سخنراني دكتر مهدي گلشني به مناسبت سال جهاني فيزيك ـ بخش دوم و پايانيوسعت و عمق تفكر فيزيكي در قرن بيستم
اطلاعات - صفحه : 6 - تاريخ :22/06/1384


آيا فيزيك‌ مي‌تواند سيستم‌ هاي‌ زنده‌ را بسازد؟ آيا قوانين‌ مكانيك‌ كوانتومي‌ سيستم‌ هاي‌ زنده‌ را توجيه‌ مي‌كند.ما هنوز در مورد شعور اطلاع‌ زيادي‌ نداريم. آقاي‌ پن‌ رز كار وسيعي‌ انجام‌ داده‌ است. وي‌ در كتاب‌(The Emperor's New Mind) مي‌خواهد نشان‌ دهد كه‌ هيچ‌ ابركامپيوتري‌ نمي‌تواند شعور انساني‌ را مشابه‌ سازي‌ كند، يعني‌ به‌ حد شعور نمي‌رسد. من‌ چند سال‌ پيش‌ در سخنراني‌ لينده، كيهان‌ شناس‌ بزرگ‌ روسي، در بركلي‌ حضور داشتم‌ كه‌ مي‌گفت: بزرگترين‌ معما براي‌ او مساله‌ شعور است. الان‌ هم‌ در سخنان‌ بعضي‌ از بزرگان‌ فيزيك‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ براي‌ آنها مهمترين‌ معما، مساله‌ شعور است. اينكه‌ شعور با كوانتوم‌ چه‌ ارتباطي‌ دارد، پن‌ رز و ديگران‌ حدسهايي‌ زده‌ اند و ادعاهايي‌ مي‌كنند كه‌ با آنها تقابلهايي‌ شده‌ است، و ما نمي‌توانيم‌ در اين‌ زمينه‌ قضاوت‌ نهايي‌ بكنيم. هنري‌ استپ‌ و بعضي‌ ديگر گمان‌ مي‌كنند كه‌ مي‌توانند رابطه‌اي‌ بين‌ شعور و كوانتوم‌ برقرار كنند. ولي‌ اين‌ كار در مراحل‌ بسيار اوليه‌ است‌ و خيلي‌ زود است‌ كه‌ قضاوت‌ كنيم.جايگاه‌ ايرانيان‌ در فيزيك‌ قرن‌ بيستم‌ چيست؟ آيا كاري‌ تاثيرگذار در عرصه‌ فيزيك‌ معاصر داشته‌ اند؟ما ايرانياني‌ داشته‌ ايم‌ كه‌ در خارج‌ از كشور كارهاي‌ مهمي‌ كرده‌ اند. مثلاً آقاي‌ پروفسور جوان‌ چند دهه‌ پيش‌ كارهاي‌ مهمي‌ انجام‌ داده‌ بود، به‌ طوري‌ كه‌ مرحوم‌ عبدالسلام‌ معتقد بود جايزه‌ نوبل‌ را به‌ ناحق‌ از ايشان‌ دريغ‌ كردند. الان‌ هم‌ بعضي‌ از جوانان‌ ايراني‌ كه‌ در خارج‌ هستند، كارهاي‌ درخشاني‌ مي‌كنند؛ ولي‌ اينكه‌ خير اينها به‌ مملكت‌ برسد، اين‌ چنين‌ نيست‌ و مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ يك‌ فرد آمريكايي‌ اين‌ كارها را مي‌كند. وظيفه‌ آنها اين‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ طرف‌ هم‌ نظري‌ داشته‌ باشند، مستقل‌ از اينكه‌ كششي‌ هم‌ از اين‌ طرف‌ باشد يا نباشد. اين‌ يك‌ وظيفه‌ ملي‌ است.در زمينه‌ وحدت‌ بين‌ نسبيت‌ و كوانتوم‌ چه‌ كارهايي‌ انجام‌ شده‌ است؟خيلي‌ كارها انجام‌ شده‌ است‌ ولي‌ به‌ هيچ‌ جايي‌ نرسيده‌ است. كوانتوم‌ يك‌ رشته‌ اشكالات‌ اساسي‌ دارد و تا اين‌ اشكالات‌ برطرف‌ نشود، ما پيشرفت‌ نمي‌كنيم. مشكل‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ فيزيكدانان‌ در آن‌ حدي‌ كه‌ بايد به‌ مسائل‌ بنيادي‌ كوانتوم‌ توجه‌ داشته‌ باشند، توجه‌ نكرده‌ اند. شما مي‌بينيد كه‌ عده‌ اي‌ در ايتاليا، عده‌ اي‌ در فرانسه‌ و در جاهاي‌ ديگر در مورد مسائل‌ بنيادي‌ كوانتوم‌ كار كرده‌ اند، ولي‌ به‌ طور كلي‌ بخش‌ عظيمي‌ از فيزيكدانان‌ بر روي‌ نظريه‌ ريسمان‌ و غيره‌ كار كرده‌ اند، كه‌ خير آن‌ بيشتر به‌ رياضيات‌ رسيده‌ است‌ تا فيزيك.فيزيك‌ تا چه‌ حد در توصيف‌ پيدايش‌ جهان‌ و توصيف‌ لحظات‌ اوليه‌ پيدايش‌ گيتي‌ و قبل‌ از پيدايش‌ گيتي‌ موفق‌ بوده‌ است؟