جواد صبوحی

صبح یكی از روزهای سرد پاییز، پیش از آنكه خورشید نور طلایی رنگش را بر فرودگاه مهرآباد بگستراند، چند دانشجوی ممتاز ایرانی از پلكان هواپیما بالا می روند تا ساعاتی بعد با ورود به فرودگاه ژنو، این كشور كوچك اروپای غربی، دوره تازه ای از تلاش علمی خود را سپری كنند. در میان این جمع، علی محمد كاردان، دانشجوی جوانی كه خیلی ها امروز او را با تعابیری چون بنیانگذار آموزش و پرورش نوین ایران، مؤسس و رییس سابق دانشكده روان شناسی و علوم تربیتی و از همه مهمتر نخستین دانشجوی ایرانی "پیاژه" می شناسند، قرار دارد.

 

بازی سرنوشت، هفت سال پس از آن او را در دانشگاه ژنو ماندگار می كند و سرانجام عشق به وطن وی را راهی كشورش می نماید.

از آن سالها 8-7 سال می گذرد. تابستان داغ امسال، پس از این همه هیاهوی پر شتاب زمان، بی خبر از هر آنچه او شاهد آن بوده است، مقابلش نشستیم تا قدری بیش از آنچه پیشتر گفته است، از خود بگوید:

 

استاد، مایلیم در آغاز با یك بیوگرافی ساده شروع كنید.

من در سال 1306 از خانواده ای متوسط در یزد متولد شدم. پدرم به شغل ابریشم بافی اشتغال داشت و در حقیقت جزو كسبه آن شهر محسوب می شد، اما در عین حال فضای عرفانی خانواده او را نیز دوستدار عرفان، ادبیات و شعر ساخته بود. مادرم هم از زمره سادات "مشتاقیون" یزد بود. یك خواهر و یك برادر داشتم. برادرم بزرگتر و خواهرم كوچكتر از من بود. من هم فرزند میانه بودم.

من تا دوره دانشسرای مقدماتی كه دوره دوم متوسطه را شامل می شد، در یزد بودم. در دبستان شاگرد اول شدم و از آنجا كه آزمون دبستانها سراسری بود و سؤالها از مركز كشور می آمد، شاگرد اول شدن من شهرتی برایم فراهم كرد و براحتی وارد دبیرستان "ایرانشهر" شدم كه یكی از دبیرستانهای مهم یزد به شما می رفت.

دوره اول را در آنجا گذراندم و پس از آن، به تشویق چند تن از دبیران، روانه دانشسرای مقدماتی شدم. در دانشسرای مقدماتی نیز موفق به كسب رتبه اول شدم. طبق قانونی كه در آن زمان وجود داشت، رتبه های اول و دوم بدون نیاز به انجام تعهد آموزگاری، می توانستند برای ادامه تحصیل به دانشسرای عالی كه آن زمان جزیی از دانشگاه تهران بود، بروند.

این گونه بود كه به تهران آمدم و به عنوان دانشجوی دانشسرای عالی، مشغول تحصیل شدم.

همزمان با آن، به عنوان دانشجوی ادبیات هم تحصیل می كردم؛ چون تحصیل این دو همراه با هم بود.

برای ادامه تحصیل، رشته فلسفه و علوم تربیتی را انتخاب كردم. پیشتر، این دو رشته هم یك رشته محسوب می شد. پس از سه سال مدرك كارشناسی خود را اخذ كردم و از آنجا كه بار دیگر موفق شدم رتبه نخست دانشسرای عالی را كسب كنم، طبق قانون ما را برای تحصیل در دوره دكتری به سوئیس اعزام كردند.

رمز این اول شدن ها را در چه می بینید.

