نفوذ دانشوران ايران در علوم اسلامي / ابن خلدون
نويسنده: ابن خلدون
مترجم: محمد پروين گنابادي

از شگفتيهايي كه واقعيت دارد، اين است كه بيشتر دانشوران ملت اسلام خواه در علوم شرعي و چه در دانشهاي عقلي به جز در موارد نادري غيرعرب اند و اگر كساني از آنان هم يافت شوند كه از حيث نژاد عرب اند، از لحاظ زبان و مهد تربيت و مشايخ و استادان عجمي هستند، با اينكه دين و صاحب شريعت عربي است.
و سبب آن اين است كه در آغاز ظهور اين مذهب به مقتضاي احوال سادگي و باديه نشيني، در ميان ملت اسلام دانش و صناعتي وجود نداشت، بلكه احكام شريعت را كه عبارت از اوامر و نواهي خدا هستند، رجال در سينه خود حفظ و از آن نقل مي كردند و مي دانستند مأخذ آن احكام <كتاب و سنت> است؛ چه، آنها را از صاحب شرع و اصحاب وي فراگرفته بودند؛ ولي در آن روزگار آن قوم باديه نشين بودند و به امر تعليم و تأليف و تدوين آشنايي نداشتند و بدان رانده نشده بودند و هيچ نيازي ايجاب نكرده بود كه بدان دست يازند و در روزگار صحابه و تابعان، امر بر همين شيوه جريان داشت و كساني كه به ويژه قرآن را مي دانستند و آن را نقل مي كردند، <قرّاء> خوانده مي شدند؛ يعني آنان كه كتاب را قرائت مي كنند و آنها <امي> نبودند؛ زيرا در آن روزگار اميت در ميان صحابه صفت عامي شمرده مي شد؛ چه، آنها از عرب باديه نشين بودند و اطلاق قراء بر خوانندگان قرآن در آن دوران اشاره اي به اين اميت بود؛ چه، ايشان قرّاء (خوانندگان) كتاب خدا و سنت منقول از خدا بودند و احكام شرعي را به جز ازقرآن و حديث از طريق ديگري نمي شناختند و حديث هم در غالب موارد به منزله شرح و تفسيري براي قرآن به شمار مي رفت. پيامبر(ص) فرمود: <در ميان شما دو امر فروگذاشتم كه تا به آنها متمسك باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از: <قرآن و سنت من>1 و از روزگار هارون الرشيد چون نقل دور شد، به وضع تفاسير قرآن و قيد احاديث در متون نيازمند شدند، از بيم آنكه مبادا احاديث منقول از دست برود. سپس ناگزير به شناختن زنجيره هاي حديث و تعديل راويان شدند تا از اين راه اسناد صحيح حديث را از مادون آن بازشناسند. آنگاه استخراج احكام اموري كه روي مي داد از قرآن و سنت توسعه پيدا كرد و گذشته از اين، به زبان عرب فساد راه يافت و در نتيجه، نياز به وضع قوانين نحوي پيدا كردند و كليه علوم شرعي به منزله ملكاتي براي استنباط و استخراج و مشابهت و قياس گرديد و به علوم ديگري نيازمند شدند كه همچون وسايلي براي شناختن علوم شرعي به شمار مي رفتند؛ از قبيل: معرفت قوانين عربي و قوانين اين استنباط و قياس و دفاع از عقايد ايماني با ادله؛ زيرا بدعتهاي بسيار و عقايد الحاد پديد آمده بود. و همه اين دانشها داراي ملكه هايي گشتند كه نياز به تعليم داشت و در زمره صنايع (فنون) به شمار مي رفتند و ما در گذشته يادآور شديم كه در صنايع، شهرنشينان ممارست مي كنند و عرب از همه مردم دورتر از صنايع مي باشد. پس علوم هم از آيينهاي شهريان به شمار مي رفت و عرب از آنها و بازار رايج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهري عبارت از عجمان (ايرانيان) يا كساني مشابه و نظاير آنان بودند؛ از قبيل موالي و اهالي شهرهاي بزرگي كه در آن روزگار در تمدن و كيفيات آن مانند: صنايع و پيشه ها از ايرانيان تبعيت مي كردند؛ چه، ايرانيان به علت تمدن راسخي كه از آغاز تشكيل دولت فارس داشته اند، بر اين امور استوارتر و تواناتر بودند؛ چنان كه صاحب صناعت نحو سيبويه و پس از او فارسي و به دنبال آنان زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ايراني به شمار مي رفتند، ليكن تربيت آنان در محيط زبان عربي بود و آنان زبان را در مهد تربيت آميزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانين و فني درآوردند كه آيندگان از آن بهره مند شوند.
