قلاب ‌ها و دست ها، منافع و دشمنان: تفكر سياسي به عنوان كنش سياسي

Hooks and Hands, Interests and Enemies: Political Thinking as Political Action


رودني باركر / RODNEY BARKER

انديشه و عمل:

وجه آشنا و استوار علم سياست كه دو عرصه ي تفكر Thought يا عقايد Ideas و كنش Action يا عملكرد Practice را تشريح مي كند، به رغم تثبيت در عرصه ي مكالمات روزمره و علوم سياسي دست و پا گير و تحريف شده است. در مكالمات روزمره به صورت ضمني بيان مي شود كه عبارات شكل‌هاي متمايز و حتي مانعه الجمعي Entrenched از حيات را نشان مي‌دهند. از كسي كه اهل عمل است انتظار نمي‌رود زياد فكر كند. همچنين از فرد متفكر يا هوشمند انتظار نمي‌رود كه در هنگام تركيدن لوله و يا پنچر شدن تاير اتومبيل اش چندان كارآمد باشد. در علوم سياسي نيز كه تصوير گر جهاني تقسيم شده به كنش‌ها، سازمانها ، عملكرد ، تفكر، تحقيق و پژوهش است، تمايز مشابهي نه تنها در موضوع علوم سياسي بلكه در نحوه ي فعاليت در اين رشته يافت مي شود. انواعي از پژوهش ها درك را بالا برده و انواع ديگر مشاركت عملي در بهبود وضع جوامع خود دارند. يكي از آنها به صورتي ظريف با جنبه ي تفسيري و بدون پيامد عملي و ديگري متعهد، داراي پي‌آمدهاي عملي و واكنش فعال نسبت به مسائل عمومي است.
تقسيم بندي علم سياست به دو عرصه ي مجزا به دو دليل نيازمند بررسي مجدد است دليل اول تعقلي Conceptual است:‌ تقسيم‌بندي كار نمي‌كند، داراي پيوستگي منطقي نيست، غالباً بر فرضياتي مبتني است كه براي حفظ خود به انكار آنها نياز دارد. دليل دوم دريافتي Perceptual است: تقسيم‌بندي بينش ما را منحرف كرده و با انعطاف پذيري، روشنگري و حساسيت تاريخي و تجربي زياد دريافت مي‌شود.

به هر صورت مشكلات موجود در حركت فراسوي تقسيم‌بندي ايده / عملكرد زيادند. هر چشم انداز تغيير يافته بايد نه تنها بر سنت اثبات گرايانه Positivistic Tradition در علم سياست غلبه كند بلكه بايد از ميان برنده ي آن شك گرايي اي باشد كه ايده‌ها را تصوري و لفاظي محض و توجيهي براي چيزهاي ديگر در نظر مي‌گيرد. در علم سياست تقسيم‌بندي دو گانه Binary Division مزيت‌هايي دارد كه به نوعي دسته بندي و شناخت مي انجامد و حتي در صورت عدم وجود پايه اي در عملكرد دانشگاهي، باز هم ساده و صريح و داراي قدرت افزوده ي سنت است. قبول اينكه حياتي در جريان بوده و تفكر درباره ي حيات وجود دارد، داراي پيشينه ي طولاني و نفوذ نيرومندي است. بسياري از عالمان علم سياست تصور مي نمايند كه ما ابتدا عمل كرده و بعد فكر مي‌كنيم يا وقتي هيچ راه ديگري برايمان باقي نمي‌ماند فكر مي‌كنيم.

بخشي از توضيح اين تقسيم‌بندي در تاريخ اخير علم سياست نهفته است. توسعه ي كلان و موفقيت‌هاي موجود در مطالعه ي سازمانها،‌ پي‌آمدها و روندها، از اندازه‌گيري و شرح كمي رفتار استفاده كرده است. امر قابل شمارش و اندازه گيري بيشتر تابع تعيين و ارائه دقيق ـ و نه ديگر شكل‌هاي كنش انسان‌ـ است. و از آنجا كه توضيحات زيادي بدون ارجاع به تفكر انجام مي گيرد آن را ـ به صورت روز افزون ـ در حاشيه قرار داده و به فعاليت بي اهميتي مبدل مي سازد.

علاوه بر نشان دادن گذشته ي اخير علم سياست، بنيادهاي قديمي‌تر و صراحتا نظري‌تر ديگري براي تقسيم‌بندي وجود دارد. عوامل اصلي تحليل برنده آشنا و مشخص هستند، حتي اگر فرد از دوره ي ماركس و سودگرايان عقب‌تر نرود. اما مسئله ي مهم اين است كه حتي در آنجا هم دو گانگي هويدا است كه ثبات هر سلسله واقعي از ايده‌ها و اعمال يا تفكر و عمل را از بين مي‌برد. چون اگر فيلسوفان فقط جهان را تعبير و تفسير كرده بودند و در آن حال اصل مطلب عبارت بود از تغيير دادن آن، فلسفه مي‌بايست به شكل بالقوه قوي‌ترين شكل عملكرد سياسي مي شد. مشاهده و دريافت و ارائه ي پيشنهاد در دنياي انتقاد فلسفي رخ داد و به شكل محض يا حتي به شكل اصولي به عنوان موضوع تعبير و تفسير در نظر گرفته نشد. خود نظريه، حداقل به شكل بالقوه، نيروي مادي است. سودگرايي به دوره‌هاي مشابهي منتهي شد. اعتراض « بنتام » به حقوق طبيعي غيرقابل توصيف به عنوان « مطالب بي‌معناي بدون مبنا » به آن دليل مطرح نشد كه اين حقوق تنها تامل‌آميز هستند و هيچ پي‌آمدي ندارند، بلكه درست برعكس، بر آن مبنا مطرح شد كه اين قبيل ادعاها، خرابي‌ها را آشكار مي‌كنند و اين كار را با وسعت ديد زيادي انجام مي‌دهند. حقوق طبيعي نقابي بر روي همه جرائم مي‌كشند- آنها سلاح هر آدم شرير و گنج‌ افراد ولخرج هستند. چه ايده‌ها را بتوان متعلق به عالم متمايز از عالم اعمال در نظر گرفت يا نه، آنها در آن عالم وجود دارند و پي‌آمدهايي دارند كه تمايز عملي اندك را معني‌دار ميسازد. اگر ايده‌ها و اعمال در جوهر خود متفاوت توجيه شوند. آنها قطعاً در عرض عام تا حد زيادي به يكديگر شباهت دارند و اگر آنها را با پي‌آمدهايشان توجيه كنيم بصورت اعضاي يك گونه به نظر مي‌آيند.

