حکمت و دین پژوهی/مقالات / آيا علم ديني معنا دارد؟(1)/ سخنراني مهدي گلشني

آيا علم ديني معنا دارد؟(1)

سخنراني مهدي گلشني

منبع:نشريه حوزه و دانشگاه / شماره 16-17



با درود به روان پاك امام امت و شهيدان حوزه و دانشگاه علي‏الخصوص شهيد آيت‏الله مطهري و شهيد دكتر مفتح سخنم را آغاز مي‏كنم.1

موضوع سخن بنده علم ديني است و بنده اين موضوع را از اين جهت انتخاب كردم كه مسئله علم ديني، اسلامي كردن علم و اسلامي كردن دانشگاهها در سالهاي اخير به شدت مورد مناقشه و تشكيك قرار گرفته و حتي بعضي از اهل علم را مي‏بينيم كه در قضيه تشكيك كرده‏اند. من به عنوان نمونه دو مورد آن را برايتان مي‏خوانم:

1. يكي از اساتيد دانشكده الهيات دانشگاه تهران در مقاله‏اي كه در مجله راه نـو از ايشان به چاپ رسيده است مي‏نويسند:

"اينجانب از همه صاحبنظران ديني كه چنان تعبيراتي را به‏كار مي‏برند تقاضا مي‏كنم به صراحت اعلام كنند منظورشان از چسباندن پسوند اسلامي به اموري كه به وضوح اموري عقلاني و برنامه‏اي هستند چيست؟ امروز تا اين مطلب دقيقا روشن نشود صاحبان قرائت رسمي و قرائت نوانديشانه به گفتگو و بحث نتيجه‏بخش با يكديگر موفق نخواهند شد".

2. يكي از استادياران دانشكده علوم سياسي دانشگاه تهران مي‏گويند:

"نمي‏دانم دين و ايمان داشتن استادي كه مي‏خواهد فيزيك درس بدهد چقدر مهم است؟"

بنده مي‏خواهم به بررسي اين نوع شبهات بپردازم. البته، اگر اين قبيل شبهات بيست سال پيش يعني قبل از انقلاب مطرح مي‏شد چندان تعجب‏برانگيز نبود. البته نه به دليل وقايعي كه داخل مملكت اتفاق افتاده، بلكه به دليل وقايعي كه خارج از اين مرز و بوم اتفاق افتاده است. بيست سال پيش در حوزه‏هاي علم، صحبت از دين مجاز نبود حتي دقيقا يازده سال پيش كه بنده در كنفرانسي در امپريال كالج لندن در مورد تعبير فيزيكي نظريه نسبيت اينشتين شركت كرده بودم؛ يك فيلسوف مسيحي كه اشاره به نظريه‏هاي كيهان‏شناسي درباره پيدايش جهان مي‏كرد اسمي از خدا برد؛ بلافاصله يكي از استادان فيزيك دانشگاه استانفورد آمريكا بلند شد و گفت در كنفرانس فيزيك اسمي از خدا نبايد برده شود. وضعيت در گذشته آنچنان بود و امروز درس علم و دين طبق نوشته مجله نيوساينتيست (New Scientist)پررشدترين درس در دانشگاهها بوده است. فقط در دو سال اخير بيش از دويست دانشگاه در آمريكا درس علم و دين را ارائه كرده‏اند. در سال اخير دانشگاه ليدز انگلستان مركز مطالعات ميان رشته‏اي در مورد تعامل علم و دين را تأسيس كرده است و از يكي دو ماه پيش دوره فوق ليسانس علم و دين را ارائه كرده و دانشگاه باستون (Boston)در آمريكا دوره دكتراي علم و دين و فلسفه را اعلام كرده است، و اين در حالي است كه الان بزرگترين جايزه روز كه از جايزه نوبل نيز از نظر مبلغ بالاتر است (يعني يك ميليون و دويست و سي هزار دلار) در رشته علم و دين داده مي‏شود. بنابراين، در سطح بين‏المللي وضعيت تا اين حد تغيير كرده است. در حوزه‏هاي فلسفه علم و در حوزه‏هاي علم بسياري از چيزها تغيير كرده است و متأسفانه اصلاً نسيمي از اين جريانات به گوش اين آقايان كه اين مسايل را مطرح مي‏كنند نرسيده است.

 

پيشينه تاريخي

گاهي گفته مي‏شود كه مقصود از علم ديني اين است كه كشفيات علم را به قرآن و احاديث برگردانيم و به‏جاي تجربه به سراغ قرآن و احاديث برويم يا از قرآن و حديث استفاده كنيم كه چگونه آزمايش انجام دهيم و غيره، ولي هيچيك از اينها مطرح نيست. مسئله در يك سطح بسيار بنيادي‏تر مطرح است. البته مسئله اسلامي كردن علم در جهان اسلام يك امر نوظهوري نيست. پيش از شروع قرن حاضر سيداحمدخان در هندوستان كالجي به راه انداخت كه علوم جديد را به مسلمانان ارائه كند. در اوايل اين قرن (حدود 80 سال پيش) به ارزيابي محصول اين دانشگاه پرداختند و متوجه شدند كه فارغ‏التحصيلان آن دانشگاه اكثرا لائيك هستند. به همين دليل از مرحوم مودودي و ديگران خواستند كه از نظر فكري به آنان كمك كنند كه چگونه مي‏توان دانشگاه اسلامي داشت. همان موقع مرحوم مودودي علي‏رغم آنكه فيلسوف هم نبود خيلي خوب به رخنه‏اي كه در قضيه وجود داشت و موضوع اصلي كه در آن دانشگاه مورد غفلت واقع شده بود پي‏برد و گفت اينكه شما بياييد فلسفه الحادي را تدريس كنيد و درسهاي ديگر را ارائه كنيد و در كنار آن يكي دو درس تعليمات اسلامي بگذاريد مشكل را حل نمي‏كند. دانشجو علي‏الاصول محشور است با درسهايي كه دست كم خدا در آنها مورد غفلت است و با خدا كاري ندارد و يا آنكه خدا در آن دروس انكار مي‏شود.

