن است كه اسپانيا را به ورطه ي جنگ ها و خطراتي بيندازد كه پيش بيني نتايج آن ممكن نيست، نيز به ناامـيدي و ياسي اشاره داشت كه مي تواند اعراب را به قيام سـوق دهد. امري كه به مصلحت كشور نبود. خصوصا كه ترك هاي عثماني تا نزديكي سواحل اسپانيا پيش آمده بودند. اما شاه تصميم خود را گرفته بود و با ديدگاه ديسا و اسپينوزا قانع شده بود. او به « ماركز » دستور داد تا به غرناطه باز گشته و در اجراي فرمان با « ديسا » كه مسئول عمل به فرمان بود، همكاري نمايد. [6]
در نتيجه براي اندلسي ها راهي جز انديشه ي قيام و مقاومت مسلحانه در دفاع از خويش در برابر دشمن باقي نماند. دشمني كه به يكباره درصدد جدا كردن ايشان از قوميت ( عربي ) و دينشان بود. قيام دوم بشرات با توجه به رنج هاي بسياري كه روابط اعراب و حكومت اسپانيايي در جنوب اسپانيا از سقوط غرناطه در سال 896 هـ / 1492 م با آن متمايز مي شود و در عصر فيليپ دوم كه به اجراي اين قانون شديدا ظالمانه مبادرت نمود، قابل پيش بيني بود.
شاه در قبال خطرهايي كه مسئولان مربوط به اداره ي امور اعراب گوشزد مي نمودند، تجاهل مي كرد و اگر تحت تاثير اطرافيانش مانند « ديسا » و « اسپينوزا » قرار نگرفته بود به اين حماقت دست نمي زد. [7] زدودن كامل { هويت } قومي و ديني از ملتي نه ممكن و نه چنان آسان بود كه رجال دربار اسپانيا تصور مي نمودند. خصوصا اينكه اين ملت از تباري اصيل نزول كرده و تمدن خود را از دستاوردهاي اسلافش در اين سرزمين مانند « عبدالرحمن الناصر» ، « المنصور بن ابي عامر » و « بني سراج » ادامه مي داد. [8]
علاوه بر اين علل مستقيم شعله ور شدن قيام دوم بشرات در عوامل متعددي است كه در زندگي ملت عرب در اندلس دخالت داشته اند. اموري كه به شيوه ي زشتي در سياهي يك تراژدي پس از سقوط غرناطه حاكم گشت. همچنين اين ملت در معيشت و ساختار زندگي خود مورد حمله قرار گرفت. چنانكه اقتصاد غرناطه و مناطق پيراموني آن بر پايه ي صناعت حرير بافي بود. اما در نتيجه ي سياست حكومت اسپانيا كه صادرات حرير توليدي غرناطه را پس از سال 957هـ / 1550م ممنوع ساخته بود، به ورطه ي ركود افكند. همچنين ماليات بر حرير غرناطي را پس از سال 969هـ / 1561م افزايش دادند و اين در همان زماني بود كه گروهي از جانب حكومت مشغول تحقيق درباره ي زمين هاي سلطنتي بود تا آنچه را كه متعلق به شاه مي دانند مصادره نمايند. در همان زمان دادگاه هاي تفتيش در غرناطه فعال شد و فعاليت آنها در مصادره ي اموال بيشتري از اندلسي ها افزايش يافت. [9] تنها در بين سال هاي 957 ـ 987 هـ / 1550 ـ 1570 م دادگاه هاي تفتيش سالانه بر املاك هفتاد عرب چيره گرديدند. يكي از مورخان به نام « گارد » Garad بيان مي كند كه رويه ي دادگاه هاي تفتيش به شكلي مستمر بر اين روش بنا شده بود كه ميزان دارايي هايي ساليانه ي خود را افزايش دهند. چنانكه اين وضعيت تا پنج سال پيش از قيام بشرات به بالاترين حد خود رسيده بود و در واقع يكي از اسباب قيام اعراب قطعا مصادره ي املاكشان بوده است. [10]
وقوع انقلاب
شرايطي كه اعراب اندلس اندكي پيش از اعلان اجراي فرمان سلطنتي در اول ژانويه ي سال 1567 م ( 975 هـ ) در آن مي زيستند، شرايطي قهرآميز، دشمني و نبرد بر سر اعتقادات، زبان و معيشت بود و حال اين فرمان جديد به وضوح نيت پادشاه اسپانيا در ريشه كن كردن پايه هاي باقي مانده ي هويت ايشان و دور كردن شان از وابستگي هاي قومي و ديني آنها را نشان مي داد. ديگر بر آنان ثابت گرديد كه نمي توان به سياست اسپانيا مطمئن بود و نگهداري كرامت و عزت قومي و دين آباء و اجدادي تنها با بكار گيري اسلحه و مقاومت امكان پذير است. كه چه بسا به لغو قانون ظالمانه ي فوق و يا حداقل كاهش برخي بندهاي آن منجر گردد.