بحث‌هاي معاصري كه به دنبال مرتبط كردن ايده‌هاي سياسي به اين قلمرو جذاب اما ناچيز هستند به شكل مشابه به نقطه ي عزيمت باز مي‌گردند. « كنت شپسل » Kenneth Shepsle مي گويد كه ايده‌ها به خودي خود فاقد اهميت بوده و تنها روش‌هايي مي باشند كه سياستمداران ـ به دنبال آن ـ هدف خود را براي ديگران تشريح يا توجيه مي‌كنند. طبق گفته وي ايده ها قلاب‌هايي هستند كه سياست از آنها آويخته مي‌شود. البته اين بحث به قدرت وتوان ايده‌هايي مرتبط است كه قصد دارد آنها را از اعتبار بيندازد. تا زمانيكه ايده ها از قدرت برخودار نباشند در تلاش براي حصول به پشتيباني يا توجيه سياست‌ها ، كاربردي نخواهد داشت. قلاب‌هاي آسماني فاقد هرگونه مصرف خواهند بود. بحث شپسل روشي را توصيف مي‌كند كه با آن فرضيه ي تمايز ميان ايده‌ها و ديگر ويژگي‌هاي سياست به شكل دائمي و دقيق بايد آن چيزي را بيرون بكشد كه به انكار آن دست مي زند. يعني نقش اصلي تفكر و توليد و كاربرد ايده‌ها در تمامي سياست‌ها.‌ نمي‌توان بدون رجوع به آنچه كه به شكل مجزا ايده خوانده شده و كنش را بيان و توجيه مي‌كند چيزي را تشريح كرد كه كنش خوانده مي‌شود درست همانطور كه نمي توان آنچه را كه ايده خوانده شده بدون سخن گفتن از كنشي كه با آن ارتباط دارد يا با آن بيان و منتقل مي‌شود، مجزا و منفك ساخت. چه تمايز تحليلي را بتوان تاييد كرد يا خير به هر شكل تمايز توصيفي را نمي‌توان تاييد نمود.

بحث مربوط به اهميت ايده‌ها غالباً داراي دو جزء ديگر نيز هست كه هركدام از آنها را به سختي مي‌توان تاييد كرد. مورد اول تمايزي ميان افراد معمولي ايجاد مي‌كند كه ممكن است تحت تأثير ايده‌ها قرار گيرند،‌ البته نخبگان چنين حالتي ندارند،‌ مورد دوم كنش‌هاي نخبگان را از نظر مادي يا عيني به حساب مي‌آورد كه مدعي است هيچ مطلبي براي تفكر در قالب فعاليت اطلاع دهنده يا مؤثر باقي نمي‌گذارد. سپس اين بحث به بحث آشنايي بدل ميشود كه مي‌گويد برهان‌هاي راستين مربوط به كنش‌ها براي فرد نخبه معلوم و آشكار هستند كه از آيين‌ها،‌ نيرنگ، مذهب،‌ جنبه‌هاي متعالي قانون اساسي يا هر چيز ديگر براي تأييد و پشتيباني كنش‌هاي خود در ميان عموم مردم بهره مي‌جويد. به عبارت ديگر ايده‌ها داراي قدرت و مهم هستند اما فقط در ميان مردم عادي و معمولي. جزء‌ دوم جابه جايي نقش ايده‌ها در جهت مخالف است. همان طوري كه گفته شد، ايده‌ها سياستمداران را ترغيب و برانگيخته نمي‌كنند بلكه براي توجيه يا كسب حمايت از سياست‌ها يا منافع آنان بكار مي‌روند. « شپسل » مي‌نويسد كه نظر وي در مورد نيروي ايده‌ها اين است كه آنها را يكي از قلاب‌هايي در نظر بگيريم كه سياستمداران اهداف خود را از آن آويخته و به تبع آن منافع خود را بيشتر مي‌كنند. اين نگرش به مسئله منش و كاركرد ايده‌ها با تابع ساختن آنها نسبت به اهداف و منافع واكنش نشان مي‌دهد. هر كدام از آنها به گونه‌اي ارائه مي‌شوند كه عيني بوده و مشكل آفرين نيستند. در واقع هر كدام از آنها به اندازه ي ايده مشكل هستند. دو بدي و شر جاي يكي را گرفته‌اند و اخراج و دفع ايده‌ها كاري بيش از اين انجام نمي‌دهد كه به جاي يك مشكل‌ساز جا را براي دو مشكل‌ساز فراهم مي‌كند. پرسش مربوط به ماهيت و منش آن اهداف و منافع و نحوه تشريح آنها يا نحوه عملكرد سياستمداران به تبع آنها و بدون تعبير و تفسير كردن عقلاني آنها همچنان براي ما باقي مي‌ماند. هيچكدام از دو پاسخ اصلي اقناع كننده نيستند. اولين پاسخ آن است كه منافع سياستمدار بروني است و مستقل از تمامي كنش‌ هاي وي وجود دارد. اين پاسخ نشان مي‌دهد كه دريافت منافع متفاوت با آنچه كه به شكل عيني توسط سياستمدار ارائه مي شود، غلط و بي‌تاثير يا غيرممكن است. پاسخ دوم آن است ك منافع به شكل اجتماعي ايجاد مي‌شوند و با وجود اينكه به صورت مادي شكل داده يا تعيين نمي‌شوند اما براي كنش‌گر و با موقعيت اجتماعي وي ارائه مي شود و حتي ممكن است خودي را كه كنش‌گر معتقد است دارد، خلق كند. اما اين انجام وظيفه يا كاركردي نسبتاً‌ متفاوت توسط پاسخ جابه جايي است. دريافت و تفكر مهم است اما اين دريافت است كه به منافع فرد شكل داده بر آنها تاثير گذارده يا آنها را تعيين مي‌كند نه تفكر وي. به عبارت ديگر تفكر متغير مستقلي است كه مثل انتهاي رنگين‌كمان هميشه در ميدان يا حيطه ي بعدي است.

شك ها و اتصاف‌ها: عقلانيت اصلاح شده:

اين قبيل مشكلات بدون جلب توجه رها نشده‌اند. حتي در ميان آن‌هايي كه در مقابل تقسيم‌بندي تفكر و عمل مقاومت مي‌كنند هميشه شك‌ها و اتصاف‌هايي وجود داشته است. دكترين ناب بايد تا حدي از معاني ضمني و فرضيات ساخته شود. حتي آنهايي كه همچنان از پتانسيل روش تشريح حيات اجتماعي تاثيرپذير باقي مي‌مانند هميشه از محدوديت‌هاي رفتار گرايانه ي گزينش منطقي و نظريه كاركرد گرايي اجتناب كرده‌اند. از جان استوارت ميل به بعد نسخه ي مكانيكي كاركردگرايي رد شده است. اخيراً ادعاهايي در مورد آن چيزي مطرح شده كه نيروي مستقل ايده‌ها يا نيروي مادي ايده‌ها خوانده شده است. اين بحث تا حدي بيش از يك قدرداني نيست كه در آن تجربه گرايي دمكراتيك گزينش منطقي مرتكب آن مي‌شود،‌ نياز به جدي گرفتن اين واقعيت كه درون آخته ي پژوهش يعني مردم خود ايده‌ها را جدي مي‌گيرند.

