غايتشناسى تربيت علوى (1)
نویسنده: جميله علمالهدى
منبع: e-resaneh.com 06/05/85
ترس از تسليم
يكى از مهمترين پيامدهاى توسعه علم در دوران جديد، كشف توانمندىهاى انسان و اعتماد به آنهاست. در نتيجه تلاش گرايشهاى اومانيستى از ابتداى مدرنيته، دامنه اعتماد به انسان با سرعت گسترش يافته است. به موازات توسعه، اعتماد به توانمندىهاى بشرى، تمايل به آزادى نيز افزايش يافته است. اين تمايل، البته كم كم بصورت جريانهاى پروتستانتيزم (نفى تعبد دينى يا تسليم در برابر كليسا) و ليبراليزم (نفى تعبد اجتماعى يا تسليم در برابر حكومت) نهادينه گرديد و همراه با توسعه مبانى، اصول، دستورالعملها و شيوههاى اجرايى اين نهضتهاى فكرى جامعه مدرن، با فرض احترام به آزادى انسان شكل گرفت. بنابراين نفى تسليم و دفاع از آزادى، عنصر اساسى همه نهضتهاى اجتماعى در دوران مدرنيته بوده است و گرايشهاى فكرى مدرن، با وجود مبانى متفاوت، در تبشير آزادى و توصيه به دفع تعبد متفقاند. بنابراين اگر چه طرد تسليم در برابر كليسا و خداى دينى از اولين جريانهاى اجتماعى مدرن (سكولاريسم) بوده است، اما ليبراليسم، سوسياليسم و ديگر نهضتهاى اجتماعى معاصر، خواستار طرد تعبد در برابر «قدرت سياسى» هستند و فرض بر اين است كه آزادى، ذاتى بشر است و او نبايد تسليم خدا يا خدايان و هيچ نيروى ديگرى باشد.
ترس از تسليم و نفى اقتدار، البته داراى زمينه هستى شناختى نيز هست. خود بنيادى يا انانيت، از خصايص ذاتى بشر است كه در صورت مفتون شدن به توانمندى خويش (آن چنان كه در مدرنيته رخ داد)، بر هر غير خودى خط بطلان مىكشد: «حجاب خودخواهى و خود بينى، از حجب غليظهاى است كه هر كس را كه مبتلاى به آن است، از همه حقايق و درك تمام محسنات و كمالات غير و مقبحات و نقايص خود باز مىدارد.» (1)
در عصر مدرنيته يا دوران ما بعد «دكارت»، كه سوپژكتيويسم مبناى انديشه و اخلاق غربى است (براى نمونه ر.ك: آثار هيدگر و نيچه)، انانيتبه نوعى تفرعن رسمى و موجه تبديل شده است كه بر اساس آن، تسليم در برابر زورمندان سياسى و نظامى و حتى حقيقت - حقيقت غير ابژكيتو - نيز وضع مىگردد. بشر مدرن حتى مىخواهد حقيقت را از منظر ذهن انسانى (سوژه) بشناسد و اين «انانيت معرفتشناختى»، پس از «كانت» و توجه او به «شرايط ما تقدم معرفت» ديگر نيازى به پنهانكارى ندارد.
«كانت» با فرض مقولات به عنوان شرايط ما تقدم انديشه، بنا داشت محدوديت معرفت را به رخ بشر بكشد و به قول خودش، جا را براى ايمان بگشايد، ولى نتيجه غير از آن شد، زيرا انسان مدرن، حقيقت را در حدود شرايط ما تقدم پذيرفت و منكر دين و ضرورت ايمان باقى ماند. به اين ترتيب، انانيت معرفتى سبب شد كه انسان با كمك مفروضات كانتى، ضمن طرد هر نوع متافيزيك و يا دانش غير ابژكتيو، همچنان از دانش محدود خود خرسند باشد و حقيقت، كه پيش از آن به سطح ابژهاى براى ذهن تنزل يافته بود موجه گردد.