آنها در نتيجه ي تجربه ي قيام هاي پيشين دريافتند كه آمادگي كافي و كتمان آن بهترين كار براي موفقيت قيام خواهد بود. اين بار نيز قبيله ي « البيازين » در غرناطه نقطه ي اجتماع قيامگران عرب بود. يكي از غرناطي هاي ساكن در اين قبيله به نام « فرج بن فرج » عهده دار انديشه ي قيام و افروختن آتش آن گرديد. او رنگرزي بود كه نسبش به خانواده ي عربي بلند مرتبه ي بني سراج كه در ايام فرمانروايي عربي ـ اسلامي از نفوذ بسياري در غرناطه برخورد دار بود مي رسيد. « ابن فرج » مردي شجاع، مصمم و متهور بود و آرزوي انتقام ظلم هايي را كه بر ايشان رفته بود، در سر داشت. او با ياران خود در غرناطه كه توانايي اين كار را داشتند تماس گرفت و به جهت هم آهنگي در اعلان قيام بارها به منطقه ي بشرات رفت. همه ي رهبراني كه « ابن فرج » با آنها تماس گرفت، متوجه اين نكته شده بودند كه مقاومت جديد نيازمند مهيا شدن دو عامل اساسي است. اول مشاركت عملي همه ي اعراب جنوب اسپانيا است كه با آماده ساختن مردان مورد نياز براي جنبش امكان پذير مي شد تا از اين طريق سركوب مقاومت در مدت زماني كوتاه به توسط حكومت اسپانيا، با مشكل مواجه گردد. اما عنصر دوم كمك مادي و تقويت نظامي آنها از جانب اعراب شمال آفريقا و خصوصا مسلح شدن شورشيان به سلاح نوين بود كه اندلسي ها به ميزان كافي در اختيار نداشتند. [11]
اين دو عامل مهيا شد. هنگامي كه اهالي غرناطه از حكومت اسپانيا درخواست اجازه ي جمع آوري پول به جهت ساخت بيمارستاني براي بيماران و افتادگان و فقراء در خارج از حصار شهر را نمودند. با موافقت دولت اسپانيا توانستند از طوائف مختلف مملكت غرناطه پول لازم را جمع كرده[12] و از طريق اين دستاويز، مبادرت به بررسي جوانب كار و دعوت به قيام نمودند. مبالغ بسياري جمع شد و مردان توانمند بر حمل سلاح و مقاومت گردهم آمدند. آنها به وجود حدود چهل و پنج هزار جنگجو كه در قيام شركت خواهند داشت، اطمينان يافتند. اما در زمينه ي رابطه با خارج از اسپانيا نمايندگاني به مغرب و الجزاير فرستاده و از جانب شريف مراكش وعده ي ياري گرفتند. نيز والي تركي الجزاير « علوش علي پاشا » برخي داوطلبان مجهز به سلاح را براي ايشان فرستاد.[13]
آنها به پيروزي اميدوار شدند و روز چهاردهم آوريل 1568 م ( 977 هـ ) را به عنوان روز قيام خود انتخاب نمودند كه مصادف با روز پنجشنبه ي مقدس اسپانيايي ها و در نتيجه مشغول شدن آنها به جشن هاي مربوطه و راحتي كار انقلابيون و غافلگيري نيروهاي حكومتي بود. اما اخبار قيام به « ديسا » رئيس مجلس سلطنتي در غرناطه رسيد و از اين رو انقلابيون ناچار به تعويق آن گرديده و ضمن استمرار آمادگي خود در خلال ماه هاي تابستان سال 976 هـ / 1568 م به صورت پنهاني تعداد زيادي از جوانان غرناطه را به جهت آموزش جنگيدن به مناطق بشرات منتقل نمودند. سپس روز اول ژانويه ي سال 1569 م ( 977 هـ ) را به عنوان روز اعلام قيام تعيين نمودند.