همچنين بيشتر دانندگان حديث كه آنها را براي اهل اسلام حفظ كرده بودند، ايراني بودند يا از لحاظ زبان و مهد تربيت ايراني به شمار مي رفتند؛ زيرا فنون در عراق و نواحي نزديك آن توسعه يافته بود و همه عالمان اصول فقه چنان كه مي دانيم و هم كليه علماي علم كلام و همچنين بيشتر مفسران ايراني بودند و به جز ايرانيان، كسي به حفظ و تدوين علم قيام نكرد و از اين رو مصداق گفتار پيامبر(ص) پديد آمد كه فرمود:<اگر دانش بر گردن آسمان درآويزد، قومي از مردم فارس بدان نايل مي آيند و آن را به دست مي آورند.>
و اما تازياني كه اين تمدن و بازار رايج آن را درك كرده و از باديه نشيني بيرون آمده و به سوي تمدن مزبور شتافته بودند، رياست در دستگاه دولت [عباسي] آنان را به خود مشغول كرده و قيام به امور كشورداري آنان را از توجه به دانش و انديشيدن در آن بازداشته بود؛ چه، ايشان اهل دولت و نگهبان و اداره كننده سياست آن به شمار مي رفتند. گذشته از اينكه بزرگ منشي و غرور آنان را در آن هنگام مانع بود كه به ممارست در دانش گرايند؛ زيرا دانش در شمار صنايع بود و روِسا همواره از نزديك شدن به صنايع و پيشه ها و آنچه بدانها مربوط است، سرپيچي مي كردند و به هيچ رو بدان نمي گراييدند و اين امور را به كساني واگذار مي كردند كه از نژادهاي غيرعرب و مُوَلَدان2 بودند و همچنان عقيده داشتند كه حق قيام بدان، ايشان راست؛ چه، ايشان آنها را آيين و دانشهاي خويش مي دانستند و دارندگان آنها را كمتر تحقير مي كردند تا روزگاري كه فرمانروايي به كلي از دست عرب خارج شد و به نژادهاي غيرعربي انتقال يافت. در اين هنگام اعضاي دولت به علوم شرعي انتساب نداشتند؛ از اين رو كه از علوم مزبور دور بودند و عالمان علوم شرعي خوار شدند؛ چه، مي ديدند آنها از امور كشورداري دور هستند و به مسائلي مشغولند كه به كار ملك و سياست سودي نمي بخشد. پس از آنچه بيان كرديم، معلوم شد چرا عالمان علوم شرعي يا اكثر ايشان ايراني بودند.
علوم عقلي
و اما علوم عقلي نيز در اسلام پديد نيامد، مگر پس از عصري كه دانشمندان و مؤلفان آنها متميّز شدند و كليه اين دانشها به منزله صناعتي مستقر گرديد و بالنتيجه به ايرانيان اختصاص يافت و تازيان آنها را فرو گذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند و به جز ايرانيان عربي دان، كسي آنها را نمي دانست؛ مانند همه صنايع، و اين دانشها همچنان در شهر متداول بود تا روزگاري كه تمدن و عمران در ايران و بلاد آن كشور مانند عراق و خراسان و ماوراءالنهر مستقر بود؛ ولي همين كه شهرهاي مزبور رو به ويراني رفت و تمدن و عمران كه از اسرار ايزدي در پديد آمدن دانش و صنايع است، از آن سرزمين دور شد، دانش هم به كلي از كشور ايران رخت بربست؛ زيرا زندگي باديه نشيني بر آن نواحي چيره گرديد و دانش به مردم شهرهاي بزرگي اختصاص يافت كه از تمدن بهره وافري داشتند و هم اكنون هيچ كشوري به اندازه مصر از تمدن بهره مند نيست؛ چه، اين كشور در اين عصر [= نيمه دوم قرن هشتم هجري/ قرن چهاردهم ميلادي] به منزله مادر جهان و كاخ باعظمت اسلام و سرچشمه دانشها و صنايع است.
