تعامل فلسفي شرق و غرب در گفت وگو با دكتر كريم مجتهدي: سفر تاريخي انديشه ها
دكتر كريم مجتهدي براي شناخت تاريخ فلسفه اهميت بسياري قائل است. تأكيد وي بر درك ريشه هاي نظريات فلسفه در آثار، سخنراني ها و درس هايشان كاملاً مشهود است. در اين مصاحبه از وي درباره تاريخ انتقال انديشه فلسفي از غرب به شرق و بازگشت آن در قرون ميانه پرسيده ايم. موضوعي كه حتي بسياري از فلسفه خوانده ها نيز از آن آگاه نيستند.
*آيا اين فرضيه درست است كه مي گويد فلسفه و فيلسوفان يونان تحت تأثير سنت هاي فكري ايراني بوده اند
هيچ فرهنگي در جهان نيست كه به شكلي از قومي به قومي يا از نسلي منتقل نشود. فرهنگ مسأله اي نيست كه بتوان آن را ابتدا به ساكن دانست. هيچ شكي نداريم كه بعضي از متفكران يونان باستان از بعضي منابع شرق سود برده اند. من ترجيح مي دهم به جاي كلمه ايراني، از كلمه شرقي استفاده كنم. كلده، بابل و مصر. به قدري سنت فكري افلاطون به ديدگاه مصري شبيه است كه گروهي گمان كردند، او در مصر بوده است در حالي كه امروز مي دانيم اين طور نيست. اين تأثير حتي ممكن است به صورت كتبي نباشد. اقوامي كه در حركت هستند سنت ها را از جايي به جاي ديگر مي برند. اما به احتمال مقرون به يقين در حوزه هاي علميه آتن و شايد در آكادمي چند نفر ايراني نيز بوده اند. زيرا شخصيتي به نام «ادوكس» شناخته شده كه ما مي دانيم يك شرقي بوده است. ممكن است آنها از سنت هاي ميترايي و زرتشتي سود برده باشند. بعضي شواهد وجود دارد كه اين حدس ها را تقويت مي كند. مثلاً جايي در« جمهور» از مهاجرت ارواح صحبت مي شود. از شخصي به نام «اژ» سخن به ميان مي آيد كه از جهان مردگان بر مي گردد. شايد بتوان آن را شرقي دانست. اما قطعي نيست. بعضي از آلماني ها به خاطر علاقه به زرتشت گاهي حتي تعصب نشان داده اند.
اما به هر حال فلسفه به معني اخص كلمه در قرن پنجم و ششم قبل از ميلاد به وجود آمد. اين مردان آتن كمي جنبه تجدد داشتند. به همين خاطر مي بينيد كه يونانيان نسبت به فيلسوفان واكنش نشان مي دهند. خصوصاً در ادبيات. سنت يوناني بيشتر در ادبيات آنها منعكس بوده است. در شعر و بعضي نمايشنامه هايي كه تجلي قوم يوناني بودند. براي نمونه، تراژدي هاي سوفكل و آشيل قابل ذكر است. بنابراين تفكر فلسفي خالص ريشه در سنت هاي يوناني و غير يوناني دارد ولي در عين حال نوعي جهش و گسست نيز محسوب مي شود. همان طور كه «ياسپرس» مي گويد تفكر فلسفي يوناني صورت جديدي از انديشه است.
* آيا به همين دليل، سقراط در نمايشنامه «ابرها» اثر اريستوفان به سخره گرفته شده است
نكته مهم در آن نمايشنامه اين است كه اريستوفان نمي تواند تفاوت سقراط با سوسفطائيان را درك كند. آن نمايشنامه انتقادي هجونامه اي عليه منور الفكرهاي دوران است. نمي توان «ابرها» را گونه اي بدخواهي دانست. هيپياس، گرگسياس و ديگر سوفسطائيان هم طراز سقراط دانسته مي شوند. در حالي كه سقراط عليه سنت سوفسطايي قيام مي كند و اين نكته عجيبي است.
