سنت و تجدد
گفت و گو با دكتر كريم مجتهدي
منبع: جام جم آن لاين 13/6/1382
نسبت ميان سنت و تجدد و نسبت ميان غرب با شرق ، دو مقوله اي است که در گفتگو با دکتر مجتهدي استاد با سابقه فلسفه دانشگاه تهران مطرح شده است.
از دکتر کريم مجتهدي آثار مهمي منتشر شده که برخي از آنها عبارتند از «دونس اسکوتوس و کانت به روايت هيدگر» ، «پديدارشناسي روح برحسب نظر هگل» ، «نگاهي به فلسفه هاي جديد و معاصر در غرب» ، «فلسفه در قرون وسطي» ، «فلسفه نقادي کانت» و «سيدجمال الدين اسدآبادي و تفکر جديد». در کتاب آخر که از حيث تاريخ نگارش البته بر برخي ديگر از کتابها مقدم است ، دکتر مجتهدي شمه اي از مواجهه ايرانيان با علوم و تفکر تمدن مدرن يا غرب جديد را به تصوير کشيده اند. در گفتگوي پيش رو نيز به اين مبحث اشاره مي شود.
آيا فرقه يسوعيان که ولتروجنبش هاي روشنگري مخالف آنها بودند در قرن 16 و 17 حاکميت کلامي داشتند؟
فقط کلامي نيست اتفاقا اينها متجددان ديني هستند در قرن 16 ميلادي گروهي از مسيحيان گفتند چرا تجدد دست غيرمسيحي ها باشد؟ در آن سالها مسيحيان و خود کليسا اين تجدد را مهار مي کنند ، به دست مي گيرند و به اين ترتيب فرقه اي به وجود آمد به نام يسوعي «ژزويت» و اينها براي اين که پيشرفت کنند، تمام تعليمات رسمي را تا انقلاب کبير فرانسه به دست گرفتند. در آن مدارس ژزويت ها اولين کساني بودند که رياضي ، فيزيک و علوم جديد را درس دادند و گفتند اين تجدد را خودمان اداره مي کنيم نه اين که ديگري به ما تحميل کند؛ ولي عملا آدمهاي صالحي از آب درنيامدند. يعني سوئاستفاده هايي شد و خيلي بدنام شدند و عملا سکولارها در مبارزه با اين سوءاستفاده ها عليه اينها فعال شدند. يعني مخالف اين نگاه از مسيحيت شدند، در عين اين که اين نگاه خود جنبه تجدد داشت.
در آلمان مي بينيم با اصول روشنگري نوع فرانسوي و متفکران بزرگ درمي افتند. علتش اين است که احساس مي کنند اين فرهنگ به آنها تحميل مي شود و اين شبيه چيزي است که در ايران رخ داد. يعني نوع فرانسوي عصر روشنگري در آلمان دارد خود را تحميل مي کرد. متفکران آلماني جلوي آن مي ايستند و از همه مهمتر ويکو وهر در هستند که در آلمان در قرن 18ميلادي به مبارزه با تهاجم فرهنگي روشنگري نوع فرانسوي پرداختند. شبيه چيزي که در ايران در صد سال اخير رخ داده و به طور سطحي به ما گفته اند فرنگي شويد و اين باعث يک عکس العمل طبيعي شده است ، بخصوص در ميان متفکرين عميق تر.
بعضي متفکران آلمان دنبال اين بودند که روشنگري آلماني داشته باشند؟
مهم اين است که متفکران آلمان نشان مي دهند که اين فکر و اين نگاه روشنگرانه چگونه موجب مي شود ريشه هايشان را از دست بدهند. به نظر من خيلي شبيه چيزي است که در ايران رخ داده است ؛ من عرض مي کنم ما با علوم و فنون نمي توانيم مبارزه کنيم ؛ ولي بايد اين علوم و فنون و فرهنگ طوري باشد که ريشه ما و اصالت ما حفظ شود. من روي اين مطلب است که پافشاري مي کنم.