به اين ترتيب، در دوران مدرنيته، سوژه يا موضوع شناسايى، مدار ادراك و فهم و تعقل و تفقه قرار گرفت و انسان مقامى فراجهانى يافت و ذهن مستقل از جهان، به نظاره آن در صورت «ابژه» يا يك وجود «تودستى» پرداخت. غفلت از حدود و حجب معرفتى، اسباب تشديد خودشيفتگى انسان مدرن شد و تفرعن او را پس از كشفيات علمى، موجه و رسمى نمود; چيزى كه در بيان امام على عليه السلام اين گونه آمده است:«بدان كه خود بزرگبينى، مخالف راستى و آفتخرد است.» (2)
انانيت و خودبنيادى، در اساس نه تنها به عنوان ناهنجارى اخلاقى، بلكه حتى به عنوان سوء فهم هستى شناختى در تربيت علوى مردود است. طرد انانيت معرفتشناسى در نهج البلاغه را مىتوان هنگامى به خوبى مشاهده كرد كه امام در توبيخ و تقبيح افرادى كه به تحميل فكر خود بر قرآن مىپردازند، مىفرمايد: «پندارى آنان پيشواى قرآناند و قرآن پيشواى آنان نيست...» (3) امامعليه السلام همچنين در جاى ديگر وقتى مىخواهد مهمترين تحولات پس از ظهور موعود را برشمارد، به طرد انانيت معرفتى اشاره مىكند: «او كسى است كه خواستهها را تابع هدايت وحى مىكند، هنگامى كه مردم هدايت را تابع هوسها كردهاند و در حالى كه مردم نگرشها را بر قرآن تحميل مىكنند، انديشهها را تابع قرآن مىكند ... .» (4)
يعنى انقلاب موعود، قبل از هر چيز، انقلاب عليه انانيت معرفتى بشر است ; بشرى كه يافتههاى ذهنى خود و بلكه هواهاى نفسانىاش را بر هدايت غلبه بخشيده است و قرآن را بر راى خود منطبق مىكند. براى امام على عليه السلام، فاصلهاى ميان انانيت اخلاقى به معناى هواپرستى و انانيت معرفتى به معناى اعتماد صرف به دريافتهاى بشرى وجود ندارد: «هواپرستى همراه گمراهى است وهدايت، گمراهى را مىزدايد... .» (5) چه اين كه انانيت اخلاقى نيز، به طور مجزا مورد طرد قرار مىگيرد.
اقتدارگرايى در تعليم و تربيت جديد
از اواسط قرن بيستم، مدارس سنتى به خاطر رويكرد اقتدارى به تدريس و برنامهدرسى، تقريبا غير عقلانى جلوه كردند. انتقاد به مدارس سنتى به دليل وابستگى آنها به اهداف اقتدارى و كنترل اجتماعى تاكنون ادامه دارد. بر اساس ديدگاههاى ليبرال در زمينه اهميت فرد و هم چنين تئورىهاى روانشناختى مربوط به رشد، كه مستلزم توجه به نيازها و علايق كودكان است، اتونومى (خود فرمانى) به عنوان هدف اساسى تعليم و تربيت، در تربيت جديد جايگاه خاصى را به خود اختصاص داده است .