اين‌ سؤ‌ال‌ مستلزم‌ يك‌ بحث‌ طولاني‌ است‌ و من‌ چند سال‌ پيش‌ مقاله‌ مفصلي‌ در اسلام‌آباد پاكستان‌ عرضه‌ كردم‌ كه‌ همه‌ اين‌ نكات‌ را در آنجا بحث‌ كردم. و آن‌ مقاله‌ در كتابي‌ كه‌ در انگليس‌ چاپ‌ شد، آمده‌ است، ولي‌ اجمال‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ ما نظريه‌هاي‌ مختلفي‌ در كيهان‌شناسي‌ داريم، و با كيهان‌شناسي‌ و فيزيك‌ صرف‌ نمي‌توان‌ نتيجه‌گيري‌ كلي‌ كرد. در واقع‌ بسياري‌ از افرادي‌ كه‌ در فيزيك‌ كار مي‌كنند، فكر مي‌كنند تمام‌ كارهايشان‌ صرفاً برخاسته‌ از فيزيك‌ است، در صورتي‌ كه‌ در فيزيك‌ ما اصولي‌ را به‌ كار مي‌بريم‌ و چيزهايي‌ را به‌ عنوان‌ مفروضات‌ و مقبولات‌ به‌ كار مي‌بريم‌ كه‌ از نظر تجربي‌ ثابت‌ نشده‌ است. مثلاً شما به‌ عنوان‌ اصل‌ قبول‌ مي‌كنيد كه‌ فيزيكي‌ كه‌ در زمين‌ و كهكشانهاي‌ نزديك‌ زمين‌ حاكم‌ است‌ در كل‌ جهان‌ حاكم‌ است. با اطلاعات‌ فعلي‌ ما صحت‌ اين‌ ادعا محل‌ تأمل‌ است. اينكه‌ شما 90 درصد و طبق‌ قولي‌ 95 درصد ماده‌ جهان‌ را اصلاً نمي‌دانيد كه‌ از چه‌ چيز ساخته‌ شده‌ است، مشكل‌ مهمي‌ است. بنابراين‌ اينكه‌ شما صرفاً براساس‌ فيزيك‌ تصميم‌ بگيريد، امكانش‌ نيست. من‌ درآن‌ مقاله‌ بين‌ نظريات‌ فلسفي‌ كه‌ از عهد ابن‌سينا تا به‌ حال‌ مطرح‌ بوده‌ است، با نظريات‌ فيزيكي‌ معاصر يك‌ كار تطبيقي‌ انجام‌ دادم. تمام‌ نظريه‌هايي‌ كه‌ فلاسفه‌ مسلمان‌ داشته‌اند، امروزه‌ در بين‌ كيهان‌شناسان‌ معاصر مطرح‌ است. علتش‌ اين‌ است‌ كه‌ طبقه‌ گفته‌ باكال‌، اختر فيزيكدان‌ برجسته‌ پرينستوني، كيهان‌شناسي‌ مبتني‌ بر تعداد محدودي‌ مشاهده‌ است، ولي‌ نتيجه‌گيريهاي‌ ما عام‌ است‌ و به‌ كل‌ جهان‌ ارجاع‌ دارد، جهاني‌ كه‌به‌ كل‌ آن‌ دسترسي‌ نداريم. بنابراين‌ در ضمن‌ اينكه‌ ما هيچ‌وقت‌ نبايد در كاوش‌ خودمان‌ متوقف‌ شويم، در مورد سؤ‌الات‌ مربوط‌ به‌ مبدا و منتهاي‌ جهان، خوب‌ است‌ نصيحت‌ ماكسول‌ و نصيحت‌ جي.‌جي‌تامسون كاشف‌ الكترون‌ را به‌ خاطر داشته‌ باشيم، كه‌ در مورد مسائل‌ مربوط‌ به‌ اول‌ و آخر جهان، بايد در اظهارنظرها احتياط‌ كرد. شما ببينيد، آقاي‌ هاكينگ‌ در 1980 مي‌گويد كه‌ ما انتهاي‌ فيزيك‌ را تا سال‌ 2000 مي‌بينيم‌ ولي‌ در سال‌ 2003 مي‌گويد ما تازه‌ در اول‌ قضيه‌ هستيم.فيزيكداناني‌ كه‌ معتقد به‌ فيزيك‌ نيوتوني‌ و جهان‌ محاسبه‌پذير هستند. خدا را چگونه‌ توصيف‌ مي‌كنند؟اولا من‌ از خود نيوتن‌ شروع‌ مي‌كنم. هر قدر زمان‌ بيشتر مي‌گذرد، شواهد بر متدين‌ بودن‌ نيوتن‌ بيشتر و بيشتر مي‌شود و مخصوصاً در سالهاي‌ اخير در انگليس‌ كارهاي‌ زيادي‌ بر روي‌ آثار نيوتن‌ انجام‌ شده‌ است‌ و ثابت‌ شده‌ است‌ كه‌ نيوتن‌ در افكار فيزيكي‌ خود بسيار متأثر از افكار فلسفي‌ و الهياتي‌ خويش‌ بوده‌ است‌ ، به‌ طوري‌ كه‌ الان‌ بعد از جمع‌آوري‌ آثار نيوتن، مي‌گويند قريب‌ به‌ يك‌ ميليون‌ و سيصد هزار كلمه‌ از وي‌ در زمينه‌ «الهيات‌ به‌ ما رسيده‌ است. نيوتون، ماكسول، تامسون‌ و افرادي‌ نظير آنها، تا وقتي‌ كه‌ به‌ شروع‌ قرن‌ بيستم‌ مي‌رسيم، فيزيكدانان‌ متديني‌ بودند، البته‌ نمي‌گويم‌ كه‌ جريان‌ فيزيك‌ نيز اين‌طور بوده‌ است؛ ولي‌ غالب‌ آنهايي‌ كه‌ در راس‌ فيزيك‌ بودند بسيار افراد متديني‌ بودند. ماكسول‌ روزهاي‌ يك‌شنبه‌ را صرف‌ مطالعات‌ ديني‌ مي‌كرد. مكاتبات‌ ماكسول‌ چاپ‌ شده‌ است‌ و حاكي‌ از دغدغه‌هاي‌ ديني‌ وي‌ است. در دهه‌ 1920 تدين‌ فيزيكدانان‌ شروع‌ به‌ رقيق‌تر شدن‌ كرد، به‌ طوري‌ كه‌ وقتي‌ در اوائل‌ قرن‌ بيستم‌ يكي‌ از مجلات‌ علمي‌ از دانشمندان‌ آن‌ زمان‌ درمورد اعتقادشان‌ به‌ خدانظرخواهي‌ كرد، از 700 نفري‌ كه‌ درآن‌ نظرخواهي‌ شركت‌ كردند، 40 درصدشان‌ معتقد به‌ خدا بودند؛ درصد فيزيكدانان‌ متدين‌ نيز درهمين‌ حدود بود. چند سال‌ قبل‌ مجله‌Nature همين‌ كار را كرد، باز آمار درمورد فيزيكدانان‌ در همين‌ حدود بود. بيشتر تعداد خداناباوران‌ در ميان‌ زيست‌شناسان‌ بود. اما واقعيتي‌ كه‌ به‌ شكل‌ روزافزون‌ مي‌بينيد، اين‌ است‌ كه‌ فيزيكدانان‌ برجسته‌اي‌ كه‌ معتقد به‌ خدا هستند، بيشتر و بيشتر خودشان‌ را نشان‌ مي‌دهند، به‌ طوري‌ كه‌ پل‌ ديويس‌كه‌ انسان‌ خداباوري‌ نيست‌ وكتاب‌The Mind of God را نوشت‌ كه‌ فيزيك‌ جديد را توضيح‌ بدهد، و كلمه‌ خدا را به‌ خاطر فروش‌ بيشتر در عنوان‌ كتاب‌ گذاشت، در مقدمه‌ كتاب‌ بعدي‌ خود نوشت‌ كه‌ بعد از نوشتن‌ كتاب‌ مذكور آنقدر از فيزيكدانان‌ معتقد به‌ خدا نامه‌ دريافت‌ كرده‌ بود كه‌ فكر نمي‌كرد در ميان‌ فيزيكدانان‌ اينقدر افراد معتقد به‌ خدا وجود داشته‌ باشد. واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ جو محافل‌ و رسانه‌هاي‌ فيزيكي‌ در مورد اعتقاد به‌ خدا تا حدي‌ تغيير كرده‌ است. مجله‌Physics Today كه‌ يك‌ وقت‌ مورد اعتراض‌ بود كه‌ چرا يك‌ نفر در معرفي‌ كتابي‌ در آن‌ مجله‌ كلمه‌ قيامت‌ را به‌ كار برده‌ بود، امسال‌ در يكي‌ از شماره‌هاي‌ اخير خود، بردن‌ جايزه‌ يك‌ ميليون‌ و پانصد هزار دلاري‌ تاونز را جزو اخبار اصلي‌ خود قرار داد. بنابراين‌ جو ضد دين، حاكم‌ در محافل‌ فيزيكي، به‌ كلي‌ تغيير كرده‌ است. اما متاسفانه‌ ما به‌طور كلي‌ در ايران‌ از تحولاتي‌ كه‌ در چند دهه‌ اخير در غرب، اين‌ زمينه‌ رخداده‌ است، كاملاً غافل‌ بوده‌ايم.چه‌ چيزي‌ باعث‌ مي‌شود كه‌ بعضي‌ از فيزيكدانان‌ خداوند را انكار كنند؟يكي‌ از عوامل‌ مهم‌ اين‌ قضيه‌ محيط‌ اوليه‌ تربيت‌ دانش‌پژوهان‌ است. وقتي‌ شما در محيطي‌ بزرگ‌ شويد كه‌ هيچ‌ ربطي‌ بين‌ علم‌ و دين‌ خود نبينيد و در مورد دين‌ هم‌ فقط‌ به‌ آنچه‌ از پدر و مادر آموخته‌ايد اكتفا كنيد، و ضمناً قدرت‌ علم‌ را نيز درجهان‌ معاصر ببينيد، در اين‌ صورت‌ احساس‌ مي‌كنيد كه‌ مي‌توانيد جهان‌ را فقط‌ با علم‌ توضيح‌ بدهيد. در اين‌ حالت‌ علم‌ خداي‌ شما مي‌شود، و جايي‌ براي‌ چيز ديگر نمي‌بينيد. چيزي‌ كه‌ آقاي‌ پرفسور سانديچ‌ كه‌ يكي‌ از بزرگترين‌ كيهان‌شناسان‌ عصر ماست‌ در بركلي‌ به‌ من‌ گفت‌ اين‌ بود كه: «من‌ در 50 سالگي‌ به‌ خدا رسيدم‌ و علت‌ آن‌ هم‌ اين‌ بود كه‌ ديدم‌ حاضر نيستم‌ با پوچي‌ زندگي‌ كنم... با پوچي‌ كامو، شوپنهاور و غيره‌ - بلكه‌ مي‌خواهم‌ بعضي‌ از چيزها براي‌ من‌ معنا داشته‌ باشد، حيات‌ معنا داشته‌ باشد، اخلاق‌ معنا داشته‌ باشد و غيره‌ و البته‌ اخلاق‌ در نظر من‌ بدون‌ خدا معنا ندارد.» به‌ نظر من‌ در مساله‌ خداناباوري‌ عالمان‌ ما، چيزي‌ كه‌ نقش‌ مهم‌ داشته‌ اين‌ است‌ كه‌ علم‌ ما عوض‌ اينكه‌ شان‌ خود را داشته‌ باشد، در واقع‌ جايگزين‌ دين‌ شده‌ است. تنها در سالهاي‌ اخير است‌ كه‌ شما نسبت‌ به‌ اين‌ قضيه‌ اعتراض‌ مي‌شنويد. در اينجا خواندن‌ جمله‌ پن‌رز خالي‌ از فايده‌ نيست. او كه‌ از رياضيدانان‌ درجه‌ اول‌ معاصر است‌ و يكي‌ از بزرگترين‌ جوايز رياضي‌ عصر ما را گرفته‌ است، مي‌گويد: «نوعي‌ غرور در فيزيكدانان‌ وجود دارد كه‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ اگر همه‌ قوانين‌ فيزيكي‌ را بدانيم، مي‌توان‌ همه‌ چيز را درباره‌ جهان‌ دانست. لااقل‌ به‌ نحو اصولي. [اما] آيا يك‌ نظريه‌ همه‌ چيز نظريه‌ شعور را نيز در بر دارد؟ آيا نظريه‌ اخلاق‌ يا رفتار انساني‌ يا زيبائي‌شناسي‌ را در بر دارد؟ آيا اگر ايده‌ ما از علم‌ گسترده‌تر نيز شود به‌ طوري‌ كه‌ اينها را دربر بگيرد، هنوز مي‌توان‌ آن‌ را «فيزيك» در نظر گرفت‌ يا قابل‌ تقليل‌ به‌ فيزيك‌ هست؟» براي‌ عالماني‌ مثل‌ پن‌رز و جرج‌ اليس‌ دغدغه‌هايي‌ مطرح‌ است‌ كه‌ جواب‌ آنها را در علم‌ نمي‌يابند، بلكه‌ در راههاي‌ ديگر دنبال‌ مي‌كنند كه‌ يكي‌ از آنها دين‌ است.فيزيك‌ درباره‌ زمان، ماهيت‌ آن‌ و امكان‌ سفر درآن‌ چه‌ نظري‌ دارد؟مساله‌ «سفر درز مان» ، كه‌ پل‌ ديويس‌ نيز كتابي‌ در مورد آن‌ نوشته‌ است، فعلاً يك‌ بحث‌ خيالي‌ است‌ و با بعضي‌ از اصول‌ جا افتاده‌ تعارض‌ دارد، ولي‌ خود زمان‌ از پرچالش‌ترين‌ ايده‌هاي‌ فيزيك‌ بوده‌ است. مثلاً در نظريه‌ كوانتوم‌ شما با زمان‌ به‌ صورت‌ يك‌ پارامتر و با مكان‌ به‌ صورت‌ يك‌ مختصات‌ برخورد مي‌كنيد. زمان‌ نقش‌ ابزارانگارانه‌ در فيزيك‌ دارد، و غالب‌ فيزيكدانان‌ كاري‌ به‌ ماهيت‌ آن‌ ندارند. براي‌ آنها زمان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ به‌ كمك‌ آن‌ تغييرات‌ را در سيستم‌هاي‌ فيزيكي‌ بيان‌ كنند. غالب‌ فيزيكدانان‌ به‌ صورت‌ ابزاري‌ به‌ زمان‌ نگاه‌ مي‌كنند، تنها تعداد اندكي‌ از فيزيكدانان‌ معاصر دنبال‌ فهم‌ فلسفي‌ زمان‌ هستند.به‌ نظر شما باتوجه‌ به‌ حاكم‌ بودن‌ پوزيتيويسم‌ بر فيزيك‌ و فيزيكدانان‌ در قرن‌ بيستم، دانشجويان‌ فيزيك‌ چه‌ رابطه‌اي‌ را بايد با فلسفه‌ برقرار كنند كه‌ آزادانديشي‌ فلسفي‌ آنها هم‌ زير سؤ‌ال‌ نرود؟دسپانيا فيزيكدان‌ برجسته‌ فرانسوي‌ شكايت‌ حقي‌ دارد او مي‌گويد: پوزيتيويسم‌ از همه‌ محيط‌ها رخت‌ بربسته‌ است، جز در ميان‌ فيزيكدانان. البته‌ فيزيكدانان‌ هم‌ در مقام‌ نظر به‌ آن‌ پايبندند. يكي‌ از حرفهاي‌ اساسي‌ پوزيتيويست‌ها مثل‌ اگوست‌ گنت، ماخ، يا در اوائل‌ قرن‌ بيستم‌ پوزيتيويست‌هاي‌ منطقي‌ اين‌ بود كه‌ فقط‌ به‌ امور مشاهده‌پذير اعتنا دارند. ما اگر واقعاً مي‌خواستيم‌ به‌ اين‌ اصل‌ پوزيتيويستي‌ اكتفا كنيم، بايد كوارك‌ را كنار مي‌گذاشتيم. كوارك‌ را فيزيكدان‌ مشاهده‌ نكرده‌اند، اما نظريه‌اي‌ ساخته‌اند كه‌ چگونه‌ مي‌شود كوارك‌ مشاهده‌پذير نباشد. فاينمن‌ با اينكه‌ به‌ تمام‌ اصول‌ كوانتوم‌ معتقد بود، حرفش‌ اين‌ بود كه‌ ما مشاهده‌پذيري‌ را نمي‌توانيم‌ جدي‌ بگيريم. از همه‌ مهمتر من‌ يك‌ فيلم‌ ويديويي‌ در تريست‌ ديدم‌ كه‌ در آن‌ دو فيزيكدان‌ درجه‌ اول‌ عصر ما، يعني‌ هايزنبرگ‌ و ديراك، به‌ مناسبت‌ افتتاح‌ مركز فيزيك‌ نظري‌تريست‌ سخنراني‌ مي‌كردند. ديراك‌ حرفش‌ اين‌ بود كه‌ هايزنبرگ‌ و امثال‌ او صحبت‌ از اكتفا كردن‌ به‌ مشاهده‌پذيرها كردند، ولي‌ اگر هايزنبرگ‌ به‌ حرف‌ خودش‌ پايبند مي‌بود، كارش‌ پيشرفت‌ نمي‌كرد. خود آنها بعضي‌ از چيزهايي‌ را كه‌ مشاهده‌پذير نمي‌دانستند، جدي‌نگرفتند.