اي استاد عزيز .... در وصف مرحوم علامه طباطبايي ره


و آنچه بنهفته ز اغيار بگويم يا نه
دارم اسرار بسي در دل و در جان مخفي
اندكي ز آنهمه بسيار بگويم يا نه
سخني را كه در آن بار بگفتم با تو
هست اجازت كه در اين بار بگويم يا نه
معني حُسن گل و صورت عشق بلبل
همه در گوش دل خار بگويم يا نه
وصف آنكس كه در اين كوچه و اين بازار است
در سر كوچه و بازار بگويم يا نه
من چه گويم دربارۀ كسيكه عمرم و حياتم و نفسم با اوست. من اگر خداشناس باشم يا پيغمبر شناس، و يا امام شناس، همۀ اينها به بركت رحمت و لطف اوست.
يعني از وقتيكه خداوند او را بما عنايت كرد، همه چيز را مرحمت كرد. او همه چيز بود؛ بلند بود و كوتاه بود، در عين بلندي كوتاه؛ و در عين اوج و صعود، در حضيض و نزول.
با ما طلبههاي عَجول و گستاخ، نرم و ملايم؛ مانند پدر بلند قامتي كه خم ميشود و دست كودك را ميگيرد و پا بپاي او راه ميرود، استاد با ما چنين ميكرد؛ او با ما مماشات مينمود. و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندي و كندي او راه ميرفت؛ و تربيت مينمود.
و با آنكه اسرار الهيّه در دل تابناك او موج ميزد سيمائي بشّاش و گشاده و وارفته، و زباني خموش، و صدائي آرام داشت. و پيوسته بحال تفكّر بود، و گاهگاهي لبخند لطيف بر لبها داشت.
بحسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
تـو را در ايـن سـخـن انـكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
بحقّ صحبت ديرين كه هيچ محرم راز
بــه يــار يكجـهــت حـقـگــــزار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كِلك صُنع و يكي
بـدلـپـذيـــري نـقــش نـــگـــار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يـكـي به سـكّۀ صـاحب عيـار ما نرسد
دريغ قافلۀ عمر كانچنان رفتند
كـه گـردشـان به هــواي ديـار ما نرسد
آري، اي استاد عزيز! بعد از تو بايد همان جملهاي را گفت كه حضرت سجّاد عليه السّلام بر سر قبر پدر گفت:
أَمَّا الدُّنْيَا فَبَعْدَكَ مُظْلِمَةٌ؛ وَ أَمَّا الاخِرَةُ فَبنُورِ وَجْهِكَ مُشْرِقَةٌ.