مولفه هاي اين روشنگري و تجدد فرانسوي که سعي شده است عميق شود ، چيست؟
اولين مسائله ، وضوح است ، در آن عصر اعتقاد بر اين است که ذهن و فرهنگ غربي به عصري رسيده که ابهام را از مسائل زدوده و در تمام زمينه ها مسائل را مي توان به طور واضح و روشن شناخت. پس اگر مسائل واضح است و علوم مشخص و ضوابط علم هم تعيين شده است.
پس چيزي که مي ماند ، اشاعه و گسترش آن است و اين خودبه خود مربوط مي شود با روح دايره المعارف. وقتي داريم اصول علم جديد را تعميم مي دهيم ، به يک دايره المعارف مي رسيم.
دايره المعارف از دل روشنگري برمي خيزد يعني اين اصول معين بوده و بايد تعميم داده شود و به تمام زمينه ها برود. در روشنگري فرانسوي قسمت عمده برمي گردد به صنايع و فنون. پس مسائله فقط شناخت نيست مسائله کاربرد هم هست يعني فنون ؛ عمده کارکرد اينها همين ترويج اهميت فنون است بعد از آن تحول در روشهاست روشهاي استدلالي و منطقي که با دکارت کنار رفته و روش رياضي آمده ، اين بار روش رياضي هم کافي نيست.
رياضيات اندازه گيري و کميت است. با اين نگاه روشهاي تجربي اولويت دارد و ذهن بيشتر متمايل به علوم تجربي است. نتيجه اين مي شود که علم نمونه در قرن 17 رياضي بود و در قرن 18 فيزيک علم نمونه است.
در حقيقت اينجا روح جمله بيکن که مي گويد: بشناسيد تا قدرت داشته باشيد متحقق مي شود؟
بلي شناسايي يعني قدرت ، درست عکس گفته فردوسي که مي گويد «توانا بود هرکه دانا بود» ، بيکن مي گويد «دانا بود هرکه توانا بود» و مسائله همين است.
يعني استخدام ، تسلط و پيروزي بر طبيعت و ايجاد قدرت از طريق افزايش دانش و از اينجا تفاوت مفهوم فنون در قديم با فناوري که از دل همين عقيده روشنگري بيرون آمد ، مشخص مي شود. در قديم فن وجود داشت اما اولويت نداشت ، علم مربوط به آن نبود. علم حقيقي معطوف به آخرت بود. در روشنگري علاوه بر اين به بحثهاي کلامي کمتر پرداخته مي شود، بدون اين که وجود خداوند انکار شود و اعتقاد به او از ميان برود. در اين صورت 2چيز مي ماند؛ جهان و انسان.
اين است که به دليل پرداختن به انسان در قرن 18 در عصر روشنگري پايه اصلي علوم انساني به معناي امروزي کلمه گذاشته مي شود. براين اساس گفته شد که اگر قبلا راجع به مشيت الهي بحث مي شد، امروز بايد راجع به فلسفه تاريخ بحث کنيم.
فلسفه تاريخ مي خواهد جايگزين مشيت شود. اصطلاح فلسفه تاريخ را ابتدا ولتر به کار مي برد: «راجع به سرنوشتم چگونه فکر کنم؟» اين فلسفه تاريخ ، سکولار شده همان مشيت است. موضوع تغيير نکرده ؛ بلکه روش عوض شده است.
صورتي از مقياس ها و تحليل هاي انساني شروع شده است و براساس آن روشنگري را ساخته اند؛ البته روشنگري فرانسوي برخلاف انگليسي ، کمي هم شعاري است همين طور که گفته شد متاسفانه همين وضعيت شعاري به علوم انساني در ايران هم منتقل شده است.
يعني اصولا نگاه روشنگرانه در ايران براساس خاستگاهش ، نگاهي سطحي و شعاري است و هيچ گاه نتوانسته از سطح فراتر رود.