شما در يك‌ سطح‌ كار علمي‌ انجام‌ مي‌دهيد. در اين‌ سطح‌ آزمايش‌ انجام‌ مي‌دهيد و نظريه‌پردازي‌ مي‌كنيد. البته‌ در مقام‌ تعميم‌ نتايج‌ اين‌ آزمايش، شواهد محدود آزمايشي‌ كفايت‌ نمي‌كند، لذا به‌ سراغ‌ مفروضات‌ عامي‌ مي‌رويد كه‌ در ذهن‌ شما است. اينجاست‌ كه‌ امور ديگري‌ مانند مكاتب‌ فلسفي، مكاتب‌ ديني‌ و غيره‌ وارد مي‌شود. جدا كردن‌ اينها از كار علمي‌ چندان‌ مشكل‌ نيست. اينكه‌ شما بدانيد چه‌ قسمتي‌ را از فيزيك‌ گرفته‌ايد و چه‌ قسمتي‌ را از فلسفه، كار راحتي‌ است‌ اما دقت‌ مي‌خواهد. با عجله‌ و فشاري‌ كه‌ بر روي‌ دانشجو در محيط‌ ما وارد مي‌شود كه‌ زودتر تمام‌ كند و يك‌ مقاله‌ بنويسد و غيره.مجالي‌ براي‌ تاءمل‌ باقي‌ نمي‌ماند، والا سطح‌ همه‌ اين‌ اجزاي‌ موثر در تحليل‌ جداست. در يك‌ سطح‌ شما با فلسفه‌ كاري‌ نداريد، و كار شما آزمايش‌ يا نظريه‌پردازي‌ است، و تا اوج‌ نظريه‌پردازي‌ هم‌ مي‌رويد. اما به‌ جايي‌ مي‌رسيد كه‌ ديگر طبيعت‌ اطلاعاتي‌ بيش‌ از آن‌ نمي‌دهد. آن‌ وقت‌ مي‌بينيد كه‌ ديدگاههاي‌ عامي‌ كه‌ در محيط‌ وجود دارد چيست‌ و كداميك‌ از آنها مي‌تواند به‌ شما كمك‌ كند. به‌ نظر من‌ اين‌ تفكيك‌ مشكل‌ نيست، و بايد انجام‌ شود. البته‌ با نحوه‌ كلاسهايي‌ كه‌ ما داريم، كه‌ مصداق‌ سخن‌ فيلسوف‌ انگليسي‌ خانم‌ ماري‌ ميجلي‌ است، نمي‌توان‌ انتظار تحول‌ داشت. ايشان‌ چند سال‌ پيش‌ در يك‌ سخنراني‌ در ليون‌ فرانسه، كه‌ من‌ در آن‌ حضور داشتم، گفت: عصر ما عصر جمع‌آوري‌ اطلاعات‌ است، نه‌ فهم‌ اطلاعات. البته‌ عده‌اي‌ واقعا عميق‌ هستند و به‌ دنبال‌ فهم‌ قضايا هستند، ولي‌ عمدتا عصر ما عصر جمع‌آوري‌ اطلاعات‌ است. اينكه‌ من‌ عنوان‌ سخنراني‌ خود را «وسعت‌ و عمق‌ تفكر فيزيكي‌ در قرن‌ بيستم» گذاشتم، به‌ اين‌ دليل‌ بود كه‌ در قرن‌ بيستم‌ گاهي‌ وسعت‌ تفكر فيزيكي‌ خيلي‌ زياد بوده، اما عمق‌ آن‌ كم‌ بوده‌ است. يعني‌ همه‌ جوانب‌ قضايا را خوب‌ نسنجيدند. ببينيد اينشتين‌ در 1909 گفت: نور هم‌ بعد موجي‌ دارد و هم‌ بعد ذره‌اي، و در مقام‌ جمع‌ اين‌ دو بعد به‌ اين‌ تعبير رسيد كه‌ آنجا كه‌ دامنه‌ موج‌ قوي‌ است‌ احتمال‌ وجود فوتون‌ زياد است. اما وي‌ بعداً متوجه‌ اشكال‌ قضيه‌ شد و هرگز اين‌ ايده‌ را منتشر نكرد چون‌ قانع‌ نشده‌ بود.اما اين‌ ايده‌ وسيله‌اي‌ براي‌ ماكس‌ بورن‌ شد كه‌ با آن‌ تعبير احتمالاتي‌ خودش‌ را در كوانتوم‌ جا بياندازد، ولي‌ اينشتين‌ چون‌ قانع‌ نشد، آن‌ را چاپ‌ نكرد. عصر ما اگر بخواهد تحول‌ بنيادي‌ در فيزيك‌ ايجاد كند بايد عصر تامل‌ هم‌ باشد. با عنصر فشار و عجله‌ و امثال‌ اينها كمتر به‌ كارهاي‌ دقيق‌ مي‌رسيم. به‌ همين‌ علت‌ است‌ كه‌ مي‌بينيم‌ مقاله‌اي‌ نوشته‌ مي‌شود، و بعد مقاله‌ ديگري‌ مي‌آيد و مي‌گويد كه‌ مقاله‌ قبلي‌ اشتباه‌ بوده‌ است. بعد مقاله‌ ديگري‌ مي‌آيد و مي‌گويد هر دو مقاله‌ قبلي‌ اشتباه‌ بوده‌ است. اين‌ درست‌ چيزي‌ است‌ كه‌ من‌ هفته‌ گذشته‌ شاهد آن‌ بودم، و علت‌ آن‌ كمبود تفكر و تامل‌ در بعضي‌ محافل‌ فيزيكي‌ است.آيا فرض‌ وجود ماده‌ تاريك‌ مثل‌ فرض‌ وجود اتر نيست؟ از آنجا كه‌ در فاصله‌ بين‌ كهكشاني‌ قانون‌ نيوتون‌ جوابگوست، چرا اشكال‌ كار را در قانون‌ عكس‌ مجذور فاصله‌ نيوتني‌ نجوييم؟