نقش منطق ارسطويي بر تكوين علم نحو عربي
نقش منطق ارسطويي بر تكوين علم نحو عربي
نويسنده: كاميار صداقت ثمرحسيني
منبع: باشگاه انديشه 22/3/85
اين مقاله توسط آقاي كاميار صداقت ثمرحسيني براي سايت باشگاه ارسال شده است/ با تشكر از ايشان
چكيده:
در اين نوشتار به اجمال به بررسي رابطه ميان منطق ارسطويي و علم نحو عربي پرداخته و از اين رهگذر به نقش منطق در شكل گيري « علم نحو عربي » اشاره مي نماييم. نحو عربي بدون توجه به ادراكات عقلي قابل تصور نيست. امري كه در همه ي زبان ها موجود بوده، ولي در نحو عربي به شكل بارزتري به مرحله ي استدلال و قاعده سازي كشانده شده است.
مقدمه:
مي دانيم كه تقريبا تمامي اصطلاحات فلسفي و نيز ديني در سده ي سوم هجري و همزمان با نهضت ترجمه وارد زبان عربي شده و بدينسان زبان عربي را زبان فلسفي جهان اسلام نموده است. نهضت ترجمه صرفا نقل ساده ي نوشته اي از زباني ( مانند: يوناني ) به زباني ديگر نيست. نمونه ي بسياري در نهضت ترجمه موجود است كه دلالت بر عدم انفعال مترجمان اسلامي در قبال عقل يوناني مي نمايد.[1] با توجه به اين مساله رابطه ي ميان منطق ارسطويي و علم نحو عربي، رابطه اي ساده، اتفاقي و يا تقليدي نمي باشد. بزرگترين جريان هاي فكري در علم نحو عربي در سده هاي سوم و چهارم هجري ( و هم زمان با نهضت ترجمه ) شكل گرفته و از منطق ارسطويي تاثير پذيرفتند. از اين رو اين بررسي كوتاه مي تواند بسيار فراتر از عنوان نوشتار خود مورد توجه قرار گيرد. اهميت مساله منحصر به زبان عربي نبوده و از يك نگاه، توجه فلسفي به زبان، دغدغه اي مشترك ميان زبانشناسان و فلاسفه بوده است. چنانكه « گوتفريد لايب نيتس » ( 1646 ـ 1716 ميلادي ) در تحليل اهميت مساله اشاره دارد كه : « زبان ها صادق ترين آينه ي عقل انساني اند و تحليل دقيق معاني كلمات بيش از هر امر ديگري ياري گر ما در فهم عمليات عقل اند. » [2]
رابطه ي منطق ارسطويي و علم نحو عربي:
آنگاه كه از نسبت ميان منطق ارسطويي و علم نحو عربي سخن مي رانيم، در واقع به تحليل رابطه ي ميان لفظ و معنا مي پردازيم. لفظ امري طبيعي و زوال پذير است. در حالي كه معنا امري عقلي است و اگر الفاظ تعلق مكاني مي پذيرند، معاني فارغ از آن محدوديت مي باشند. از سوي ديگر، منطق با كليات عقلي سر و كار دارد، در حالي كه علم نحو عربي، علم به قوانين الفاظ عربي است. يكي انديشه را از خطا مصون مي دارد و ديگري الفاظ را.
با مطالعه ي مبادي منطق ارسطويي ( سه پايه ي عقلاني / سببيت / ماهيت يا قوانين انديشه )، مي توان نقش منطق ارسطويي را بر علم نحو عربي در يافت.