مبشران تربيت جديد يا فليسوفان «پيشرفت گرا»، اظهار داشتند كه فهم، گزينش، انديشه و عمل شاگردان، بايد مستقل از قدرت و مبتنى بر «خود» آنها شكل گيرد. آنها اتونومى را به عنوان هدف ايدهآل تربيتى نظامهاى تعليم و تربيت جديد معرفى نمودند. سؤالى كه اكنون پس از چند دهه بعد از تبشيرهاى پيشرفت گرايان در برابر متواليان تربيت جديد رخ مىنمايد، اين است كه «آيا اين هدف صرفا در چهرههايى كه كنترل اجتماعى صورت مىگرفته تغيير ايجاد كرده است؟ آيا ما واقعا عاقلتر و انسانتر از متقدمان يك قرن قبل هستيم.» (6)
براى يافتن پاسخ اين سؤال، ناگزير از توجهى هر چند اجمالى به بحثهاى منتقدين پست مدرن درباره «اقتدار» هستيم. «اقتدار نوعى فرايند تعبير و تفسير قدرت است... اقتدار يعنى جستوجوى نيرويى مستحكم، تضمين شده و پايدار.» (7)
در انديشه اجتماعى مدرن، درباره منشاء اقتدار به معنى فرآيند تعبير قدرت، دو گرايش وجود دارد كه عبارتاند از: «گرايش وبرى» و «گرايش فرويدى». از نظر «وبر» ذهنيت انسان درباره قدرت، تا حد زيادى تابع شرايط قدرت است; زيرا انديشه مردم همواره تابعى از نوع سلطهاى است كه بر آنها اعمال مىشود. به نظر او، انديشههاى مربوط به اقتدار سه دستهاند:
1. اقتدار سنتى كه بر مبناى ايمان به سنتهاى ديرينه شكل مىگيرد و سبب مىشود يك رسم از پشتيبانى سنتبرخوردار باشد; مثلا فرزندان شاه هر چند نالايق، حق دوك شدن دارند،
2. اقتدار عقلانى (قانونى ) كه مبتنى بر ايمان به عقلانيت قراردادها و اعتماد به قانونى بودن حقى است كه صاحبان قدرت براى فرمان دادن در پرتو قواعد و قراردادها كسب مىكنند.تاثير اقتدار قانونى به توفيقات پاترون ياسالار در انجام وظايف محوله بستگى دارد.
3.اقتدار كاريزماتيك كه مبتنى بر ايمان پيروان به رهبر كاريزماتيك به خاطر تقدس جايگاه او يا خصايص شخصى اوست. پس اقتدار يا برداشت مردم از قدرت، يا تحت تاثير سنت استيا تحت تاثير قانون و قراردادهاى حقوقى و يا شخصيت مقتدر.
ولى «فرويد» منشاء اقتدار يا برداشت مردم را از قدرت، در تصاوير دوران كودكى از زور و رفتار مقتدرانه والدين مىجويد. با وجود اين بحثها، ترس از تسليم در برابر اقتدار و همچنين عصيانگرى عليه اقتدار، با اين دو نظريه قابل توجيه نيست. ترس از تسليم و همچنين تلاش براى پس زدن اقتدار است كه منجر به استحاله اقتدار در شكلهاى آزاد منشانهتر يا تغيير شكل مكرر اقتدار گرديده است.
بر خلاف اقتدار پدر سالارانه سنتى كه از سوى پادشاهان، زمينداران صاحبان صنايع، سرمايه داران، واليان محلى و حتى اولياى تعليم و تربيت، از گذشته تا حال ابراز مىشود، نوع جديدى از اقتدار در جوامع آزاد و همچنين نهادهاى مدنى از جمله مدارس جديد رخ نموده است كه «اقتدار خودفرمان است». اقتدار پدر سالارى كه حمايت كاذبى را به زيردستان وعده مىداد و مراقبتهاى انتفاعى خود را به شكل محدود و به منظور جلب حمايت آنها، در نوع و زمان دلخواه ابراز مىنمود، ديگر پس از نهضتهاى ملى و كارگرى متناسب نهادهاى مدنى و بوروكراسى جوامع مدرن نيست; در اين زمان، به اقتدارى بوروكراتيك نياز است. در اقتدار بوروكراتيك، مرجع اقتدار چهره پدر سالار نيرومند و مهربان، كه صاحب نفوذ و مطلق العنان باشد نيست، بلكه نفوذها و تاثيرهاى غير مستقيم چهرههاى آرامى كه اصطلاحا رفتار غير شخصى دارند، مرجع اقتدار است. آنها كارشناسان و مديرانى هستند كه داراى خصيصه مهم «خود فرمانى» مىباشند. اين چهرههاى خود فرمان، با كردارهاى بىاعتنا و رفتار آزادمنشانه در مقابل ديگران، مقتدران نامسؤولى هستند كه مديريتبدون همدردى و اعتماد و دلجويى بوروكراسى امروزين را در دست دارند. آنها بناى محبت و دخالت عواطف شخصى را ندارند و در چارچوب مقررات عمل مىكنند(يا چنين وانمود مىكنند) و رفتارهاى خشك ادارى و عبارتهايى از قبيل «اين مشكل خود شماست» مىتواند به خوبى اين نوع اقتدار پنهان كند.