آنها به تكميل توانمندي هاي خود پرداختند و در حدود هشت هزار نفر در دره ي « لكرين » Lacrin و « ارجبا » Orjiba سرباز گيري نمودند و به بهانه ي فروش جهاز شتر شروع به رفت و آمد در شهرها نمودند وتوافق كردند كه با اشاره ي معيني قيام از بالاترين نقطه ي غرناطه آغاز شود، به گونه اي كه هزار سرباز بي درنگ از حصار حمرا از سمت جنة العريف بالا رفته و در همان حال آتش قيام در سه نقطه در بيازين شعله ور گردد.و مبادرت به تصرف دادگاه تفتيش و دستگيري قضات آن و حمله به زندان و آزاد سازي اعراب زنداني در آن نمايند. در پايان { عمليات } در ميدان « باب الرمله » به هم پيوسته و به تدارك آمادگي در دفاع از شهر بپردازند. [14]
اما در روز 23 دسامبر 1598 م ( 976هـ ) حادثه اي در بشرات روي داد كه قيام را به جلو انداخت. هنگامي كه برخوردي بين برخي شورشيان با دسته اي اسپانيايي شامل پنجاه سرباز اسپانيايي كه برخي از ماموران دولتي و قضات نيز با آنها بودند در نزديكي « كادير » Cadiar روي داد و ايشان كشته شدند. اين حادثه شعله ي انقلاب را بر افروخت و جنوب اسپانيا را در بر گرفته و به « وادي لكرين » و « مريه » رسيد. قيامگران در آنجا برخي از رجال طرفدار اسپانيا را شكست دادند، عده اي را كشتند و بقيه را به اسارت گرفتند. و اسپانيايي ها به دليل گسترش و دامنه ي وسيع قيام نتوانستند مقاومت كنند. [15]
« فرج بن فرج » كوشيد تا راه قيام را براي هجوم به غرناطه باز نمايد. اما به جهت بدي شرايط جوي و بارش برف سنگين در كوه هاي سيرانيودا تنها توانست با دويست جنگجو به آنجا برسد اما از آنجا كه از حمايت اهالي ـ كه از وارد شدن به چنين معركه اي بدون وجود مردان جنگي كافي مي ترسيدند ـ برخوردار نبود، به ناچار پس ازاعلام عملي آغاز قيام در مناطق مختلف غرناطه به حكومت اسپانيا به سوي نيروهاي خود در بشرات عقب نشيني نمود. [16]
بشرات در آن هنگام عرصه ي بزرگي براي فعاليت انقلابيوني بود كه پس از آزادي مناطق و اعمال سيطره بر مناطقشان قدرتمند شده بودند. آنها به انديشه ي انتخاب پادشاهي به عنوان نشانه اي از مجد گذشته ي اعراب در غرناطه افتادند و از اين رو جواني را از اهالي بيازين به نام اسپانيايي «فرناندو دي والو » ( كردوبا ) Fernando de Valor انتخاب كردند كه در اصل عربي خالص از خاندان « بني اميه » بود و با اسم عربي « محمد » در ميان خانواده و دوستان اندلسي خود شناخته مي شد. او پيش از پيوستن به قيام با توجه به فعاليت ها و فراستي كه از خود نشان مي داد شهرت و منزلتي بلند يافته بود تا آنجا كه به عنوان مشاور شوراي شهر غرناطه معين گرديد. حكومت اسپانيايي به جهت ترس از پيوستن وي به جنبش مقاومت و جمع شدن اعراب بر گردش، وي را در آخرين روزهاي پيش از قيام به زندان انداخت اما او توانست در شب حمله ي « ابن فرج » به آنجا در بيست و سوم دسامبر 1568 م ( 976 هـ ) از زندان بگريزد.