اصل اول ( پايه ي عقلاني ) اشاره به اصالت عقل در برابر حواس دارد. منطق ارسطويي بر عقل و توانايي آن در كشف حقيقت اعتماد كامل داشته و حس را در معرض خطا و اشتباه مي داند. پس از اين ديدگاه شناخت صحيح تنها شناختي عقلاني است. « حنا فاخوري » و « خليل جر » اشاره نموده اند كه معتزله داراي پيوستگي به مكتب ادبي بصره بوده و اين نشان از رواج استدلال عقلي دارد. امري كه طبق گزارش ابن خلدون به حوزه ي « تفسير ادبي و بلاغي قرآن » كشيده شد: « ... گونه دوم تفسير، به زبان باز مي گردد. مانند: شناختن لغت و اعراب و بلاغت در اداي معني بر حسب مقاصد و اسلوب ها ... و بهترين تفسيرهايي كه مشتمل بر اين فن مي باشد، كتاب « كشاف » زمخشري ( 538 هـ / 1144 م ) است كه مولف آن از مردم خوارزم عراق ( ايران ) است. ولي زمخشري پيرو عقايد معتزله مي باشد و در نتيجه، هر جا در آيات قرآن به شيوه هاي بلاغت بر مي خورد، از مذاهب و معتقدات فاسد ايشان استدلال مي كند.... »
اصل علت يابي و درك چرايي شكل گيري وضعيت ها ( رفعي / نصبي / جزمي / بناء ) و علائم حركتي و حروفي شان دقيقا بر پايه ي نوعي نظام پيوسته علت و معلولي استوار است. طبق تحقيق دكتر اميل بديع يعقوب ، پس از برخورد دو مكتب ادبي بصري[3] و كوفي[4] در شهر بغداد، نسلي از نحوي ها ظاهر مي شوند كه به مكتب ادبي بغداد[5] شهرت يافته و نكته ي جالب در نگارش آثار خود به شيوه ي پرسش و پاسخ و توامان با استدلال است. سراسر اين جدال نحوي و در لا به لاي اين پرسش و پاسخ ها، شاهد علت يابي و چرايي عقلي مي باشيم و از اين روست كه محققان ويژگي مهم مكتب ادبي بغداد را در فراواني به كار گيري اسلوب هاي تعليل دانسته اند.[6]
با نگاهي عميق در آثار نحوي دوران نهضت ترجمه در جهان اسلام، در مي يابيم كه در لا به لاي اين آثار مباحث مهمي در باب هستي شناسي در جريان بوده و در وراي قيل و قال هاي دانشمندان علم نحو، نزاعي عميق ميان عقل و نقل جاري گرديده است. به عنوان مثال در بحث « عامل نحوي » ( در واقع مراد همان علت فاعلي است ) در خصوص ماهيت عامل چهار نظريه ي عمده به وجود آمد: [7]
1 ـ سيبويه[8] عامل را « قوه » موجود در هر يك از كلمات مي دانست كه منجر به ايجاد اعراب متناسب با خود مي گرديد.
2 ـ ابن جني[9] عامل را شخص متكلم مي دانست.
3 ـ ابن مضاء القرطبي تحت تاثير فقه ظاهري[10] و مشرب كلامي ، عامل را خداوند متعال مي دانست.
4 ـ البته برخي نيز عامل را به نوعي به استعمال عرب ( و نه شخص متكلم ) باز مي گردانند. استدلال آنها به طور خلاصه چنين بود: « چون عرب چنين استعمال نموده است. »[11]
اين مباحث يادآور ديدگاه اشعري ها و معتزله در خصوص نگاه تعبدي يا عقلي به « هستي » است. ضمن آنكه اينكه سيبويه به عنوان پايه گذار علم نحو استدلالي؛ عامل نحوي را به عنوان « قوه » اي در جهت ايجاد اعراب مي داند، شايد به نوعي به انديشه ي وجود بالفعل باز گردد كمالي كه جهان طبيعي تحت تاثير آن به فعاليت پرداخته و او به احتمال زياد، در طرح آن متاثر از مفهوم حركت طبعي در فلسفه ي قديم بوده باشد.