به اين تربيتبنا بر مقتضيات اقتدار بوروكراتيك، نياز به افراد خود فرمان كه بتوانند مديريتبوروكراسى جامعه را در اختيار گيرند، به نظام آموزشى منتقل مىشود. تربيت جديد نيز بنا به مفروضات انسان شناختى اومانيسم زيربنايىاش، پذيراى اين رخواستخواهد بود. جريان فردگرايى كه در تقابل با اقتدار پاترونى نظامهاى سنتى پديد آمده است نيز به تربيت جديد كمكن مىكند تا «اتونومى» را ايدهآل خود معرفى كند. اين خود فرمانى چه مفهومى دارد و فرد خود فرمان چه تعريفى از خود ارائه مىدهد؟ «ميشل فوكو» يكى از مشهورترين نقادان اقتدار و صاحب نظريه قدرت، دانش و ايده خود فرمانى در تعليم و تربيت ليبرال را به نقد مىكشد. او معتقد است قبل از هر چيز روابط قدرت، فرد را به موضوع (subject) تبديل مىكند و او را مورد تعريف و شناسايى قرار مىدهد. سپس با اين تعريف و شناسايى، به او هويت مشخصى مىبخشد; «هويتى كه بتوان در مسير زمان بازش شناخت و دوباره به آن اشاره كرد. پيامد كار كرد مقيد كننده و سركوبگر اقتدار است... هدف اقتدار، گرفتار ساختن انسانها در بند هويت و نام خاص و پايگاههاى از پيش تعيين شده اجتماعى است.» (8)
همچنين «فوكو» در كتاب «انضباط و تنبيه»، مدرسه را همراه با زندان و تيمارستان و... از جمله بلوكهاى انضباطى معرفى مىكند كه روابط قدرت - دانش در آن براى تعيين self انسانها به كار گرفته مىشود. به نظر «فوكو»، دانش و بخصوص علوم انسانى، ابزار بسيار مهمى است كه براى ساختن خود انسانها در اختيار قدرت قرار دارد: «دانش از طريق تمرين قدرت توسعه مىيابد و در تمرين، قدرت جهت توليد آنچه فوكو «افراد طبيعى شده» مىنامند، به كار گرفته مىشود.» (9)
از ديدگاه «فوكو»، هنجارهايى كه تثبيت مىشود، همراه با آزمونها، طبقهبندىها ترغيبها، اقداماتى جبرانى، مكان مورد نياز و تنبيههاى انضباطى، جنبههاى گوناگون اقتدار را در مدرسه تشكيل مىدهند. در اين ماجرا، البته آزمونها نقش كليدى دارند و هويت فرد (True self) را به او تحميل مىكنند. علوم انسانى، بخصوص جامعهشناسى، روانشناسى و روان پزشكى، در هنگام طبقهبندى و عينيتبخشى به افراد، مردم را تبديل به سوژه مىكنند و سپس با كمك عمل نمايشى زبان كه مردم در هنگام سخن گفتن درباره خودها، تعاريف و گفتارهايشان با مفاهيم علوم اجتماعى صحبت مىكنند، اين سوژهها را كنترل مىنمايند. بنابراين، «خود» همان است كه علوم انسانى به مردم مىدهد و حد و مرز آن را معين مىكند.