من بیش از همه، در پی فهم مطالب بودم. وقتی مطلبی را درك می كردم از آن لذت می بردم. بنابراین، بیشتر وقتم صرف مطالعه می شد. اگر افراد به دو گروه درون گرا و برون گرا تقسیم شوند، من بیشتر درون گرا بودم. بنابراین، بیش از همه ترجیح می دادم در خصوص مطالب بیش از همه اندیشه كنم. از آنجا كه من در خانواده ای رشد یافته بودم كه پدرم می كوشید به ما بقبولاند كه باید روی پای خود بایستیم، می كوشیدیم خودمان به تنهایی مطالب را جست و جو كنیم. بیشتر اوقات كتاب و مقاله و حتی روزنامه های كهنه را مطالعه می كردم. سعی می كردم مطالب اجتماعی و ادبی را نیز مرور كنم.

آمدن ما به تهران در سال 1324، با وقوع جنگ جهانی و پیدایش احزاب چپ متقارن گردید.

عده ای از جوانان، به مبارزات سیاسی ،اجتماعی سوق یافتند. این مبارزات در من نیز بی تأثیر نبود. ما می كوشیدیم در بحثهای سیاسی با اعضای احزاب توده و ایران شركت كنیم و ضمن دفاع از اعتقادات خود، شرایط ارتقای اطلاعات سیاسی ،اجتماعی مان را نیز فراهم كنیم.

این مسایل مرا به سوی فلسفه سوق می داد. می خواستم بدانم پشت پرده تمام بحثها و استدلالهای گروههای رقیب سیاسی چه فلسفه و اندیشه ای پنهان است. می دانستم كه در لوای هر ایدئولوژی، فلسفه ای قرار دارد و لازم است به كنه و ریشه آن پی ببریم تا آنكه ندانسته و ناخواسته راهی را انتخاب نكنیم. از سوی دیگر، تشویق معلمان و تأكید بر اینكه قطعاً بهترین كارها چیزی جز تعلیم و تعلم نیست، ضرورت ادامه تحصیل در علوم تربیتی را نیز در من بیشتر كرد.

آقای دكتر، در سوئیس چه گذشت؟

طبق قانونی كه در سال 1306 وجود داشت، برای ادامه تحصیل و با هدف تدریس و تحقیق، پس از طی این دوران عازم سوئیس شدم. پاییز 1328 همراه با عده دیگری به ژنو رسیدیم.

ورود به شهری آرام و منظم برای من جای شگفتی داشت. قدری زبان فرانسه می دانستم،زبان ژنو فرانسوی است ،به محض ورود من، گروهی از سرپرستان دانشجویان در اروپا به كمك من آمدند و زمینه ثبت نامم را در دانشگاه فراهم كردند. آنجا به من گفتند ما مدرك كارشناسی شما را قبول داریم ولی چنانچه بخواهید رشته فلسفه یا علوم تربیتی را ادامه دهی، باید مجموعه ای از درسها را كه باید در دوره لیسانس در سوئیس گذرانده شود بگذرانی و امتحان دهی. این مسأله یك سال از وقتم را گرفت، ولی این دوره را با موفقیت طی كردم و پس از آن دو سال دیگر نیز برای اخذ دیپلم (كارشناسی ارشد) در دو رشته تعلیم و تربیت عمومی و روان شناسی كودك وقت صرف كردم.

با ژان پیاژه چطور آشنا شدید؟

ژان پیاژه یكی از برترین استادان تعلیم و تربیت اروپا بود. ما درس روان شناسی خود را با او گذراندیم و سایر درسها مثل اصول آموزش و پرورش، تاریخ آموزش و پرورش و روشهای تحقیق را با سایر استادان.

چه شد كه تصمیم گرفتید برگردید؟

این دوره، شش سال و اندی طول كشید. رساله ای كه من در دوره دكترای خود گذراندم، بخشی از آن مربوط به ایران بود و در آن در این خصوص بحث می كرد كه آینده نظام آموزش و پرورش باید چگونه باشد. این رساله "سازمان آموزش و پرورش ایران؛ گذشته و آینده آن" نام داشت و موفق شدم با درجه بسیار خوبی آن را بگذرانم. بعد از آن، بلافاصله به ایران برگشتم.