تقسيم بندي چهارگانه ي بالا بيانگر اثرگذاري منطق ارسطويي بر نحو عربي است. علم نحو صرفا در حوزه ي زبانشناسي باقي نماند و ترجمان چالش هاي فكري موجود در جهان اسلام گرديد. البته بحث در زمينه ي ميزان آن و نيز تاثير نحو هندي و يا منطق يوناني كماكان ادامه دارد. به نظر دكتر « ابراهيم مدكور »[12] در مجله ي فرهنگستان زبان قاهره، تاثير يونان بر شكل گيري نحو عربي بسيار عميق تر از هند بوده است از سوي ديگر، سخن دكتر مصطفي حميده در رساله ي دكتراي خود[13] قابل توجه است: « ارسطو معتقد بود كه عقل بشري بر وفق مقولات عشر[14] منطقي انديشه مي كند و برخي از محققان بر اين باورند كه نظاير اين مقولات در قواعد نحوي اغلب زبان ها وجود دارد.[15]
ادله ي نحوي:
به عنوان شاهدي ديگر بر اثرگذاري منطق ارسطويي بر علم نحو عربي، مي توان به اصطلاح « ادلة النحو »[16] در علم نحو اشاره نمود. مراد از ادلة النحو در نحو عربي عبارت است از احكامي كه از طريق آن مي توان به اثبات قاعده ، كلمه و يا تركيبي مبادرت نمود. به عبارت ديگر، « استدلال » در علم نحو به معناي اثبات قاعده ، صحت استعمال كلمه يا تركيب، ( و عكس آن ) از طريق رجوع به ادله ي نحوي است. در بيان ادله ي فوق تعابير مختلفي بيان شده است. برخي آنرا به شكلي كلي در سه دليل يا اصل بيان نموده اند: 1 ـ نقل، 2 ـ قياس، 3 ـ استصحاب الحال[17] تفصيل برخي از اين ادله كه به نوعي به منطق ارسطويي ( چه به حالت ايجاب يا سلب ) مرتبط مي گردند، عبارتند از:
1 ـ سماع : عبارت از اخذ زبان از عرب مورد اعتماد . منابع اصلي سماع به اختصار عبارتند از:
الف ـ قرآن كريم كه مهم ترين و صحيح ترين مصدر است.
ب ـ روايت نبوي به شرط صحت در انتساب آن به وجود مقدس پيامبر اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم )
ج ـ اشعاري از دوره ي جاهلي و اسلامي.
د ـ كلام اعراب باديه
هر چه در مكاتب ادبي توجه و اعتماد به اشعار و اقوال و به طور كلي منقولات بيشتر شود، از ويژگي ساخت قواعد كلي عام » كه مبتني بر نظم عقلي باشد، كاسته خواهد شد. اين اصل بيانگر مهم ترين تفاوت مكتب ادبي شاعران كوفي با مكتب عقل گراي بصري است.
2 ـ قياس: قياس حمل فرع بر اصل به جهت وجود علتي است. مثلا گفته مي شود كه خبر « ما زال » را نمي توان بر آن مقدم نمود به دليل « عدم جواز تقديم خبر ليس بر آن » مانند: « ما زال المطر غزيرا » و « ليس المطر غزيرا » اين قياس نمونه اي از ( قياس العله ) مي باشد.[18]
در هر قياس چهار امر موجود است: اصل / فرع / علت / حكم .
بي ترديد ورود قياس به مباحث نحوي، ورود حوزه ي عقلي به مطالعات زباني است. مثلا از طريق قياس بيان مي شود كه مضارع فعل « حسن » ( به ضم سين ) عبارت از « يحسن » ( به ضم سين ) مي باشد.