دقيقا يكسال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، كنفرانس عظيمي در مكه تحت عنوان تعليم و تربيت اسلامي به راه افتاد كه 313 نفر از دانشمندان بزرگ اسلام در آن شركت كردند ـ از آن جمله آقاي دكتر سيدحسين نصر از ايران و دكتر عطاءالرحمن كه از شيميدانهاي بنام پاكستاني است و جمعي از اسلام‏شناسان ديگر از اقطار عالم اسلام. همه بحثها بر حول همين مسأله مي‏چرخيد و خلاصه‏اش همان چيزي است كه امروز من در اين همايش مطرح خواهم كرد كه علم اسلامي مفهوم دارد، علم ديني مفهوم دارد. در ده بيست سال گذشته هم در اقطار عالم اسلام شما مي‏بينيد كه كنفرانسهايي تحت عنوان اسلامي كردن علم برپا شده است. البته متأسفانه گزارشي كه از اين كنفرانسها در مطبوعات منعكس شده است گزارش صحيح و دقيق نيست و تحريف شده است. اخيرا ديدم يكي از اساتيد دانشگاه تهران آمده است كل اين كنفرانسها را خلاصه كرده است در اينكه منظور از اسلامي كردن يعني اين كه مطالب علمي را به قرآن و حديث برگردانيم. بنده به عنوان كسي كه در كنفرانس مالزي كه از بزرگترين اين كنفرانسها بود و در 14 سال پيش به دعوت دولت مالزي برگزار شد شركت داشتم شهادت مي‏دهم كه اصلاً مسئله اعجاز علمي قرآن محوريت نداشت. بلكه بحث فلسفه علم و جاي اساسي‏اي كه علم اسلامي مي‏تواند داشته باشد مطرح بود. به هر حال در جهان اسلام از آن زمان به بعد مرتب اين مسئله مطرح بوده است و اين تهمتها هم همواره مطرح بوده است كه مگر فيزيك و شيمي، اسلامي و غيراسلامي دارد؟ مگر علوم اجتماعي، اسلامي و غيراسلامي دارد؟ علم عينيت دارد فرقي نمي‏كند در روسيه يا در آمريكا يا در جاي ديگر انجام گيرد. البته آنها كار خودشان را ادامه دادند و به اين حرفها اعتنا نكردند و ما هم بايد كار خودمان را انجام دهيم و البته پشتوانه برهاني خيلي خوبي هم براي اين مسئله داريم كه عرض خواهم كرد، ولي مسئله اسلامي كردن علم منحصر به جهان اسلام نيست. ديني كردن علم در جهان غرب هم مطرح بوده است. در تابستان امسال در كانادا كنفرانسي تحت عنوان علم در زمينه‏هاي خداباورانه Science In Theiry Contexsبرگزار شد. كنفرانس عظيمي بود. همه مطلب آن اين بود كه علم در زمينه‏اي خداباورانه با مفهوم است، و اين چيزي است كه من مي‏خواهم به توضيح آن بپردازم. پس اين مسئله يعني مسئله علم ديني در جهان يك مسئله كاملاً جاافتاده‏اي است.

 

طرح علم ديني

ما مرتب در جامعه و مطبوعاتمان مي‏بينيم كه مطرح مي‏شود، مگر علم اسلامي و غيراسلامي دارد. من مي‏خواهم بگويم از دو جهت علم مي‏تواند ديني باشد و به عبارت ديگر علم ديني معنادار است.

1. علم چه علم تجربي طبيعي و چه علوم اجتماعي همه داراي مفروضات متافيزيكي بسيار قوي هستند و فكر نكنيد كه فقط علوم اجتماعي مفروضات فلسفي دارند. متأسفانه اين مسئله كه علوم طبيعي مملو از پيشفرضهاي فلسفي است در محيط ما كاملاً مغفول مانده است، ولي در غرب اين بحثها بحثهاي رايجي است. پس نكته اول اين است كه علوم طبيعي مبتني بر برخي پيشفرضهاي متافيزيكي هستند.

2. علم ديني يك علم جهت‏دار است و روي كاربردهاي علم اثر مي‏گذارد و از تخريبهايي كه علم سكولار موجود به بار آورده است و مي‏آورد جلوگيري مي‏كند.

وقتي اين دو نكته را در سطح بالاتري نگاه كنيم وضعيت جالبتر از اين است كه گفته شد.