« فرناندو دي والو » ( محمد ) در قريه ي بزنار Beznar در دره ي « لكزين » به خانواده و نزديكانش از «آل فالور » پيوست و در آنجا نمايندگان انقلابيون به سرعت رسيده و در بيست و هفتم دسامبر در مراسمي ساده ولي با بازتاب وسيع جشني براي شاهي او برگزار نمودند و پرچم هاي عربي داراي هلال افراشتند. شاه به حاضران درود فرستاد و در مقابل ايشان سوگند ياد نمود كه حاضر به تقديم جان در راه دفاع از دين و امت و آزادي مملكت و ملت خويش مي باشد و نام خود را با عنوان حكومتي ( شاهي ) چنين نهاد : «محمد بن اميه فرمانرواي اندلس و غرناطه » سپس همگي هلهله سر داده و از خداوند براي موفقيت او پيروزي قيامشان دعا نمودند. محمد بن اميه عموي خود بنام « فرناندو كوچك » را كه نام عربي اش « ابن جوهر » بود براي رياست، و « فرج بن فرج » را به عنوان رئيس الوزراء Alguacil Mayor خود برگزيد و اين بالاترين مقامهايي بود كه عرب اندلس پس از سقوط غرناطه به آن دست مي يافت. [17]
« محمد بن اميه » به مسئوليت هاي جديد خود پرداخت. او نيروهاي خود را بار ديگر منظم ساخته و « ابن فرج » را مكلف نمود تا با پانصد سوار در سراسر مملكت غرناطه گشته و روح انقلاب را در آن زنده نمايد. ضمن آنكه دستور به كنار گذاشتن نام ها و القاب اسپانيايي و امر به بازگشت به اسما و القاب عربي و اسلامي كرد. نماينده اي را به جهت ياري از اعراب شمال آفريقا به آنجا فرستاد. برادرش عبدالله را به الجزاير فرستاده و سپس او را به همراهي فرناندو الحبقي كه از بزرگان وادي آش بود [18] به نمايندگي به مغرب گسل داشت. نيز تعدادي از رهبران را براي اداره ي عمليات در مناطق انقلابي تعيين نمود. كه از جمله ي آنها « دي گرانادا شعبان » رهبر وادي « لكرين »، و « ماركوس الزمار » رهبر منطقه ي Guajaras و « ماتيو الرامي » رهبر منطقه ي « المريه » Almaria و فرناندو الغري رهبر وادي منصوره و « فرنسيسكو بورتو لماريرو بن مكنون » رهبر منطقه ي شرقي و « جيرونيمو المالح » رهبر منطقه ي زينيت و وادي آش بودند. ضمن آنكه ابن اميه دو بار رهبري محاصره ي « ادرا » Adra را به عهده گرفت. و در عين حال سه تن از رهبران ديگر به نام هاي «الناقص»، « الرنداتي »، و « جيرنسيلو الارشيدوني » را براي معاونت در دفاع از بشرات تحت امر خود نگهداشت. [19]
به اين صورت نيروهاي انقلابي در ابتداي كار خود و خصوصا در « لكرين » كه در دست ايشان بود توانستند به پيروزي هاي بزرگي نايل آمده و خسارات بزرگي بر نيروهاي دشمن وارد سازند. آنها آتش انقلاب را در بيشتر مملكت غرناطه ي قديم و خصوصا بسطه، وادي آش، و المريه مشتعل ساخته بودند و جز در شهرهاي « رنده »، « مربله » Marbella و « مالقه » Malaga ـ كه به جهت وجود طرفداران توانمند اسپانيا در آنها كاري از پيش نبردند، ـ در ديگر نقاط از پشتيباني برخوردار بودند. [20]
از سوي ديگر فيليپ دوم كه تصور مي نمود كه در خنثي سازي شورش ها موفق بوده است از اخبار قيام جديد نگران شد و براي او مشخص شد كه زخم اين قيام در كوتاه مدت بسيار عميق است خصوصا اگر برنامه هاي اعراب در جهت تصرف و استيلا بر شهر غرناطه عملي گردد و اين در حالي بود كه شرايط نظامي كشور مناسب تجهيز ارتش و مقابله با قيام نبود. زيرا مردان جنوب اسپانيا و كاستيا در لشگر فيليپ دوم در كوه هاي آلپ گرد هم آمده بودند و از اين رو در اين مناطق به تعداد كافي حضور نداشتند. لذا شاه ناچار به فراخواني سرباز از مناطق دوري مانند « كاتالان » Catalonia در شمال شرقي اسپانيا و تقاضاي كمك از لمبارديا ، ناپولي و سيسيل گرديد. علاوه بر آن طبيعت كوهستاني و صعب العبور مناطق قيام مناسب با عمليات سريع نظامي به جهت خاموش كردن آتش قيام نبود.