آمدن شما به ایران ظاهراً با مخالفتهایی بویژه از سوی پیاژه همراه بوده است.

می توانید در این خصوص توضیح بفرمایید. بیشتر هموطنان ما با دیدن رفاه و سبك جدیدی از زندگی غربی، می كوشیدند این وضع را با داشته های خود مقایسه كنند و به تدریج به ماندن در این غربت گرایش می یافتند.

همراه با من، عده ای راهی اروپا شده بودند كه دیگر حاضر نشدند به ایران برگردند.

حقیقت این است كه اتفاق عجیبی در این خصوص رخ داد. دانشگاه ژنو درسهای فلسفه و علوم تربیتی را در دانشكده ادبیات ارایه می كرد. اما در كنار آن یك مؤسسه پژوهشی عهده دار تحقیقات علوم تربیتی و روان شناسی بود.

این مؤسسه كار تربیت معلم و تحقیقات تربیتی را دنبال می كرد. ما نیز در این مؤسسه، مشغول تحصیل بودیم. در این مؤسسه، دو تخصص روانشناسی و علوم تربیتی ارایه می گردید.

من هم تخصص علوم تربیتی را انتخاب كردم. درسهای علوم تربیتی مشتمل بر دروس تعلیم و تربیت به معنای خاص خود به اضافه روان شناسی بود. پیاژه درسهای روان شناسی را تدریس می كرد. در واحدی كه تحت عنوان روان شناسی كودك می گذراندم، ارتباط من با او زیادتر شده بود. روزی پس از ایام كوتاهی كه از اخذ مدرك دكترای من می گذشت، "پیاژه" مرا به اتاقش دعوت كرد و گفت:ما درصدد هستیم مركز جدیدی را تحت عنوان "معرفت شناسی ژنتیك" ایجاد كنیم و به تعدادی پژوهشگر و دستیار تحقیق نیاز داریم و می خواهیم شما در اینجا بمانید. پیشنهاد پیاژه برای من غیرقابل باور بود. چون اصولاً او خیلی دیرپسند بود. ضمن آنكه در رشته علوم تربیتی مرا انتخاب می كرد. در حالی كه در گروه خودش دانشجویان زیادی وجود داشتند. اما او در عین حال مرا ترجیح داده بود. من از این بابت خیلی خوشحال شدم، اما به او گفتم:از این دعوت شما خیلی خوشحالم، اما من دانشجوی اعزامی كشور ایران هستم. من با هزینه ایران به آنجا رفته بودم. از سویی، والدینم نیز در انتظار بازگشتم بودند؛ بی انصافی بود كه تمام آنچه را در ایران بود رها كنم و تنها برای حقوق و مقرری كه آنها برایم مشخص كرده بودند، در آن جا بمانم.

واكنش پیاژه چگونه بود؟

پیاژه با شنیدن این حرف ناراحت شد و با لهجه خاص خود تنها یك جمله گفت:آقای كاردان من متأسفم. بعد از اینكه به ایران برگشتم، به من گفتند باید به دانشگاه تهران بروم. در آن زمان این دانشگاه استاد موردنیاز خود را به سادگی نمی پذیرفت. یعنی حتی اگر از هارواردهم مدرك دكترای خود را ارایه می كردید، حتماً باید در سه آزمون شركت می نمودید:آزمون كتبی، شفاهی و تدریس، سه آزمونی بود كه باید نمره موردنظر را كسب می كردیم.

خوشبختانه من در تمامی این مراحل قبول شدم و از میان چند شركت كننده تنها من پذیرفته شدم و در اردیبهشت 1337 به عنوان دانشیار در دانشگاه تهران ( گروه فلسفه) پذیرفته شدم.