در مورد علوم تجربي مخصوصا فيزيك و زيست‏شناسي كه زيربناي ديگر علوم تجربي هستند فرضيات زيادي وجود دارد و متأسفانه كتابها فرضيات را از واقعيات تجربي تفكيك نمي‏كنند. به عنوان مثال، علم كيهان‏شناسي با ساختار بزرگ مقياس جهان سروكار دارد؛ اينكه جهان چه زماني به‏وجود آمده، و چه تحولي را طي كرده است و اگر بناست پاياني داشته باشد تا آنجا كه فيزيك مي‏تواند بحث كند، پايانش چيست؟ ولي اين علم از نظر پيشفرض، پيشفرضهاي خيلي قوي دارد كه از خود علم تجاوز مي‏كند. ما در گوشه‏اي از جهان قرار گرفته‏ايم و در مورد كل جهان قضاوت مي‏كنيم. واسط بين ما و بقيه جهان هم نور است، يعني: ما اطلاعاتي كه از بقيه جهان داريم عمدتا از طريق امواج الكترومغناطيسي است، كه نور مرئي بخشي از آن است. اگر مي‏دانيم در ماه چه چيزي وجود دارد از طريق نور عمده اطلاعاتمان را به دست آورده‏ايم، اگر مي‏دانيم ساختمان خورشيد چگونه است، اگر مي‏دانيم كهكشانهاي بسيار دور چگونه است همه اينها از طريق نور است. در اينجا فرضيات بسيار مهم و اساسي وجود دارد كه از تجربه به دست نمي‏آيد. مثلاً فرض مي‏كنيم كه قوانيني را كه بطور موضعي و محلي كشف كرده‏ايم به تمام جهان قابل تسري است. ما در اينجا عنصر سديم را به صورت گاز تهيه مي‏كنيم مي‏گذاريم جلوي شعله آتش و نورش را پشت اسپكتروسكپ (Spectroscope)مي‏بينم، دو خط زرد در نور آن مشاهده مي‏كنيم. اگر در طيف ستاره ديگري هم اين دو خط زرد را ديديم مي‏گوييم آنجا هم سديم هست و قوانين محلي را به همه جهان تعميم مي‏دهيم و اين از علم كيهان‏شناسي برنمي‏آيد. يك فرض بسيار مهم ديگر در اين علم وجود دارد و آن اين است كه هيچ نقطه‏اي از اين جهان از هيچ نقطه ديگري متمايز نيست، شما هر جاي جهان بايستيد يك وضعيت يكسان و مشابه را در اطرافتان مي‏بينيد اين‏مطلب به‏اصل كيهان‏شناختي‏معروف است. اين اصل چگونه از كيهان‏شناسي برمي‏آيد تجربه اينها را تأييد مي‏كند، ولي‏از تجربه برنمي‏آيد. آنچه در كل كيهان‏شناسي ما از تجربه داريم اين است كه (1) نوري كه از ستارگان به ما مي‏رسد به طرف قرمز ميل مي‏كند (نسبت به نوري كه در زمين دريافت مي‏كنيم) و اين را به انبساط جهان تعبير مي‏كنيم (2) يا اشعه‏اي وجود دارد كه از همه جوانب به ما مي‏رسد و به آن اشعه ميكروويو (Microwave)جهاني مي‏گويند و اين منبع اطلاعات بسياري براي ما شده است و (3) ما مقدار هليوم (Helium)موجود در جهان نسبت به ئيدروژن را اندازه مي‏گيريم. به كمك اين سه اطلاعات مي‏خواهيم به ساختار جهان اوليه پي ببريم. ببينيد مابراساس دو سه مبناي زميني داريم سرنوشت كل عالم را تعيين مي‏كنيم و از اينجاست كه يكي از اخترفيزيكدانان بنام دانشگاه پرينستون (Prinstone)كه امسال يكي از بزرگترين جايزه‏هاي اخترفيزيك را گرفت مي‏گويد: البته من در مقام مقاله‏نويسي مجبورم اين حرفها را بزنم و براي امرار معاشم ناچارم اينها را بگويم، ولي خيلي گستاخانه است كه ما بخواهيم در مورد39-10 ثانيه پس از انفجار بزرگ صحبت كنيم. اين خيلي دور از تواضع است. من به عنوان نمونه يكي از اين رشته‏ها را به صورت كلي برايتان مطرح كردم كه در آن فرضياتي مي‏كنيم كه از علم تجربي برنمي‏خيزد.