ابن انباري ( 328 هـ / 940 م ) اشاره دارد كه علم نحو به تمامي « قياس » است و از اين روست كه در تعريف نحو گفته اند: « النحو علم بالمقاييس المستنبطه من استقراء كلام العرب » و علاوه بر آن اشاره نموده اند كه انكار قياس در حكم انكار علم نحو است. »[19] و او كه از مدافعان مهم قياس در احكام علم نحو است، اشاره دارد كه هيچ يك از علماي نحوي را نيافتيم كه با دلايل قاطع و براهين آشكار به انكار قياس مبادرت نمايد. » [20] و مازني ( ت 249 هـ / 863 م ) مي گويد: آنچه بر كلام عرب قياس شده باشد، از جنس كلام عرب است. [21]
از مهم ترين تفاوت هاي مشرب عقل گراي بصري با مشرب ادبي كوفي در نگاه آنها به قياس عقلي است. آيا مي بايد به هر آنچه كه از عرب صادر مي شود، احترام گذاشت و استعمال آنرا جايز دانست؟ ( مشرب كوفي ) و يا آنكه ما داراي معياري براي سنجش كلام عرب مي باشيم تا از طريق قياس عقلي جواز استعمال آنرا صادر نماييم؟ ( مشرب بصري ) [22]
در هر حال قضيه ي قياس و احكام و فروع آن چنان در مباحث نحويان گسترش يافت كه در برخي مواقع علم نحو را از هدف و طبيعت وجودي خويش دور نمود. بايد توجه داشت كه زبان اگر چه ابزار فكر كردن است، اما همواره تابع قوانين انديشه نيست. به تعبير دكتر عبدالرحمن بدوي، اگر چه كوشش هاي بسياري در جهت ايجاد علم نحو عقلي يا تحليل تركيب ها و قواعد و ساختارهاي نحوي به شيوه اي عقلي صورت پذيرفته است، اما هيچ يك از آنها نتوانسته است به طور كامل زبان را عقلي نمايد. چه آنكه در كنار آنها همواره منقولات اجتماعي ناخودآگاه وجود دارد. [23] ضمن آنكه زبان شايع با زبان علمي متفاوت است. زبان علمي خود را ملتزم به مبادي منطقي دانسته و صورتي ساختگي دارد. در حالي كه تنها گاهي زبان عاميانه در قالب هاي دقيق عقلي ادا مي گردد و در هر حال ارزش زبان در توانايي آن در تعبير استوار و دقيق از معاني و افكار و نه در كثرت وجود اموري چون مترادف و متضاد در آن است.
3 ـ اجماع: مراد از اجماع در علم نحو عبارت است از اجماع تنها نحويان بصره و كوفه بر مساله اي . گفته شده است كه حجيت اين اجماع تنها تا زماني است كه با منصوص و يا مقيس عليه در مخالفت نباشد.
4 ـ استصحاب : به موجب اين اصل ، تا زماني كه دليلي مخالف اقامه نشود، احكام نحوي در افعال و اسماء و حروف كماكان پا بر جاي مي مانند. مانند اينكه گفته شود كه مبتدا مرفوع است، مادامي كه دليلي بر مجرور بودن آن نباشد.
5 ـ استقراء : عبارت است از شناخت امر كلي با همه ي جزئيات آن. مانند: كلمه بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف. استقراي منطقي در علم نحو به شدت مورد توجه مي باشد.
6 ـ استحسان: به ترك قياس و مراجعه به سماع اطلاق مي شود. مانند: « استصوب الكلام » در حالي كه بر پايه ي قياس بايد به صورت « استصاب » استعمال گردد. و يا مشرق ( به كسر راء ) استعمال سماعي است و مشرق ( به فتح دال ) قياسي است. اگر چه هر دو استعمال هر دو كلمه درست است، اما استعمال اول ( سماع ) بر دومي رجحان دارد.
7 ـ عدم النظير: عبارت است از نفي به جهت عدم وجود دليلي بر اثبات امري. مانند كلمه ي « باريس » و « اندلس » ( به فتح دال و ضم لام ) به جهت عدم وجود اوزان مشابهي براي آنها: « فاعيل » و « انفعل ».
8 ـ عدم الدليل: عبارت است از نفي دليل به جهت غير موجود بودن آن.
9 ـ عكس: معكوس نمودن دليل بر حكمي به جهت ابطال آن. به عنوان مثال كوفيان عطف بر ضمير مرفوع متصل را جايز مي دانند. اما بصري ها با اين حجت كه اسم بر فعل معطوف نمي شود، اگر ضمير مستتر باشد. مانند« استوي و زيد » و اسم بر بخشي از فعل نيز در مانند اين گفتار عطف نمي شود: « استويت و زيد » زيرا ضمير متصل به منزله ي جزئي از فعل است.