نظريه پردازي گزينش منطقي هميشه به بيان گزينه‌هاي بروني نياز داشته است. اين امر نه تنها در مورد آن چيزي صادق است كه « پاتريك دانليوي » آنرا گروههاي درونزاد مي خواند كه در آن عضويت به برخورداري افراد از دريافت مشتركي از هويت خود بستگي دارد. بلكه در گروه هاي برونزاد نيز صادق است كه در آنها شرايط و قابليت‌هاي اعضاء را مي‌توان به عنوان عوامل خارجي از فرد كنش‌گر بيان كرد. « دانليوي » عضويت گروههاي برون زاد را به دريافت، پذيرش و آگاهي كنش‌گر از وجود هستي گروه و اشتراك هدف در هويت آن وابسته مي‌داند. اما دريافت،‌ پذيرش و دانستن تنها عبارات مورد استفاده تجربه گرايان و ماده گرايان هستند و در واقع برخي ايده‌آليست‌ها از باور،‌ تفكر و انكار استفاده مي‌كنند، انتخاب لغات اين باور را مي‌رساند كه تفكر ثبت حقايق خارجي و مستقل غير قابل جدال است. البته افراد مختلف چيزهاي متفاوتي ميدانند و شرايط خارجي متفاوتي را درك مي‌كنند. وقتي چنين واژه اي در كلام به كار مي‌رود كنش به ماده‌اي پيچيده‌تر از يك واكنش ساده يا ضعف واكنش مثبت به شرايط دروني مبدل مي‌شود. كنش تا حدي شرايط را خلق مي‌كند و بدون آن شرايط هيچ هستي معني داري نخواهد داشت.

كار اخير، به ويژه در روابط بين‌المللي اين قابليت‌ها را به شكل اصولي‌تري در نظريه ي گزينش منطقي اعمال كرده است. « جوديت گلداشتاين » Judith Goldstein و « رابرت كوهان » Robert Keohane با دنبال كردن قياس اپراتور سوزن خط آهن « وبر » Weber معتقد بودند كه ايده‌ها را بايد به عنوان « نقشه ي جاده » در نظر گرفت، « ادوارد رودز » Edward Rhodes بحثي مخالف آن مطرح كرده و مي‌گذارد تا نظريه‌هاي قدرت ديوان سالار نقش ايده‌ها را تحت‌الشعاع قرار دهند. در مطالعه ي سياست عمومي Public Policy توجه زيادي به يادگيري يا انتقال سياست‌ها به عنوان روندي متمايز از جستجوي قدرت يا دفاع از منافع يا دنبال كردن منافع معطوف مي‌شود.

ايده‌ها به عنوان نيروها:

اما مادام كه دو بخشي ساختن ايده‌ها و كنش براي افزايش انتقاد سودمند انجام مي‌شود برخي راه‌حل‌هاي مطروحه معايبي خواهند داشت. اين معني ضمني يا فرض كه ايده‌ها شيء، ، كالا يا هدف هستند در معرض اعتراض جدي قرار گرفت كه كوچكترين آن بدين شرح است كه نشان مي‌دهد آنها مي‌توانند در زندگي انسان همانند وضعيت آب و هوا فعال باشند بدون اينكه به مداخله ي انسان نياز داشته باشند. وقتي « شپسل » مي‌نويسد كه ترجيح مي‌دهد به اقتضاي امر ايده‌ها به جاي نيروي آنها بينديشد، نكته ي درستي را مطرح مي‌كند. اختلاف ميان نيرو و اقتضاي امر اختلاف ميان چيزي است كه به خودي خود فعال است و چيزي كه ابزار كنش انسان يا جنبه يا محصول اين كنش است. ايده نه تنها محصول واكنش انسان است بلكه تا زماني كه كنش انسان مداوم و پيوسته نباشد ايده هستي قابل توجهي نخواهد داشت. ايده‌ها نيروهاي فعالي نيستند مگر آنكه شكل انساني به خود بگيرند و ايده‌اي كه بيان يا منتشر نشده باشد وجود نخواهد داشت. دفترچه يادداشت زندان « گرامشي » يا گروندرايس ماركس Marxs Grundrisse يا شعرهاي « جرارد مانلي هاپكنز » Gerard Manley Hopkins در طول دوره ي طولاني در زماني كه به چاپ نرسيده بودند هستي قابل توجهي نداشتند. صحبت كردن از آنها به عنوان نوشته‌هاي سياسي يا شعر تنها زماني درست است كه خوانده مي‌شوند. به عبارت ديگر زماني كه بخشي از فعاليت ذهني و عقلاني خواننده هستند. حتي وقتي ايده‌ها بيان مي‌شوند تا زماني كه چاپ نشده‌اند ( به معناي اعم كلمه ) تنها داراي اهميت خصوصي خواهند بود.

انديشيدن خصوصي يا شخصي- چه آن كنش در سكوت انجام شود، روي كاغذ آورده شده يا ضبط و ثبت شود- تنها با خود ثبت كردن است. تفكر عمومي نوعي تفكر است كه در آن ديگران مي‌توانند تفكرات را شنيده، خوانده يا ببينند. قبل از آنكه بتوان ايده‌ها را غول درون چراغ يا بطري در نظر گرفت بايد گفت كه آنها نه تنها به علاءالدين براي باز كردن در بطري نياز دارند بلكه وي بايد روح درون آن را بكار گيرد. سپس طرح كردن راه‌حل مشكلات ايجاد شده با تقسيم‌بندي كنش انسان به ايده‌ها و كنش با صحبت كردن در مورد نيروي مادي ايده‌ها هيچ مسئله مهمي را حل نمي‌كند بلكه مسائل جديدي را به وجود مي آورد.

اگر نتوان ايد‌ه‌ها را نيروي فعالي در نظر گرفت كه منتظر كشف و شهود و رها كردن در جهان هستند و نتوان آنها را پديده‌هايي به حساب آورد كه در ذهن غوطه خورده و منتظر بيان هستند، ايده‌ها محصول تفكر هستند نه پيش شرط آن و كنش تفكر نبايد به اين شكل از چنان كنشي متمايز شود. ايده‌هاي سياسي حتي ايده‌هاي خود فرد تنها به صورت اظهارات دريافت مي‌شوند.

با اين وجود اين اعتراض در مورد دريافت ايده‌ها به شكل نيروهاي فعال مطرح مي‌شود. اگر ايده‌ها فاقد نيروي مستقل باشند، از بحثي مثل بحث ئي-پي تامپون در مورد كاركرد قانون قرن نوزدهم بريتانيا چه چيزي عايد خواهد شد؟ پاسخ اين است كه قانون نيروي مستقلي نيست كه تفكر و كنش افراد را محدود كند. تفكر به شكل مشخص معاني ضمني براي ديگر كارهايي كه مي‌توانيد و نمي‌توانيد انجام دهيد،‌ ارائه مي‌كند و تفكر در مورد قانون به شكل مشخص بر عملكرد بعدي شما تاثير خواهد گذارد.