آقاي دکتر! به نظر مي رسد در اين کنکاش هايي که در سنت ، تجدد، روشنگري داشتيم ، دنبال چيزي مي گرديم که من اسم آن را «هويت» مي گذارم ، اين هويت را شما چگونه مي بينيد؟
به نظر من هويت يک داده ابتدايي نيست هويت اصلي ، کوشش براي ايجاد هويت است يا نوعي اراده به داشتن هويت ؛ در نتيجه هرکس بايد خودش را تثبيت کند و اين تثبيت و شناخت و ايجاد «من» بدون شناخت «غيرمن» محال است «هويت من» براي اين که وحدت خودش را دريابد ، بايد به «غير من» که مي تواند جهان يا انسان غير از من باشد ، توجه کند. يعني نمي توان خوابيد و گفت من دارم هويتم را حفظ مي کنم ؛ بلکه هويت در نسبت با «غيريت» بايد ايجاد شود و اينجاست که اگر غربزدگي مذموم است ، غرب شناسي مثبت است غرب شناسي يعني اين که بفهميم با کي طرف هستيم و «غيريت » ما کيست؟.
پس مي توانيم بگوييم «من اراده مي کنم ، پس هستم»؟
بله اراده کردن آغاز هويت يابي است و اراده حتي پيش از فکر است براي فکر کردن دکارتي هم اراده نياز هست.
از نظر شما کساني که از هويتها دفاع مي کنند ؛ اما غيريت ها را نمي شناسند ، در حقيقت دفاعي نمي کنند ؛ بلکه معلوم نيست به سوي کجا حمله مي کنند واز کدام مرزها دفاع مي کنند؟
خطر اين مي رود که در حقيقت دفاع نکنند؛ هرچند که نيتشان خوب باشد. نيت تنها کافي نيست دفاع از هويت نيازمند فهم آن است و فهم هويت همان طور که گفته شد لامحاله با فهم «غير» پيوند خورده است.
مشکلي که ما درباره هويت داريم ، اين است که غرب براي اين که در دوره قدرت خودش به خودش هويت بخشد، غيري را مي خواست بشناسد و با توجه به قدرتي که داشت ، اين غير را خودش ساخت يعني سعي کرد به ما القاء کند که ما کيستيم و گاه مي بينيم که ما خودمان را از زبان آنها شناسايي مي کنيم در قبال اين مسير بايد چه کنيم؟
شايد يک هويتي به ما تلقين مي شود؛ ولي بايد براي اين که هويتمان را بشناسيم و خود بسازيم ، اراده داشته باشيم يعني شخصي که اراده ندارد، هويت ندارد. اگر بخواهند عقلتان را مختل کنند ، اراده تان را مختل مي کنند و اگر بخواهند اراده تان را مختل کنند عقلتان را مختل مي کنند. بي هويتي يعني بي عقلي و بي اراده بودن و روند مقابله با هويت سازي غيراصيل و ساختگي تقويت اراده و در نتيجه تقويت عقل است راه ديگري نداريم هويت واقعي همان شخصيت است و شخصيت چيزي جز قبول مسووليت نيست.
يعني اگر بخواهيم به سوي قله هاي تمدن خودمان پيش برويم ، در وهله اول بايد اراده کنيم؟
بايد اراده بکنيم و واقع بين باشيم واقع بيني خيلي مهم است اين که جوانان ما واقع بين نيستند ، بزرگترين خطر است.
واقع بيني نااميدي نيست.اين واقع بيني بايد در جهت اثبات اراده و حرکت باشد ، مهمترين عنصر حرکت جوان ما يک اراده واقع بينانه است.
اراده هميشه مثبت است ، جلوگيرنده نااميدي است ، وجهه منفي مائيوسانه ندارد و شکننده اين فضايي است که جوانان ما را دچار عدم اعتماد به نفس کرده است بنده به عنوان آخرين نکته اي که مي خواهم به منزله پنجره اي که نتيجه سالها کوشش است به روي جوانان عزيز باز کنم ، اين است که همه چيز در تائمل ، تفکر وانديشه ورزي واقع بينانه قابل حصول است و اين کليد آينده ماست.
از عنايت و لطف شما متشکريم.
من هم از شما تشکر مي کنم.
نکته : سنت و تجدد غرب و شرق فلسفه غرب تمدن مدرنيسم مدرنيته روشنگري روشنفكري فرانسيس ببكن هويت
|