10 ـ بيان العله : عبارت است از بيان علت حكم استدلال به وجود و نفي قاعده اي از طريق بيان وجود و نفي. مانند ان مشدده به خاطر شباهت به فعل عمل مي نمايد، ولي ان مخففه به دليل عدم وجود شباهت به فعل عمل نمي كند.
11 اصول: عبارت است از عدم اعتماد به دليل به واسطه ي رجوع به اصل. چنانكه پيش تر بيان شد، شناخت اصل در نحو عربي در عمليات قياس بسيار مهم است. زيرا مقدم بر قياس نحوي، شناخت اصل و فرع آن است كه مورد اختلاف بسياري قرار دارد. نمونه اي از اين اصول و فروع در علم نحو عربي چنين است:
اصل مفرد / فرع : مثني، جمع
اصل: حركات / فرع: ساير علامت ها
اصل: نكره / فرع : معرفه
اصل: صرف / فرع: عدم صرف
اصل: مذكر / فرع: مونث
اصل: فعل ( كوفه ) / فرع: مصدر
اصل: مصدر ( بصره ) / فرع: فعل
در هر حال مطالعه ي نقش منطق ارسطويي در تكوين علم نحو عربي، نه تنها مطالعه اي در حوزه ي زبانشناسي باقي نمي ماند كه از جهاتي ترجمان بزرگترين شكاف هاي عقيدتي در جهان اسلام است كه خود را در لا به لاي قيل و قال هاي نحوي نمايان ساخته است.
پانوشت ها:
[1] به عنوان مثال دكتر عمر المالكي در مقدمه اي كه بر « كتاب العهود اليونانيه و افلاطون » اثر احمد بن دايه ( اواخر سده ي سوم و اوايل سده ي چهارم هجري ) نگاشته ، با استناد به سخن احمد بن دايه اشاره دارد كه احمد بن دايه تنها نقل كننده ي متون سياسي از زبان يوناني به زبان عربي نيست، بلكه او در افكار سياسي افلاطون تامل و انديشه نموده و پس از آن درصدد ايجاد انسجام و نظمي ميان انديشه ي يوناني و اسلامي برآمده و اين حالت فردي فعال است و نه منفعل. ( احمد بن الدايه: 1980، الفلسفه السياسيه عند العرب ، ( تقديم و تحقيق ) الدكتور عمر المالكي، الجزائر ( ط 2 ) ، الشركه الوطنيه للنشر و التوزيع، ص 13.
[2] عبدالرحمن بدوي: 1996، ملحق موسوعة الفلسفة، بيروت ( ط 1 ) الموسسة العربية للدراسات و النشر، ص 263.
[3] از پيروان اين مكتب مي توان به اين دانشمندان اشاره نمود: سيبويه، ابو عمرو بن العلاء، يونس بن حبيب، ابو عثمان مازني، مبرد، الزجاج، سيرافي،.
[4] از پيروان اين مكتب مي توان به اين دانشمندان اشاره نمود: كسائي، فراء، ابوبكر انباري، هشام بن معاويه.
[5] ازپيروان اين مكتب مي توان به اين دانشمندان اشاره نمود: زجاجي، ابو علي فارسي، ابن جني، زمخشري، ابن انباري، ابن يعيش، رضي استرآبادي.
[6] محمد التونجي، راجي اسمر: 1993، المعجم المفصل في علوم اللغة، بيروت ( ط 1 ) دار الكتب العلمية، ج 2، ص 562.
[7] در تعريف منطق گفته اند كه علم يا فني است كه قواعد فكر صحيح را مي آموزد. منطق دربردارنده ي قوانيني است كه با به كار بستن آنها ذهن از خطاي در تفكر باز مي ماند و در آن طرق مختلف انتقال ذهن از معلوم به مجهول آموخته مي شود موضوع منطق، مقولات ثانيه ( يا به تعبير متاخران ) معلومات تصوري و معلومات تصديقي است. اما علم نحو، علم اعراب كلام عربي و حالات تركيبي است كه بر آن عارض مي گردد. ( از قبيل رفع، نصب، جر، جزم و بناء ) البته در تعريف علم نحو اجماع كاملي وجود ندارد و يكي از دلايل آن اينكه علم نحو از شاخه هاي علوم عربي بوده و اين شاخه ها در تداخل با يكديگر قرار دارند. از اين رو مباحثي چون اشتقاق صرفي و يا معاني و بيان و ... در آن وارد مي شود. شايد يكي از بهترين تعاريف اين باشد كه « علم نحو، قانون تاليف كلام است. » ( اگر كلمه را نيز مورد بررسي قرار مي دهد، آنرا در شرايط كلام تحليل بررسي مي كند. ) به جهت شرح بيشتر ر.ك: اميل بديع يعقوب: 1991، موسوعه النحو و الصرف و الاعراب، بيروت ( ط 2 ) دار العلم للملايين، ص 672 الي 674.