* تأثير فلاسفه يوناني بر ايرانيان به چه صورتي بود
فلاسفه يوناني در دوران قبل از اسلام تأثير مستقيمي داشتند. كتاب هاي زيادي در زمان پادشاهي «خسرو انوشيروان» از فلسفه، سنت و حتي پزشكي يوناني به زبان ما ترجمه شد. مسأله جالب توجه اين كه سنت يوناني در ايران با سنت هندي آميخته شد. مخصوصاً طب يوناني، در دوران ساساني هم بر مسيحيت و هم بر فلسفه يوناني تأثير بسزايي داشتند. در همان دوره منطق ارسطو ترجمه مي شود و بعدها وقتي مكتب آتن تعطيل مي شود، بعضي از فيلسوفان بزرگ به دستگاه خسرو انوشيروان مي آيند. كساني مثل «داماسكيوس» و حتي «فورفريوس» همين طور اسكندريه جايگزين آتن مي شود. ايراني هايي كه در آن روزگار فلسفه مي آموختند، معمولاً موبدان و مغ ها بودند. به همين خاطر گرايش فلسفي آنها رنگ و بوي مذهبي دارد. در نظر داشته باشيد كساني كه واقعاً در شرق مؤثر بودند بيشتر نو افلاطونيان هستند. به اين ترتيب شما حتي در دوران پيش از اسلام همكاري زيادي ميان فلسفه و كلام ديني مي بينيد.
«ابرقلس» بيشترين تأثير را در متفكران ايراني مي گذارد. تفكري كه به نام مشاء در ايران ديده مي شود تأثير زيادي از وي مي گيرد. نه اين كه مشائيان ارسطويي نباشند ولي آنچه نزد ما شكل گرفته منطق ارسطويي است كه به نتايج عرفاني مي رسد. وقتي آلبرت كبير در قرن سيزدهم تصميم گرفت بياني عقلي از مسيحيت ارائه كند به ابن سينا رجوع كرد. آنها فهميده بودند كه كتاب «اثولوجيا» جزو آثار ارسطو نيست، چون با يك استاد يوناني همكاري داشتند، اما سكوت كردند. زيرا تنها راه آنها براي ارائه بيان عقلي از وحي استفاده از شيوه ايراني ها بود.
مي بينيد كه «اثولوجيا» اثر «ابرقلس» بر فلسفه ايران اثر گذاشته و فلسفه ايران بر فيلسوفان مسيحي- مدرسي. حتي توماس در كتاب مشهورش يعني «درباره وجود و ماهيت» اشاره كرد كه اين سنت از ابن سينا است. نام «اويسنا» كه همان ابن سينا است به همين مناسبت در آن كتاب آمده است.
* اين حركتي را كه از يونان به ايران و از ايران به اروپا وجود دارد چگونه مي توان ترسيم كرد
يكي از مراكزي كه قبل از اسلام و بخصوص بعد از اسلام بسيار تأثيرگذار بوده است سوريه بود. سنت فلسفي از يونان به اسكندريه و سپس به سوريه مي رود. آنگاه به ايران و پس از ايران (كه همان جندي شاپوراست) به نظاميه بغداد مي رسد. جالب است بدانيد نظاميه بغداد به صورت يك عكس العمل به وجود آمد. چون فاطميان در مصر «دارالحكمه» را تأسيس كرده بودند، آنها در يك دوره ۲۰۰ ساله بسيار قوي مي شوند از اين رو خلفا نظاميه را به راه انداختند كه گرايش شافعي داشت. خوب است بدانيد دانشگاه «الازهر» كه هم اكنون از متعصب ترين دانشگاه هاي اسلامي است، در همان دارالحكمه بغداد ريشه دارد. به هر حال مؤثر ترين فيلسوف مسلمان ابن سينا است و نيز ابن رشد كه به اندلسي شهرت دارد.