جایی می خواندم شش سال تمام با عنوان دانشیاری در دانشگاه تهران مشغول خدمت بودید، بدون اینكه بدانید سمتتان استادی است یا دانشیاری. بله، و روزی هم از بخت بلندم دكتر سیاسی ،رییس وقت دانشگاه تهران ،از من سؤال كرد چند سال است كه دانشیار هستی؟ گفتم:شش سال. پرسید:چطور است كه درخواست استادی نمی دهی؟ گفتم:این موضوع را دانشگاه باید به ما بگوید. به هر حال، تابستان سال 36 به دانشگاه تهران مراجعه كردم. از قضا دكتر هوشیار استاد درس اصول آموزش و پرورش بر اثر سكته فوت كرده و كرسی درس ایشان خالی مانده بود. من هم به همراه یكی ،دو نفر دیگر داوطلب شدم. قرار شد از ما امتحان كتبی و شفاهی بگیرند. اما كار به اینجا هم ختم نشد. چون در نحوه تدریس هم باید توانایی خود را به اثبات می رساندیم. روش آن این گونه بود كه استادان قدیمی در یك كلاس جمع می شدند. آنها در آخر كلاس و دانشجویان سال آخر هم در ابتدای كلاس می نشستند و ما درباره موضوع تعیین شده درس می دادیم و پس از اتمام درس، استادان و شاگردان درباره تدریس ما نظر می دادند. یادم می آید یكی از دانشجویان آن زمان كه درباره نحوه تدریس من نظر داد، دكتر رضا داوری اردكانی بود.

همان موقع هم ازدواج كردید؟

زمانی كه به ایران برگشتم 30ساله بودم. سه چهار سالی كار كردم و در سال 1340 با یكی از همشهری های خودم ازدواج كردم. الآن هم سه فرزند پسر دارم كه اولین آنها در سال 41 به دنیا آمد. دو فرزندم مدرك مهندسی خود را از سوئیس گرفته اند و دیگر فرزندم پزشكی خود را از دانشگاه تهران گرفته است.

آنچه امروز در دانشگاه های روان شناسی و علوم تربیتی می گذرد، با گذشته تفاوتهایی دارد. قدری از این تفاوتها برایمان بگویید. در آن زمان تنها استاد مطرح كه آغازگر مباحث مربوط به روان شناسی محسوب می شد، دكتر علی اكبر سیاسی بود. وی دومین فرد ایرانی است كه در خصوص روان شناسی كتاب نوشته است.

دكتر سیاسی از تأثیر عوامل اجتماعی بر رفتار انسان كمتر در كتاب خویش یاد می كند و اصولاً این عامل را عاملی ثانوی می داند. استادان ما در آن مقطع احساس كرده بودند كه تحقق تعلیم و تربیت بدون حضور روان شناسی امكان پذیر نیست و از آنجا كه در تعلیم و تربیت، معلم بااستعداد، هوش، حافظه و وقت شاگرد مواجه است؛ یقیناً باید این مسایل را بشناسد. درسهای علوم تربیتی در دانشگاه تهران در مقایسه با روان شناسی كمی جنبه كاربردی هم داشت؛ بدین شكل كه مثلاً استادی مسایل آموزش ابتدایی و متوسطه را زیر نظر قرار می داد، استاد دیگر فلسفه و اصول آموزش و پرورش تدریس می كرد و دیگری مسایل تاریخ آموزش و پرورش را لحاظ می نمود. بنابراین، می توان گفت در دهه 30، تنوع در مسایل تربیتی پیش از آن، بویژه در دهه 1320 بود. حقیقت آن است كه من تحول چندانی در طی ده سالی كه سپری شده بود نمی دیدم و باید درس اصول آموزش و پرورش را كه قبلاً دكتر هوشیار استاد آن بود، تدریس می كردم. كتاب مرحوم هوشیار اثر بسیار غنی و ارزشمندی بود، اما برای دانشجویان دوره كارشناسی نامفهوم می نمود. دانشجویان به قدر كافی از فلسفه اطلاعی نداشتند و علاوه بر این، با روان شناسی مطرح در این كتاب نیز غریبه بودند. باید كتابی نوشته یا ترجمه می شد كه آخرین نظریه های تعلیم و تربیت دنیا را به دانشجویان عرضه می كرد. این گونه شد كه كتاب "مراحل تربیت" را توسط دانشگاه تهران منتشر كردم كه امروز به چاپ دوازدهم رسیده است. مهمترین ویژگی این كتاب آن است كه عالم كودكی را كه اغلب در گذشته به مفهوم عام از آن یاد می شد و مشخص نبود كودك در چه سن و در چه مرحله ای از رشد مطرح است، به مراحل مختلف رشد تقسیم بندی كرده بود. این كتاب پس از ترجمه من، به كتاب درسی تبدیل شد. با این كار، توانستم تعلیم و تربیت را از شكل نظری، خشك، غیرقابل فهم و دشوار به صورت امری محسوس و قابل فهم تغییر دهم. ضمن این كه كوشیدم مسایل تعلیم و تربیت را كه در طی ده سال به شدت در جهان رشد یافته بود، به دانشگاه تهران منتقل كنم.

