روز جهاني فلسفه براي همه كساني كه به نحوي فعاليت و تفكر فلسفي دارند، روز بزرگي است.

    منظورم انسان به طور عام و در سطح بين المللي نيست. صحبتم راجع به انسان ايراني است كه كار فلسفه مي كند.

    به نظر من در شرايط فرهنگي موجود، در رابطه با فلسفه با مسائلي روبه رو هستيم، البته اين مسائل، مسائلي كاذب اند نه واقعي.

    در باب اين مسائل كاذب، سه قلمرو براي بحث داريم:

    ۱ـ رابطه فلسفه و علم جديد در ايران

    ۲ـ رابطه فلسفه با ايمان و اعتقادات ديني

    ۳ـ رابطه فلسفه شرقي ـ ايراني و اسلامي با فلسفه هاي غرب در قرن جديد.

    در قسمت اول يعني در رابطه فلسفه با علم جديد در ايران بايد بگويم كه در تاريخ ۱۰۰ سال اخير ما با ضعف خودمان روبه رو شديم و متوجه شديم كه گرفتاريم، در نتيجه و براي جبران اين عقب ماندگي ها كه خوشبختانه به آن آگاهي پيدا كرديم، سعي كرديم چاره اي بينديشيم.

    همان طور كه مي دانيم در هر جامعه اي و نيز در ايران ما هم با افرادي دلسوز و صالح روبه رو بوديم و هستيم و هم افرادي خائن. افراد صالح و دلسوز خواستند ما را به سمت علم راهنمايي كنند و ما به اشتباه و از روي شتاب و عجله براي رفع بيچارگي هايمان تمام آنچه را كه داشتيم، كنار گذاشتيم و به سراغ ديگران و فرهنگ هاي غيرخودي رفتيم و خائنان چنان كه از نامشان پيداست، ما را هرچه بيشتر در عقب ماندگي واگذاشتند و به نام تجدد، دلالي كردند و آن هنگام بود كه بر سر فرهنگ غني ايراني خط بطلان كشيدند.

    هميشه از خود مي پرسم اگر اين شعر «توانا بود هر كه دانا بود»، سابقه اي هزار ساله دارد، پس چگونه است كه ما هنوز توانا نشديم. فاجعه اينجاست كه حتي اين جمله هم درست فهميده نشده. زيرا چنان برداشت كرديم كه دانايي به زور بازوست و ملاك توانايي و قدرت است نه دانايي. در حقيقت رابطه توانايي و دانايي درست درك نشد. نيز خود اين ذلت يعني عدم شخصيت و خود را باطل دانستن باعث شد كه ما دم از علمي بزنيم كه نداشتيم و افتخارمان به علوم ديگران باشد . آنان كه فقط ادعاي علم دارند، مانع پيشرفت علوم هستند. در واقع در ايران آنچه علم نام مي گيرد، تفتيش علم است و چون فكر و فلسفه سركوب مي شود، علم هم پيشرفت نمي كند.

     مسأله دوم: هيچ گاه تفكر واقعي صدمه اي به ايمان و دين ما نمي زند.

    اعتقادات خود دچار تحول مي شوند و فلسفه به مراتب آن شكل عميق تري مي دهد. اين گونه كه ما را با فضاي ماوراي خودمان روبه رو مي كند و باعث فهماندن مسائل زيادي به آدمي مي شود. انساني كه ذهنش فعاليت دارد، نمي تواند به خدا اعتقاد نداشته باشد. همانطور كه فيلسوف اسپينوزا هم معتقد بود. و اما درباره رابطه فلسفه ايراني ـ اسلامي با فلسفه غرب.

    چنان كه گفته شد ما تا حدودي با مسائل كاذب روبه رو هستيم. آنچه در مورد فلسفه مطرح است، انتخاب مانيست و متأسفانه سطحي بودن و عدم تعمق است كه ما را دچار بحران كرده است. اين سطحي انديشي جوانان ما باعث شده تا آن قدري كه افلاطون و ارسطو و... را مي شناسند، به فيلسوفان بزرگ خودمان ابن سينا و ملاصدرا توجه نكنند.

    و نهايتاً اين كه: ما نيازمند آموزش و پژوهشي به از آنچه اكنون داريم، هستيم. هر آموزشي و هر پژوهشي كه روبه فلسفه نباشد، نوعي بازي است و كوشش براي شناخت، تفكر، تأمل و علم دوستي، مطالعه فلسفه است. اگر معنا درك شود، نتيجه مطلوب حاصل مي شود.

    

    

   

روزنامه ايران > شماره 3801 11/9/86 > صفحه 10 (فرهنگ و انديشه)