 
 
حکمت و دین پژوهی/مقالات / آيا علم ديني معنا دارد؟(2)/ سخنراني مهدي گلشني

آيا علم ديني معنا دارد؟(2)

سخنراني مهدي گلشني

منبع:نشريه حوزه و دانشگاه / شماره 16-17



اجازه بدهيد وارد برخي از اين مسايل بنيادي بشوم. يك وقت شما در مقام جمع‏آوري داده‏هاي تجربي هستيد، اين داده‏هاي تجربي فرقي نمي‏كند در ايران يا در آمريكا جمع‏آوري شود. در مقام گردآوري پيشفرضها مهم است و مثالش را خواهم زد، ولي شما عموما در مقام پس از گردآوري است كه اين تعبيرها و پيشفرضها و گرايشهاي فلسفي نقش خودشان را بازي مي‏كنند. البته در مقام گردآوري هم اعتقادات مهم است نردباني را كه در جهت يافتن ساختار ريزتر و ريزتر ماده طي مي‏شود دنبال نكند؛ آقاي هايزنبرگ (Heisenberg)كه يكي از ستارگان درجه اول فيزيك جهان در قرن حاضر بود مي‏گفت: "شما اين كار را ادامه ندهيد و متوقف كنيد؛ زيرا او با ايده تجزيه‏پذيري نامحدود ماده بر اساس زمينه‏هاي فلسفي مخالف بود و چون فرد خيلي مهمي بود براي چند سالي ساختن دستگاههاي شتابدهنده توليد كننده ذرات بنيادي پرانرژي را متوقف كرد؛ يعني پيشفرضها مي‏تواند حتي در مقام گردآوري تأثير بگذارد"1. ولي عمدتا پيشفرضها در مقام تعبير اثر مي‏گذارد كه چند نمونه آن را من ذكر مي‏كنم:

1. واقعيتي است كه در 20ـ30 سال اخير كشف شده است كه اگر شما به ثابتهاي بنيادي طبيعت نگاه كنيد (ثابتهاي بنيادي طبيعت؛ يعني آن اعداد ثابتي كه تغيير نمي‏كنند و همه ناظرها روي آنها يك نظر دارند مانند بار الكترون، سرعت نور، عدد پلانك و امثال آن) قوت نيروهاي شناخته شده طبيعت را مي‏شود بر حسب اين ثابتهاي بنيادين طبيعت بيان كرد. مثلاً ما چهار نيرو در طبيعت مي‏شناسيم و هيچ دليلي هم ندارد كه تا چند سال ديگر به اين نيروها اضافه نشود، همان‏طور كه در ابتداي قرن حاضر ما فقط دوتا نيرو مي‏شناختيم. به هرحال مطالعات انجام گرفته اين مطلب را نشان مي‏دهد كه اگر مثلاً شدت نيروي ثقل كمي كمتر از مقدار كنوني يا كمي بيشتر بود جهان به وضعيت فعلي تشكيل نمي‏شد. حيات براي بروزش به يك ابزار مادي نياز دارد. از نظر فيزيولوژي و زيست‏شناسي آن ابزار فلز كربن است. اين است كه حيات ما را حيات مبتني بر كربن مي‏گويند. كربن در شرائط خاصي در ستارگان ساخته مي‏شود. ستاره بايد عمر بسيار طولاني داشته باشد و تحت شرائطي اين كربن را بيرون بريزد و ستاره ديگري آن را دريافت كند. خود ستاره براي آنكه آن عمر را پيدا كند بايد نيروهاي طبيعت شرائطي داشته باشند. به اين طريق آمده‏اند و ديده‏اند كه اين ده بيست بيليون سالي كه الان براي عمر جهان حدس زده مي‏شود لازم بوده است تا كربن وجود پيدا كند و در نتيجه حيات مبتني بر كربن پديد آيد. اينها نشان مي‏دهد كه مثلاً اگر نسبت شدت نيروي الكترومغناطيسي به نيروهاي هسته‏اي قوي اندكي كمتر يا بيشتر بود امكان نداشت كربن پديد آيد، يا ستارگان خيلي زود تشكيل مي‏شدند و كل جهان انبساطش متوقف شده بود و جهان برگشته بود به وضعيت انقباض در جهت عكس وضع فعلي، و يا اينكه به اين مراحل كنوني نمي‏رسيد. بنابراين، يك تنظيم بسيار ظريفي لازم است بين نيروهاي طبيعت رخ داده باشد تا كربن بتواند به‏وجود آيد. من نمونه‏هايي از اين تنظيم را در كتاب از علم سكولار تا علم ديني ذكر كرده‏ام و اگر اندكي اين تنظيم ظريف متفاوت بود كربن پيدا نمي‏شد. اين تنظيم ظريف به نام اصل آنتروپيك معروف است.

متألهين و فيزيكدانان خداباور اين تنظيم ظريف را نمودي جديد از برهان نظم دانسته‏اند، برهان نظم در سطح بالاتري كه خدشه‏هاي دارويني به آن وارد نيست و در واقع اين تنظيم ظريف را يك تعبير خداباورانه كرده‏اند؛ يعني اين تنظيم به اراده خداوندي صورت گرفته است، ولي غيرمتالهين و خداستيزان دنبال تعبيرهاي ديگر رفته‏اند، اما تعبيرهايي كه اينها دنبالش رفته‏اند همان‏قدر متافيزيكي است كه تعبير متألهان متافيزيكي بود. اينها گفته‏اند ما به جاي اينكه فقط يك جهان داشته باشيم بليونها بليون جهان داريم و در هر كدام از اين جهانها ثابتهاي بنيادي جهان طبيعت مقدار خاصي دارند و اگر بليونها بليون جهان وجود داشته باشد بالاخره در يكي از اين بليونها بليون، جهان به صورت تصادفي آن تنظيم ظريف كه به پيدايش كربن منتهي مي‏شود وجود پيدا كرده است. آنها به اين طريق معتقد به بليونها بليون جهان مي‏شوند كه از فرض وجود خدا خود را رها سازند. اينجاست كه هويل (Hoyle)يكي از بزرگترين اخترفيزيكدانان دوران ما كه تمام تلاشش در دهه 50 و 60 اين بود كه برود سراغ آن نظريه كيهان‏شناسي كه جهان را ازلي و دائمي مي‏داند؛ يعني نظريه جهان ماندگار، ناچار شد اعتراف كند كه هيچ چيز به اندازه اصل آنتروپيك، الحاد وي را نلرزانده است. پس موضوع واحدي از طريق تجربه به ما ارائه شده است، (يك تنظيم ظريف) ولي در مقام تعبير هم تعبير خداباورانه و هم تعبير غيرخداباورانه كرده‏اند.