مراقبت از «خود»، در قرن بيستم عبارت است از: جفت و جور شدن جزء به جزء با دستهاى از حقايقى كه از راه آموخته شدن، حفظ شدن و تمرين شدن، سوژهاى را تشكيل مىدهند. «فوكو» معتقد است كه اين خودمدرن، آزاد نيست; چون محصول علوم انسانى و كنترل سياسى است و آزادى (اصولا) هدف نبوده است .
نيازهاى تربيتى و تمايلات كودك در تعليم و تربيت ليبرال بر آن تاكيد بسيار مىشود، چيزى جز ارزشها و هنجارهاى بلوك انضباطى مدرسه كه براى شكل دادن به هويت كودكان لازم است، نيست. در نتيجه، كودكان چيزى مىشوند كه طبقه بندىهاى علايق و نيازهاى تربيتى مدارس از آنها مىسازد و بسوى همان عينيتى پيش مىروند كه مفروض علوم است.» (10)
براساس بررسى «فوكو» از مفهوم autonomy ، اساسا nomos وجود ندارد تا كسى بخواهد آن را آزاد يا تابع كند. او مىگويد كه تعبيراتى چون اشخاص خود بنياد، يا خودباورى و غيره، در نظامهاى تربيتى و انديشههاى اجتماعى، ماسك هايى هستند كه براى تداوم قدرت در شكلهاى جديد به كار برده مىشوند. اين مفاهيم، اشارهاى به آزادى ندارند; چون «اين حقيقت را كتمان مىكنند كه تشكيل و تكوين اين گونه اشخاص [خود فرمان] يك عمل سياسى بزرگ است.» (11)
در سناريويى كه «فوكو» در كتاب «انضباط و تنبيه» تنظيم مىكند، نشان مىدهد كه از طريق هنر حكومتيا خرد دولت، مردم چنان از آزادى خود سرشار در خشنودى هستند كه تا حد امكان مقاومت در برابر قدرت مدرن را از دست دادهاند. او در جاى ديگر، با شرح دو دسته تكنيك دخيل در تشكيل هويت، كه عبارتند از: تكنولوژىهاى غلبه، نظير شيوههاى بلوكهاى ديسيپلينى و تكنولوژىهاى خود، نظير روشهاى علوم انسانى، فريبندگى واژه اتونومى ياخود فرمانى را كه به عنوان هدف تربيت ليبرال معرفى مىگردد، تبيين مىكند.
علاوه بر اين، روانشناسانى چون «ريچارد سنت» معتقدند كه ويژگىهاى افراد خود فرمان يا اتونوم، نظير: چيرگى بر خويشتن، آرامش، خونسردى، بى طرفى و غيره، تبعات بسيارى براى جامعه دارد ; زيرا افرادى كه داراى اين ويژگىها هستند، به طور طبيعى مىتوانند نسبتبه ديگران بى اعتنا باشند يا با ديگران مثل شىء رفتار كنند و در مقابل درخواستها و تحريكات آنها خونسرد بمانند. اشتباه است اگر اين را به حساب بىادبى آنها بگذاريم، بلكه خود فرمانى، در نهايتسبب مىشود فرد نيازى به برقرارى ارتباط باز و متقابل با اشخاص نداشته باشد. بر اين اساس، در روابطش با ديگران، عدم تعادلى به وجودمىآيد كه ديگران نيازش را به او ابراز مىكنند، ولى او اين نياز را كتمان مىكند. افرادى كه نگران رفتار اينگونه اشخاص خود فرمان هستند، معمولا يا به راحتى تسليم مىشوند و اقتدار آنها را مىپذيرند، يا براى فهماندن اهميتخود به آنها و جلب توجه، ايشان را مورد حمله و تحريك شديد قرار مىدهند و يا از لحاظ عاطفى به شدت به آنها وابسته مىشوند. البته از آنجا كه انگيزه جلب احترام و مدح و ستايش در چهرههاى خود فرمان حتى بيش از بقيه است، هر چند اين انگيزه با زيركى فرد خود فرمان معمولا پنهان مىماند، توابع منفى حضور افراد خود فرمان دو چندان مىشود.