« ماركز موندنگار » حاكم نظامي عام غرناطه ـ كه به منطقه آشنايي خوبي داشت، ـ بنا بر درخواست شاه فيليپ دوم ماموريت يافت تا با قيام مقابله نمايد. او توانست در ماه هاي اوليه پس از قيام پيروزي هايي را به دست آورد. اما فيليپ دوم كاملا مطمئن از كار نبود و از اين رو دستور داد تا « ماركز موندنگار » فرماندهي لشگر را با « ماركز بلش » Marquis de Los Veiez تقسيم نمايد. سپس رهبري عام در مقاومت بر عليه قيام را به برادر نامشروع خويش « دون خوان اتريشي » Don John de Austria سپرد [21] او در سيزدهم آوريل 1569 م / 977 هـ وارد غرناطه شد و بلافاصله سياست قلع و قمع شديد در برابر قيام را به اجرا گذاشت. شعار او كه عبارت بود از « نه رحمي و نه ملايمتي » نشان از تمايل به ريشه كن كردن اساسي قيام داشت. او همه ي كساني را كه در قيام شركت داشتند ـ خصوصا اعرابي را كه در منطقه مي يافت ـ مي كشت. دستور به بريدن سر مردان و زنان و كودكان را در مقابل ديدگان خود داد و دهكده هاي بشرات را به سلاخ خانه ي انسان ها تبديل كرد. [22]
آتش قيام براي بيش از دو سال در بشرات ادامه يافت و در آن اندلسي ها وارد رزمگاه هاي سختي با سپاهيان اسپانيا شدند كه درصدد سركوب ايشان بود. در برخي از مراحل قيام كوشش هايي در جهت رسيدن به صلح و تفاهم انجام مي شد اما حكومت با اين استدلال كه به آنها اطميناني ندارد مي كوشيد تا با آسودگي خاطر اعمال وحشتناك خود در قبال ساكنان بشرات را انجام دهد. لذا آن كوشش ها با شكست مواجه شد و شعله ي قيام بالا گرفت. مانند آنچه كه در شهر « جبليس » Jublies رخ داد. اهالي آن قلعه ي شهر را تسليم « ماركز مونديگار » نمودند كه وي ايشان را امان داده بود. « ماركز » دستور داد كه ايشان در كليساي شهر گرد هم آيند و از آنجا كه كليسا ي شهر گنجايش همگي ايشان را نداشت زنان و پيرمردان و كودكان در خارج از كليسا و در نگاهباني سربازان اسپانيايي قرار گرفتند. يكي از اين سربازان درصدد تعرض به دختري عرب گرديد كه توسط عربي ديگر به قتل رسيد. سربازان از كشته شدن دوستشان ترسيده و همه ي زنان و پيرمردان و كودكان خارج از كليسا را به قتل رسانيدند. [23]
همچنين در شهر غرناطه كشتاري وحشتناك روي داد كه آتش انتقام اندلسي ها را افزايش داد و موجب شد كه انديشه ي پذيرش صلح و يا توقف جنگ را به كناري نهند. در آنجا نيروهاي دولتي به انتشار شايعه ي حمله ي قريب الوقوع انقلابيون به غرناطه به جهت آزاد نمودن حدود يكصد و ده نفر از اعيان عرب زنداني مبادرت نمودند. نگهبانان بدون هيچ گونه اخطار قبلي بر سر ايشان ريخته و همگي را سر بريدند. « كنت سيركور » اشاره مي كند كه اين قتلگاه از نقشه هاي « كاردينال ديسا » رئيس مجلس شاهي در غرناطه بوده است تا از اين طريق از انقلابيون عرب انتقام گيرد. او اين شايعه را خود به وجود آورده تا اين جرم شرم آور را مرتكب شود. [24]
از ديگر عوامل نقش آفرين در مقاومت اندلسي ها و تداوم اصرار در جنگ و قيام، به اقدام «دون خوان اتريشي » ( با موافقت شاه فيليپ دوم ) در تبعيد اهالي غرناطه خصوصا ذكور ميان سنين ده تا شصت سال باز مي گشت. بيشتر ايشان به جهت جلوگيري از پيوستن به قيام به كاستيا فرستاده شدند از اين طريق دون خوان درصدد بستن راه كمك به شورشيان از طريق شهرهاي بزرگ اندلس در جنوب اسپانيا بود. اين امر در روحيات انقلابيون اثر گذاشت و از امكان پيروزي شان كاست.