2. نمونه ديگر نظريه تكامل دارويني است. من كاري به ثبات يا عدم ثبات انواع ندارم از باب مماشات مي‏گوييم: فرض كنيد انواع طبق نظري كه داروين ارائه كرده ـ و البته بعد از وي اموري به آنها اضافه شده است ـ به وجود آمده باشند. پيدايش اين انواع دو نوع تعبير شده است؛ تكامل‏گرايان غيرخداباور مانند داكينز (Dawkins) استاد جانورشناسي دانشگاه آكسفورد صريحا مي‏گويد: "نيروهاي بي‏هدف تكامل كافي هستند كه تمام عجايب حيات ذهن را توضيح دهند"2، ولي تعداد بسيار زيادي از فيزيولوژيستهاي خداباور مي‏گويند ما تكامل را قبول داريم، اما اين مكانيسم را خداوند براي پيدايش بشر انتخاب كرده است. برخي از آنها آن بعد غيرمادي اضافه شده به بشر را هم قبول دارند. پس من به تئوريهاي جزيي كاري ندارم. اگر بنا باشد شما طيف يك عنصر را بخواهيد بررسي كنيد فرقي نمي‏كند در ايران يا آمريكا يا جاي ديگر بررسي كنيد، ولي مسئله مهم آنجايي است كه شما با تئوريهاي بنيادي سروكار داريد و مي‏خواهيد تصميم‏هاي نهايي را بگيريد و حرفهاي جهانشمول و بزرگ درباره جهان بزنيد.

3. نمونه سوم، مسئله حيات است كه كساني امثال داكينز و اتكينز Atkins چيزهاي كاملاً مكانيكي فرض مي‏كنند و فكر مي‏كنند كه همين تحولات فيزيكوشيميايي مي‏توانند مسئله حيات را توضيح دهند. در مقابل بعضي ديگر معتقدند كه مسئله حيات و مسئله شعور بسيار پيچيده‏تر از آن است كه با فيزيك و شيمي توضيح داده شود. من به ياد ندارم كه در بيست سال پيش در ميان فيزيكدانان يا شيميست‏ها كسي بوده باشد كه به چنين قولي معتقد باشد، ولي در سالهاي اخير دانشمندان بسيار برجسته را مي‏بينيد كه مي‏گويند مسئله شعور با علم فعلي قابل توضيح نيست. ويگنر، فيزيكدان درجه اول قرن حاضر و برنده جايزه نوبل، مي‏گويد: "من هنوز مطمئن هستم كه حيات يك پديده بنيادي است كه كاملاً خارج از اهتمام فعلي فيزيك است"،3 يا پنروز كه از اساتيد برجسته و طراز اول دانشگاه اكسفورد، است بر اين باور است كه مسئله شعور را نمي‏توان با فيزيك كنوني توضيح داد و بايد برويم سراغ يك رياضيات غيرالگوريتمي كه كاملاً از مقوله‏اي ديگر باشد. او به طريق رياضي استدلال مي‏كند كه نمي‏توان شعور را با كامپيوتر پيشرفته مقايسه كرد. شعور از مقوله ديگري است. اينها مي‏گويند شما ابزار بروز حيات را كشف كرده‏ايد، اما اين به معناي آن نيست كه بتوانيد غير از آن را نفي كنيد. يكي از دانشمندان مثال خوبي زده است. او مي‏گويد شما فرض كنيد خبر نداريد كه دستگاه فرستنده‏اي در تهران امواجي را مي‏فرستد، مي‏آييد يك ترانزيستور، يك خازن و تعدادي چيزهاي ديگر را كه در يك راديوي ترانزيستوري وجود دارد برمي‏داريد و به شكل خاصي به هم وصل مي‏كنيد و راديوي ترانزيستوري آماده مي‏شود و شما آن را روشن مي‏كنيد و صدايي را مي‏شنويد و فكر مي‏كنيد كه اين صدا از خود اين راديوست. البته اگر اين راديو خراب شود شما صدا را نمي‏شنويد؛ زيرا براي شنيدن صداي دستگاه فرستنده اين ابزار لازم است. خوب اين سيستم يك آثاري را بروز مي‏دهد كه در اجزاء آن نبود. اين دانشمندان غيرمعتقد به خدا مي‏خواهند بگويند كه يك سيستم پيچيده خواصي را بروز مي‏دهد كه در مؤلفه‏هاي تشكيل‏دهنده آن نبوده و در فيزيك از اين نوع سيستمها زياد است. پديده حيات هم از همين نوع است، ولي دانشمندان برجسته‏اي را مي‏بينم كه اين را قبول ندارند. تاونز(Charls Towns) ، برنده جايزه نوبل فيزيك، مي‏گفت: "زيست‏شناسان مانند ما فيزيكدانان سرشان به سنگ نخورده است كه از خر شيطان بيايند پايين و به چيزهايي كه ما اكنون حاضريم اقرار كنيم اقرار كنند"4. نمونه‏هاي متعدد ديگري مي‏توانم ذكر كنم؛ مثلاً نظريه كوانتوم را مي‏توانيد علي و يا غيرعلي بسازيد و در هر دو صورت پيش‏بيني‏هاي واحدي را بدست آوريد.