و در ماوراءالنهر نيز قسمتي از بقاياي تمدن گذشته همچنان وجود دارد و اين تمدن به سبب دولتي است كه در آن سرزمين حكومت مي كند و به همين سبب سهمي از دانشها و صنايع به آن ناحيه اختصاص دارد كه انكارناپذير است و آنچه ما را به اين امر رهبري كرده، نوشته هاي يكي از دانشمندان آن سرزمين است كه تأليفات وي در اين ممالك (مغرب) به دست ما رسيده است و او سعدالدين تفتازاني است؛ ليكن از ديگر ايرانيان پس از امام فخر رازي و نصيرالدين طوسي جزوي آثاري مشاهده نكرده ايم كه بتوان از لحاظ آخرين حد اصابت بر آنها اعتماد كرد. اين اوضاع را بايد در نظر گرفت و در آنها انديشيد، آن وقت شگفتيهايي در احوال مردم مي يابيم.
فلسفه
بايد دانست از ملتهاي پيش از اسلام كه اخبار آنان را ما دريافته ايم، بيش از همه دو قوم بزرگ به علوم عقلي(فلسفه) توجه داشته اند و آنها ايرانيان و روميان بوده اند كه بازار علوم در نزد آنان بر طبق اخباري كه به ما رسيده، رونق و روج داشته است؛ زيرا عمران ايشان به حد وفور بوده و دولت و سلطنت پيش از اسلام و هنگام ظهور اسلام به آنان اختصاص داشته است. از اين رو در شهرها و نواحي متعلق به ايشان درياي بيكراني از اين علوم يافت مي شده است.
وكلدانيان و پيش از آنان سُريانيان و معاصران ايشان قبطيان به جادوگري و منجمي و ديگر متعلقات آنها از قبيل تأثيرات و طلسمات، توجه بسياري مبذول مي داشتند و ملتهاي ديگر مانند ايرانيان و يونانيان اين فنون را از آنان فرا گرفتند و از ميان همه، قبطيان به علوم مزبور اختصاص يافتند و به وسيله ايشان آن علوم همچون درياي بيكراني توسعه يافت.
اما ايرانيان بر شيوه اي بودند كه به علوم عقلي اهميتي عظيم مي دادند و دايره آن علوم در كشور ايشان توسعه يافته بود؛ زيرا دولتهاي ايشان در منتهاي پهناوري و عظمت بود و هم گويند كه اين علوم پس از آنكه اسكندر دارا را كشت و بر كشور كيانيان غلبه يافت، از ايرانيان به يونانيان رسيده است؛ چه، اسكندر بر كتب و علوم بي شمار و بي حد و حصري از ايشان دست يافت.
و چون كشور ايران به دست اعراب فتح شد و كتب بسياري در آن سرزمين يافتند،... آنها را در آب يا آتش افكندند.اين است كه علوم عقلي ايرانيان از ميان رفت و چيزي از آنها به ما نرسيد و اما روميان در آغاز كار دولت ايشان خاص يونيان بود و اين علوم در ميان ايشان ميداني پهناور داشت و ناموراني از رجال آنان مانند اساطين حكمت و جز ايشان داننده اين علوم بودند.
و چون دولت يونان منقرض شد و فرمانروايي به قياصره روم منتقل گرديد و آنان به دين مسيحي گرويدند، اين علوم را برحسب اقتضاي مذهبها و شرايع فروگذاشتند و در كتابها و دفاتر محفوظ بود و آن كتب به طور جاويد در كتابخانه هاي ايشان به يادگار ماند و شام را به تصرف آوردند و كتب آن علوم همچنان در ميان ايشان باقي بود. آنگاه خداوند اسلام را پديد آورد و پيروان آن را چنان غلبه اي دست داد كه بي مانند بود و مملكتي كه روميان از ملتهاي ديگر ربوده بودند، مسلمانان از ايشان ربودند و در آغاز كار به سادگي به سر مي بردند و از هنرها