* از فلسفه در ايران فاصله بگيريم. استاد به نظر شما درخشان ترين دوران فلسفي كدام است و تأثير گذارترين سنت فلسفي در طول تاريخ فلسفه متعلق به كدام حوزه است
غربي ها در عصر جديد به مدت زيادي تصور مي كردند تفكر آزاد در قرون وسطي وجود نداشته و فقط يك نوع كلام بوده است. كلام را در خدمت كليسا و كليسا را در خدمت بزرگان آن دوره مي دانستند. اساساً لفظ قرون وسطي را به نوعي بين الهلالين قرار مي دهند يعني كه مي توانست نباشد. ولي در قرن بيستم بعضي از متفكران بزرگ نظير «ژيلسون» فرانسوي نشان داده كه اين قضاوت نادرستي در باره تاريخ فلسفه و قرون وسطي است. زيرا قرون وسطي تفكر را به سبك خودش پيش مي برد. بنابراين چنانچه ما نيز براي آن قرن ها نوعي شأن فرهنگي قائل باشيم مي توانيم بگوييم كه گاهي درخشش فكري وجود داشته است. يكي از نخستين كساني كه خود را فيلسوف ناميد (چون سايرين خود را فيلسوف نمي دانستند) آبلار در قرن دوازدهم بود. آبلار به فكر آزاد اعتقاد شديدي داشته است. او پيش شرط پيشرفت و حتي ايمان مسيحي را، آزاد بودن مي دانست. وي با اين كه اعتقاد رسمي به مسيحيت نداشت عميقاً مذهبي بود و همه تلاش خود را در جهت ايمان به مسيح انجام داد. به هر تقدير اگر بخواهيم قرون وسطي را كنار بگذاريم به نظر من قدرت تفكر فلسفي در آلمان بيشتر از هر جاي ديگر است. شخصي مثل كانت كه خود را تابع منورالفكرهاي قرن هجدهم مي داند در قياس با ديگران به مراتب عميق تر است. «ولتر» فرانسوي و «هيوم» انگليسي هيچ كدام به پاي او نمي رسند. ممكن است ديگران نظر ديگري داشته باشند ولي براي من (با اين كه در فرانسه تحصيل كردم) مسلم است كه فلسفه آلماني عميق تر است همان طور كه بهترين موسيقيدان ها در آنجا بودند. فلسفه در آلمان جنبه خاص خود را دارد. اما در فرانسه به سمت عامه و عموميت يافتن رفته است در دانشگاه هاي اروپا كاري كه امروز بيشتر انجام مي شود تحقيق درباره «هوسرل» است. ظاهراً مي خواهند با تحليل «هوسرل» به بررسي امكانات آينده بپردازند.
*از فرانسه ياد كرديد. آيا فلسفه فرانسوي كمي عوام زده نشده است
بله، صد درصد همين طور است. حتي در عصر روشنگري كساني مثل ولتر و يا ديدرو بيشتر رمان نويس و روزنامه نگار بوده اند. در دوران معاصر هم شهرت مثلاً سارتر بيشتر متعلق به نمايشنامه ها و مقاله هاي سياسي است كه مي نويسد تا به آن كار آكادميك سنگين فلسفي.
* به عنوان سؤال پاياني، كدام متفكران را براي مطالعه توصيه مي كنيد
با صراحت بگويم آنچه خطرناك است كثرت افكار نيست زيرا مي تواند سازنده باشد. آنچه خطرناك است و بايد با آن مبارزه شود سطحي ماندن در مقابل عميق بودن است. بنابراين سؤال درباره چه خواندن را كنار بگذاريم و ابتدا به چگونه خواندن فكر كنيم.
منبع: magiran.com > روزنامه ايران > شماره 3814 26/9/86 > صفحه 10 (فرهنگ و انديشه)
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××