پس علم مي‏تواند هم بر مبناي خداباورانه و هم برمبناي غيرخداباورانه تفسير شود. نكته ديگري هم وجود دارد كه جامعه‏شناسان علم در ده بيست سال اخير معتقد شده‏اند كه علم يك محصول اجتماعي است و از كنش متقابل بين دانشمندان پديد مي‏آيد و آن عينيت و بي‏طرفي‏اي را كه قبلاً براي علم ادعا مي‏شد قبول ندارند ـ البته افراد افراطي هم در ميان آنها هستند. برخي مي‏گويند كه علم در شكل‏گيري، فرمول‏بندي، ترويج و پذيرش از عوامل اجتماعي و روانشناختي متأثر است، برخي هم مرحله‏بندي مي‏كنند: در مرحله شكل‏گيري، عوامل روانشناختي و در مرحله ترويج و انتشار، عوامل اجتماعي مؤثر هستند.

چند دهه قبل پال فورمن (Paul Forman)، عالم برجسته آمريكايي، تحليل جالبي ارائه داد كه بسيار سروصدا به راه انداخت. اين نظريه را ارائه كرد: "طرد علي ت توسط فيزيك‏دانان آلماني در عصر وايمار (Weimar)، يعني 1919ـ1933، عكس‏العملي در برابر محيط فرهنگي موجود در دوران قبل از تكون مكانيك كوانتومي و در اثناء شكل‏گيري آن بود. از پايان جنگ جهاني اول تا زمان عرضه شدن مكانيك ماتريسي هايزنبرگ در 1925، تعداد زيادي از فيزيك‏دانان شهير، نظير اكسنر، وايل، نرنست، زومرفلد، رايشنباخ و ...، با عليت وداع كردند. استدلال فورمن به قرار زير بود: عليت براي فيزيك‏دانان اول قرن معرف قانونمندي طبيعت بود و رويكرد علمي نيز يك رويكرد عقلاني تلقي مي‏شد. وقتي بعد از شكست آلمان در جنگ جهاني اول، علم مسؤول وضعيت غمناك آلمان به حساب آمد، عكس‏العملي عليه عقلانيت بروز كرد و اين به معناي نفي علم و در نتيجه نفي قانونمندي طبيعت تلقي شد. لذا اگر فيزيكداني مي‏خواست تصوير خوبي در جامعه داشته باشد بايد عليت را ترك كند و اين درست راه‏حلي بود كه براي حل مسائل موجود فيزيك اتمي در آن دوران، كارا تلقي شد. به عقيده فورمن مسائل اساسي فيزيك اتمي نقش ثانويه در طرد عليت داشت. "اما در حالي كه فورمن بيشتر روي عوامل جامـعه‏شـناختي تكـيه داشـت، بعـضي نظـير كوشـينگ (J. Cushing) معتقدند كه عوامل روانشناختي نيز در شكل‏گيري مفاهيم و نظريه‏ها و تعبير آنها مؤثرند و در واقع عوامل روانشناختي نقش بيشتري در شكل‏گيري و تعبير نظريه‏ها دارند تا عوامل جامعه‏شناختي، در حالي كه عوامل جامعه‏شناختي نقش اساسي در پذيرش و انتشار نظريه‏ها دارند".5 دانشمندان هم اگر مي‏خواستند محبوبيت داشته باشند در آغاز سخنراني خود در دانشگاهها بايد گريزي به رها كردن اصل عليت مي‏زدند. او اين مطلب را به صورت مستند نشان مي‏دهد، كه هرچند برخي از موارد آن را جواب داده‏اند، ولي في‏الجمله سخن ايشان درست است. بنابراين، چيزي كه مورد غفلت كساني است كه اين شبهات را در جامعه ما مطرح مي‏كنند اين است كه علم پشتوانه بسيار قوي متافيزيكي دارد و اين پشتوانه مي‏تواند خداباورانه باشد و جهان را هدفدار و داراي نظام اخلاقي و متكي به خداوند بداند. در كنفرانس امسال كانادا يكي از دانشمندان استدلال كرد كه اين كه گفته مي‏شود در آغاز قرن هفدهم كه علم جديد شروع شد دانشمندان منكر غايتمندي جهان بودند نادرست است و درشت‏نمايي شده است. پس به طور خلاصه در نظريه‏هاي علمي پيشفرضهاي متافيزيكي نهفته است. نكته ديگري كه مسأله علم ديني را موجه مي‏سازد مسئله جهتگيري و كاربرد علم است و آن بسيار مهم است و بسياري از دانشمندان برجسته جهان غرب متفطن به اين مسئله شده‏اند كه علت پيدايش مفاسد و خرابيهاي جامعه غرب از دست دادن جهت‏گيري الهي آن است.