و صنايع غفلت داشتند تا رفته رفته سلطنت و دولت ايشان استقرار يافت و در تمدن به مرحله اي رسيدند كه هيچ يك از امتهاي ديگر بدان پايه نايل نيامده بود و انواع گوناگون هنرها و علوم را فرا گرفتند و در نتيجه شنيدن برخي از موضوعات علوم حكمت و فلسفه از اسقفها و كشيش هاي معابد به آگاهي براين علوم شائق شدند و هم از اين رو كه افكار آدمي بدين مسائل متمايل مي شود و به كسب آن همت مي گمارد، از اين رو ابوجعفر منصور كسي را نزد پادشاه روم گسيل كرد كه كتب تعاليم (رياضيات) را پس از ترجمه به عربي براي وي بفرستد و او كتاب اقليدس و بعضي از كتب طبيعيات را براي خليفه ارسال داشت. مسلمانان آنها را خواندند و بر مطالب آنها آگاهي يافتند و شيفتگي آنان به كاميابي بر بقيه آن علوم فزوني گرفت. آنگاه پس از چندي، دوران مأمون دررسيد و چون وي خود كسب دانش را پيشه خويش يافته بود، شيفتگي بسياري به علوم نشان مي داد و اشتياق او به دانشهاي طبيعي برانگيخته شد و هيأتي از نمايندگان خويش را نزد پادشاهان روم (آسياي صغير) فرستاد تا به استخراج و استنساخ علوم يونانيان به خط عربي قيام كنند و در زمره آنها گروهي از مترجمان را نيز گسيل كرد. آنها از آن علوم گرد آوردند و به كمال آنها را فرا گرفتند و چيزي فرو نگذاشتند و متفكران و محققان اسلام نيز در فرا گرفتن آن علوم سعي بليغ مبذول داشتند و در فنون مختلف آن مهارت يافتند و نظر و انديشه ايشان در آن علوم به مرحله، نهايي رسيد و با بسياري از آرا و عقايد معلم اول مخالفت كردند و رد و قبول را به نظريات وي اختصاص دادند؛ زيرا او شهره جهانيان بود و در اين باره كتب و دفاتري تدوين كردند و بر تحقيقات كساني كه در اين علوم برايشان تقدم داشتند، افزودند. و از بزرگان ايشان در ملت اسلام اينان بودند: ابو نصر فارابي و ابوعلي سينا در مشرق و قاضي ابوالوليدبن رشد و وزير ابوبكر بن الصائغ در اندلس. گذشته از آنان، گروه ديگري نيز هستند كه در اين علوم به نهايت مرحله رسيده اند، ولي بزرگان ياد كرده، به نام آوري و شهرت اختصاص يافته اند.
سپس بايد دانست كه در مغرب و اندلس از روزگاري كه عمران آنها بر باد رفت و علوم نيز به دنبال آن رو به نقصان گذاشت، اين گونه دانشها نيز از آن ممالك رخت بربست و به جز اندكي از بقاياي آنها به جاي نماند؛ ولي اخباري كه از مردم مشرق به ما مي رسد، حكايت مي كند كه سرمايه هاي اين علوم همچنان در نزد ايشان به حد وفور يافت مي شود و به ويژه در عراق ايران و پس از آن در ماوراءالنهر رونقي به سزا دارد و ايشان در پايگاه بلندي از علوم عقلي مي باشند، زيرا عمران ايشان توسعه دارد و تمدن آنان مستحكم است و من در مصر بر تأليفات متعددي در معقول متعلق به مردي از بزرگان هرات يكي از شهرهاي خراسان آگاهي يافتم و آن مرد مشهور به سعدالدين تفتازاني است از جمله آنها يكي در علم كلام و اصول فقه و بيان بود كه گواه بر آن است او را ملكه راسخي در اين علوم است و هم نشان مي دهد كه او از علوم حكمت اطلاعاتي دارد و در ديگر فنون عقلي داراي پايگاهي بلند مي باشد.