بعد ديگري نيز از اين مسئله وجود دارد. نه تنها نقش ايده‌ها مشكل ساز است بلكه هويت پديده‌اي كه عبارت ايده‌ها به آن مربوط مي‌شود نيز مشكل ساز است. وقتي شپسل در مورد ايده‌ها مي‌نويسد، آنچه واقعاً در ذهن دارد اصول توجيه كننده ي زيادي است. پي‌آمد احتمالي اين تعريف از يك طرف مخالفت با محصول تفكر در مورد مسائلي همچون هستي مستقل به شكلي كه گويي ايده‌ها در آن وجود دارند و از طرف ديگر در نظر گرفتن اين تفكر به عنوان فعاليت ذهني فعال و پيچيده و ديگر شكل‌هاي تفكر همچون واكنش نسبت به پاسخ يا الگوهاي مادي، اجتماعي يا اقتصادي يا رخدادها است. اين احتمال با رجوع شپسل به ايده‌هاي شايع، از شكلهاي خام‌تر ميهن‌پرستي تا اصول اقتصاد تعديل مي‌شود. اما اين عرصه هر چه كه گسترده‌تر باشد ايده‌هاي بيشتري مشخصه ي تماس سياست‌ها خواهند شد و كنار گذاردن آنها از بررسي هر بخش از آن غير ممكن خواهد شد. و هر چه عرصه ي آن باريكتر باشد تفكر ـ با همه ي معايب ممكن ـ بيشتر به فعاليت نخبگان مبدل مي‌شود.

تجربه‌گرايي دموكراتيك:

انكار نيروي مستقل ايده‌ها به معناي انكار مركزي و مهم بودن تفكر در سياست نيست بلكه اصرار بر اين امر است كه وقتي از ايده‌ها صحبت مي‌كنيم از محصول يا بعد همه جا حاضر كنش انسان صحبت مي‌كنيم. شكوك اخير در مورد حكمت رها كردن ايده‌ها در نوعي جايگاه اولي‌تر آخرين ملجاء تا حدي به دليل تلاش براي تشريح ‌‌حيات سياسي بدون احتساب تفكر به عنوان بعد اساسي كنش سياسي به شكل فزاينده‌اي ناكافي بوده است. اما اين شكوك ممكن است پي‌آمد آن تجربه‌گرايي دموكراتيك باشد كه حتي اگر هميشه در نظريه ي گزينش منطقي بيان نشود ، در آن مستتر است. اين باور در درك حيات سياسي به عنوان حيات منطقي ذاتي است كه افراد به شكل منطقي عمل مي‌كنند يا به گونه‌اي عمل مي‌كنند كه گويي به شكل منطقي محاسبه مي‌كنند- حتي اگر دريافت بلافصل ناظر كاملاً متفاوت باشد.

به عبارت ديگر آنچه افراد انجام مي‌دهند بايد به شكل جدي در نظر گرفته شود و در حالي كه استدلال‌هايي را كه الزاماً‌ وارد و صادق نيستند مي‌توان براي تشريح رفتار آنان بكار برد، رفتار آنها را نمي‌توان با توجيه احمقانه بودن يا نادرست بودن ناديده گرفت.

تجريه‌گرايي دموكراتيك ضرورت و تعهد دوگانه‌اي بر دوش دانشمندان علوم اجتماعي مي‌گذارد. تعهد دموكراتيك عبارت است از شروع كار با اين پيش‌فرض كه چون رأي هر كس كمتر و بيشتر از يك رأي ارزش ندارد و چون دامنه ي حقوق افراد يكسان است پس كاري كه هر فرد مي‌كند يا چيزي كه مي‌گويد بايد با جديت يكساني در نظر گرفته شود. تعهد و الزام تجربي بايد در مورد شواهد و اختلافات موجود در مجموعه ي آن مورد توجه و احترام واقع شود. شواهد بايد به جاي سري مرتب شده دامنه ي آزادي از مطالب باشند. بخش بزرگي از آنچه به عنوان سياست و حكومت در مي‌يابيم به شكل مستقيم از نوعي نيست كه از جهت عملي يا كاركردگرايي فعاليت و عملكرد اصلي آن را تشكيل دهد. با احتساب زمان احتمالاً در مي‌يابيم كه تلاش و زمان زيادي صرف صحبت كردن، بحث كردن، لفاظي. سخنراني و بهسازي هويت و شهرت شده است. اما اگر اين همان كاري است كه مردم انجام مي دهند ، مجبوريم كار خود را با آن آغاز كنيم.

( 2 )

اعتراض اصلي به مفهوم و ادراك علوم سياسي يي كه ايده‌ها و كنش را از يكديگر تفكيك مي‌كند آن است كه آنها با ماهيت يكپارچه ي كنش سياسي منطبق نيستند. اين بدان معنا نيست كه توضيحاتي كه به ايده‌ها به عنوان متغيرهاي مجزا و مستقل اضافه مي‌شوند ، نقش نامناسب يا نادرستي در ارتباط با منافع، خواسته‌ها و غيره به آنها مي‌دهند بلكه بدان معناست كه بدون تفكر و بدون ايده‌ها آن منافع و خواسته‌ها غير قابل حصول و دريافت خواهند بود. تفكر ، روشهاي تعريف دوباره ي هويت، منافع و خواسته‌ها را از طريق ايده ي صرف يا محض، به تنهايي فراهم مي‌كند. كنش حركت فيزيكي ساده نيست بلكه بيانگر و نشان دهنده ي تفكر است. تفكيك به شكل تحليلي قابل توجيه است اما اگر مبنايي براي تجزيه و تركيب بعدي نباشد ماهيت‌هاي مصنوعي و جزيي را بيان مي‌كند. در مقابل اگر كنش رخداد فيزيكي انسان با بعد شعور يا هوش در نظر گرفته شود حداقل با دو سطح واكنش ممكن مستلزم دو گانه گرايي سنتي است

واكنش بي‌اعتمادي:

واكنش بي اعتمادي نسبت به تقسيم‌بندي عبارت است از نيروي مادي ايده‌ها با صورتي انساني. ايده‌ها به اين دليل مهم هستند، كه مردم به آنها اهميت داده و زمان، توجه و انرژي خود را وقف بيان و انتقال آنها مي‌كنند. تفكر سياسي خود شكلي از فعاليت است كه نه با ماهيت و نه با پي‌آمدهاي خود مي‌تواند جداي از ديگر شكل‌هاي كنش انسان قرار گيرد. اما آن واكنش به طور اجتناب ناپذيري به واكنش قوي‌تري مي انجامد.

