در فرهنگ قرآن، انسان سرمايه‌ي‌ سعادت همه جانبه و وحدت گسترده با همه‌ي‌ جوامع بشري را به عنوان اصلي "ثابت"، "همسان"، "همگاني" و "هميشگي" در نهاد خود دارد، به طوري كه هيچ فرد در هيچ عصر و مصر و نسلي فاقد آن نيست. اين دستمايه‌ي‌ تكامل تكويني، همان زبان فطرت توحيدي است كه بدون نياز به هر گونه اعتبار و قرارداد و تصويب، توان پيوند انسانها را دارد: "فأقمْ وجْهك للدّين حنيفاً فطرتَ الله الّتي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم ولكنّ أكثر النّاس لا يعلمون"1.
راز عدم تبديل فطرت توحيدي انسان، اين است كه نه خداوند آن را تغيير مي‌دهد، چون وي را به احسن تقويم ساخت و هيچ نقص و عيبي در نهان توحيدي او نيست تا تبديل شود، و نه هيچ كس جز خداوند، توان تأثير در نظام آفرينش انسان را دارد. از اين‌رو به عنوان "نفي محض" فرمود: "لا‌تبديل لخلق الله".
تنها راه وحدت انسانها و اتحاد جوامع بشري، بر محور فطرت توحيدي انسان كه امري عيني و تكويني و نيز جاودانه و پايدار است، دور مي‌زند؛ زيرا فطرت نه از خصوصيت اقليمي نشئت گرفته تا با تغيير آن دگرگون گردد، و نه در زمانه‌ي‌ مخصوص محصور است تا با گذشت آن سپري شود، و نه در معرض حوادث ديگر واقع مي‌شود تا با تحوّل رخدادها فرسوده گردد، بلكه همچنان مشرف بر هر سرزمين و محيط بر هر زمان و حاكم بر هر سنّت و رسم قومي و نژادي و مانند آن است؛ زيرا روح انسان، مجرد است و فطرت توحيدي كه با هستي او عجين شده منزّه از مادّه و مُبرّاي از قوانين حاكم بر طبيعت و تاريخ است. از اين‌رو نه در محدوده‌ي‌ "نفي و دفع"، پيرو قواعد و مباني مادي است و نه در "اثبات و جذب" تابع آنهاست؛ زيرا اولا‌ً روح ملكوتي و مجرّدْ سنخيت با ماده ندارد و ثانياً كاملتر از آن است، و به اين دو جهت از قلمرو تأثير مستقيم و اصيل مادّه دور است.
از اين‌رو خداي سبحان فرمود: فقط خداوند است كه دلهاي آنان را همسو و هماهنگ قرار داد و تو اي پيامبر! اگر همه منابع مادّي زمين و هر آنچه را كه در آن است هزينه مي‌كردي تا دلهاي آنها را پيوند دهي، توان آن را نداشتي، ليكن‌خداي سبحان آنان را متحد و قلوب آنها را تأليف كرد: "وألّف بين قلوبهم لو أنفقت ما في الأرض جميعاً ما ألّفت بين قلوبهم ولكنّ الله ألّف بينهم إنّه عزيز حكيم"2 در اين پيوند قلوب و الفت دلها، دو نام از اسماي حسناي خداوند، يعني "عزيز" و "حكيم"، سهم به سزايي دارد. از اين رو دلهاي عزيزان و حكيمان با هم متحد است، اما قلوب قاسيه‌ي‌ ذليلان و جاهلان همواره از هم جدا و با هم درگير و نسبت به هم كينه‌توز، سرسخت، موضعگير، ستيزنده و پرخاشگرند و از رشد يكديگر حسودانه نگران و از هبوط همديگر عنودانه خرسند است. از اين رو به‌عنوان كيفر تلخ، محكوم حاكم عدل و قسط است كه فرمود: "وألقينا بينهم العداوة والبغضاء إلي يوم القيـمة"3 "فأغرينا بينهم العداوة والبغضاء إلي يوم القيـمة"4
شيطان كه همانند كلب مُعَلَّم است با وسوسه‌ي‌ مرموز خود ـ كه امري تكويني است و تا حدودي سهمي از تجرّد خيالي و وهمي دارد ـ در دلهاي دنيازدگان نفوذ كرده، پيوند آنان را از يكديگر بريده و آنها را تحت ولايت خود در‌مي‌آورد: "إنّما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء"5


1 ـ سوره‌ي‌ روم، آيه‌ي‌ 30.
2 ـ سوره‌ي‌ انفال، آيه‌ي‌ 63.
3 ـ سوره‌ي‌ مائده، آيه‌ي‌ 64.
4 ـ سوره‌ي‌ مائده، آيه‌ي‌ 14.
5 ـ سوره‌ي‌ مائده، آيه‌ي‌ 91.
مأخذ: (صهباي حج، ص 188)