ديوان كارگزاران و خراجها
بايد دانست كه اين وظيفه از مهمترين وظايف ضروري كشور است و آن انجام دادن كارهاي خراج ستاني و حفظ حقوق دولت در دخل و خرج و آمار سپاهيان با ذكر نامها و سنجش ارزاق ايشان و پرداخت مستمري ساليانه آنها را مواقع آن است، و درباره اين مسائل بايد به قوانيني كه متصديان اين مشاغل و محاسبان <قهرمانان> آگاه دولت تنظيم كرده اند مراجعه كرد و كليه اين قوانين در كتابي آماده است كه تفاصيل دخل و خرج در آن نوشته شده و قسمت بزرگي از علم حساب در آن مندرج است و به جز كساني كه در اين اعمال مهارت دارند، بدان پي نمي برند و اين كتاب را <ديوان> مي نامند، چنان كه جايگاه نشستن كارگزاران و مباشران آن را نيز به همين نام مي خوانند و گويند منشأ اين نام گذاري اين است كه روزي انوشيروان به نويسندگان ديوان خويش مي نگريست، در حالي كه با خود به حساب كردن مشغول بودند و چنين به نظر مي آمد كه با خود سخن مي گويند؛ از اين رو گفت: ديوانه! از آن پس جايگاه آنان بدين كلمه ناميده شد و حرف <ه> به علت كثرت استعمال و تخفيف از آن حذف گرديد و گفتند ديوان. آنگاه همين نام بر كتاب اين گونه عمليات كه متضمن قوانين محاسبات است اطلاق گرديد. و گفته اند ديوان در زبان فارسي نام شياطين است و كتاب را از اين رو بدان ناميده اند كه محاسبان در فهم امور و آگاهي بر مسائل آشكار و نهان و جمع اشياء نادر و پراكنده سرعت نفوذ دارند و آنگاه كلمه برجايگاه نشستن اين گونه محاسبان اطلاق شده است و بنابراين كلمه ديوان هم نام كتاب نامه ها و هم مكان نشستن حسابگزاران دربارگاه سلطان را مي رساند.3
و نخستين كسي كه در دولت اسلامي ديوان را وضع كرد، عمر بود. و گويند اين امر به سبب مالي بود كه ابوهريره از بحرين آورده بود و چون آن را افزون يافتند، در تقسيم آن خسته شدند. از آن روز بدين همت گماشتند كه اموال را بشمارند و مستمري هاي ساليانه و حقوق را ضبط كنند و خالدبن وليد اشاره به ديوان كرد و گفت ديدم پادشاهان شام تدوين مي كنند و عمر پيشنهاد او را پذيرفت. و گويند بلكه هرمزان به ديوان اشاره كرده و هنگامي كه ديد عمر لشكريان را بي ديوان گسيل مي دارد؛ به وي گفت: <اگر كسي از آنان غيبت كند، كه مي تواند بدين امر پي ببرد؟ چه، هركه عقب بماند، جاي او در سپاه خالي مي ماند، بلكه نوشته اسامي آنان را ضبط مي كند.> آنگاه هرمزان ديواني براي ايشان ترتيب داد. عمر از نام ديوان پرسيد و هرمزان براي او (موضوع) را تفسير كرده (و توضيح داد).
زهري روايت كرده كه: اين امر در محرم سال بيستم هجري روي داد. و اما ديوان خراج و مالياتها پس از اسلام، بر همان وضعي باقي مانده بود كه پيش از اسلام بود. ديوان عراق به زبان فارسي و ديوان شام به زبان رومي نوشته مي شد و نويسندگان ديوانها از خداوندان عهد هردو فريق بودند. و هنگامي كه عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد و امر خلافت به پادشاهي تبديل شد و قوم عرب از خشونت باديه نشيني، به رونق تمدن و از سادگي بي سوادي به مهارت نوشتن نايل آمدند و درميان اعراب و موالي ايشان استاداني در نويسندگي و حسابداري ظهور كرد، عبدالملك به سليمان بن سعد كه در آن روزگار فرمانرواي اردن بود، فرمان داد ديوان شام را به زبان عربي نقل كند و وي از روز آغاز بدين امر در ظرف يك سال آن را تكميل كرد.
و اما ديوان عراق در روزگار حجاج تغيير يافت و او در اين باره به كاتب خويش صالح بن عبدالرحمن فرمان داد؛ چه، صالح نوشتن فارسي و عربي مي دانست و اين هنر را از زادان فرخ كاتب پيشين حجاج فرا گرفته بود و چون زادان فرخ در جنگ با عبدالرحمن بن اشعث كشته شد، حجاج صالح را به جاي وي به كاتبي خويش برگزيد و به وي فرمان داد ديوان را از زبان فارسي به عربي نقل كند و او اين امر را انجام داد و نويسندگان فارسي در اين باره كراهت و نفرت نشان دادند.
آنگاه اين وظيفه در دولت بني عباس به كساني كه در آن نظر (و صلاحيت) داشتند، واگذار گرديد؛ چنان كه برمكيان و خاندان سهل بن نوبخت و جز آنان از وزيران دولت اين وظيفه را نيز انجام مي دادند.
پي نويس:
1- به روايت شيعيان: كتاب خدا و عترت من
2- شخص عجمي كه در عرب پرورش يافته باشد. غياث.
3- ديوان از ريشه <يپ> به معني نوشتن است و كلمات دفتر و دبير و دبستان همه از آن مأخوذ است و بنابراين، اين توجيحات بيشتر جنبه خيالبافي دارد.