واكنش قوي: سياست به عنوان فعاليت عقلي:

استعاره‌هاي آلي و مكانيكي متعددي براي ايده‌ها وجود دارد. آنها لنزهايي خوانده شده‌اند كه ديد را متمركز كنند. ايراد لنزها مثل قلاب‌ها آن است كه هر دوي آنها چيزي را نشان مي‌دهند كه خارج از عامل قرار دارد، كه ويژگي تحول ناپذير خاص خود را دارد و به راحتي از فردي به فرد ديگر منتقل مي‌شود. اما ايده‌ها به بهترين شكل به صورت قلاب يا لنز به نظر نمي رسند. آنها بخشي از فرد هستند كه از آن براي ايجاد رابطه با جهان خارج استفاده مي‌كند ( به جاي اشياي درون جهان ) آنها به عنوان بخشي از فرد عمل مي‌كنند و بخش اصلي شخصيت وي هستند. چشم‌ها يا دستان استعاره‌هاي كنايه ‌اي هستند اما اگر آنها به شكل مفيدتري با استعاره ي دستان ديده شوند تا قلاب‌ها ، تنها وقتي فعال هستند كه به صورت دست اهميت پيدا مي‌‌كنند. بدون فرض ماهيت متفاوت،‌ به عنوان بخشي از كل جديد كه بخشي از آن خواهند شد، نمي‌توان آنها را در جاي ديگر به كار برد. دستان اُرلاك كه در آن دستان قاتل به دستان مجروح پيانيست كنسرت پيوند زده شده و با حيات خصوصي خود ويرانگري را مي‌نوازد، شكل دقيق تفكر نيست. ايده‌ها تنها محصول تفكراتشان نيستند بلكه آنها را مي‌توان درك كرد و تنها در تفكر انساني مورد استفاده قرار داد. ما بايد بتوانيم استعاره‌اي بسازيم كه سياست يكپارچه‌اي را نشان ‌دهد كه در آن مردم آنچه را كه انجام مي‌دهند، مي‌سازند، آنرا منعكس ساخته و آنرا توجيه يا محكوم ‌كنند. اين امر با خلق توضيحاتي در مورد هويت و منافع و ارزش‌ها، خواسته‌ها و بيزاري‌هايي دخيل است كه به آن هويت‌ها عمق مي‌دهند. رابطه ي ميان اين انواع مختلف تفكر به جاي آنكه به شكل رياضي تصادفي باشد، سازمان دار خواهد بود.

اگر تفكر بايد به عنوان جنبه ي سازنده ي سياست در نظر گرفته شود در آن صورت نه دنياي مستقل از كنش انساني وجود خواهد داشت و نه نوعي كنش كه بتوان تفكر را از آن مستثني كرد. دنياي اجتماعي تا آنجا با كنش‌هاي انساني خلق مي‌شود كه اين كنش در آن وجود دارد و كنش انساني بدون تفكر غيرممكن و غيرقابل درك است. با اين توضيح كنش داراي يك يا هر دوي ماهيت‌هاي فيزيكي يا ارتباطي خواهد بود و در جهان مادي يا در ديگر افراد هدايت خواهد شد. ايده‌ها محصول چنين كنشي هستند. كنش خلق يا نگهداري و شرايط فردي يا اجتماعي است كه با دريافت ما از خود متناسب است. اين امر با نقل داستانها و مراحل مختلف جهان دخيل است. كنش عبارتست از خلق، نگهداري و دفاع از شرايط مناسب و نيز روش و نحوه ي وجود ادراك و دريافت. به عبارت ديگر هيچ پيش‌فرض قبلي در مورد اهميت يا تفوق تصادفي يك شكل از فعاليت انساني نسبت به شكل ديگر وجود ندارد. انديشيدن الزاماً قبل از عمل كردن، رخ نمي‌دهد بلكه در واقع شكلي از عملكرد است.

كنش‌:

تشريح و بيان حيات انسان كه با تفكر به عنوان مشخصه ي فعاليت انسان سرو كار دارد، بخشي از سنت تثبيت شده در علوم اجتماعي است. مادام كه كنش فردي با مفهوم بيروني در رفتار وي ارتباط دارد بايد از كنش صحبت كنيم. و اگر كنش رفتار معني داري باشد معني نمي‌تواند و نبايد مقدم بر رفتار باشد- بلكه در رفتار بيان مي‌شود. عمل كردن به معناي انجام كارها به شكل مشخص با انتظار تأثيرات، يا بر طبق تصويري از نوع فرد عمل كننده است. در هر صورت ايده‌اي كه كنش را متناسب مي‌سازد از آن قابل تفكيك نيست و مناسب بودن كنش در اين واقعيت نهفته است كه حالتي از كنش است كه به نتيجه‌اي منتهي مي‌شود يا در حصول به آن دخالت مي‌كند كه مناسب تلقي ميشود. اين حالت ممكن است برقرار شده يا در روند برقراري باشد. پس درك كنش با آنچه كه در مدلسازي كاركردگرايي منطقي بكار مي‌رود متفاوت است كه در آن باورها و ارزش‌ها به شكل تحليلي از حركت‌هاي فيزيكي نسبت به ديگر افراد يا اشياء متمايز بوده و از نظر تاريخي قبل از آنها واقع مي‌شوند و آنها جنبه يا حالتي از كنش در نظر گرفته مي‌شوند نه صرفا رفتار.

كنش سياسي:

اين ادعا كه تفكر سياسي شكلي از فعاليت سياسي است و اينكه تمامي شكل‌هاي فعاليت سياسي معني دار هستند، كه كنش الزاماً از هدف و قصد، ارتباط و تاثير فيزيكي تشكيل مي‌شود، از اين مطلب كه تمامي شكل‌هاي كنش بخشي از يك نظام هستند يا اينكه آنها همگي بخشي از سيستم داراي ارتباط دروني هستند، قابل تفكيك است. ممكن است مطلب دوم با ادعاي اول همراه باشد اما به آن نياز ندارد. به هر شكل سوابق علوم سياسي راه‌حل بسيار متفاوتي را نشان مي‌دهد.

پاسخ‌هايي نيز براي بخش‌هاي ويژه مطرح شده‌اند. هركدام موارد كوچك و روابط را در برخي جهات بين برخي بخش‌هاي فعاليت تشريح مي‌كنند. رابطه ي ميان نظريه ي سياسي هنجاري و ايدئولوژي، ميان خواسته‌هاي سياسي و سياست دنبال شده، ميان راي دادن و باورها و ايده‌ها، ميان ايدئولوژي‌هاي عملي و حرفه‌اي و مديريت فعاليت تجاري عمومي آثار زيادي را به دست داده‌اند. نهاد گرايي جديد بيان و شرح معاصر است كه اين بينش را به شكل الگوهاي ايده و ارزش در نهادها ايجاد مي كند كه تا حدي خارجي بوده و در هر فرد عيني هستند اما با اين وجود جزء مواردي هستند كه با كنش انسان خلق مي‌شوند. رابطه ي ميان اين انواع مختلف فعاليت است كه مشكل ايجاد مي‌كند. اما تشريح رابطه ي هر چيز با هر چيز ديگر ضروري نيست و نيازي نداريم تمايزات را با تاكيد بيشتر بر شكل‌هاي متداول كاهش دهيم.