يكي از برندگان جايزه نوبل پزشكي در سخنراني خود در دهه 60 ادعا كرد كه 50% دانشمندان و مهندسان عالم در موسسات و مراكزي كه در مراتب مختلف اسلحه‏سازي قرار دارند، مشغولند؛ يعني 50 درصد تحقيقات به اسلحه‏سازي اختصاص يافته است. هم‏اكنون علوم زيست‏شناسي و علم ژنتيك افقهاي جديدي را به وجود آورده است و تأثيري كه مي‏توان در ژن انسانها ايجاد كرد مطرح كرده‏اند. نگراني نسبت به اين مسائل در ميان دانشمندان متدين غربي مشاهده مي‏شود، ولي در جامعه ما اين مسايل اصلاً مطرح نيست. ما بايد پيشقدم باشيم و تابع و منفعل نسبت به اين مسايل نباشيم.

نكته ديگر، اين است كه مي‏گويند چرا مي‏گوييد علم اسلامي و ديني و نمي‏گوييد عالم اسلامي و عالم ديني. پاسخ اين است كه به‏قدري مسئله داده‏هاي علمي و تعابير در كتابها در هم تنيده شده است كه تفكيك آنها بسيار مشكل است، مگر براي كساني كه اهل فن باشند. به قول انيشتين فرد بايد فيلسوف باشد، فيزيكدان باشد، رياضيدان باشد تا در باب عليت بحث كند و فيزيكدان تنها حق ندارد در اين باب بحث كند. به علاوه مواردي در علم مطرح است كه ربطي به عالم ندارد مستقيما از دين آمده وارد علم شده است. اينشتين مي‏گويد: "يكي از اسرارآميزترين چيزها براي من قابل فهم بودن جهان است"، در جاي ديگر مي‏گويد: "قابل فهم بودن طبيعت را ما از دين گرفته‏ايم، به اين يعني [حوزه دين [همچنين ايمان به امكان اين كه نظمهاي ساري در جهان وجود عقلاني هستند؛ يعني براي عقل قابل دركند، تعلق دارد. من نمي‏توانم هيچ دانشمند واقعي را بدون آن ايمان عميق تصور كنم. وضعيت را مي‏توان به وسيله يك تصوير بيان كرد: علم بدون دين لنگ است؛ دين بدون علم كور است6". دانشمنداني كه درصدد بررسي دلايل رشد علم در غرب برآمده‏اند (حتي غيرمتالهان آنها) به اين موضوع اعتراف كرده‏اند. مورد جالبتر موضوعي است كه در همين تابستان گذشته من در آمريكا شاهد آن بودم و آن اينكه يكي از كارهاي مهمي كه در فيزيك در قرن اخير دارد انجام مي‏گيرد اصل وحدت نيروهاست. ما در طبيعت چهار نيرو داريم و فيزيكدانها درصدد بوده‏اند كه اين چهار نيرو را به يك ابرنيرو برگردانند. آنها مي‏گويند در آغاز جهان يك ابرنيرو بوده است و بعد تبديل به چهار نيرو شده است. مسئله وحدت نيروها از بزرگترين كارهاي علم در عصر حاضر است و سه نفر از جمله عبدالسلام مسلمان، جايزه نوبل را در مورد آن دريافت كردند. امروز همه دنبال نظريه همه چيز هستند (theory of every thing). نظريه‏اي كه همه نظريه‏ها و محصولات علم از آن بيرون مي‏آيد. آقاي آندره لينده، فيزيكدان درجه اول روسي عصر حاضر كه تئوري جهان خودزا را ارائه داده است و جايي براي خدا قايل نيست، امسال در كنفرانسي در بركلي مي‏گفت: "كل كيهان‏شناسي عميقا متأثر از سنت غربي توحيد است... اين ايده كه ممكن است جهان را از طريق يك "نظريه همه‏چيز" نهايي بفهميم ناشي از اعتقاد به خداي بيگانه است".7 پس، علم ديني معنا دارد؛ زيرا جهان‏بيني مي‏تواند پشتوانه علم قرار گيرد، ولي برخي از اين حد بالاتر مي‏روند، و بنده هم جزو اينها هستم ولي منفرد نيستم. برخي از فيلسوفان غربي معتقدند كه اگر از يك سطح بالاتر نگاه كنيم علم بدون مبناي خداباورانه مفهومي ندارد و قابل فهم نيست. علم موفق است، ولي توفيق علم را نمي‏فهميم. مغز انسان رياضيات را خلق مي‏كند. چرا با رياضياتي كه ما خلق مي‏كنيم مي‏توانيم جهان را بفهميم؟ چرا عدد 14/3 ( ) كه نسبت محيط دايره به قطر آن است در ساختار ريز اتم ئيدروژن كه هيچ ربطي به دايره ندارد (زيرا در آنجا مسير و مدار و همه اين مقولات را منتفي اعلام كرده‏اند) وارد مي‏شود. آقاي ويگنر مقاله‏اي دارد با عنوان "اعجاز در رياضيات" كه محتواي آن اين است كه چرا رياضيات در توضيح جهان طبيعت موفق است. در خاتمه، سخنان آقاي تريگ، استاد فلسفه دانشگاه واريك، را كه از فيلسوفان عصر حاضر است، برايتان نقل مي‏كنم. وي آشكارا اعلام مي‏كند كه علم در غير يك متن خداباورانه مفهومي ندارد:

براي كار علمي بايد قبول كنيم كه جهاني كه مورد مطالعه علم قرار مي‏گيرد قانونمند است و منظم. اين را نمي‏توان از علم استخراج كرد؛ زيرا ما نيازمند به يك فرض فلسفي هستيم كه "ناشناخته مانند شناخته شده است" و الا هرگز نمي‏توانستيم يافته‏هاي علمي‏مان را تعميم دهيم و فرض كنيم كه تمام بخشهاي واقعيت يكسان است و قابل درك، حتي اگر قابل مشاهده نباشد. ما نياز به مبنايي داريم كه به ما اطمينان دهد كه كشفيات علم را مي‏توان با اطمينان در زمانها و جاهاي مختلف به كار برد. كاربردپذيري رياضيات در مورد جهان فيزيكي خود حاكي از اين است كه يك عقليت زيربنايي در ساختار جهان به كار رفته است. اين غيرعادي است كه علائم توليدشده در عالم انسان بتواند عميقترين اسرار جهان فيزيكي را كشف كند و به ما قدرتي براي تسلط بر طبيعت بدهد. به نظر مي‏رسد كه نظمي در درون اشياء باشد كه قابل شناخت براي ذهن انسان است. علم بدون اين استعداد انساني براي فهم ساختار واقعيت فيزيكي غيرممكن مي‏بود. يك جواب به اين سؤال كه چرا واقعيت يك نظم ذاتي دارد، اين است كه اين درست وضعيتي است كه اشياء دارند، اما اين استدلال وزنه‏اي ندارد كه موجب اطمينان به جهانشمولي ادعاهاي علم شود. يك جواب اساسي‏تر اين است كه واقعيت اينچنين است كه هست؛ زيرا خداوند جهان را اينچنين آفريد. اين حركتي از رئاليسم متافيزيكي به خداباوري است. در واقع، مي‏توان ادعا كرد كه علم نمي‏تواند در هيچ زمينه ديگري مشروعيت پيدا كند مي‏توان گفت كار علم مستلزم پيشفرضهايي است كه تنها مي‏توان از خداباوري آنها را استنتاج كرد. قطعا تاريخ تكون علم جديد مؤيد اين مطلب است (پايان مطلب آقاي تريگ).

نكته پاياني من، اين است كه اين كه برخي مي‏گويند ما علم را به صورت مجرد در نظر مي‏گيريم كه ايراني و آمريكايي و اسلامي و غيراسلامي نداشته باشد، در صورتي ممكن است كه ما فقط حقايق تجربي را جدول كنيم و بگوييم اگر اين عنصر را حرارت دهيم اين نور را مي‏بينيم و اگر اين فلز را حرارت دهيم طولش اينقدر افزايش مي‏يابد و امثال آن، ولي واقعيت اين است كه فيزيكدانان بزرگ هيچگاه قانع نبوده‏اند كه به اين مقدار بسنده كنند. اينشتين مي‏گفت: "من مي‏خواهم بفهمم خداوند چگونه اين جهان را ساخته است، من به اين يا آن پديده، يا طيف اين يا آن عنصر علاقه‏اي ندارم. من مي‏خواهم افكار خدا را بدانم. بقيه جزئيات هستند".8 آقاي ويتن كه از بزرگترين فيزيكدانان جوان قرن حاضر است (و برنده جايزه فيلد در رياضيات) مي‏گويد: من مي‏خواهم بدانم در جهان چه مي‏گذرد. من به بازي رياضي كاري ندارم.

 

پاورقيها:

* متن حاضر، سخنراني دكتر مهدي گلشني در يازدهمين همايش علمي سالانه حوزه و دانشگاه مي‏باشد.

1. M.Gardner, The whys of a Philosophical Scrivener (Oxford: Oxford University press, 1983), p. 437.

2. Richard Dawkins, The Blind Watchmaker (New York, W. W. Norton & Co, 1998), p. 382.

3. Henry Margenau and Ray A. Varghese, eds., Cosmos, Bios, Theos (La Salle, Illinois: Open Court, 1992), p. 277.

4. The Christian Science Monitor, July 9, p. B4.

5. J. T. Cushing, Quantum Mechanics (Chicago: The University press, 1994), pp. 97-100.

6. A. Schilpp: Albert Enstein, Philosopher - Scientist (La Salle, Ill.: Open Cowrt, 1970). p.

7. The Christian Science Monitor, July 9. 1998, p. B4.

8. A. P. French, Enstein, A Contenary Volume (London: Heinmann, 1979), p. 67.



نکته : فلسفه علم ديني
 
گزينه ي مورد نظر خود را انتخاب كنيد:  
 
 
  سياست             معارف ديني          همايش ها