نه‌ اينچنين‌ نيست. قضيه‌ از اين‌ مسائل‌ گذشته‌ است، مساله‌ ماده‌ تاريك‌ آنقدر ادعاي‌ بزرگي‌ است‌ كه‌ خيلي‌ با تأني‌ با آن‌ برخورد كرده‌ اند. اما شواهد بسيار زياد نجومي‌ وجود دارد كه‌ اگر شما بخواهيد حركت‌ كهكشانها و غيره‌ را توضيح‌ دهيد، بايد فرض‌ كنيد ماده‌ موجود در جهان‌ بيش‌ از آنچيزي‌ است‌ كه‌ شما مي‌بينيد. الان‌ تقريبا در ميان‌ كيهان‌ شناسان‌ اتفاق‌ نظر هست‌ كه‌ ما يك‌ ماده‌ مفقوده‌ داريم، يعني‌ نمي‌توانيم‌ حركات‌ موجود را براساس‌ ماده‌ موجود توضيح‌ بدهيم.آيا عقيده‌ شما نسبت‌ به‌ وجوه‌ يك‌ حقيقت‌ فيزيكي‌ متضمن‌ عقيده‌ به‌ نظريه‌ همه‌ چيز(TOE) است. آيا شما به‌ اين‌ نظريه‌ اعتقاد داريد؟اولاً اينكه‌ شما نظريه‌ اي‌ پيدا كنيد كه‌ امور متصدي‌ را توضيح‌ بدهد، كاري‌ است‌ كه‌ ما بايد انجام‌ بدهيم، و روز به‌ روز هم‌ انتظار پيشرفت‌ داشته‌ باشيم. ولي‌ اينكه‌ شما انتظار داشته‌ باشيد كه‌ به‌ انتهاي‌ خط‌ برسيد به‌ خاطر قضيه‌ گودل‌ تحقق‌ناپذير بنظر مي‌رسد. ثانياً خوب‌ است‌ كه‌ ما درسي‌ هم‌ از تاريخ‌ فيزيك‌ بگيريم. ما در انتهاي‌ قرن‌ 19 دو نيرو در طبيعت‌ مي‌شناختيم: نيروي‌ گرانش‌ و نيروي‌ الكترو مغناطيسي، اما در انتهاي‌ قرن‌ بيستم‌ چهار نيرو مي‌ شناسيم، چه‌ كسي‌ مي‌تواند ادعا كند كه‌ ما در آخر قرن‌ 21، چند نيروي‌ جديد كشف‌ نكنيم. وقتي‌ كه‌ ما در مورد 90 درصد ماده‌ عالم‌ نمي‌دانيم‌ كه‌ چيست، چه‌ كسي‌ مي‌تواند ادعا كند كه‌ ما به‌ غايت‌ قضايا رسيده‌ ايم. بنابراين‌ خوب‌ است‌ به‌ سخن‌ دايسون، كه‌ از بزرگان‌ فيزيك‌ و از اجلّه‌ علماي‌ عصرمان‌ است، توجه‌ كنيم‌ كه‌ مي‌گويد: «طبيعت‌ همواره‌ ما را با چيزهاي‌ تازه‌ اش‌ شگفت‌ زده‌ كرده‌ است. هروقت‌ جبهه‌ اي‌ را طي‌ كرده‌ ايم‌ با چيزهاي‌ كاملا تازه‌ برخورد كرده‌ ايم.» چرا معتقديد كه‌ تلاش‌ براي‌ فهم‌ جهان‌ را علي‌ رغم‌ بي‌كار برد بودن‌ آن‌ (به‌ غيراز لذت‌ جويي) ادامه‌ دهيم؟اولا عصر خودمان‌ را با 50 سال‌ پيش‌ مقايسه‌ كنيد، آيا بركات‌ علمي‌ كه‌ در دست‌ داريم، براي‌ ما كم‌ بوده‌ است؟ ما هرروز بيشتر مي‌يابيم، ولي‌ اينكه‌ انتظار داشته‌ باشيم‌ كه‌ آخر خط‌ را پيدا كنيم‌ انتظار بيهوده‌ اي‌ است‌ و اصلاً در آن‌ موقعيت‌ سكون‌ محض‌ حاكم‌ مي‌شود. شما دائماً از حالتي‌ كه‌ در آن‌ حركتي‌ نباشد مي‌ناليد. تمام‌ جنب‌ و جوش‌ ها به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ مجهولي‌ وجود دارد. اگر تمام‌ قضايا كشف‌ شود، ديگر جذابيتي‌ وجود ندارد اما واقعيت‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ ما هر قدر پيش‌ رفته‌ ايم‌ بيشتر كشف‌ كرده‌ ايم. شما فرض‌ كنيد كه‌ 70سال‌ پيش‌ كوچكترين‌ نشاني‌ از كامپيوتر نبود. چقدر وضعيت‌ زندگي‌ ما با همين‌ كامپيوتر، يا ليزر و يا بعضي‌ چيزهاي‌ ديگر تغيير كرده‌ است؟ سخن‌ ما اين‌ است‌ كه‌ سؤ‌ال‌ و فعاليت‌ را در هيچ‌ جا نبايد متوقف‌ كرد. ولي‌ اينكه‌ انتظار داشته‌ باشيم‌ با بضاعت‌ اندكمان‌ به‌ آخر خط‌ برسيم، انتظار زيادي‌ است‌ و لااقل‌ بايد از تحولات‌ قرن‌ بيستم‌ تجربه‌ آموخته‌ باشيم.طبق‌ رابطه‌ 2E= mc جرم‌ و انرژي‌ قابل‌ تبديل‌ به‌ يكديگر هستند، اگر امكان‌ دارد مثالي‌ از تبديل‌ انرژي‌ به‌ جرم‌ ارائه‌ دهيد.اولاً رابطه‌ انرژي‌ و جرم‌ خيلي‌ بدفهميده‌ شده‌ است‌ و توضيح‌ اين‌ قضيه‌ به‌ اين‌ بحث‌ موكول‌ مي‌شود كه‌ آيا شما فوتون‌ را ماده‌ مي‌دانيد يا نه؟ آيا شما فقط‌ الكترون، كوارك‌ و غيره‌ را ماده‌ مي‌دانيد و مزون‌W ، مزون‌Z و فرتون‌ را، كه‌ عوامل‌ اعمال‌ نيرو بين‌ ذرات‌ هستند، ماده‌ مي‌دانيد يا خير؟ واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ فوتون‌ مي‌تواند به‌ يك‌ الكترون‌ و پوزيترون‌ تبديل‌ شود، و شما اين‌ را مصداق‌ تبديل‌ انرژي‌ به‌ ماده‌ مي‌دانيد، ولي‌ درواقع‌ انرژي‌ را بد فهميده‌ ايد. من‌ در يك‌ سخنراني‌ اخير گفتم‌ كه‌ يكي‌ از مفاهيمي‌ كه‌ خيلي‌ بد فهميده‌ شده‌ است، مسأله‌ انرژي‌ است.انرژي‌ خاصيتي‌ از ماده‌ است، چنان‌ كه‌ سرعت‌ خاصيتي‌ از ماده‌ است‌ و اسپين‌ خاصيتي‌ ديگر از ماده‌ است. ما خواص‌ ذاتي‌ داريم‌ و خواص‌ متغير داريم، ولي‌ اينكه‌ شما انرژي‌ را در مقابل‌ ماده‌ بگذاريد، درست‌ نيست. معناي‌ رابطه‌ 2E = mc اين‌ است‌ كه‌ اگر شما جرم‌m را داشته‌ باشيد، اين‌ جرم‌m را مي‌توانيد مثلاً به‌ انرژي‌ جنبشي‌ بعضي‌ ذرات‌ تبديل‌ كنيد. وقتي‌ كه‌ اورانيوم، به‌ عنوان‌ مثال، به‌ يك‌ هسته‌ و ذرات‌ ديگر تبديل‌ مي‌شود، انرژي‌ آن‌ به‌ وسيله‌ هسته‌ حاصل‌ و ذرات‌ ديگر حمل‌ مي‌شود. انرژيي‌ كه‌ مي‌گوييم‌ در اين‌ ذرات‌ هست، چيزي‌ جداي‌ از اين‌ ذرات‌ نيست. اين‌ ذرات‌ انرژي‌ دارند. تفاوت‌ جرم‌ حالت‌ اوليه‌ و حالت‌ نهايي‌ به‌ صورت‌ انرژي‌ جنبشي‌ ذرات‌ نهائي‌ بروز مي‌كند. بنابراين‌ مشكل‌ در سوء برداشت‌ از مفهوم‌ انرژي‌ است.مبدا و شروع‌ زمان‌ از ديدگاه‌ استيون‌ هاكينگ‌ چگونه‌ به‌ صورت‌ موهومي‌ تعريف‌ مي‌شود؟ چرا اين‌ نظريه‌ منكر وجود خداست؟بعضي‌ از فلاسفه‌ فيزيك‌ به‌ اين‌ مساله‌ جواب‌ مفصل‌ داده‌اند و من‌ نمي‌خواهم‌ وارد آن‌ بحث‌ بشوم. فرض‌ كنيد كه‌ شما در مخرج‌ يك‌ كسر عبارتي‌ نظير 2X2 - C2 t داشته‌ باشيد. اگرX = Ct بشود، مخرج‌ صفر مي‌شود و يك‌ تقسيم‌ بر صفر بينهايت‌ مي گردد. هاكينگ‌ مي‌گويد 2C2 t - را قرار دهيد 2+ C2 t يعني‌ قرار دهيدt = icT در اين‌ صورت‌ عبارت‌ 2X2 + c2 T هيچ‌وقت‌ مساوي‌ صفر نمي‌شود، و با مخرج‌ مثبت‌ (غيرصفر) سروكار داريد. در اين‌ حالت‌ شما در فضاي‌ اقليدسي‌ هستيد و مخرج‌ هيچ‌وقت‌ صفر نمي‌شود. بنابراين‌ تكنيكي‌ هم‌ نداريم، يعني‌ مبدا زماني‌ براي‌ عالم‌ منتفي‌ مي‌شود. اولاً اعتقاد به‌ خدا مستلزم‌ اين‌ نيست‌ كه‌ مبدا زماني‌ داشته‌ باشد ثانياً، اين‌ يك‌ بازي‌ رياضي‌ است، زيرا وقتي‌ از هاكينگ‌ مي‌پرسند: « وقتي‌ به‌ سطح‌ معمولي‌ برمي‌گرديد چه‌ مي‌شود؟» مي‌گويد: همان‌ زمان‌ معمولي‌ را به‌ كار مي‌بريم. واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ مقدار حرفهاي‌ بي‌معنا به‌ شكل‌ مودبانه‌ وارد فيزيك‌ شده‌ است‌ و علت‌ آن‌ هم‌ اين‌ است‌ كه، به‌ قول‌ يكي‌ از دوستان‌ فيزيكدان، وقتي‌ شما آدم‌ بزرگي‌ بشويد، هر حرفي‌ كه‌ بزنيد مقدس‌ مي‌شود. مثلاً ويلر كه‌ يكي‌ از فيزيكدانان‌ بزرگ‌ عصر ماست، مي‌گويد: «هيچ‌ قانوني‌ در طبيعت‌ وجود ندارد جز اين‌ قانون‌ كه‌ هيچ‌ پديده‌اي‌ پديده‌ نيست‌ تا اينكه‌ مشاهده‌ شود.» خوب‌ شما از كجا اين‌ يك‌ قانون‌ را به‌ دست‌ آورديد؟ به‌ چه‌ مبنايي‌ اين‌ يك‌ قانون‌ را قانون‌ گرفتيد؟ مي‌خواهم‌ بگويم‌ وقتي‌ كه‌ بعضي‌ از افراد مشهور شدند، به‌ خودشان‌ اجازه‌ مي‌دهند كه‌ هر سخني‌ را ادا كنند، شما اگر فيزيكدان‌ و رياضيدان‌ و شيميدان‌ داراب‌ ذهن‌ باز بشويد و با استدلال‌ پيش‌ برويد، در مقابل‌ هيچ‌ كس‌ خضوع‌ نمي‌كنيد، جز در مقابل‌ استدلال‌ و تابع‌ بازي‌ رياضي‌ نيز نمي‌شويد. من‌ در ميزگردي‌ در بركلي‌ شركت‌ داشتم‌ كه‌ همنشين‌ من‌ در آن‌ ميزگرد آقاي‌ جان‌ بارو و يك‌ فيزيكدان‌ ديگر عضو انجمن‌ سلطنتي‌ انگليس‌ بود. سخن‌ من‌ اين‌ بود كه‌ شما فيزيكدانان‌ (و البته‌ خود بارو اين‌طور نيست)، بسيار اسباب‌بازي‌ رياضيات‌ شده‌ايد، يعني‌ عوض‌ اينكه‌ رياضيات‌ را به‌ خدمت‌ فيزيك‌ بگيريد، نگاه‌ مي‌كنيد كه‌ رياضي‌ چه‌ مي‌گويد، و همان‌ را معناي‌ فيزيكي‌ مي‌دهيد. بارو اعتراض‌ كرد و من‌ در جواب‌ وي‌ گفت: اينشتين‌ وقتي‌ كه‌ بر روي‌ نسبت‌ عام‌ كار مي‌كرد درجايي‌ ديد كه‌ كارش‌ با اصل‌ عليت‌ تعارض‌ دارد. لذا او براي‌ دو سال‌ چاپ‌ مقاله‌اش‌ را با تاخير انداخت‌ تا آن‌ كه‌ مشكل‌ مزبور حل‌ شود. نحوه‌ كار بزرگاني‌ مانند نيوتون، ماكسول‌ اين‌گونه‌ بود. الان‌ در زمان‌ ويتن‌ اين‌گونه‌ عمل‌ مي‌كند. شما اگر مقالات‌ ويتن‌ را كه‌ ستاره‌ درخشان‌ نظريه‌ ابر ريسمان‌ است، نگاه‌ بكنيد، مي‌بينيد كه‌ واقعاً چقدر معقولانه‌ و شمرده‌ عمل‌ مي‌كند و دنبال‌ فهم‌ قضايا است؛ برخلاف‌ آنهايي‌ كه‌ در سطوح‌ پايين‌تر با همان‌ نظريه‌ بازي‌ مي‌كنند.كاربرد فيزيك‌ در پزشكي‌ و بررسي‌ فيزيكي‌ سازوكار بدن‌ چه‌ جايگاهي‌ در انجمن‌ جهاني‌ فيزيك‌ دارد؟انجمن‌ فيزيك‌ آمريكا سايتي‌ درست‌ كرده‌ است‌ كه‌ كاربردهاي‌ فيزيك‌ را در تمام‌ حوزه‌ها توضيح‌ مي‌دهد. اگر شما به‌ آن‌ رجوع‌ كنيد جوابتان‌ را مي‌يابيد. در دانشكده‌ فيزيك‌ خودمان‌ آقاي‌ دكتر امجدي‌ يك‌ دانشجوي‌ فوق‌ليسانس‌ را به‌ كار گرفتند كه‌ سنگ‌شكن‌ كليه‌ بسازد.آينده‌ فيزيك‌ نظري‌ را در ايران‌ چگونه‌ مي‌بينيد؟متأسفانه‌ آينده‌ فيزيك‌ نظري‌ را به‌ صورتي‌ كه‌ فعلاً هست. خوب‌ نمي‌بينم. بايد برنامه‌ريزي‌ و نظارت‌ دقيقي‌ در كار باشد كه‌ نيروهاي‌ هدر نروند. بايد نيازهاي‌ مملكتي‌ و استعدادهاي‌ افراد. سنجيده‌ و يك‌ برنامه‌ متعادل‌ ريخته‌ شود. الان‌ چنين‌ چيزي‌ وجود ندارد و هركس‌ هر كجا كه‌ زورش‌ مي‌رسد، هركاري‌ كه‌ بخواهد، مي‌كند. متاسفانه‌ چون‌ مسئولان‌ ذيربط‌ نيز فقط‌ به‌ تعداد مقالات‌ نگاه‌ مي‌كنند، بنابراين‌ هيچ‌ كنترلي‌ بر روي‌ كيفيت‌ خروجي‌ سيستم‌ وجود ندارد. اميدوارم‌ با توجه‌ به‌ استعدادي‌ كه‌ درجوانان‌ مملكت‌ وجود دارد، فيزيك‌ مملكت‌ تكاني‌ بخورد، و ضمن‌ رفع‌ نيازهاي‌ كشور، فيزيك‌ ما در سطح‌ فيزيك‌ روز پيش‌ برود. خوشبختانه‌ جوانان‌ ما از جوانان‌ هيچ‌ مملكتي‌ نيستند، و بهترين‌ دليل‌ آن‌ مقالاتي‌ است‌ كه‌ دوستان‌ در داخل‌ كشور مي‌نويسند، با اينكه‌ از بعضي‌ امكانات‌ موجود در خارج‌ دور هستند. بايد اين‌ استعدادها را به‌ كار گرفت‌ و آنها را دلگرم‌ كرد كه‌ دراين‌ مملكت‌ بمانند و به‌ علم‌ مملكت‌ تكاني‌ بدهند. حصول‌ اين‌ نتيجه، مستلزم‌ توجه‌ به‌ آنها و برنامه‌ريزي‌ درست‌ و حاكميت‌ شايسته‌سالاري‌ مي‌باشد. بدون‌ برنامه‌ريزي، ما نه‌ تنها فيزيك‌ نخواهيم‌ داشت، بلكه‌ هيچ‌ علمي‌ نخواهيم‌ داشت،صنعت‌ هم‌ نخواهيم‌ داشت‌ و همواره‌ نيازهاي‌ صنعتي‌مان‌ را از خارج‌ وارد خواهيم‌ كرد. ما به‌ يك‌ تحول‌ اساسي‌ در برنامه‌ريزي‌ نياز داريم.

 

 

گزينه ي مورد نظر خود را انتخاب كنيد:  
 
   علماي اسلام         فرهنگ و تمدن       اخبار وبلاگ      
 
   سياست             معارف ديني          همايش ها