اما نتيجه ي تلاش براي تشريح تمامي اين ابعاد كنش‌ انسان برتر دانستن نقش تفكر نيست بلكه حل و فصل كردن آن است. توضيح حاصله نقش غالب يا كاركردي برتر به تفكر نمي‌دهد. در عوض اصرار دارد كه تفكر و توليد و استفاده از ايده‌ها و محدود كردن با آن مشخصه ي كنش تمامي انسانهاست. طبقه‌بندي هاي سازمان، اجبار، انعكاس و باز نمود، قوانين، تقاعد، تبليغات، مبارزات، اجراء، و داوري توجيه ما را از مشكلات رها نمي‌كند. اما هر كدام از آنها را مي‌توان به عنوان شكلي تشريح كرد، نه شكل كاملاً‌ متمايز، مستقل يا واحد از كنش انسان. اين كنش را نمي‌توان به وسيله ي دوگانگي قديمي درك كرد. اين امر كار تشريح و تحليل را مشكل‌تر و غيرقابل پيش‌بيني مي سازد و آنرا به پيچيدگي پديده‌اي نزديك مي‌كند كه تلاش دارد تا آنرا تشريح كند.

پس آنچه لازم است روش تشريح سياست‌هايي است كه كاربرد ايده‌ها و نقش تفكر را در تمامي كنش‌هاي سياسي بيان كرده و تمايزاتي ايجاد مي‌كند. پس اگر منافع در يك تحليل به شكل مجزا مشخص شوند علت آن نيست كه آنها ماديت مشخصي دارند بلكه آن است كه تفكر انسان را به شيوه ي مشخصي مي‌سازند و به طريقي كه جنبه ي ويژه‌اي از هويت عمومي آنها را ايجاد، تقويت و نگهداري مي‌كند.

پس ايده‌ها موارد منفرد ملازم انواع خاصي از فعالـيت اجتماعي انسان نـيستند بلـكه جنبـه ي تابعه ي تمامي اين قبيل فعاليت‌ها هستند. اين امر طبقه‌بندي ايده‌ها به اصول، ايده‌هاي مربوط به عليت،‌ ايده‌هاي مربوط به شرايط و غيره را بي‌نتيجه نمي‌سازد (از كاربرد آن نمي‌كاهد). بلكه با درك اين امر آغاز مي‌كند كه انسان‌ها مخلوقات فعال و سازنده‌اي هستند و فعاليت سازنده ي مشخص آنها تفكر است.

تفكر هنوز شكل‌هاي متعددي دارد و عقلانيت عمومي به شكلي متفاوت با مجري يا مبلغ سياسي عمل مي‌كند. كارشناسان و متفكرين به يك ميزان در شكل‌هاي مختلف كنش دخيل هستند. اما تمامي اين فعاليت‌ها با تفكر دخيل بوده و اظهاراتي را پيش مي كشند و توليد مي‌كنند كه ديگران آنها را به عنوان ايده‌ مي‌خوانند يا مي‌شنوند.

چون تفكر يا تفكر سياسي يك فعاليت عمومي است به شكل‌هاي مختلف با روابط اجتماعي محدود يا تسهيل مي‌شود كه متفكر در آنها واقع شده است. تفكر از آن بابت آزاد و بدون محدوديت يا قيد و شرط نيست. فردي كه هويتش تا حدي بر مبناي ساختار مشترك هويت مذهبي يا ملي شكل گرفته، نمي‌تواند به همان سهولتي كه خود را تعريف جديدي از طبيعت يا پديده‌ اجتماعي در نظر مي‌گيرد، هويت يا ماهيت جديدي به حساب آورد. نظريه بالون « ارنست باركر » Ernest Barker كه اين اشتباه را مرتكب شد كه تمامي ايده‌ها را به ارز واحدي مبدل كرد كه در كتابخانه ي دانشكده با بحث دانشگاهي مي‌شد آنرا بدون مشكل مبادله كرد. نظريه ي مربوط به اين كه شما چه كسي هستيد، از نظر شخصي و اجتماعي بيش از نظريه ي مربوط به عملكرد قانونگذاران يا رفتار حلزون‌ها ريشه دوانده است.

منافع و دشمنان:

شناخت كنش ، تفكر و منافع جداي از يكديگر قابل بررسي نيست. با درگيري تمامي اين ابعاد حيات سياسي در تصوير دشمنان تشريح مي‌شود. مفهوم دشمنان نتيجه و فرع مفهوم دوستان است و هركدام از آنها بخشي از مفهوم منافع را مي‌سازند. البته دشمنان به منظور بررسي علوم اجتماعي يا تاريخي بروني در نظر گرفته مي‌شوند اما در همين حال دروني و محتمل‌الوقوع هستند. بدون دريافت و درك سياست به شكل كنش انسان و نيز تفكر انسان نمي‌توان آنها را درك و يا حتي مشخص كرد. اين تفكر مقدم بر كنش نيست.

سياست به عنوان كنش و نه رفتار، سياست به عنوان فعاليت تفكر اساسي، در اين ويژگي‌هاي اصلي حيات سياسي هويدا و آشكار است.

شايد در دنيا فرد بدون دشمن هرگز وجود نداشته باشد زيرا برخورداري از هستي بدون دشمن به شكل يك رخداد اجتماعي و انساني مشكل يا غير ممكن است. « اريك رينگمار » Erik Ringmar با تشريح هويت ملي سوئدي در طول جنگ سي ساله در مي‌يابد كه شرح و توصيف دشمن تصوير آئينه‌اي است كه هويت سوئدي را با تعريف حالت مقابل برعكس آن تائيد مي‌كند يعني سوئدي‌ها زماني دانستند چه هستند كه دانستند چه نيستند. هميشه در علوم سياسي نقش دشمنان درك و دريافت شده است. از نظر « آدام فرگوسن » Adam Ferguson جامعه با خصومت و دشمني با ديگر جوامع از انسجام، قدرت و تمدن برخوردار مي‌شود. از نظر « كارل اسميت » Carl Schmitt سياست بر مبناي شناسايي دشمنان و دوستان و هم‌پيمانان سازماندهي مي‌شود. « آنتوني‌گراسلند » Anthony Crosland درمورد ضرورت روانشناختي دشمنان و اختلال و پريشاني ايجاد شده در زمان بررسي واقعيت يا موقعيت دشمن صحبت مي‌كند:‌مردمي كه از اشتغال كامل و امنيت اجتماعي بهره‌مند هستند روياهاي خود و نياز به مبارزه و نبرد را از دست داده‌اند و در نتيجه فعالان احساس درماندگي و بي قراري مي‌كنند. به اين دليل است كه آنان از متفكرين تجديد نظر طلبي كه آنها را مجبور به پذيرش واقعيت جديد مي‌كنند متنفر هستند و تلاش مي‌كنند تا خود را با اين برداشت فريب دهند كه دشمنان قديمي ( متنفذين سرمايه دار، وال استريت و سود جويان استثمارگر ) هنوز وجود دارند و انتظار حمله را مي‌كشند.