عوامل ديگري نيز در جلوگيري از موفقيت انقلابيون به پيروزي آشكار بر قواي اسپانيايي و تحقق اهداف قيام وجود داشته است. در صدر آنها عدم انسجام كامل در بين رهبري قيام بود كه خيانت نقش بارزي در آن ايفا نمود. چنانكه برخي از سربازان ضعيف النفس در توطئه اي برنامه ي قتل « محمد بن اميه » را كشيده و او را متهم به شانه خالي كردن از جنگ و كوشش در جهت تصفيه ي برخي از داوطلبان جهادي ترك { عثماني } نمودند و اينچنين طومار زندگي قهرماني كه كوشيد تا اعراب اندلس را به برخي از عزت و كرامتشان باز گرداند، بسته شد. او به دست يارانش و نزديك ترين آنها كشته شد و رهبران قيام شاه ديگري را براي خود انتخاب نمودند كه پسر عموي او به نام « دييگو لوپز » Diego Lopez معروف به « ابن عبو » بود. كه به نام { جديد } « مولاي عبدالله محمد بن عبو شاه اندلسي ها » خوانده شد. [25]
« ابن عبو » به عنوان فردي شجاع، با عزم، و با هوش توصيف شده است والي عثماني در الجزاير او را تاييد و برايش مقداري كمك و مهمات فرستاد. لذا موفق به تشكيل لشگري قوي و مجرب مشتمل بر ده هزار نفر جنگجو گرديد. اما نيروهاي اسپانيايي خصوصا پس از عهده دار شدن امر فرماندهي به توسط دون خوان اتريشي قدرتمند تر بودند. كارزار سختي ميان آنها در گرفت و در نتيجه ي آن بسياري كشته شدند. اسپانيايي ها از عواقب اين جنگ كه در حدود دو سال به طول انجاميده بود و هنوز هم نتوانسته بودند كه مقاومت عربي را بشكنند نگران گرديده و در فكر نوعي مصالحه و سازش افتادند.
« دون خوان » به « فرناندو الحبقي » از فرماندهان قيام پيغامي مبني بر آغاز صلح و مسالمت فرستاد. در همان زمان شاه ابن عبو نيز مايل به صلح و مسالمت و كسب مصلحت اندلسي ها بود. اما شروطي را كه براي الحبقي فرستاده شده بود مورد قبول « ابن عبو » و ديگر رهبران قيام واقع نگرديد. زيرا آنها در آن به طور تلويحي نيت حكومت اسپانيا را در تبعيد و راندن آنها از وطنشان را مشاهده مي نمودند. پس قيام و مبارزه براي چه بود؟ آنها قيام كردند زيرا اسپانيا زبان و آداب و رسوم ايشان را ممنوع كرده بود و اكنون چگونه مي خواهد ايشان را از وطن ارجمندشان كه دربردارنده ي تمام ميراث و افتخارات و خاطراتشان است، محروم سازد؟ [26]
اينچنين گفتگوهاي صلح به شكست انجاميد و « الحبقي » به اتهام خيانت اعدام شد. اما مولاي عبدالله محمد عبو موضعي قهرمانانه گرفت و فرستادگان « دون خوان اتريشي » را با بيان اينكه به زودي اندلسي ها را از آنچه ايشان مقرر مي نمايند آزاد خواهد كرد، باز گرداند و تاكيد كرد كه زير بار اسپانيايي ها نرفته و تا جان در بدن دارد ولو آنكه تنها در بشرات بماند در اين هدف پا برجاست و مرگ مسلمان مخلص براي دين و وطن و قومش بهتر از تقديم همه ي آنها به شاه اسپانيا مي باشد.
اين ايستادگي كافي بود تا دون خوان نهايت كوشش خود را در سركوب نهايي به عمل آورد. او حمله اي همه جانبه به منطقه ي بشرات با مشاركت « لويس دي ريكسنس » Luis de Requesens ـ از فرماندهاني كه « فيليپ دوم » از ايتاليا به منظور كمك به فرونشاندن قيام به كار گرفته بود ـ آغاز نمود. مولاي ابن عبو پس از شهادت بخش بزرگي از مردانش ناچار به عقب نشيني به مناطق صعب العبور گرديد و اسپانيايي ها توانستند با ترغيب برخي از يارانش به قتل او ، در نهايت وي را در ماه مارس سال 1571 م / 979 هـ از ميان بردارند.[27]
پس از شهادت « مولاي عبد الله محمد بن عبو » باقي مانده ي انقلابيون متوجه شدند كه ديگر مقاومت فايده اي ندارد، امان خواسته و سلاح هاي خود را تسليم نمودند و اين گونه قيامي چنين بزرگ پايان يافت و اميد هاي بقاياي عرب اندلس در رهايي از تحميل قوانين ظالمانه ي حكومت اسپانيا بر باد رفت.