آقای دكتر، شما از طراحان اصلی دوره ای از آموزش و پرورش هستید كه امروزه در كشور ما تحت عنوان دوره راهنمایی تحصیلی از آن یاد می شود. فكر ایجاد چنین دوره ای، چگونه و در چه زمانی در ذهن شما شكل گرفت؟ یكی از مسایلی كه در آن دوره واقعاً به صورت یك مسأله جدی در ایران مطرح بود و قبل از آن در اروپا نیز وجود داشت، همین مسأله راهنمایی تحصیلی است. اصطلاح راهنمایی تحصیلی همان طور كه شما هم اشاره كردید، با ترجمه ها و نوشته های من در دهه 30 ایجاد شد. من می گفتم تربیت تحمیلی نیست. یعنی معلم نباید به هر قیمتی كه شده مطالب را به ذهن شاگرد خود تحمیل كند. تعلیم و تربیت عبارت است از كشف استعداد و راهنمایی او در سویی كه مصلحت وی و جامعه در گرو آن است. بهترین دوره برای این راهنمایی، زمانی است كه دانش آموز قصد دارد از دوره دبستان به دوره متوسطه وارد شود. در این دوره، علایق، استعدادها و رغبتهای وی توسط معلمان كشف می شود و پس از پایان این دوره، به او گفته می شود كه براساس توانایی های خود، در چه رشته ای می تواند ادامه تحصیل دهد. ما در كشور خود به افرادی نیاز داریم كه بتوانند كار درست انجام دهند. وجود تكنسینهای متخصص، كارگران ماهر و... این عده باید از سوی معلمان و مربیان آزموده در طی دوران سه ساله راهنمایی تحصیلی به این سو هدایت شوند؛ نه آن كه طبق سیستمی كه چهل سال است، همه راهها را به دانشگاه هدایت كنند.

 

 