[8] ابو بشر عمرو بن عثمان ( 180 هـ / 796 م ) پيشواي نحوي ها. وي در اصل ايراني بود و با نگارش مهم ترين اثر خود تحت عنوان « الكتاب » نقش قاطعي بر گسترش علم نحو عربي ايفا نمود.
[9] از شاگردان ابو علي الفارسي ( 377 هـ / 987 م )ـ مشرب نحوي بغداد.
[10] دكتر خديجه الحديثي مي نويسد: « ابن مضاء همانگونه كه در فقه ظاهرگرا بود، در علم نحو نيز چنين نظر داشت. در فقه ظاهري بحث نمي شود كه علت حرام و حلال از چه جهت بوده است. چه آنكه با وجود نص نيازي به استنباط علت نمي باشد. بر اين اساس در علم نحو نيز وقتي مي گوييم: زيد قائم؛ تنها به اين علت اول اكتفا مي كنيم كه زيد فاعل است، پس مرفوع مي باشد. زيرا « كل فاعل مرفوع » ولي به اينكه چرا فاعل مرفوع است و چرا مرفوع نشده و ... ( علت دوم و سوم و ... ) وارد نمي شويم. ر .ك: خديجه الحديثي: دراسات في كتاب سيبويه، الكويت، وكالة المطبوعات، ص 180.
[11] چهار ديدگاه فوق از اين منبع آورده شد: عزيزه فوال بابتي: 1992، المعجم المفصل في النحو العربي، بيروت ( الطبعة الاولي ) دارالكتب العلمية، ج 2، ص 624. اين مباحث يادآور ديدگاه اشعري ها و معتزله در خصوص نگاه تعبدي يا عقلي به « هستي » است.
[12] محمد رشاد الحمزاوي: 1988، اعمال المجمع اللغه العربية بالقاهره، بيروت ( ط 1 ) دار الغرب الاسلامي، ص 185 ـ 186.
[13] اين رساله با مشخصات زير به چاپ رسيده است: مصطفي حميده: 1997، نظام الارتباط و الربط في تركيب الجملة العربية، بيروت ( ط 1 ) مكتبة لبنان.
[14] مقولات عشر عبارتند از: جوهر، كم، كيف، اين، متي، وضع، اضافه، له، فعل، انفعال.
[15] منصطفي حميده: 1997، ص 74.
[16] در برخي از استعمالات: « اصول النحو ».
[17] عبدالرحمن بدوي: 1996، ص 268.
[18] قياس العله: قياسي است كه در آم مقيس و مقيس عليه در علت برپايي حكم ( در مثال فوق عدم جواز تقديم خبر ) در شرايط يكسان قرار دارند. انواع قياس در علم نحو عبارتند از: 1 ـ قياس اصلي، 2 ـ قياس تمثيل، 3 ـ قياس الشبه، 4ـ قياس العله، 5 ـ قياس الطرد، 6ـ الغاء الفارق.
[19] اشاره به اين جمله ي معروف كه: « فمن انكر القياس، فقد انكر النحو »
[20] عبدالرحمن بدوي: 1996، ص 269.
[21] عزيزه فوال بابتي: 1992، ج 2، ص 805.
[22] همان منبع، ص 804.
[23] عبدالرحمن بدوي: 1996، ص 270.
نکته : ارسطو منطق ارسطويي علم نحو فلسفه دين اصل فرع علت حكم"