اگر بقيه ي اعراب اسپانيا و خصوصا والنسيا و آراگون در آن مشاركت مي نمودند و حكومت هاي مغرب عربي و دولت عثماني ايشان را علي رغم درخواست هاي كمك و نامه ها ي انقلابيون به اين كشورها مورد تاييد و ياري واقعي قرار مي دادند، نتيجه ي قيام مي توانست به شكلي ديگر و به صورت مثبت تر ظاهر شود.
نتايج انقلاب دوم بشرات:
اين قيام كه آخرين مقاومت اعراب اندلس در برابر سياست سركوب نظام يافته اي كه با هدف جدا كردن قوميت و دين ايشان صورت مي گرفت، به شمار مي آيد، با شهادت حدود بيست هزار نفر عرب و اسارت و تبعيد تعداد بزرگ تري از اندلسي هايي كه زنده مانده بودند، به پايان رسيد. [28] پيش تر اشاره نموديم كه « دون خوان اتريشي » ساكنان غرناطه را به سوي « كاستيا » تبعيد مي نمود تا به عنوان اقدامي احتياطي ايشان به قيام و تاييد آن نپيوندند. به موجب اين تصميم كه در ژوئن 1569 م / 977 هـ به اجرا درآمد در حدود سي و پنج هزار عرب از غرناطه آواره گرديدند. سپس شاه « فيليپ دوم » فرماني را در اكتبر 1570 م / 978هـ صادر نمود كه به موجب آن همه ي اندلسي ها از مملكت غرناطه رانده شده و املاك و دارايي هاي شان مصادره و در مناطق « استرامادورا »Estremadura، « گاليسيا » Galicia، « كاستيا ي قديم » Old Castile و مملكت « ليون » Leon و مناطق « اشبيليه » پخش گرديدند. مجموع كساني كه در مرحله ي دوم مهاجرت نمودند در حدود پنجاه هزار نفر مي شد و از آنها هيچ كس به « والنسيا » و « مرسيه » و « آراگون » كوچانده نشد تا قادر به ارتباط با اعراب آن مناطق و شكل گيري قيامي جديد عليه حكومت نشوند. [29]
به علت سرعت اجراي اين فرمان ها اندلسي ها متحمل سختي هاي فراواني شدند. ايشان نتوانستند وسايل ضروري ساده اي نظير غذا و آب و لباس ( مورد نياز سفر ) را فراهم آورند و بسياري از آنها در مسير راه جان باختند ضمن آنكه ماموران حكومتي به غارت ايشان و كشتار زنان و كودكانشان مي پرداختند. اما كساني كه به سلامت رسيدند زندگي سخت و پر دردي را در شرايط جديد مصيبت بار و كارهاي فرومايه تحمل مي نمودند. [30] رنج هاي ايشان به همين جا تمامي نگرفت. در سال هاي بعدي نيز طي احكامي تبعيد و مصادره ي اموالشان از سوي « فيليپ دوم » ادامه يافت تا آنكه تمامي دارايي هاي ايشان در غرناطه از هر نوع و حالت ملك شخصي پادشاه گرديد. [31] و وي آنها را بين اهالي اسپانيايي جذب شده از سراسر «گاليسيا » و « استرياس » Asturias و ليون و ديگر مناطق جزيره ي « ايبريا » تقسيم نمود. تا از اين راه كمبود حاصل در تعداد ساكنان منطقه ي غرناطه مرتفع گردد و تعداد ايشان در حدود پنجاه هزار نفر بوده است. [32]
[1] Elliott, Imperial Spain, P41, 229.
[2] IBID. P. 228
[3] عنان، نهاية الاندلس، ص 340، همچنين رجوع شود به: محمد عبده حتاملة، التهجير القسري لمسلمي الاندلس في عهد الملك فيليب الثاني، عمان، 1982، ص 23.
[4] نگاه كنيد به : حتاملة، التهجير القسري لمسلمي الاندلس في عهد فيليب الثاني، ص 29 ـ 32، حومد، محنة العرب في الاندلس، ص 209 ـ 210، بشتاوي، الاندلسيون المواركة، ص 126.
[5] نگاه كنيد به: عنان، منبع پيشين، ص 342 ـ 343، او متن اين قانون را از اين منبع نقل نموده است:
Luis del Marmol Carvajal, History del Rebelion y Castigo de lo moriscos de granada, ll. Cap. Vl.