نحوه ي تشريح دشمنان و ايجاد هويت رابطه ي ميان دريافت وادراك، اهداف و روشها، خواسته‌ها و درك و فهم را بيان مي‌كند. آنچه مي‌خواهيم، آنچه مي‌توانيم به دست آوريم جنبه‌هايي هستند از آنچه كه هستيم درست همانطوري كه غيرقابل قبول و ناممكن بودن با آنهايي نشان داده مي‌شود كه اختلافشان را با شخصيت و منش خود مي‌سنجيم. دشمنان و دوستان و پرورش هويت حيات اجتماعي را تشريح مي‌كنند كه منافع و ارزش‌ها را به صورت جنبه‌هاي يك واحد و كل ارگانيك بيان مي‌كند. منافع به دريافت تبديل شده و خلق، ‌پرورده يا دريافت مي‌شود. دشمنان خود را تنها به شكل نسبي تعريف مي كنند. ما نيز دشمنان خود را خلق، تعريف و انتخاب مي‌كنيم. و با اين كار، منافع خود را خلق، تعريف و انتخاب مي‌كنيم. منافع من كدامند و ارزش من چيست تا حدي شبيه به اين پرسش است كه من كيستم. من بدون هويت فاقد منافع و ارزش‌‌ها است. منافع جنبه‌اي از هويت و از اينرو منش ويژه ي وجود خارجي هستند.

( 3 )

بيان و توضيحي كه سياست را يك فعاليت در نظر مي‌گيرد كاربرد دشمنان را در ساخت حيات سياسي تشريح مي‌كند و مي‌تواند سياست را در قرن بيستم روشن و بيان كند. تشريح تغييرات جاري در رده‌بندي سياست كه از تمايز متداول بيان ايده‌ها يا تفكر و كنش استفاده مي‌كند و به دو دليل ناكافي است. توضيح را به يك جنبه يا بعد از پديده‌اي كه تعريف مي‌كند محدود كرده يا تفكر و كنش يا هر دو را تقسيم و تفكيك مي‌كند. پايان سوسياليسم يا محافظه‌كاري پديده‌اي است كه با تمامي شكل‌هاي سياست بيان مي‌شود. پايان دوره كوتاه قرن بيستم را نمي‌توان فقط به عنوان رخداد بازتاب فكري يا سياست عملي تشريح كرد.

هويت سياسي از فريب دشمنان تغذيه مي‌كند و تفكر سياسي هويت‌هاي دوستانه را پرورش مي‌دهد. وقتي رژيم كمونيستي اتحاد جماهير شوروي و اروپاي شرقي بعد از 1989 بر انداخته شد يكي از توضيحاتي كه در مورد اين واقعه داده مي‌شد اين بود كه اين پيروزي نحوه ي زندگي غربي است. شكلي از سياست كه شكلي از تفكر و تشريح و توجيه و خلق كنش بشر در مبارزه با رقيب خود پيروز شده بود. اما پيروزي‌ها بندرت ساده هستند و حكايت موفقيت در كشمكش سياسي و بيان آنچه اتفاق افتاده نيست. دشمنان هويت را به چالش انداخته و نه تنها امنيت فيزيكي،‌ بلكه نحوه ي انديشيدن ما را نسبت به خود و به جهان ايجاد مي نمايند. « هوسبام » Hobsbawm در ميان ديگران اين مطلب را ذكر مي‌كند كه همه ي ما تحت تاثير انقلاب 1917 روسيه قرار داشتيم- مادام كه به تفكر در مورد اقتصاد صنعتي مدرن از نظر مخالفين كاپيتاليسم و سوسياليسم به عنوان متغيرهاي از بين برنده ي ديگري عادت كرده‌ايم. در قرن بيستم از نظر بسياري از مردم اروپاي شرقي و آمريكاي شمالي،‌ دو تهديد اساسي وجود داشته است. حال هر دوي آنها از بين رفته‌اند و هويت مورد تعليق و بي ثباتي واقع شده است.

كنش سياسي كه بايد در بيان دوره ي بعد از قرن بيستم تشريح شود از انتشار گزارشاتي در مورد ساخت و ايجاد دولت‌ها، تدوين روش‌هاي جديد طرح دعوي از طرف احزاب سياسي تا تغيير در تخصيص منابع پولي، زمان و نيروي انساني توسط دولت‌ها متغيير است. يك سري تغييرات مربوطه به توضيح نياز دارند: تغيير در چشم‌انداز بحث سياسي،‌ موقعيت و هويت دوستان و دشمنان. تغيير در نحوه ي بازتاب سياسي يا دفاع را نمي‌توان از ديگر انواع كنش تفكيك كرد.

حذف دشمنان به عدم انسجام مي‌انجامد و جستجويي براي يافتن موقعيت‌ها و دشمنان جديد آغاز مي‌شود. با فروپاشي كمونيسم شوروي يكي از دشمنان يا شرها از ميان رفته و مالكين خانه اكنون به دنبال دشمن جديدي هستند. وجود اتحاد جماهير شوروي دشمن استانداردي را ايجاد نمي‌كرد بلكه قطبيتي بود كه با توجه به موقعيت فرد در آن گزينه ي موافق و مخالف را مطرح مي‌كرد. كاپيتاليسم و سوسياليسم، تك حزبي‌گري و دموكراسي، بازارها و برنامه‌ريزي‌ها همگي در قالب مرجع روي نقشه ي سياسي در دسترس قرار گرفتند. با كنار رفتن آنها بازارهاي جديدي ايجاد شدند: انكار هويت، هويت برجسته، سرنوشت، بنيادگرايي، فقر، خوشي، كار متفكرين سياسي در ميان ساير چيزها به تلاش نه براي ترسيم نقشه بلكه براي خلق زمينه ي جديد مبدل شد.

چون نسل‌هاي انسان انطباق خوبي با نسل‌هاي تاريخي ندارد، فعالان دوره ي كوتاه قرن بيستم غالبا آنهايي هستند كه بخشي از سياست دوره ي قبل بوده‌اند. پس اين سياست عبارت خواهد بود از خط مشي جنبش و حركت وتلاشي براي ايجاد جنبه‌هاي جديد از موقعيت و هدف. اين پديده را مي‌توان در تمامي شكل‌هاي حيات سياسي، از سازمان و توجيه نهادها گرفته تا تشريح دقيق آناليز و دفاع در نظر گرفت. دشمنان جديد براي روشن كردن هويت‌هايي مشخص تشريح مي‌شوند كه از بين رفتن دشمنان قديمي ايجاد كرده است.

بايد گفت كه دشمنان جديد نيازي به مشخص كردن هويت ندارند: آنان خود را به شعور كساني كه مورد تهديد و مستلزم شناسايي هستند، تحميل مي‌كنند، اما اين تنها بخشي از داستان است. ماهيت تهديد عبارت است از پرورش و مشخص كردن امنيت فيزيكي يا حتي بهبود و رفاه فيزيكي. بدين ترتيب لازم است كه دشمنان تائيد و تشريح شوند. كنش، گزينش،‌ خود ابرازي نيز دخيل بودند. در همان زماني كه جهان با از بين رفتن كمونيسم دوباره شكل داده مي‌شد قدرت دولت مركزي و تفكر جديد در اروپاي شرقي دشمن جديدي براي ليبرال‌هاي سياسي و چپ‌گرايان ايجاد كرد كه با بيان دوباره ي منش، خواسته‌ها و بيزاري‌هاي آنان تكميل مي‌شد. در دوره ي تحليل و دفاع سياسي نويسندگاني مثل « پارل هيرست » Paul Hirst در كشف و بررسي كثرت گرايي Pluralism انگليسي اوايل قرن بيستم،‌ « جان گري » John Gary در مارش طولاني فلسفه ي بازار آزاد از طريق محافظه‌گري تا كنار آمدن با نيروي كار جديد، « آندره گمبل » Andrew Gamble يا « هيلاري وين رايت » Hilary Wainwright در دو كاربرد كاملا متفاوت از كار « ف. آ. هايك » F. A. Hayek را مي‌توان در جستجوي اوليه براي هويت‌هاي دوباره تشريح شده در نظر گرفت. همانگونه كه ناتواني دشمنان قديمي دوباره تشريح شده و خواسته‌ها و بيزاري‌هاي جديد نيز بيان مي‌شوند.