به نكته جالبی اشاره كردید. مقصودم كنكور است. به زعم عده ای، شالوده اساسی این آزمون توسط شما ریخته شده است. حركتی كه امروز قطعاً مورد رضایت شما هم نیست. انگیزه طرح چنین آزمونی چگونه شكل گرفت؟ در چهارمین و یا پنجمین سال خدمتم در دانشگاه تهران، از سوی مدیران دانشگاه برای دراختیارگرفتن امور آموزشی دعوت شدم. آن زمان، متوجه شدم یكی از مشكلات مهم آن روز انتخاب دانشجوست. از سال 1326 به بعد، دانشگاههای مشهد، اصفهان و تبریز نیز متولد شده بودند و رقم دانشجو نیز افزایش می یافت. روشی كه من ارایه دادم و شكل تدریجی داشت، چنانچه تحقق می یافت امروز ما با مشكلی تحت عنوان متقاضیان واقعی یا كاذب ورود به دانشگاه مواجه نبودیم. وزارت فرهنگ وقت تصمیم گرفت با توجه به تعداد زیاد متقاضیان و امكان ورود بخشی از آنها، به انتخاب اصلح دست بزند. پس در حقیقت من نگفتم كه باید مسابقه ای گذاشت، بلكه نظام اجتماعی و سیاسی آن زمان اقتضا می كرد كه این مسابقه به اجبار خلق شود. اما به هر حال، من در دانشگاه تهران برای نخستین بار آن را اجرا كردم. در شورای مركزی دانشگاه تهران، تصمیم گرفتیم كنكور دانشگاههای سراسر كشور یكجا و به صورت یكسان برگزار شود و هر داوطلب 50 تومان نیز حق ثبت نام بدهد و اجازه شركت در كنكور را به دست آورد. محل برگزاری آزمون نیز در دانشگاه تهران بود. اما این ایده جدید دانشگاه تهران زیاد هم دوام پیدا نكرد، چون وزارت علوم به تازگی تأسیس و مركز آزمون سازی نیز در آن دایر شده بود و از دل آن هم سازمان سنجش هم در سال 48 متولد شد. شیوه اجرای آزمون یعنی تستی بودن آن، توسط من پیشنهاد شد هر چند قبول دارم این شیوه با وجود محاسن خود، كاستی ها و ضعفهایی را نیز دارد. صحبت آن بود كه تست استعداد تحصیلات دانشگاهی باید به وجود آید. براساس تحقیقات انجام شده، سه آزمون زبان فارسی، ریاضی و آزمونی كمكی، می توانند نشان دهند كه فرد از آمادگی اینچنینی برخوردار می باشد یا خیر. با تأسیس سازمان آزمون سازی و بعد هم سازمان سنجش با وحشتی كه از وجود 50 هزار داوطلب داشتیم، كنكور به دغدغه جدی تبدیل شد.

آقای دكتر، دوست داشتید شما در این زمان جزء داوطلبان كنكور بودید؟ نه، اعتراف می كنم كه اگر قرار بود مثل این عده در آزمون شركت كنم، اضطراب و دلهره ای كه كنكور دارد. مرا می كشت و دیگر این كه معلوم نبود در آن قبول شوم. در دوره ای كه من تحصیل می كردم، شاگردان ممتاز هر شهر، واجد شرایط ادامه تحصیل بودند.

در حقیقت این "یزد" بود كه تعیین كرد دانشگاه بروم نه سازمان سنجش. یزد هم مرا می شناخت و می دانست كه از دوره ابتدایی تا دانشسرای عالی، با شاگرد خوبی طرف بوده است.

اگر بحث از مقایسه به میان بیاید و قرار باشد دانشجویان این دوره و دانشجویان دوره ای را كه به شیوه شما گزینش می شدند مقایسه كنید، نمره كیفی را به كدام گروه می دهید؟ من قاطعانه می گویم آن دوره بهتر بود. به دلیل آن كه اولاً دبیرستانهای ما از دبیرستانهای كنونی بهتر بود. تحصیلات متوسطه بسیار جدی گرفته می شد. تحولاتی كه بعدها به وجود آمد و بر مبنای آن دانش آموز می تواند درس اختیاری داشته باشد و در ساعات كلاس خود می تواند كلاس كنكور برود، وجود نداشت. معلمان هم به دلیل آن كه تعداد دبیرستانها محدود بود، به خوبی كار می كردند.