[6] عنان، منبع پيشين، ص 344 / Elliott, Op. cit, p. 231 / حتاملة، التهجير القسري لمسلمي الاندلسي في عهد فيليب الثاني، ص 32 ـ 33.
[7] Elliott, Op.cit, p. 228
اطلاعات اين اثر بر پايه ي پژوهشي منتشر نشده است كه به جهت اخذ مدرك دكتراي دانشگاه كمبريج در سال 1955 تحت عنوان « علل قيام دوم بشرات » انجام شده است:
The Causes of the Second Rebellion of the Alpujarras.
[8] Lone – Poole, the Moors in Spain, p273.
[9] Elliot, Op. cit. p.230
[10] K. Garad, { la Inquisicion y los moriscos Grannadinos 1526 – 1580 } in Bulletin Hispanique, tlxvlll, nos, l,2,pp. 63 – 77.
به نقل از : د. لوي كاردياك، الموريسكيون الاندلسيون و المسيحيون، المجابهة الجدلية ( 1492 ـ 1640 ) تعريب و تقديم: د. عبدالجليل التميمي، منشورات المجلة التاريخية المغربية، و ديوان الجامعية في الجزائر، تونس، 1983، ص 109
[11] رجوع شود به : حومد، محنة العرب في الاندلس، ص 211.
[12] Imamuddin Moriscos p. 91.
نيز نگاه كنيد به: ترجمه ي عربي آن، طه، دراسات اندلسية، ص 257، حتاملة، التهجير القسري لمسلمي الاندلس في عهد الملك فيليب الثاني، ص 34.
[13] حومد، محنة العرب في الاندلس، ص 212.
[14] حتاملة، منبع پيشين، ص 35.
[15] حومد، منبع پيشين، ص 216
[16] عنان، نهاية الاندلس، ص 347، بشتاوي، منبع پيشين، ص 132، حتاملة منبع پيشين، ص 37،
Elliott, Op. cit, p.228.
[17] مقايسه شود با: حتاملة، منبع پيشين، ص 41 . نيز نگاه كنيد به: عنان، نهاية الاندلس، ص 348، حومد، منبع پيشين، ص 214 ـ 215.
[18] حتاملة، منبع پيشين، ص 43
[19] حومد، منبع پيشين، ص 219
[20] عنان، نهاية الاندلس، ص 349 ـ 350.
[21] Elliot, Imperial Spain,P 233, Spanish Inquisition, p, 411.
[22] Lone- poole, the Moors in Spain, p. 278
[23] حومد، منبع پيشين، ص 225، حتالمة، منبع پيشين، ص 47 ـ 48، نيز ر. ك :
Lane – poole, Op, cit, p. 277.
[24] به روايت كنت سيركور كه حومد آن را نقل نموده است مراجعه نماييد: حومد، منبع پيشين، ص 230.
Comte de Circourt, Histoire des Arabes d`Espagne { ou des more mudejaress rt der , morisques sous la domination des chretiens } , Paris 1846, vol, ll , p. 406
و مقايسه كنيد با : عنان، منبع پيشين، ص 351 / حتاملة، منبع پيشين، ص 53، /
Lone - poole, op, cit, p. 277.
[25] حومد، منبع پيشين، ص 239، حتاملة، منبع پيشين، ص 67 ـ 68 و نگاه كنيد به: Imamuddin, Moiscos,p 91 ترجمه ي عربي آن: طه، دراسات اندلسية، ص 258.
[26] عنان، منبع پيشين، ص 356، و مقايسه كنيد با: حتاملة، منبع پيشين، ص 76 ـ 77 .
[27] مراجعه كنيد به: عنان، منبع پيشين، ص 356، 359، حومد، منبع پيشين، ص 245 ـ 249، حتاملة منبع پيشين، ص 78 ـ 79.
[28] Lane – poole, the moors in Spain. Pp. 278 – 279.
[29] نگاه كنيد به: حتاملة، التهجير القسري لمسلمي الاندلس في عهد الملك فيليب الثاني، ص 89 ـ 90 و مقايسه كنيد با: بشتاوي، الاندلسيون، المواركة، ص 149 ـ 150، 152.
[30] عنان، نهاية الاندلس، ص 358، و مقايسه نماييد با: حومد، محنة العرب في الاندلس، ص 236،
Plaidy, Op. cit, p 412.
[31] نگاه كنيد به : حتاملة، منبع پيشين، ص 92 ـ 93.
[32] Elliot, Op, cit, p 253 – 236