حال يكي از دشمنان تشريح شده دشمني بود كه بسياري از چپ‌گرايان قبل از جنگ بزرگ آنرا شناخته بودند يعني نگرش‌هاي مستبدانه ي ايجاد شده در قانون اساسي بريتانيا. اما چون دشمنان بايد مشخص شده و واقعيت عيني آنها بايد انتخاب و تشريح شود توضيحات همانند هويت‌هاي سياسي تشريح كنندگان آن متفاوت هستند. از نظر جان گري و نيز هربرت اسپنسر،‌اندكي بيش از يك قرن قبل، گويي اصول مخالف به همان شكل باقي‌ مانده‌اند اما افراد و نهادهايي كه در آنها وجود داشتند مكان خود را تغيير داده‌اند. اعتقاد به محدوديت‌هاي دليل كه بر مبناي بحث‌هاي ف. آ. هايك در دهه 1980 ايجاد شده بود،‌ ده سال بعد،‌ با هجوم به راست جديد New Right ارتباط داشت كه هايك را يكي از خواسته‌هاي فكري اصلي مطرح مي‌كرد كه معرف پيروزي ايدئولوژي بود. از نظر « آندره گمبل » و « هيلاري وينو رايت » عبور از نقطه تقوا و تاثير راست جديد امكان استفاده ي گزينشي از بحث‌هاي هايك را فراهم مي‌كرد. « وينو رايت » مي توانست از اهميت متمايز « روزمره‌ »‌ يا دانش تدوين نشده به شكلي تمجيد كند كه وقتي آن دانش بخش اصلي مخالفت است ( توصيه ي جناح راست ليبرال از درك موجود در بازار ) درك آن مشكل‌تر باشد. با حذف يا جابه جا شدن دشمنان مي‌توان ميراث آنها را دوباره توزيع كرد.

هيچكدام از تغييرات به شكل كامل و به گونه‌اي درك نمي‌شوند كه چيزي كمتر از واكنش نسبت به شرايط عيني در نظر گرفته شوند. خود شرايط با كنش ايجاد شده و به وسيله ي توضيحاتي درك مي‌شوند كه خود تعيين نشده‌اند. كنش سياسي نه با تغيير ناگهاني نه با ضرورت بلكه با بازنمايي خلاق ايجاد شد.

( 4 )

خط مشي‌هاي تفكر و تفكر درمورد سياست:

روشهاي جديد تفكر درمورد سياست عبارتند از شرايط و ويژگي روشهاي جديد اجرا و انجام سياست. تفكر در مورد سياست تا آن حد بهتر از سياست تفكر تشريح مي‌شود. توضيح آورده شده در اينجا با استعاره ي ارگانيك راحت‌تر از استعاره مكانيكي بيان مي‌شود. اين امر براي وضعيت قوانين،‌ مدل‌ها و تئوري‌ها معاني ضمني دارد. آنها احتمالات يعني كنش‌هاي ممكن را بيان مي‌كنند. اما پي‌آمدهاي رخدادها را به شكل دقيق پيش‌بيني نمي‌كنند. آنها احتمالا روابط سازنده مشخصه‌ها و كنش‌ها را نسبت به يكديگر پيش‌بيني مي‌كنند. از بين رفتن دشمن واحد با از بين رفتن الگوي سودمند‌گرايي واحد همراه است. سياست قطبي شده،‌ آناليز سياست‌هايي را تسهيل مي‌كند كه يكدست و همگون هستند. هر چه شكل‌هاي كنش سياسي تشريح شده متفاوت باشد تحليل ها نيز احتمالا متفاوت و انعطاف‌پذير خواهند بود.

به كجا مي‌رويم؟

افرادي كه كارآيي تمايزات ايجاد شده را انكار مي‌كنند با خطر تشريح همه چيز مواجه هستند. مسئله اي كه به طور محسوس در تقسيم‌بندي‌هاي قديمي رفع شده بود. برخي از انتقادات مربوط به جدي گرفتن بيش از حد سياست به شكل صريح يا ناقص،‌ مشكلات موجود را افزايش داد. شپسل يكي از نمونه‌هايي را كه در بحث قلاب‌ها به كار برده تشريح مي‌كند و مي‌پرسد آيا ايده‌ها در واقع محرك حق وتو بوده يا فقط جنبه ي تزئيني داشتند. گفتن اين مطلب مشكل است و اين دقيقا مسئله‌اي است كه در عرضه ي نيروي ايده‌ها به عنوان يك توضيح مطرح است. احتمال اين امر وجود دارد اما مسائل بايد محرك پژوهش بعدي باشند نه موقوف كننده ي آن. سادگي راه حل، اگر فقط با كنارگذاردن روابط مشكل كار كند،‌ آنرا پيشنهاد نمي‌كند. دشواري تشريح روابط دليلي براي عدم بررسي و كنار گذرادن آنها نيست.

آنچه كه مي‌گويم نظريه ي جديدي نيست و پذيرش چشم‌انداز جديد در مورد عليت تشريح سياست از نقطه‌نظر برخي عوامل اساسي، ساختار يا روند نيست. چيز متعادلتري مورد توجه بوده است: تغيير تاكيد به نحوي كه با وجود باقي ماندن بسياري از دريافت‌ها والگوهاي موجود،‌توضيحات بعدي كامل‌تري داده و بدون دنبال كردن يكنواختي ارتباط دروني بيشتري را به دست مي‌دهند. لغاتي كه براي تشريح سياست بكار مي روند قابل تعويض و جايگزيني نيستند. اگر اين را فرض عملي در نظر بگيريم كه تمايزات تحليلي مثل انواع ايده‌آل نبايد در تصاوير دقيق سياسي اشتباه گرفته شوند چيز زيادي از آن حاصل خواهد شد. اين امر پاسخ‌هاي ساده و مناسب و نيز مجموعه ي برنامه‌هاي تحقيق صريح يا ساده را تضمين نمي‌كند. اما كانون توجه علوم سياسي را همزمان با افزايش عدم قابليت پيش‌بيني گسترده‌تر مي‌كند. اين جنبه در كل براي پايان قرني كه در آن همزيستي علوم سياسي با دموكراسي افزايش پيدا مي‌كند و شروع قرني كه در آن تمامي گزينه‌ها (به ويژه گزينه‌هايي كه هنوز مشاهده‌ يا تشريح نشده‌اند) مطرح مي‌شوند مناسب است.