استادانی كه شما امروزه در دانشكده های ادبیات و علوم می شناسید و امروز بازنشسته شده اند، زمانی دبیران دبیرستانها بودند. كنكورچی های حرفه ای هم بعد از مدتی شركت كردن، به تدریج اعتقادشان به دانشگاه و دانشجویی ضعیف می شود. به همین دلیل، دانشجویانی كه از دانشگاههای امروز خارج می شوند، نسبت به دانشجویان سابق عمق و سواد كافی را ندارند و در حقیقت روزگار آنها را وادار كرده است كه دانشجو شوند. به عبارت دیگر، دانش آموزانی بوده اند كه در تست زنی مهارت دارند.

به قول خودتان، شما اولین برگزاركننده و مجری نخستین كنكور بوده اید. دوست ندارید اولین كسی باشید كه كنكور را از مقابل روی جوانان برمی دارد؟

اتفاقاً چرا. دو سال متوالی خانه ریاضیات اصفهان و نمایندگانی از سازمان سنجش، وزارت آموزش و پرورش مرا دعوت كردند و ما نیز طرحی را ارایه دادیم. براساس یكی از طرحها، قرار شد، امتحان متوسطه اصلاح شود، به گونه ای كه معدل دوره متوسطه ملاك كنكور و شركت در دانشگاه شود و دیپلمه های سابق هم تنها یك بار در وزارت آموزش و پرورش آزمون دهند.

اما علاج اساسی كنكور، اصلاح نظام آموزش و پرورش متوسطه و راهنمایی و هدایت تحصیلی است. این مسأله بتدریج باید طبق یك برنامه اصولی پیش رود تا از یك سو دانش آموز به طرف رشته های مورد نیاز بازار كار هدایت شود و از سویی دیگر نیاز آتی دانشگاه نیز مشخص گردد. دانشگاه امروز، دانشجویان را به حفظ مطالب وا می دارد. در حالی كه ما به انسانهایی خلاق و دانا نیاز داریم.

باید با توجه به وجود دانشگاه و بازار كار آینده نگر، برنامه متوسطه خود را به گونه ای تصحیح كنیم كه اغلب افراد نیازی به رفتن به دانشگاه به مفهوم امروز نداشته باشند. چه مانعی دارد فردی به عنوان مثال در تخصصی مثل مبل سازی تبحر داشته باشد و پس از مدتی كه ویژگیهای چوبها را شناخت، آنگاه وارد دانشكده منابع طبیعی شود.

در سایر رشته ها هم وضع همین طور است. دانشجو باید احساس كند كه می تواند.

آقای دكتر، فكر می كنید تا چه اندازه می توان تغییرات رفتارهای دانشگاهی را به استادان مرتبط دانست؟

استادان امروز ما تمام وقت خود را صرف آموزش و پرورش دانشگاهی نمی كنند. این افراد اغلب باید برای تأمین معاش خود، از یك دانشگاه به دانشگاه دیگر بروند و یا كارهای مختلفی را كه حتی تناسبی هم با هم ندارد، انجام دهند. بنابراین، استادی كه خود را وقف یك رشته می كرد و به میل خویش و نه براساس مقررات تمام وقت بود، دیگر وجود ندارد. علاوه بر این، استاد 50ساله ای كه قبل از تدریس در دانشگاه تحقیق كرده بود، مثل ملك الشعرای بهار، فروزانفر، یا دكتر سیاسی كه با كوله باری از تجربه، اطلاعات و با میل و علاقه خودش كار می كرد به این دلیل بود كه از خانواده های متمول بودند و یا از نظر اخلاقی نوعی بی نیازی و استغنا در خود احساس می كردند. اما دانشجوی امروز ما با استادانی طرف است كه با تجربه گذشته استخدام نشده اند. در گذشته، كسی كه دكترا می گرفت و می خواست به عنوان استادیار انتخاب شود، باید در حضور استادان و دانشجویان آزمون می داد. امروز وضع تغییر كرده است، نه دانشجو و نه استاد به طور جدی كار نمی كنند.

استاد. از حضور شما در این گفت و گو سپاسگزاریم.

متشكرم. موفق باشید. 

 

منبع : روزنامه قدس سه شنبه 18 مرداد 1384